نذر کردن سگان که این تابستان خانه سازیم | شرح و تفسیر

نذر کردن سگان که این تابستان خانه سازیم | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

نذر کردن سگان که این تابستان خانه سازیم | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 2885 تا 2899

نام حکایت : آن دزد که پرسیدندش که چه می کنی نیم شب در پای دیوار

بخش : 5 از 9 ( نذر کردن سگان که این تابستان خانه سازیم )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن دزد که پرسیدندش که چه می کنی نیم شب در پای دیوار

دزدی در نیمه های شب دیوارِ منزلی را سوراخ می کرد کسی او را دید و گفت : آهای پدر جان ، در این شبِ تاریک ، داری چه می کنی ؟ دزد گفت : دارم دُهل می زنم . آن شخص گفت : پس کو صدای دُهل …

متن کامل « حکایت آن دزد که پرسیدندش که چه می کنی نیم شب در پای دیوار » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار نذر کردن سگان که این تابستان خانه سازیم

ابیات 2885 الی 2899

2885) سگ زمستان جمع گردد استخوانش / زخمِ سرما ، خُرد گرداند چنانش

2886) کو بگوید کین قدر تن که منم / خانه یی از سنگ باید کردنم

2887) چونکه تابستان بیاید ، من به چنگ / بهرِ سرما خانه یی سازم ز سنگ

2888) چونکه تابستان بیاید از گشاد / استخوان ها پهن گردد ، پوست شاد

2889) گوید او چون زَفت بیند خویش را / در کدامین خانه گُنجم ای کیا

2890) زَفت گردد ، پا کشد در سایه یی / کاهلی ، سیری ، غَری خودرایه یی

2791) گویدش دل ، خانه یی ساز ای عمو / گوید او : در خانه کی گُنجم ؟ بگو

2892) استخوانِ حرصِ تو در وقتِ درد / در هم آید ، خُرد گردد در نورد

2893) گویی : از توبه بسازم خانه یی / در زمستان باشدم آستانه یی

2894) چون بشد درد و ، شُدت آن حرص زَفت / همچو سگ سودای خانه از تو رفت

2895) شکرِ نعمت ، خوشتر از نعمت بُوَد / شُکر باره کی سویِ نعمت رود ؟

2896) شُکر ، جانِ نعمت و ، نعمت چو پوست / ز آنکه شُکر آرد تو را تا کویِ دوست

2897) نعمت آرد غفلت و ، شُکر انتباه / صیدِ نعمت کن به دامِ شُکرِ شاه

2898) نعمتِ شُکرت کند پُر چشم و میر / تا کنی صد نعمت ایثارِ فقیر

2899) سیر نوشی از طعام و نُقلِ حق / تا رود از تو شکم خواریّ و دَق

شرح و تفسیر نذر کردن سگان که این تابستان خانه سازیم

سگِ بینوا در موسمِ زمستان و در هنگامۀ سوز و سرما ، نحیف و نژند می شود و با زبان حال می گوید : همینکه فصلِ گرما فرا رسد بیدرنگ لانه و سرپناهی برای خود خواهم ساخت . امّا همینکه لشکرِ جرّارِ سرما می رود و هوای گرم و مطبوع می رسد . قصدِ خود را فراموش می کند و به غفلت روزگار می گذراند .

مولانا در این حکایت کوتاه ، جلوه ای از روانشناسی آدمی را می نماید . انسان در شرایط دشوار و هجومِ محنت و بلا ، موقتاََ از خوابِ غفلت بیدار می شود و با خود عهدها و پیمان ها می بندد که از این پس به خطا و غفلت نزید و گام از طریقِ صواب برون ننهد و چنین و چنان کند . غافل از اینکه همۀ این تصمیماتِ مشعشع ، و رویاهای شیرین ، معلولِ شرایطِ فشار و سختی است و هیچ اصالتی ندارد و همینکه شرایطِ فشار از او برداشته شود دوباره « روز همان و روزی همان . »

سگ زمستان جمع گردد استخوانش / زخمِ سرما ، خُرد گرداند چنانش


استخوان های سگ در فصلِ زمستان ، جمع می شود زیرا سوز و زخمِ سرما ، اندامِ او را در هم می فشارد و کوچکش می کند .

کو بگوید کین قدر تن که منم / خانه یی از سنگ باید کردنم


پس آن سگِ بینوا در موسمِ زمستان با خود می گوید : من با این تنِ نحیف و کوچک باید برای خود ، خانه ای از سنگ بسازم .

چونکه تابستان بیاید ، من به چنگ / بهرِ سرما خانه یی سازم ز سنگ


هرگاه تابستان فرا رسد . باید برای جلوگیری از هجومِ سرما با پنجه هایم خانه ای از سنگ بنا کنم .

چونکه تابستان بیاید از گشاد / استخوان ها پهن گردد ، پوست شاد


امّا همینکه فصلِ تابستان می رسد . بدن و استخوان های سگ منبسط می شود و پوستش تر و تازه می شود .

