مانند شدن این وزیر دون به وزیر فرعون یعنی هامان | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
مانند شدن این وزیر دون به وزیر فرعون یعنی هامان| شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 1240 تا 1262
نام حکایت : حکایت شاعر و عطا دادن شاه و مضاعف کردن وزیر آن را
بخش : 3 از 10 ( مانند شدن این وزیر دون به وزیر فرعون یعنی هامان )
خلاصه حکایت شاعر و عطا دادن شاه و مضاعف کردن وزیر آن را
شاعری به طمع دریافتِ صِله و خِلعَت و رسیدن به جاه و مقام ، شعری در مدحِ پادشاهی ساخت و به دربار سلطنتی رفت و آن را در مقابلِ شاه و وزیر و اطرافیان او خواند . شاه از این شعر شادمان شد و دستور داد هزار سکه طلا به او پاداش دهند . وزیر که مردی خُوش خُلق و بلند طبع بود گفت : ای پادشاه ، این پاداش برای چنین شاعری گرانقدر ناچیز است . بهتر است ده هزار سکه به او داده شود . باز وزیر با بیانی شیوا و مستدل شاه را قانع کرد که حتّی ده هزار سکه نیز کم است . سرانجام شاه پس از شنیدن سخنان وزیر دستور داد علاوه بر ده هزار سکه ، خِلعتِ شایسته ای نیز بدو دهند . شاعر پس از دریافت این همه پاداش سراپا شادمان شد و …
متن کامل ” حکایت شاعر و عطا دادن شاه و مضاعف کردن وزیر آن را ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات مانند شدن این وزیر دون به وزیر فرعون یعنی هامان
ابیات 1240 الی 1262
1240) چند آن فرعون می شد نرم و رام / چون شنیدی او ز موسی آن کلام
1241) آن کلامی که بدادی سنگ شیر / از خوشیِّ آن کلامِ بی نظیر
1242) چون به هامان که وزیرش بود ، او / مشورت کردی ، که کینش بود خو
1243) پس بگفتی : تا کنون بودی خدیو / بنده گردی ژنده پوشی را به ریو ؟
1244) همچو سنگِ مَنجَنیقی ، آمدی / آن سخت ، بر شیشه خانۀ تو زدی
1245) هر چه صد روز آن کلیمِ خوش خِطاب / ساختی ، در یک دم ، او کردی خراب
1246) عقلِ تو دستور و ، مغلوبِ هواست / در وجودت رهزنِ راهِ خداست
1247) ناصحی ربّانیی ، پندت دهد / آن سخن را او به فن طَرحی نهد
1248) کین نه بر جای است ، هین از جا مشو / نیست چندان ، با خود آ ، شیدا مشو
1249) وایِ آن شه که وزیرش این بُوَد / جای هر دو ، دوزخِ پُر کین بُوَد
1250) شاد آن شاهی که او را دست گیر / باشد اندر کار ، چون آصف وزیر
1251) شاهِ عادل چون قرینِ او شود / نامِ آن نُورُ علی نُورِِ بُوَد
1252) چون سلیمان شاه و ، چون آصِف وزیر / نور بر نورست و ، عنبر بر عَبیر
1253) شاه ، فرعون و ، چو ماهانش وزیر / هر دو را نَبوَد ز بدبختی گُریز
1254) پس بُوَد ظُلمات ، بعضی فوقِ بعض / نه خِرد یار و ، نه دولت روزِ عَرض
1255) من ندیدم جز شَقاوت در لِئام / گر تو دیدستی ، رسان از من سلام
1256) همچو جان باشد شه و ، صاحب ، چو عقل / عقلِ فاسد روح را آرد به نقل
1257) آن فرشتۀ عقل چون هاروت شد / سِحرآموزِ دو صد طاغوت شد
1258) عقلِ جزوی را وزیرِ خود مگیر / عقلِ کُل را ساز ای سلطان ، وزیر
1259) مر هوا را تو وزیرِ خود مساز / که برآید جانِ پاکت از نماز
1260) کین هوا پُر حرص و حالی بین بُوَد / عقل را اندیشه یومِ دین بُوَد
1261) عقل را دو دیده در پایانِ کار / بهرِ آن گُل می کشد او رنجِ خار
1262) که نفرساید ، نریزد ، در خزان / باد ، هر خُرطومِ اَخشَم دُور از آن
شرح و تفسیر مانند شدن این وزیر دون به وزیر فرعون یعنی هامان
چند آن فرعون می شد نرم و رام / چون شنیدی او ز موسی آن کلام
وقتی که فرعون آن سخنان هدایتگرانۀ موسی را شنید . چندین بار نرم و رام شد .
