شرح و تفسیر رنجانیدن امیری خفته یی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر رنجانیدن امیری خفته یی را
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 1878 تا 1931
نام حکایت : انکار موسی بر مناجات شبان
بخش : 5 از 13
روزی حضرت موسی (ع) به چوپانی برخورد کرد که با زبانی ساده و بی پیرایه خدا را یاد می کرد . مثلاََ می گفت : ای خدا ، تو کجا هستی که من نوکری تو را کنم . موزه ات را رفو کنم و شانه بر گیسوانت کشم . شپش های جامه ات را بِکُشم و از شیر گوسفندان به تو غذا دهم . دستان و پاهایت را نوازش کنم و جایِ خوابِ تو را پاک و پاکیزه کنم . و از این جملات و تعابیر بسیار گفت . تا آنکه حضرت موسی (ع) برآشفت و او را نکوهش کرد . چوپان نیز دل شکسته و غمین راهِ بیابان در پیش گرفت و
متن کامل حکایت انکار موسی بر مناجات شبان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
1878) عاقلی بر اسب می آمد سوار / در دهانِ خفته یی می رفت مار
1879) آن سوار آن را بدید و می شتافت / تا رَمانَد ما را ، فرصت نیافت
1880) چونکه از عقلش فراوان بُد مدد / چند دَبُّوسی قوی بر خفته زد
1881) بُرد او را زخمِ آن دَبّوسِ سخت / زو گریزان تا به زیر یک درخت
1882) سیبِ پوسیده بسی بُد ریخته / گفت : از این خور ، ای به درد آویخته
1883) سیب چندان مرد را در خورد داد / کز دهانش باز بیرون می فتاد
1884) بانگ می زد کِای امیر آخِر چرا / قصدِ من کردی ؟ چه کردم من تو را ؟
1885) گر تو را ز اصل است با جانم ستیز / تیغ زن ، یکبارگی خونم بریز
1886) شُوم ساعت که شدم بر تو پدید / ای خُنُک آن را که رویِ تو ندید
1887) بی جنایت ، بی گُنه بی بیش و کم / مُلحِدان ، جایز ندارند این ستم
1888) می جهد خون از دهانم با سُخُن / ای خدا ، آخِر مکافاتش تو کُن
1889) هر زمان می گفت او نفرینِ نو / اوش می زد کاندرین صحرا بدو
1890) زخمِ دَبّوس و سوارِ همچو باد / می دوید و باز در رُو می فتاد
1891) مُمتلی و خوابناک و سُست بُد / پا و رویش صد هزاران زخم شد
1892) تا شبانگه می کشید و می گُشاد / تا ز صفرا قَی شدن بر وَی فتاد
1893) زو برآمد خورده ها زشت و نکو / مار با آن خورده بیرون جُست ازو
1894) چون بدید از خود برون آن مار را / سجده آورد آن نکو کردار را
1895) سهمِ آن مارِ سیاهِ زشتِ زَفت / چون بدید ، آن دردها از وَی برفت
1896) گفت : خود تو جبرئیلِ رحمتی / یا خدایی که ولیِ نعمتی
1897) ای مبارک ساعتی که دیدیَم / مُرده بودم ، جانِ نَو بخشیدیَم
1898) تو مرا جویان ، مثالِ مادران / من گُریزان از تو مانندِ خَران
1899) خر گریزد از خداوند از خری / صاحبش در پی ز نیکو گوهری
1900) نه از پیِ سود و زیان می جویدش / بلکه تا گُرگش نَدَرّد یا دَدَش
1901) ای خُنُک آن را که بیند رویِ تو / یا درافتد ناگهان در کویِ تو
1902) ای روانِ پاک ، بستوده تو را / چند گفتم ژاژ و بیهوده تو را
1903) ای خداوند و شهنشاه و امیر / من نگفتم ، جهلِ من گفت ، آن مگیر
1904) شَمّه یی زین حال اگر دانستمی / گفتنِ بیهوده کی دانستمی ؟
1905) بس ثنایت گفتمی ای خوش خِصال / گر مرا یک رمز می گفتی ز حال
