شرح و تفسیر غزل شماره 55 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر غزل شماره 55 دیوان سعدی شیرازی
شاعر : ابو محمد مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : غزل شماره 55 دیوان سعدی شیرازی
1) مجنون عشق را دگر امروز حالت است / کِاسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است
2) فرهاد را از آنچه که شیرین تُرُش کند ؟ / این را شکیب نیست ، گر آن را ملالت است
3) عَذرا که نانوشته بخوانَد حدیث عشق / داند که آب دیدۀ وامق رسالت است
4) مطرب همین طریق غزل گو نگاه دار / کِاین رَه که برگرفت ، به جایی دلالت است
5) ای مدّعی که می گذری بر کنار آب / ما را که غرقه ایم ، ندانی چه حالت است ؟
6) زِاین در کجا رویم ؟ که ما را به خاک او / وُ او را به خون ما که بریزد ، حوالت است
7) گر سر قَدم نمی کنمش ، پیش اهل دل / سر بر نمی کنم ، که مقام خجالت است
8) جز یاد دوست هر چه کنی ، عمر ضایع است / جز سرّ عشق هر چه بگویی ، بطالت است
9) ما را دگر معامله با هیچ کس نماند / بیعی که بی حضور تو کردم ، اقالت است
10) از هر جفات بوی وفایی همی دهد / در هر تعنّتیت هزار استمالت است
11) سعدی ، بشُوی لوح دل از نقش غیر او / علمی که ره به حق ننُماید ، جهالت است
مجنون عشق را دگر امروز حالت است / کِاسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است
مجنون که بر اثر عشق کارش به جنون کشیده ، امروز وجد و حال دیگری دارد . زیرا آیین معشوق خویش را دین حق و آیین های دیگر را گمراهی می داند .
[ حالت = شور ، حال / ضلالت = گمراهی / مجنون و لیلی = لیلی ، دختر مهدی بن سعد یا مهدی بن ربیعه بود که مجنون بن قیس بن ملوّح عاشق او شد و در عشق او سر به بیابانها نهاد و در فراق معشوقه شعرها گفت و خاک ها بر سر ریخت . در ادب عرفانی فارسی ، لیلی مظهر عشق ربّانی و الوهیت و مجنون مظهر روحِ ناآرامِ بشری که بر اثر دردها و رنج ها ی جانکاه ، دیوانه شده و در صحرای جنون و دلدادگی سرگردان است و در جستجویِ وصالِ حق به وادی عشق درافتاده و می خواهد به مقامِ قربِ حضرتِ لایزال واصل شود اما بدین مقام نمی رسد ، مگر آن روزی که از قفسِ تن رها شود . از داستان عشقِ لیلی و مجنون شاید بیش از هر داستانِ عشقی دیگری در ادب فارسی سخن گفته شده است . ادب غنایی فارسی و ترکی مملوّ است از داستان این دو دلداده که سرآغاز آن تقریباََ از « لیلی و مجنونِ نظامی گنجوی » است . این اثر بعدها موردِ توجه و تقلید شعرای متعدد قرار گرفته است . ( فرهنگ اساطیر ) ]
فرهاد را از آنچه که شیرین تُرُش کند ؟ / این را شکیب نیست ، گر آن را ملالت است
فرهاد با ترش رویی و عتاب شیرین چه می تواند کرد ؟ درست است که شیرین ملول و دلتنگ است . امّا فرها هم بی تاب و بی قرار است . [ ملالت = دلتنگی / ترش کردن = کنایه از روی در هم کشیدن ، ملول و افسرده شدن ]
فرهاد = عاشق شیرین و رقیب خسرو پرویز بود . در متون تاریخی و ادبی کهن اشاره ای به شخصیّت او نشده است . تنها در برخی از کتاب های کهن نام را به عنوان فرهاد حکیم که مهندس بود و کار ساختن برخی از نقوش در بناهای عصر خسرو پرویز به او منسوب است ، می توان یافت . از قرن ششم هجری به بعد که نظامی در داستان خسرو و شیرین ماجرای عشق او و شیرین را به نظم درآورده است . شهرت فرهاد در ادب فارسی به جایی رسید که از خسرو نیز معروف تر شد . شخصیّت فرهاد در هاله ای از افسانه به عنوان مظهر پاکبازی و عشق همچون اسطوره ای در شعر و ادب فارسی جاویدان شده است . بر طبق افسانه ها فرهاد شیفتۀ شیرین (معشوقۀ خسرو) شد و خسرو او را به کندن کوه بیستون واداشت . فرهاد با شوق و توانایی خاصی بدین کار پرداخت و پاره های سنگین و عظیم کوه را که صد مرد از برداشتن آنها عاجز بودند ، می کند و می افکند . پیرزنی به دروغ خبر مرگ شیرین را به او رساند و فرهاد با شنیدن این خبر از حسرت تیشه بر فرق خود فرود آورد و جان باخت » (فرهنگ اساطیر) .
