منازعت چهار کس جهت انگور که هر یک به نامی فهم می کرد | شرح و تفسیر

منازعت چهار کس جهت انگور که هر یک به نامی فهم می کرد | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

منازعت چهار کس جهت انگور که هر یک به نامی فهم می کرد | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 3681 تا 3712

نام حکایت : پیدا کردن آن درخت که هر که میوه آن خورد نمیرد

بخش : 3 از 6 ( منازعت چهار کس جهت انگور که هر یک به نامی فهم می کرد )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت پیدا کردن آن درخت که هر که میوه آن خورد نمیرد

مردی حکیم با زبان رمز و استعاره به دوستان خود می گوید : در هندوستان درختی هست که هر کس از میوۀ آن بخورد ، نه پیر شود و نه بمیرد . این مطلب به گوشِ پادشاهی می رسد و سخت شیفتۀ آن درخت می شود . از اینرو قاصدی می فرستد تا به هر صورتی که هست آن درخت را پیدا کند . قاصد ، سال ها در سرزمینِ هندوستان می گردد و جستجو می کند ولی اثری از آن درخت نمی یابد . حتی موردِ تمسخر و ریشخند بسیاری از مردم نیز قرار می گیرد . سرانجام از یافتن آن نومید می شود و …

متن کامل « حکایت پیدا کردن آن درخت که هر که میوه آن خورد نمیرد » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار منازعت چهار کس جهت انگور که هر یک به نامی فهم می کرد