آن کلامی که بدادی سنگ شیر / از خوشیِّ آن کلامِ بی نظیر
کلمِ بی مانندِ موسی چنان مؤثر و زیبا و حیات بخش بود که اگر فرضاََ آ« را به سنگ و جمادات هم می گفت از آن چشمۀ شیر روان می شد .
چون به هامان که وزیرش بود ، او / مشورت کردی ، که کینش بود خو
امّا وقتی که فرعون با وزیرِ خود هامان که مردی کینه توز بود مشورت می کرد .
پس بگفتی : تا کنون بودی خدیو / بنده گردی ژنده پوشی را به ریو ؟
هامان به او گفت : تا کنون تو پادشاهی بزرگ بودی . امّا اکنون می خواهی فریبِ ژنده پوشی ( موسی ) را بخوری و غلام شوی ؟ [ خَدیو = پادشاه / ریو = حیله و مکر ]
همچو سنگِ مَنجَنیقی ، آمدی / آن سخت ، بر شیشه خانۀ تو زدی
آن سخنِ ماهان ، مانندِ سنگی بود که از یک منجنیق رها شد و به شیشۀ خانۀ او اصابت کرد . [ منجنیق = فلاخنی است بزرگ که در جنگ های قدیم با آن سنگ های عظیم را به سوی بُرج و باروی دشمن پرتاب می کردند / شیشه خانۀ او = کنایه از قلبِ ضعیف و شخصیت سطحی فرعون بود که کلامِ هامان چنان او را تحتِ تأثیر قرار می داد که گویی سنگی از منجنیق رها شود و خانۀ شیشه ای او را در هم شکند . ]
هر چه صد روز آن کلیمِ خوش خِطاب / ساختی ، در یک دم ، او کردی خراب
هر آنچه را که موسای کلیم الله و خوش بیان در طی صد روز می ساخت . هامان می آمد و در یک لحظه آن را ویران می کرد .
عقلِ تو دستور و ، مغلوبِ هواست / در وجودت رهزنِ راهِ خداست
مولانا از حکایت فرعون و هامان نتیجه می گیرد که حقیقتِ نوعیه این دو شخص در بسیاری از آدمیان وجود دارد و می فرماید : عقلِ تو در کشور وجودت به منزلۀ وزیر و مغلوبِ هوای نَفس است . و آن عقل ، تو را از راهِ خدا منحرف می کند . ( دَستُور = صاحب دست ، وزیر ) [ منظور از «این عقل» ، عقل معاش و دنیا طلب است . چنین عقلی همیشه مقهورِ هوای نفس است و در نتیجه هر گاه روحِ تو که به منزلۀ سلطانِ وجودِ توست بخواهد به راهِ خدا بیاید عقل معاش ، او را به بیراهه می کشد . ]
ناصحی ربّانیی ، پندت دهد / آن سخن را او به فن طَرحی نهد
هر گاه نصیحت کننده ای الهی ، تو را مورد ارشاد قرار دهد . عقل معاش ، سخنان او را با حیله و تزویر ، مردود نشان می دهد . ( طرح نهادن = دور انداختن ، برانداختن ) [ هر گاه هادی و مرشدی موسی صفت تو را راهنمایی کند . عقل معاش تو مانندِ هامان جلو می آید و تو را می فریبد . ]
کین نه بر جای است ، هین از جا مشو / نیست چندان ، با خود آ ، شیدا مشو
عقل معاش به تو می گوید که این سخنان هادی ، همه بی ربط است . مبادا از جایت تکان بخوری که این حرف ها چندان هم پسندیده نیست . به خود بیا و اینقدر شیفتگی نشان نده .