عَذرا که نانوشته بخوانَد حدیث عشق / داند که آب دیدۀ وامق رسالت است
عذرا که می تواند ماجرای عشق را ننوشته بخواند ، به خوبی می داند اشک دیدگان وامق ، نامه ای است که پیام عشق می گزارد . [ عذرا و وامق = وامق ، اسم شاهزادۀ یمنی است که عاشق شاهزاده خانمی چینی به نامِ عدرا بود . / آب = اشک / رسالت = نامه و پیام / در این بیت «آب دیده» به «رسالت» تشبیه شده است ]
مطرب همین طریق غزل گو نگاه دار / کِاین رَه که برگرفت ، به جایی دلالت است
مطرب ، همین شیوۀ غزل خواندن را نگه دار . یا به مطرب بگو که همین شیوۀ غزل خواندن را نگه دارد . زیرا این پرده ای که برگزیده ، به جایی رهنمون است .
[ مطرب = به طرب آورنده ، رامشگر و نوازنده / غزل = در لغت به معنی سخن گفتن با زنان است ، در اصطلاح شعر ، ابیاتی چند است متّحد در وزن و قافیه که فقط بیت اوّل آن مصرّع باشد و مشروط بر آنکه از دوازده بیت متجاوز نباشد . ابیات غزل را بین پنج تا چهارده نوشته اند . مانند غزل های پنج بیتی ابن یمین تا چهارده بیتی عماد خراسانی و دیگران . ]
ای مدّعی که می گذری بر کنار آب / ما را که غرقه ایم ، ندانی چه حالت است ؟
ای لاف زن که بر ساحل و در فراغت و امنیّت گام می زنی . هرگز نمی توانی حال ما را که غرقۀ دریا هستیم دریابی . [ مدّعی = جمع مدعی به معنی ادعا کننده و لاف زن و کسی که دعوی هنر و عشق کند ولی کم مایه و دروغگوست ]
زِاین در کجا رویم ؟ که ما را به خاک او / وُ او را به خون ما که بریزد ، حوالت است
از درگاه معشوق به کجا می توانیم رفت ؟ زیرا حوالۀ رفتن به کوی او را به ما و ریختن خون ما را به او سپرده اند . [ حوالت = سپردن ، حوالتگاه ]
گر سر قَدم نمی کنمش ، پیش اهل دل / سر بر نمی کنم ، که مقام خجالت است
اگر سر خویش را به زیر پای او نیندازم . دیگر نمی توانم پیش عاشقان ، آن را بالا نگه دارم . زیرا این عمل ( سر زیر گام های دوست نینداختن ) موجب شرمساری است . [ بر کردن = بلند کردن / سر قدم کردن = کنایه از اظهار بندگی و فرمانبرداری کردن ، شوق و اشتیاق نشان دادن ]
جز یاد دوست هر چه کنی ، عمر ضایع است / جز سرّ عشق هر چه بگویی ، بطالت است
هر کاری که به جز ذکر دوست انجام دهی . عمر خود را بر باد داده ای و به جز راز عشق هر چه بر زبان آوری ، عمر را به بی کاری و بطالت گذرانده ای . [ بطالت = بی کاری و کاهلی و معطّلی ]
ما را دگر معامله با هیچ کس نماند / بیعی که بی حضور تو کردم ، اقالت است
ما دیگر با هیچ کس سر داد و ستد و تعامل نداریم . زیرا هر معامله ای که در نبود تو انجام داده ایم . گویی فسخ بیع بوده و باطل است . ( بی تو به سر نمی شود ) [ معامله = تجارت و داد و ستد ، رفتار و روش / بیع = خرید و فروش / اقالت = فسخ معامله و خرید و فروش ]
از هر جفات بوی وفایی همی دهد / در هر تعنّتیت هزار استمالت است
از هر ستم و تندخویی تو بوی محبّتی به مشام می رسد و در هر ملامت و سرزنش تو هزار دلجویی وجود دارد . [ وفا = مقابل جفا به معنی وعده به جا آوردن و به سر بردن دوستی و عهد و پیمان ، ثبات در قول و سخن و دوستی / تعنّت = سرزنش و عتاب / استمالت = دلجویی ]
سعدی ، بشُوی لوح دل از نقش غیر او / علمی که ره به حق ننُماید ، جهالت است
ای سعدی ، صفحۀ دل خویش را از تصویرهایی که جز او را می نماید پاک ساز . زیرا هر ددانشی که هدایتگر آدمی به حق و حقیقت نباشد ، عین نادانی است . [ لوح = صفحه و هر چیز پهن که بتوان بر روی آن نوشت / در این بیت «دل» به «لوح» تشبیه شده است . ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح غزلهای سعدی – جلد اول و دوم – نوشته دکتر محمدرضا برزگر خالقی و دکتر تورج عقدایی – انتشارات زوّار