ابیات 3681 الی 3712

3681) چار کس را داد مردی یک دِرَم / آن یکی گفت : این به انگوری دهم

3682) آن یکی دیگر عرب بُد گفت : لا / من عِنَب خواهم ، نه انگور ، ای دَغا

3683) آن یکی ترکی بُد و گفت : این یَنُم / من نمی خواهم عِنَب ، خواهم اُزُم

3684) آن یکی رومی بگفت : این قیل را / تَرک کن ، خواهیم اِستافیل را

3685) در تنازع ، آن نَفَر جنگی شدند / که ز سرِّ نام ها غافل بُدند

3686) مشت بر هم می زدند از ابلهی / پُر بُدند از جهل و ، وز دانش تُهی

3687) صاحبِ سرّی عزیزِ صد زبان / گر بُدی آنجا بدادی صلحشان

3688) پس بگفتی او که من زین یک دِرَم / آرزوی جملتان را می دهم

3689) چونکه بسپارند دل را بی دَغَل / این دِرمتان می کند چندین عمل

3690) یک دِرمتان می شود چار اَلمُراد / چار دشمن می شود یک ، زِ اتّحاد

3691) گفتِ هر یک تان دهد جنگ و فراق / گفتِ من آرَد شما را اتّفاق

3692) پس شما خاموش باشید اَنصِتُوا / تا زبان تان من شوم در گفت و گو

3693) گر سُخنتان در توافق مُوثَقه است / در اثر مایۀ نزاع و تفرقه است

3694) گَرمیِ عاریّتی نَدهد اثر / گَرمیِ خاصیّتی دارد هنر

3695) سِرکه را گر گرم کردی ز آتش آن / چون خوری ، سَردی فزاید بی گمان

3696) ز آنکه آن گرمیِّ او دهلیزی است / طبعِ اصلش سردی است و تیزی است

3697) ور بُوَد یخ بسته دوشاب ای پسر / چون خوری ، گرمی فزاید در جگر

3698) پس ریایِ شیخ بِه ز اخلاصِ ما / کز بصیرت باشد آن وین از عَمی

3699) از حدیثِ شیخ جمعیّت رسد/ تفرقه آرَد دَمِ اهلِ حسد

3700) چون سلیمان کز سویِ حضرت بتاخت / کو زبانِ جملۀ مرغان شناخت

3701) در زمانِ عدلش آهو با پلنگ / اُنس بگرفت و ، برون آمد ز جنگ

3702) شد کبوتر ایمن از چنگالِ باز / گوسفد از گرگ نآورد احتراز

3703) او میانجی شد میانِ دشمنان / اتّحادی شد میانِ پَر زَنان

3704) تو چو موری بهرِ دانه می روی / هین سلیمان جُو چه می باشی غَوی ؟

3705) دانه جُو را ، دانه اش دامی شود / و آن سلیمان جُوی را هر دو بُوَد

3706) مرغِ جان ها را در این آخِر زمان / نیستشان از همدگر یک دَم اَمان

3707) هم سلیمان هست اندر دُورِ ما / کو دهد صلح و ، نماند جورِ ما

3708) قولِ اِن مِن اُمّةِِ را یاد گیر / تا به اِلّا و خَلافیها نَذیر

3709) گفت : خود خالی نبوده ست اُمّتی / از خلیفۀ حقّ و ، صاحب همّتی

3710) مرغِ جان ها را چنان یکدل کُند / کز صفاشان بی غِش و بی غِل کُند

3711) مُشفِقان گردند همچون والده / مُسلِمون را گفت : نَفسَُ واحِدَه

3712) نَفسِ واحد از رسولِ حق شدند / وَر نه ، هر یک دشمنی مُطلَق بُدند

شرح و تفسیر منازعت چهار کس جهت انگور که هر یک به نامی فهم می کرد

چهار نفر که هر کدام زبان خاصی داشتند به جایی آمدند . شخصی یک دِرَم پول به آنها داد که چیزی برای خود بخرند . آنکه فارس زبان بود گفت : برویم با این پول ، انگور بخریم . عرب زبان گفت : انگور دیگر چیست ؟ من عِنَب ( = انگور ) می خواهم . آنکه رومی بود گفت : من نه انگور می خواهم و نه عِنَب ، من فقط استافیل ( = انگور ) می خواهم . و آنکه ترک زبان بود گفت : این حرف ها را بگذارید کنار ، من نه انگور می خواهم و نه عِنَب و نه استافیل . باید برویم ازوم ( = انگور ) بخریم و بخوریم . سرانجام حکیمی که به چهار زبان آگاهی داشت به آنها فهماند که همۀ شما یک چیز را می خواهید منتهی با الفاظِ مختلف ، در نتیجه اختلاف آنها رفع شد .

مولانا در این حکایت به نحو ماهرانه ای معلوم می دارد که بیشتر اختلافاتِ رایج در میانِ مردم دنیا ، لفظی است و بر اساسی نیست باید به حال نگریست و نه قال .

چار کس را داد مردی یک دِرَم / آن یکی گفت : این به انگوری دهم


شخصی به چهار نفر یک دِرَم پول داد . یکی از آنها که فارس بود گفت : با این پول مقداری انگور می خرم .

آن یکی دیگر عرب بُد گفت : لا / من عِنَب خواهم ، نه انگور ، ای دَغا


دومی که عرب بود گفت : نه ، من انگور نمی خواهم بلکه عِنَب می خواهم ، ای فریبکار . [ عِنَب = انگور ]

آن یکی ترکی بُد و گفت : این یَنُم / من نمی خواهم عِنَب ، خواهم اُزُم


آن یکی که ترک زبان بود گفت : این پول مالِ من است بنابراین من عِنَب نمی خواهم بلکه من اُزُم می خواهم . [ اُزُم = انگور ]

آن یکی رومی بگفت : این قیل را / تَرک کن ، خواهیم اِستافیل را


چهارمی که رومی بود گفت : این حرف ها را بگذارید کنار ، من استافیل می خواهم . [ استافیل = انگور ]

در تنازع ، آن نَفَر جنگی شدند / که ز سرِّ نام ها غافل بُدند


آن گروه به ستیز و نزاع برخاستند ، زیرا از اسرار و معانی آن نام ها بی خبر بودند . [ نَفَر = گروه ، جماعت ]

مشت بر هم می زدند از ابلهی / پُر بُدند از جهل و ، وز دانش تُهی


آن جماعت از روی حماقت دست به یقه شدند و به یکدیگر مشت می زدند . از نادانی آکنده بودند و از دانایی ، خالی .

صاحبِ سرّی عزیزِ صد زبان / گر بُدی آنجا بدادی صلحشان


اگر صاحبِ سِرّی ارجمند که به صد نوع زبان آشنایی دارد در آنجا بود . آنان را آشتی می داد . [ صاحب سِر = همان عارف بالله است که می تواند حقیقتِ واحدی را که در ورای الفاظ و کلماتِ گوناگون نهان است ، دریابد ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 579 ) . بیت 3700 همین بخش ، این بیت را توضیح می دهد . ]

پس بگفتی او که من زین یک دِرَم / آرزوی جملتان را می دهم


آن صاحبِ سِر به آنان می گفت : من با همین یک دِرَم خواستۀ همۀ شما را برآورده می سازم .

چونکه بسپارند دل را بی دَغَل / این دِرمتان می کند چندین عمل


اگر بدون نیرنگ و ناخالصی ، دلِ خود را به من بسپارند . این یک دِرَمی که دارند چند کار انجام می دهد .

یک دِرمتان می شود چار اَلمُراد / چار دشمن می شود یک ، زِ اتّحاد


این یک دِرَم ، چهار دِرَم می شود و چهار خواسته را برآورده می سازد و چهار نفر که با هم دشمنی می کنند ، یار و متحد شوند .