وایِ آن شه که وزیرش این بُوَد / جای هر دو ، دوزخِ پُر کین بُوَد
وای به حالِ آن شاهی که وزیرش چنین باشد . البته که جای آن دو دوزخِ قهّار است .
شاد آن شاهی که او را دست گیر / باشد اندر کار ، چون آصف وزیر
خوشا به حالِ شاهی که در امور مملکتی ، وزیری مانندِ آصِف یاور و دستگیرش باشد . [ توضیح در مورد آصف در شرح بیت 904 دفتر چهارم ]
شاهِ عادل چون قرینِ او شود / نامِ آن نُورُ علی نُورِِ بُوَد
اگر شاهی دادگر با وزیری مانندِ آصف همراه شود . این مصاحبت و همراهی همان مصداق نورُ عَلی نُور است . [ حاکم عادل به منزلۀ نور است . وزیر دانا و نیک سرشت نیز به مثابۀ نور است . وقتی این دو در کنارِ هم قرار گیرند نور بر نور می شود . ]
چون سلیمان شاه و ، چون آصِف وزیر / نور بر نورست و ، عنبر بر عَبیر
هر گاه سلیمان شاه باشد و آصف ، وزیر او . این همان مصداق نور بر نور و عنبر بر عبیر است . [ عَبیر = نوعی ماده خوشبو که مرکّب است از مُشک و گلاب و زعفران و صندل ]
شاه ، فرعون و ، چو ماهانش وزیر / هر دو را نَبوَد ز بدبختی گُریز
امّا اگر شاه مانندِ فرعونِ ستمگر باشد و وزیرش مانندِ ماهانِ خبیث . هیچیک از آن دو از بدبختی چاره ای ندارد .
پس بُوَد ظُلمات ، بعضی فوقِ بعض / نه خِرد یار و ، نه دولت روزِ عَرض
پس تاریکی بر تاریکی قرار می گیرد و روز قیامت نه عقل می تواند به آنان یاری کند و نه بخت . ( روز عَرض = روزی است که همۀ خلایق در پیشگاهِ الهی حاضر می شوند . ) [ اشاره است به آیه 40 سورۀ نور « یا همچون تاریکی هایی است در دریایی ژرف که موج ، آنرا فرو پوشد . و بر زَبَرِ آن موجی دیگر است . و بر زَبَرِ آن ابری تاریک ، ظلمت هایی است یکی بر زَبَرِ دیگر . آنچنان که هر گاه دستِ خود بُرون آرند از ( شدّتِ تاریکی ) نتوانند آن را دید . و هر که را خدا نوری نداده نوری ندارد » . خداوند اعمالِ کافران را به سه تاریکی تو بر تو تشبیه کرده است . یکی ژرفای دریا و دیگری امواجِ دریا و سومی هوای ابری . یعنی حق ستیزان در تاریکی حیرت و غفلت عمل می کنند و کردار و گفتار و سِگالِ ایشان در تاریکی های متراکمِ نفسانی احاطه شده است ( مجمع البیان ، ج 7 ، ص 949 ) . برخی نیز گویند که این سه تاریکی نفسانیاتی است که قلب و سمع و بصر حق ستیزان را می پوشاند . یعنی ابزار شناخت و معرفتِ آنان از کار می افتد . ]
من ندیدم جز شَقاوت در لِئام / گر تو دیدستی ، رسان از من سلام
من که در آدمیان فرومایه ، چیزی جز بدبختی ندیده ام . اگر تو غیر از این دیده ای ، سلام مرا به آن شخص برسان . یعنی اگر تو آدمِ فرومایه ای را سراغ داری که بجز بدبختی چیز دیگری هم دارد سلام مرا به او برسان . در واقع چنین کسی وجود ندارد . [ شَقاوت = بدبختی ، شِقاوت هم گفته می شود / لِئام = جمع لئیم به معنی فرمایه ، پست ]
همچو جان باشد شه و ، صاحب ، چو عقل / عقلِ فاسد روح را آرد به نقل
شاه به منزلۀ جان است و وزیر مانندِ عقل ، البته که عقلِ فاسد . روح را به تباهی می کشد .