گوید او چون زَفت بیند خویش را / در کدامین خانه گُنجم ای کیا


همینکه سگ ، اندام خود را دُرشت و فربه می بیند . با زبان حال می گوید : ای بزرگوار ، من با این درشتی اندام در کدام خانه می گنجم ؟

زَفت گردد ، پا کشد در سایه یی / کاهلی ، سیری ، غَری خودرایه یی


آن سگ درشت و ستبر می شود و به سایه ای پناه می برد و با حالتِ تنبلی و دل سیری و بی حمیّتی و خودبینی روزگار می گذراند . ( غَری = منسوب به غَر به معنی فاحشه ، مردم بَددل ) [ وجه دیگر مصراع دوم : با حالت تنبلی و دل سیری و بی حمیّتی و خودبینی به سایه ای می رود . ]

گویدش دل ، خانه یی ساز ای عمو / گوید او : در خانه کی گُنجم ؟ بگو


وجدانش می گوید : ای عمو جان ، برای خود خانه ای دست و پا کن . امّا آن سگِ غافل مغرورانه می گوید : تو بگو ، من چگونه می توانم با این اندامِ درشت در خانه ای جا بگیرم ؟ [ مولانا از اینجا به نتیجه گیری حکایت می پردازد و در خطاب به اهلِ غفلت می فرماید : ]

استخوانِ حرصِ تو در وقتِ درد / در هم آید ، خُرد گردد در نورد


استخوانِ حرص و طمعِ تو هنگامِ پیچیده شدن در بلا و محنت ، جمع و کوچک می شود . یعنی وقتی که سختی و بلا آدمی را احاطه می کند . موقتاََ دست از حرص و آز برمی دارد . [ نَوَرد = پیچیدن ، پیچ و تابی که در چیزی افتد ]

گویی : از توبه بسازم خانه یی / در زمستان باشدم آستانه یی


در این هنگام که بلا شدّت گرفته می گویی : از توبه و استغفار برای خود خانه ای می سازم تا در فصلِ زمستان یعنی وقتِ هجومِ بلا و محنت سرپناهی داشته باشم .

چون بشد درد و ، شُدت آن حرص زَفت / همچو سگ سودای خانه از تو رفت


امّا همینکه درد و رنج تو از میان برود . دوباره آن حرص و طمع ، در تو شدّت می گیرد و مانندِ آن سگ ، خیالِ خانه سازی از ذهنت بیرون می رود .

شکرِ نعمت ، خوشتر از نعمت بُوَد / شُکر باره کی سویِ نعمت رود ؟


شُکر بر نعمت از خودِ نعمت گواراتر و دلنشین تر است . آنکه به شُکر شدیداََ علاقه مند است ، کی به نعمت توجه می کند . ( شُکر = شرح بیت 938 دفتر اوّل / شُکرباره = کسی که بسیار شکر می کند و عاشق شکر است / باره = پسوندی که در ترکیب کلمات می آید و معنی دوست دارنده است ) [ زیرا شکر بر نعمت ، نشانِ کمالِ روحی و ارتقای اخلاقی است در حالی که حصولِ نعمت ممکن است تنها برای امتحان شخص باشد و نه استحقاقِ او . ]

شُکر ، جانِ نعمت و ، نعمت چو پوست / ز آنکه شُکر آرد تو را تا کویِ دوست


شکر ، روحِ نعمت است و خودِ نعمت مانندِ پوست است زیرا شکر ، تو را به کوی یار می رساند یعنی تو را به حضرت معشوق می رساند .

نعمت آرد غفلت و ، شُکر انتباه / صیدِ نعمت کن به دامِ شُکرِ شاه


رفاه و نعمت ، آدمی را دچار غفلت می کند و شکرِ نعمت ، موجبِ بیداری ضمیر انسان می گردد . با دامِ شکرِ سلطانِ حقیقت ، نعمت ها را صید کن . [ اشاره به آیه 7 سورۀ ابراهیم که توضیح آن در شرح بیت 938 دفتر اوّل آمده است . ]

نعمتِ شُکرت کند پُر چشم و میر / تا کنی صد نعمت ایثارِ فقیر


نعمتِ شکر ، تو را قانع و بزرگ می کند چنانکه صدها نعمت را به تهیدستان می بخشی . [ پُر چشم = قانع ]

سیر نوشی از طعام و نُقلِ حق / تا رود از تو شکم خواریّ و دَق


آنقدر از رزق و طعامِ حضرت حق تعالی می خوری که نیاز خوردن و عرض حاجت به دیگران در تو از بین می رود . [ دَق = کوبیدن ، دَق زدن ، درخواستن و گدایی کردن . ( فرهنگِ نفیسی ، ج ۲ ، ص ۱۵۲ ) ]

شرح و تفسیر بخش قبل                       شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه نذر کردن سگان که این تابستان خانه سازیم

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