گفتِ هر یک تان دهد جنگ و فراق / گفتِ من آرَد شما را اتّفاق


سخنِ هر یک از شما چهار نفر مایۀ جنگ و ستیز است در حالی که سخنِ من ، مایۀ یگانگی شما می شود .

پس شما خاموش باشید اَنصِتُوا / تا زبان تان من شوم در گفت و گو


بنابراین شما خاموش باشید و ساکت باشید تا من زبانِ شما شوم و شما به وسیلۀ من گفتگو کنید . [ اَنصِتوا = خموش باسید ، اشاره به آیه 204 سورۀ اعراف که شرح آن در بیت 1622 دفتر اوّل گذشت . ]

گر سُخنتان در توافق مُوثَقه است / در اثر مایۀ نزاع و تفرقه است


اگر حرفِ شما به ظاهر مایۀ آشتی و اتّحاد باشد . ولی چون بهره ای از حقیقت ندارد موجب ستیز و پراکندگی می گردد . [ زیرا نَفس ، متلوّن است و هر لحظه به صورتی عرض اندام می کند / مُوثَقه = مورد اطمینان و وثوق ]

گَرمیِ عاریّتی نَدهد اثر / گَرمیِ خاصیّتی دارد هنر


چنانکه مثلاََ گرمای مصنوعی و عاریتی ، منشأ اثر نمی شود ولی گرمای ذاتی و طبیعی دارای مزیّت حقیقی است .

سِرکه را گر گرم کردی ز آتش آن / چون خوری ، سَردی فزاید بی گمان


برای مثال ، اگر سرکه را روی آتش گرم کنی و سپس آن را بخوری . به این خیال که با گرم کردنش طبعش نیز گرم می شود . قطعاََ بر سردی مزاجِ تو می افزاید . [ زیرا سرکه طبعی سرد و خشک دارد ]

ز آنکه آن گرمیِّ او دهلیزی است / طبعِ اصلش سردی است و تیزی است


زیرا گرمای آن ، مصنوعی و غیر حقیقی است و طبع سرکه ، سرد و خشک است .

ور بُوَد یخ بسته دوشاب ای پسر / چون خوری ، گرمی فزاید در جگر


ای پس ، مثلاََ اگر شیرۀ انگور یا خرما ، از شدّتِ سرما یخ ببندد و تو آن را بخوری . باز بر گرمای مزاج تو می افزاید . [ زیرا طبع انگور و خرما ، گرم است و به یخ بستن طبعِ آن عوض نمی شود ]

پس ریایِ شیخ بِه ز اخلاصِ ما / کز بصیرت باشد آن وین از عَمی


پس نتیجه می گیریم که ریای مشایخ ، بهتر از اخلاصِ ناقصان است . زیرا عمل او از رویِ بینایی و روشن بینی است . ولی کارِ ما از رویِ بی خبری . [ بنابراین گاه راهنمایان و هادیان جامعه برای ارشاد مردم و تعلیمِ عملی به آنها کارهایی انجام می دهند که اگر تنها باشند نیازی به انجام آن ندارند . و یا عمداََ جلو چشمِ دیگران انجام می دهند تا مردم از آنها تقلید کنند و به راهِ صلاح درآیند . زیرا تبلیغِ عملی بهتر از تبلیغِ لفظی است . این نوع کارها که صرفاََ برای ارشاد و تعلیم مردم صورت می گیرد و تسامحاََ «ریا» می نامیم . بهتر است از اعمالِ خالصانه بسیاری مردم که از تعهداتِ اجتماعی برکنارند ( مقتبس از شرح مثنوی ولی محمداکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 230 ) ]

از حدیثِ شیخ جمعیّت رسد/ تفرقه آرَد دَمِ اهلِ حسد


سخنِ مشایخ موجبِ آرامش خاطر مردم می شود ولی سخنِ حسودان مایۀ پریشانی و پراکندگی می گردد .

چون سلیمان کز سویِ حضرت بتاخت / کو زبانِ جملۀ مرغان شناخت


از آنرو که حضرت سلیمان (ع) از جانب حق به رسالت مبعوث شد . زبان همۀ پرندگان را آموخت . [ مصراع دوم اشاره به آیه 16 سورۀ نَمل « و ما را زبان پرندگان آموخته اند » رجوع کنید به شرح ابیات 1202 تا 1204 دفتر اوّل ]

در زمانِ عدلش آهو با پلنگ / اُنس بگرفت و ، برون آمد ز جنگ


در زمانِ حکومتِ دادگرانۀ او ، آهو و پلنگ انیس یکدیگر شدند و ستیز را رها کردند .