آن فرشتۀ عقل چون هاروت شد / سِحرآموزِ دو صد طاغوت شد
فرشتۀ عقل هر گاه مانندِ هاروت شود به بسیاری از شیاطین جادوگری می آموزد . ( فرشتۀ عقل = عقلی که مانندِ فرشته است ) [ در اینجا به آن بخش از افسانۀ هاروت و ماروت اشاره شده که آن دو فرشته ( هاروت و ماروت ) همینکه دارای شهوات و امیالِ نفسانی سرشته در طبعِ آدمیان شدند . پاک خویی و فرشتگی را از دست دادند و به جرم و جریرت آلوده شدند و به شریران ، فنِ ساحری آموختند . مولانا از این قسمت افسانه بهره می گیرد و می فرماید : هر گاه عقل که طبعاََ پاک و لطیف است مقهورِ شهوت شود به جای آنکه مشاورِ صالحی برای انسان باشد و او را به راهِ رشد و صلاح دعوت کند به گمراهی اش می خواند . توضیح آنکه هر چند برخی ، هاروت و ماروت را دو تن از اهالی شهرِ بابِل می دانند و اطلاق فرشته را بر آنان وصفی می دانند و نه ذاتی . ولی مشهور میان مفسران و مورخان اینست که آن دو ، فرشته بودند . چنانکه آیه 102 سورۀ بقره ، صریحاََ آن دو را فرشته می خواند . بدون شک افسانۀ مذکور با مقامِ منیعِ فرشتگان که ذاتاََ مطیع فرمانِ الهی هستند در نمی سازد .
همانطور که بارها گفته شده منظور مولانا از ذکر حکایات و قصص ، تاریخ نگاری رسمی و حرفه ای نیست . بلکه او علاوه بر ساختن حکایات ، در شکل و محتوای بسیاری از حکایات و وقایع تاریخی نیز دخل و تصرف می کند و با نبوغی بی مانند و کلامی نیرومند معانی و مقاصد والایی را در بیان می آورد . و این نکته ای است که غالبِ خرده گیران بوالفضول آنرا نادیده می گیرند . ]
عقلِ جزوی را وزیرِ خود مگیر / عقلِ کُل را ساز ای سلطان ، وزیر
عقل جزوی ( عقل معاش ) را وزیرِ خود مکن . بلکه ای سلطان ، عقلِ کُل ( عقل معاد ) را وزیر خود قرار بده .
مر هوا را تو وزیرِ خود مساز / که برآید جانِ پاکت از نماز
هوای نَفس را وزیرِ خود مکن . زیرا روحِ لطیف و پاکیزه ات از پاکی و طاعت دور شود .
کین هوا پُر حرص و حالی بین بُوَد / عقل را اندیشه یومِ دین بُوَد
زیرا که هوای نَفس ، آزمند است و زمانِ حال را می بیند . در حالی که عقلِ معاد در فکرِ روزِ رستاخیز است . [ مولانا در بیت 2583 دفتر اوّل می گوید :
چشمِ آخِربین تواند دید راست / چشمِ آخُربین غرورست و خطا ]
عقل را دو دیده در پایانِ کار / بهرِ آن گُل می کشد او رنجِ خار
عقل با دو چشم به پایان کار می نگرد و به خاطر آن گُل ، رنجِ خار را تحمل می کند . [ عقل معاد به آدمی توصیه می کند که به طاعت و ریاضت مشغول شو و از مشتهیاتِ نفسانی درگذر تا به گِلِ سعادتِ اُخروی برسی . ]
که نفرساید ، نریزد ، در خزان / باد ، هر خُرطومِ اَخشَم دُور از آن
باد آن گُل را در موسمِ خزان پژمرده نکند و آنرا فرو نریزد . و هر دماغِ علیل از آن دور است . [ منظور بیت : هر که شامّۀ باطنی اش علیل باشد و نتواند رایحۀ معنا را ببوید . ]
دکلمه مانند شدن این وزیر دون به وزیر فرعون یعنی هامان
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات