غزل شماره 66 دیوان سعدی شیرازی

شرح و تفسیر غزل شماره 66 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر غزل شماره 66 دیوان سعدی شیرازی

شاعر : ابو محمد مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی

کتاب : دیوان اشعار

قالب شعر : غزل

آدرس شعر : غزل شماره 66 دیوان سعدی شیرازی

غزلیات سعدی
متن کامل ابیات 1 الی 10

1) هر کسی را نتَوان گفت که صاحب نظر است / عشق بازی دگر و نَفس پرستی دگر است

2) نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید / یا سپیدی ز سیاهی بشِناسد بصر است

3) هر که در آتش عشقش نبُوَد آتش سوز / گو به نزدیک مرو کآفت پروانه پر است

4) گر من از دوست بنالم ، نفَسم صادق نیست / خبر از دوست ندارد که ز خود با خبر است

5) آدمی صورت اگر دفع کند شهوت نَفس / آدمی خوی شود ، ور نه ، همان جانور است

6) شربت از دست دلآرام چه شیرین و چه تلخ / بده ای دوست ، که مستسقی از آن تشنه تر است

7) من خود از عشق لبت فهم سخن می نکنم / هرچ از آن تلخ ترم گو تو بگویی ، شکر است

8) ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی نیست / خصم آنم که میان من و تیغت سپر است

9) من از این بند نخواهم به در آمد همه عمر / بندِ پایی که به دست تو بُوَد ، تاجِ سر است

10) دست سعدی به جفا نگسَلد از دامن دوست / ترک لؤلؤ نتَوان گفت که دریا خطر است

شرح و تفسیر غزل شماره 66 دیوان سعدی شیرازی

هر کسی را نتَوان گفت که صاحب نظر است / عشق بازی دگر و نَفس پرستی دگر است


به هر کس نمی توان عنوان صاحب نظر داد و او را عارف دانست . زیرا عشق ورزیدن و هوس بازی با هم تفاوت ها دارد . [ صاحب نظر = روشن دل و آگاه ، آن که به چشم دل در کارها نگرد / نَفس پرستی = خود خواهی ، هوا پرستی ]

نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید / یا سپیدی ز سیاهی بشِناسد بصر است


هر چشمی که سیاهی و سپیدی دارد یا قادر است میان سپیدی و سیاهی تمایز قایل شود . چشم نیست و بصیرت ندارد . [ بصر = چشم ]

هر که در آتش عشقش نبُوَد آتش سوز / گو به نزدیک مرو کآفت پروانه پر است


به آن کس که طاقت سوختن در آتش عشق را ندارد ، بگو که به عشق نزدیک نشود . زیرا عشق سوزانندۀ عاشق است ، همچنانکه پرِ پروانه که او را به شمع نزدیک می کند . سبب سوختن پروانه می شود . ( در حقیقت عشق که عاشق را به معشوق نزدیک می کند ، سبب سوختن عاشق هم می شود . )

گر من از دوست بنالم ، نفَسم صادق نیست / خبر از دوست ندارد که ز خود با خبر است


اگر من از دست دوست شِکوه سر دهم . دمی که برمی آورم صادقانه نیست . زیرا در آن صورت از خود خبر دارم و در برابر دوست ، خود را به چیزی گرفته ام و هر کس از وجود خویش خبری دارد ، از دوست بی خبر است . ( شرط باخبری از دوست بی خبری از خود است . ) [ صادق بودن نَفَس = کننایه از درست بودن سخن است ]

آدمی صورت اگر دفع کند شهوت نَفس / آدمی خوی شود ، ور نه ، همان جانور است


اگر این موجودات به ظاهر انسان هوا و هوس را از خود برانند ، به خوی و خصلت آدمی آراسته می گردند و به حقیقت آدمی می شوند ، وگرنه همچنان حیوان هستند .

شربت از دست دلآرام چه شیرین و چه تلخ / بده ای دوست ، که مستسقی از آن تشنه تر است


شربتی که از دست معشوق دلآرام داده شود ، چه تلخ و چه شیرین فرقی نمی کند . ای دوست ، آن را بیاور که این بیمار آب طلب تشنه تر از آن است که به تلخ و شیرینی نوشیدنی بیندیشد . [ مستسقی = مبتلا به بیماری استسقا ، که آن نام مرضی است که بیمار آبِ بسیار خواهد و هرچه آب می نوشد . عطشش برطرف نمی گردد و سرانجام به سبب کثرت شرب در می گذرد . ]

من خود از عشق لبت فهم سخن می نکنم / هرچ از آن تلخ ترم گو تو بگویی ، شکر است


من چنان به لبانت عاشقم که اصلاََ به سخنانی که از آنها برمی آید توجّهی ندارم و آنها را نمی فهمم . بنابراین هر سخنی که تلخ تر از آن وجود نداشته باشد ، اگر تو آن را بگویی ، برای من چونان شکر شیرین است .

ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی نیست / خصم آنم که میان من و تیغت سپر است


اگر مرا با شمشیر بزنی ، با تو دشمنی ندارم . بلکه دشمن کسی هستم که میان من و شمشیر تو قرار می گیرد و مثل سپری نمی گذارد شمشیر تو به من اصابت نماید . [ خصمی = خصومت و دشمنی ]

من از این بند نخواهم به در آمد همه عمر / بندِ پایی که به دست تو بُوَد ، تاجِ سر است


من نمی خواهم در تمام عمر از بندی که عشق تو به پایم نهاده و مرا گرفتار ساخته ، بیرون آیم . زیرا بندی که تو بر پای عاشق نهی ، مثل تاجی است که بر سر او نهاده ای . [ به سخن دیگر بندۀ تو سلطان است . ]

دست سعدی به جفا نگسَلد از دامن دوست / ترک لؤلؤ نتَوان گفت که دریا خطر است


دست سعدی با جفایی که تو بر او روا می داری ، از دامنت جدا نخواهد شد . مگر می توان به دلیل خطرناک بودن دریا از مروارید چشم پوشید . [ گسلیدن = جدا شدن / لؤلؤ = مروارید ]

شرح و تفسیر غزل 65                     شرح و تفسیر غزل 67

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه غزل شماره 66 دیوان سعدی شیرازی

زندگینامه سعدی شیرازی

افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …

متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی

در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .

این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …

متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح غزلهای سعدی – جلد اول و دوم – نوشته دکتر محمدرضا برزگر خالقی و دکتر تورج عقدایی – انتشارات زوّار

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