شد کبوتر ایمن از چنگالِ باز / گوسفد از گرگ نآورد احتراز


همینطور کبوتر از چنگالِ بازِ شکاری آسوده خاطر شد و گوسفتدان دیگر از گرگ نمی رمیدند . [ احتراز = حذر کردن ، خویشتن داری ]

او میانجی شد میانِ دشمنان / اتّحادی شد میانِ پَر زَنان


سلیمان (ع) میان موجوداتی که دشمن یکدیگر بودند ، واسطه شد و در نتیجه میانِ همۀ پرندگان همبستگی پدید آمد .

تو چو موری بهرِ دانه می روی / هین سلیمان جُو چه می باشی غَوی ؟


تو مانند مورچه به دنبالِ دانه می شتابی . بهوش باش ، و به جستجوی سلیمان بپرداز .

دانه جُو را ، دانه اش دامی شود / و آن سلیمان جُوی را هر دو بُوَد


دانه برای کسی که در پیِ دانه است به صورتِ دام درمی آید . ولی کسی که طالب سلیمان است هم دانه را بدست می آورد و هم سلیمان را . [ کسی که فقط به دنبالِ مادیّات است ناکام می ماند ولی کسی که در پیِ روحانیات است ، در معاشِ دنیوی نیز درنمی ماند ]

مرغِ جان ها را در این آخِر زمان / نیستشان از همدگر یک دَم اَمان


در دورۀ آخرالزمان ، گرندگان روح ، لحظه ای از یکدیگر اسوده نیستند . [ مردم با یکدیگر سخت دچار اختلاف و نزاع شده اند . انسانِ کاملی لازم است تا میانِ آنان سازش برقرار سازد . ]

هم سلیمان هست اندر دُورِ ما / کو دهد صلح و ، نماند جورِ ما


در زمان ما نیز سلیمانی وجود دارد که می تواند میانِ ما انسان ها آشتی برقرار سازد . و جور و ستم را از میانِ ما بردارد . [ حقیقتِ نوعیّه حضرت سلیمان (ع) و همۀ انبیاء که همانا ولایت و هدایت است در هر عصری و دوره ای در انسان کامل به صورت ولایت شمسیه تجلّی می کند و در سایر افراد صالح به صورت ولایتِ قمریه . رجوع کنید به شرح بیت 97 دفتر دوم ]

قولِ اِن مِن اُمّةِِ را یاد گیر / تا به اِلّا و خَلافیها نَذیر


این کلام را فرا گیر که : هیچ امتی نیست جز آنکه در میانِ آنها بیم دهنده ای است . [ اشاره به آیه 24 سورۀ فاطر « ما تو را فرستادیم بحق مژده دهنده و بیم دهنده و هیچ امتی نیست مگر آنکه در میان آنها بیم دهنده ای است » ]

گفت : خود خالی نبوده ست اُمّتی / از خلیفۀ حقّ و ، صاحب همّتی


حق تعالی فرمود : هیچ امتی نیست که از خلیفۀ حق و صاحب همّتی خالی باشد .

مرغِ جان ها را چنان یکدل کُند / کز صفاشان بی غِش و بی غِل کُند


سلیمانِ روزگار ( ولیّ صاحبِ تصرّف و عارف واصل ) چنان پرندگان روح را متّحد می کند که به سبب صفای آن ، مردم از کینه و دشمنی دست می کشند .

مُشفِقان گردند همچون والده / مُسلِمون را گفت : نَفسَُ واحِدَه


آنان مانندِ مادری مهربان می شوند . زیرا پیامبر (ص) مسلمانان را « نَفسِ واحد » دانسته است . [ اشاره به حدیثِ « مؤمنان همچون فردی واحد هستند » ( احادیثِ مثنوی ، ص 43 ) ]

نَفسِ واحد از رسولِ حق شدند / وَر نه ، هر یک دشمنی مُطلَق بُدند


آنان از برکت وجود رسول الله ، نَفسی واحد شدند . و اِلّا بیش از این کاملاََ دشمن یکدیگر بودند . [ حکایت انصار و پیامبر در بخش بعد در بیان همین مطلب است ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه منازعت چهار کس جهت انگور که هر یک به نامی فهم می کرد

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
یک دیدگاه 
  1. آریا 3 سال پیش

    آن یکی ترکی بُد و گفت این یَنُم
    در نسخه های دیگر این مصرع را به گونه های دیگری نوشته اند.

    # آن یکی ترکی بُد و گفت ای اُزم

    # آن یکی ترکی بُد و گفت این بَنُم

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