1906) لیک خامُش کرده می آشوفتی / خامُشانه بر سَرَم می کوفتی
1907) شد سَرَم کالیوه ، عقل از سَر بجَست / خاصه این سَر را که مغزش کمتر است
1908) عفو کُن ای خوب روی و خوب کار / آنچه گفتم از جنون اندر گُذار
1909) گفت : اگر من گفتمی رمزی از آن / زَهرۀ تو آب گشتی آن زمان
1910) گر تو را من گفتمی اوصافِ مار / ترس از جانت برآوردی دَمار
1911) مصطفی فرمود : گر گویم به راست / شرحِ آن دشمن که در جانِ شماست
1912) زَهره هایِ پُردلان هم بَر دَرَد / نه رود رَه ، نه غمَ کاری خَورَد
1913) نه دلش را تاب مانَد در نیاز / نه تنش را قوّتِ روزه و نماز
1914) همچو موشی پیشِ گربه لا شود / همچو برّه پیشِ گرگ از جا رود
1915) اندرو نه حیله مانَد ، نه روش / پس کنم ناگفته تان را پرورش
1916) همچو بوبکرِ رَبابی تن زنم / دست ، چون داود در آهن زنم
1917) تا مُحال از دستِ من حالی شود / مرغِ پَر بَرکنده را بالی شود
1918) چون یَدالله فَوقَ اَیدیهم بُوَد / دستِ ما را دستِ خود فرمود اَحَدَ
1919) پس مرا دستِ دراز آمد یقین / برگذشته ز آسمانِ هفتمین
1920) دستِ من بنمود بر گَردون هنر / مَقرِیا بر خوان که اِنشَق القَمَر
1921) این صفت هم بهرِ ضعفِ عقل هاست / با ضعیفان شرحِ قدرت کی رواست ؟
1922) خود بدانی چون برآری سر ز خواب / ختم شد وَاللهُ اَعلَم بِالصّواب
1923) مر تو را نه قُوّتِ خوردن بُدی / نه ره و پروایِ قی کردن بُدی
1924) می شنیدم فُحش و ، خر می رانَدم / رَبَُ یَسّر زیرِ لب می خواندم
1925) از سبب گفتن مرا دستور نه / ترکِ تو گفتن مرا مقدور نه
1926) هر زمان می گفتم از دردِ درون / اِهدِ قَومی اِنّهُم لا یَعلَمُون
1927) سجده ها می کرد آن رَسته ز رنج / کِای سعادت ، و ای مرا اقبال و گنج
1928) از خدا ، یابی جزاها ای شریف / قوّتِ شُکرت ندارد این ضعیف
1929) شکرِ حق گوید تو را ای پیشوا / آن لب و چانه ندارم آن نوا
1930) دشمنیّ عاقلان زین سان بُوَد / زَهرِ ایشان ، اِبتهاجِ جان بُوَد
1931) دوستی ابله بُوَد رنج و ضلال / این حکایت بشنو از بهرِ مثال
عاقلی بر اسب می آمد سوار / در دهانِ خفته یی می رفت مار
شخصِ خردمندی سوار بر اسب می رفت که ناگهان دید ماری به دهان ماری خفته وارد می شود .
خلاصۀ حکایت : خردمندی سوار بر اسب می رفت . ناگهان دید ماری به سوی دهان مردی خفته در زیرِ درخت می خزد . اسب را هی کرد و چهار نعل تاخت تا مار را از کامِ آن نگون بخت برَمانَد . ولی دیگر کار از کار گذشته بود و سعی و تلاش او به جایی نرسید . و مار به کامِ خفته درخزید . امیر تدبیری اندیشید . بی آنکه خفته را بدین امرِ خطیر بیاگاهاند . به یکباره بر او تاختن آورد و ضرباتی سنگین بر او بنواخت . خفته ، آسیمه سر از خواب برجهید و گیج و مبهوت شروع به دویدن کرد و سوار نیز غضبناک بر او حمله می آورد . سرانجام ، آن مرد با حالی زار به زیرِ درختی پناه برد که در زیر آن سیب هایی پوسیده و گندیده فراوان ریخته بود . سوار او را به خوردن آن سیب ها وادار کرد بطوریکه شکم او از فرطِ خوردن برآماسید و حالش دگرگون شد و آنچه خورده بود استفراغ کرد و همراه آن ماری زَفت و سهمناک بیرون جهید و او از هلاکت برهید و بسی سپاسِ آن مردِ نیکو سرشت بجای آورد .
مولانا در این حکایت می گوید : قهر و درشتی فرزانگان از لطف و نرمی نابخردان بسی بهتر و بالاتر است . قهرِ آنان حیات بخش است و لطفِ اینان مرگ آور . و دیگر آنکه خطرِ نَفسِ امّاره در ظلّ عنایت و هدایت پیرانِ راه و مرشدانِ آگاه از آدمی دفع شود . از آنرو که دفعِ مارِ خزندۀ نَفس همراه با ریاضات است . ابتدا طبع بهیمی آدمی آنرا بَد و ناخوش پندارد و چون در نهایت ، بَر و ثَمرِ شیرین این ریاضات حاصل آید دریابد که تمهیدات آن پیرِ راه چه فرخنده و مبارک بوده است .
« خردمندِ سوار » تمثیلِ ولیّ مُرشد است و آن « مارِ خزنده » تمثیل نَفسِ امّاره است و آن « شخصِ خفته » تمثیلِ خوابناکان دنیا .
آن سوار آن را بدید و می شتافت / تا رَمانَد ما را ، فرصت نیافت
آن سوار تا آن مار را دید با عجله اسب را تاخت که مار را بِرَمانَد ولی فرصت چنین کاری پیدا نکرد .
چونکه از عقلش فراوان بُد مدد / چند دَبُّوسی قوی بر خفته زد
از آنجایی که آن مرد سوار از عقل برخوردار بود و عقلش در بیشتر مواقع به او یاری می رساند . چند گرز محکم بر آن خفته بنواخت . [ دَیّوس = گُرزِ آهنین ، گُرز ]
بُرد او را زخمِ آن دَبّوسِ سخت / زو گریزان تا به زیر یک درخت
ضربه های گُرزِ آن سوار ، مردِ خفته را بیدار کرد و او از شدتِ آن ضربه ها می گریخت تا اینکه به زیرِ درختی پناه برد . [ فاعلِ فعلِ «بُرد» زخمِ دیّوس است ]
سیبِ پوسیده بسی بُد ریخته / گفت : از این خور ، ای به درد آویخته
سیب های پوسیده به مقدار فراوان زیرِ آن درخت ریخته شده بود . و آن سوارِ دانا به او گفت : ای دردمند از این سیب ها بخور .
سیب چندان مرد را در خورد داد / کز دهانش باز بیرون می فتاد
آن سوار به قدری سیبِ پوسیده به آن مرد خوراند که از دهانش بیرون می ریخت .
بانگ می زد کِای امیر آخِر چرا / قصدِ من کردی ؟ چه کردم من تو را ؟
آن مرد از شدتِ درد ، داد و فریاد می کرد و می گفت : ای فرمانروا ، آخر چرا قصدِ جانِ من کرده ای ؟ مگر من به تو چه بدی و زیانی رسانده ام ؟
گر تو را ز اصل است با جانم ستیز / تیغ زن ، یکبارگی خونم بریز
اگر تو اساساََ با جانِ من دشمنی داری . یکباره شمشیری به من بزن و خونم را به زمین بریز و راحتم کن .
شُوم ساعت که شدم بر تو پدید / ای خُنُک آن را که رویِ تو ندید
چه ساعتِ شوم و ناخجسته ای بود که بر تو آشکار شدم . خوشا به سعادت کسی که رویِ تو را ندید .
بی جنایت ، بی گُنه بی بیش و کم / مُلحِدان ، جایز ندارند این ستم
حتی بی دینان نیز ، بدونِ هیچ جرم و گناهی و بی آنکه از انسان کم و بیش تقصیری سر زند . ستم و بیداد را بر او روا نمی دارند . [ مُلحِد = از راهِ راست و راهِ حق برگشته ، بی دین و کافر . ( فرهنگِ نفیسی ، ج 5 ، ص 3494 ) اِلحاد در اصل به معنی انحراف از راهِ مستقیم است . برای همین است که قسمت منحرف قبر را لَحَد گویند . قاموس قرآن ، ج 6 ، ص 182 ) ]
می جهد خون از دهانم با سُخُن / ای خدا ، آخِر مکافاتش تو کُن
شدتِ ضربه های تو تا آنجاست که چون دهان به سخن می گشایم . خون از آن بیرون می زند . ای خدا تو او را جزا بده .
هر زمان می گفت او نفرینِ نو / اوش می زد کاندرین صحرا بدو
آن مرد ، مرتب به آن سوار نفرین نثار می کرد ولی سوار نیز بی وقفه او را کتک می زد و می گفت در بیابان بدو .
زخمِ دَبّوس و سوارِ همچو باد / می دوید و باز در رُو می فتاد
از ضربه های گُرز و از ترسِ آن سوار که مانند باد می تاخت . آن مرد نیز ناچار به سرعت می دوید . ولی مرتباََ سکندری می خورد و بر زمین می غلتید .
مُمتلی و خوابناک و سُست بُد / پا و رویش صد هزاران زخم شد
معدۀ آن مرد از آن سیب های پوسیده آکنده شد . و خُمار و سست و بی حال شده بود و پا و صورتش صدها هزار زخم برداشته بود . یعنی زخم های بسیاری بر اندام او نشسته بود .
تا شبانگه می کشید و می گُشاد / تا ز صفرا قَی شدن بر وَی فتاد
تا خودِ شب ، آن سوار ، آن مرد را این سو و آن سو می کشید و گاهی نیز به حال خود رهایش می کرد . تا اینکه بر اثرِ غلبۀ صفرا شروع کرد به استفراغ .
زو برآمد خورده ها زشت و نکو / مار با آن خورده بیرون جُست ازو
خلاصه هر چه خورده بود ، چه خوب و چه بد ، همه را بالا آورد و همراه با آن مارِ فرو رفته در شکمِ او نیز بیرون افتاد .
چون بدید از خود برون آن مار را / سجده آورد آن نکو کردار را
آن مرد همینکه مار را دید که از دهانش بیرون پرید . بر آن سوارِ نیکو کردار تعظیم و تکریم کرد .
سهمِ آن مارِ سیاهِ زشتِ زَفت / چون بدید ، آن دردها از وَی برفت
و همینکه چشمِ آن مرد به آن مارِ سیاهِ سهمناک و زشت و ستبر افتاد . فوراََ همۀ دردهایش از میان رفت .
گفت : خود تو جبرئیلِ رحمتی / یا خدایی که ولیِ نعمتی
آن مرد گفت : ای امیر تو فرشتۀ رحمتی و گویا تو خداوند صاحب نعمت باشی .
ای مبارک ساعتی که دیدیَم / مُرده بودم ، جانِ نَو بخشیدیَم
چه ساعت مبارکی بود آن ساهت که تو مرا دیدی . واقعاََ من مرده بودم که تو جانی تازه به من بخشیدی .
تو مرا جویان ، مثالِ مادران / من گُریزان از تو مانندِ خَران
تو مانند مادران مهربان مرا دنبال می کردی که رنجی را از من بزدایی . ولی من مانند الاغ از دستِ تو فرار می کردم . [ این سخنان کسی است که بر حسبِ باطن گرفتارِ مارِ نَفسِ امّاره است . آنکه یکه تاز میدانِ ارشاد و هدایت است . به آن اسیرِ نَفس ، ریاضت می دهد تا جانش از خطر آن نَفسِ مار صفت رهایی یابد . ابتدا ممکن است این فرد ، اعمالِ آن مرشدِ کامل و هادیِ فاضل را عَبَث و نامعقول بداند ولی نهایتاََ به نتیجه ای مطلوب می رسد . ]
خر گریزد از خداوند از خری / صاحبش در پی ز نیکو گوهری
خر به سببِ خر بودن و نادانی خود از صاحبش می گریزد ولی صاحبش به جهتِ نیکخویی به دنبال آن خر می رود .
نه از پیِ سود و زیان می جویدش / بلکه تا گُرگش نَدَرّد یا دَدَش
صاحبِ خر به خاطر سود و زیان به دنبال خرِ خود روان نمی شود و آن را نمی جوید . بلکه به این خاطر در پی او می رود که مبادا گرگ و یا حیوانی درنده او را پاره کند .
ای خُنُک آن را که بیند رویِ تو / یا درافتد ناگهان در کویِ تو
حوشا به سعادت کسی که روی تو را مشاهده کند یا ناگهان گذارش به سرِ راهِ تو بیفتد .
ای روانِ پاک ، بستوده تو را / چند گفتم ژاژ و بیهوده تو را
ای کسی که روان های پاک ، تو را می ستایند ولی من از روی نادانی و غفلتم قدرِ تو را ندانستم و بارها به تو سخنانِ یاوه و پوچ گفتم . [ مردم نادان نیز تعالیم مربیان بشری را یاوه و بی اساس تلقّی می کنند . ]
ای خداوند و شهنشاه و امیر / من نگفتم ، جهلِ من گفت ، آن مگیر
ای خداوند و ای شاهِ شاهان و ای فرمانروا ، این سخنان یاوه را من نگفتم بلکه نادانی من گفت . پس مرا بدان کیفر مکن .
شَمّه یی زین حال اگر دانستمی / گفتنِ بیهوده کی دانستمی ؟
اگر من اندکی از این حال خبر می داشتم . کی می توانستم سخنِ یاوه بگویم ؟ [ شمّه = به معنی یکبار بوییدن است اما در فارسی به معنی چیز اندک از هر چیز بکار می رود . ]
بس ثنایت گفتمی ای خوش خِصال / گر مرا یک رمز می گفتی ز حال
ای فرمانروای نیکخو ، اگر از حال و چگونگی ماجرا ، اشاره ای به من می کردی . تو را بسیار می ستودم .
لیک خامُش کرده می آشوفتی / خامُشانه بر سَرَم می کوفتی
ولی تو با حالی خاموش احوال مرا دگرگونه ساختی و ساکت و خاموش بودی و بر سر و مغزم می کوبیدی .
شد سَرَم کالیوه ، عقل از سَر بجَست / خاصه این سَر را که مغزش کمتر است
من پریشان حال شدم و عقل از سرم پرید . به ویژه این سری که مغزش کم و ناقص است . [ کالیوه = شرح بیت 3782 دفتر اول ]
عفو کُن ای خوب روی و خوب کار / آنچه گفتم از جنون اندر گُذار
ای خوشرو و نیک رفتار ، مرا ببخش . زیرا آن سخنان یاوه را از رویِ دیوانگی بر زبان راندم . تو از من درگذر .
گفت : اگر من گفتمی رمزی از آن / زَهرۀ تو آب گشتی آن زمان
آن امیرِ نیکخو گفت : اگر من اشاره ای بدان مار می کردم . زَهرۀ تو در دَم آب می شد و هلاک می شدی .
گر تو را من گفتمی اوصافِ مار / ترس از جانت برآوردی دَمار
اگر من به توصیفِ مار و چگونگی آن می پرداختم . ترس ، دَمار از جانت درمی آورد .
مصطفی فرمود : گر گویم به راست / شرحِ آن دشمن که در جانِ شماست
حضرت محمد (ص) فرمود : اگر دشمنی که در درونِ شماست . شرح دهم . [ ادامه معنا در بیت بعد . مولانا از اینجا از مارِ ظاهر به نفسِ امّاره منتقل می شود که اژدهاست . ]
زَهره هایِ پُردلان هم بَر دَرَد / نه رود رَه ، نه غمَ کاری خَورَد
زَهره های دلیران و بهادران شما نیز پاره شود . نه می توانند راه بروند و نه در فکرِ کاری می روند . بلکه مبهوت و مدهوش فرو می مانند .
نه دلش را تاب مانَد در نیاز / نه تنش را قوّتِ روزه و نماز
نه برای دلش تاب و توانی برای تضرّع و زاری می ماند و نه تنش توانِ اقامۀ نماز و روزه گرفتن دارد . [ اشاره به حدیث « اگر بدانید آنچه دانم . بی گمان فراوان بگریید و اندک بخندید . و سر به بیابان های خشک و بی علف نهید و به درگاهِ خدا بنالید و ندانید که آیا رستگار شوید و یا نشوید » ( احادیث مثنوی ، ص 61 ) ]
همچو موشی پیشِ گربه لا شود / همچو برّه پیشِ گرگ از جا رود
مثلا مانند موشی می شود که زیرِ چنگال گربه نیست و نابود می شود . و یا در مَثَل مانند برّه ای می شود که در برابر گرگ ، تنش به لرزه می افتد . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 196 )
اندرو نه حیله مانَد ، نه روش / پس کنم ناگفته تان را پرورش
بنابراین برای انسان نه تدبیری می ماند و نه حرکت و جنبشی ، پس من بی آنکه از آن دشمن درونی سخنی در میان آورم شما را تربیت می کنم که چه سان باید از آن برحذر باشید .
همچو بوبکرِ رَبابی تن زنم / دست ، چون داود در آهن زنم
من مانند ابوبکر ربابی خاموش می مانم و مانند حضرت داود دست بر آهن می زنم . ( تن زدن = ساکت شدن ) [ مصراع دوم اشاره دارد به آیه 10 سوره سبا که در شرح بیت 915 همین دفتر آمده است . راجع به ابوبکر ربابی در شرح بیت 1573 همین دفتر بحث شده است . مولانا در اینجا خموشی حضرت رسول خدا (ص) به خموشی ابوبکر ربابی تشبیه کرده که چند قرن پس از او آمده است . اخراجِ وقایع از ظرفِ زمانی خود در مثنوی متداول است . ]
تا مُحال از دستِ من حالی شود / مرغِ پَر بَرکنده را بالی شود
تا آنکه امرِ مُحال به دستِ من تحقق یابد و مرغِ پَر و بال کنده را پَر و بالی حاصل شود . [ منظور دو بیت اخیر : من ( پیامبر یا هر ولیّ صالح ) به مدد الهی می توانم بی گفت و کلام ، در روح سالک تصرّف کنم و نَفسِ امّاره را نرم و مطیع کنم همچو آهن که در دستان داود نرم می شد و برای روح هایی که بال و پَر همتشان فرو ریخته و نمی توانند عروج کنند قادرم ، بال و پَر همّت و هدایت تهیه کنم . ]
چون یَدالله فَوقَ اَیدیهم بُوَد / دستِ ما را دستِ خود فرمود اَحَدَ
چون دستِ خدا بالاتر از همۀ دست هاست . خداوند یکتا دستِ ما را دستِ خود خوانده است . [ اشاره است به آیه 10 سوره فتح « آنان که با تو بیعت کنند . در حقیقت با خدا بیعت کنند . قدرت و نصرت خدا برتر از قدرت و نصرت آنان است . هر که پیمان گُسلد . زیان آن بر او باشد و هر که زنهارِ خود با خدا نگه دارد . خدا پاداشی بیکران بدو ارزانی دارد » . یَد ( = دست ) به معنی قدرت و نیرو است . چنانکه در آیاتی چون 45 سوره ص و 29 سوره توبه و 1 سوره مَسد و … به همین معنی آمده است . پس مولانا در اینجا دستِ انبیاء و اولیاء را دستِ خدا می شمرد به اعتبار آنکه مستغرق در حق بوده اند . ]
پس مرا دستِ دراز آمد یقین / برگذشته ز آسمانِ هفتمین
بی گمان مرا دستی است که از آسمانِ هفتم نیز درگذشته است . یعنی من حامل قدرت الهی هستم .
دستِ من بنمود بر گَردون هنر / مَقرِیا بر خوان که اِنشَق القَمَر
دست و قدرت من بر فرازِ آسمان ، فضل و هنری نشان داد . ای قاری قرآن ، آیه مربوط به شکافته شدن ماه را بخوان . ( مُقری = خواننده و تعلیم دهندۀ قرآن کریم ) [ اشاره است به آیه 1 سوره قمر که در شرح بیت 1478 دفتر اول بیان شده است . ]
این صفت هم بهرِ ضعفِ عقل هاست / با ضعیفان شرحِ قدرت کی رواست ؟
این توصیف هم که کردیم به خاطر عقل ها و اندیشه های ناتوان است و اِلّا کی می توان قدرت انبیاء و اولیاء را برای سُست اندیشان شرح کرد ؟ [ زیرا افراد ضعیف الذهن و کوته اندیش نمی توانند قدرت حقیقی را بدون مشاهدۀ نشانه های محسوس درک کنند . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 197 ) ]
خود بدانی چون برآری سر ز خواب / ختم شد وَاللهُ اَعلَم بِالصّواب
آنگاه که سر از خوابِ غفلت برداری و بیدار شوی . این اسرار و حقایق را درخواهی یافت . بنابراین بحث و گفتار پیرامونِ این موضوعات پایان یافت و خداوند به راستی و درستی آگاه تر است .
مر تو را نه قُوّتِ خوردن بُدی / نه ره و پروایِ قی کردن بُدی
حضرت مولانا در اینجا ادامۀ حکایت را بیان می فرماید و از قول آن امیر خطاب به آن مردِ خفته می گوید : تو چنان حالِ زاری داشتی که نه می توانستی چیزی بخوری و نه راه بروی و حتّی نمی توانستی استفراغ کنی .
می شنیدم فُحش و ، خر می رانَدم / رَبَُ یَسّر زیرِ لب می خواندم
ناسزاهای تو را می شنیدم ولی خرِ خود را می راندم . یعنی کارِ خود را می کردم و زیر لب می خواندم : پروردگارا کارم را آسان فرما . [ مصراع دوم اشاره به آیه 25 و 26 سورۀ طه « پروردگارا گشاده گردان دلم و آسان گردان کارم » ]
از سبب گفتن مرا دستور نه / ترکِ تو گفتن مرا مقدور نه
من اجازه نداشتم علّتِ کارم را به تو بگویم و در عین حال نمی توانستم تو را به حالِ خودت رها کنم .
هر زمان می گفتم از دردِ درون / اِهدِ قَومی اِنّهُم لا یَعلَمُون
هر لحظه از روی دردمندی می گفتم : خداوندا قومِ مرا به راهِ راست هدایت فرما که نمی دانند . [ مصراع دوم اشاره است به حدیثی که در شرح بیت 1871 همین دفتر آمده است . ]
سجده ها می کرد آن رَسته ز رنج / کِای سعادت ، و ای مرا اقبال و گنج
آن مردِ رهیده از گزندِ مار در برابر آن سوار به سجده درآمد و گفت : ای کسی که سعادت و اقبال و گنجِ گرانبهای منی .
از خدا ، یابی جزاها ای شریف / قوّتِ شُکرت ندارد این ضعیف
ای مردِ شریف و والا ، پاداش این کار را از خدا بگیری که منِ ناتوان نمی توانم سپاسگزاریِ تو را به جا آورم .
شکرِ حق گوید تو را ای پیشوا / آن لب و چانه ندارم آن نوا
ای پیشوا ، حق تعالی پاداش کارِ تو را بدهد که این لب و چانۀ من توان انجامِ شُکرِ تو را ندارد .
دشمنیّ عاقلان زین سان بُوَد / زَهرِ ایشان ، اِبتهاجِ جان بُوَد
بله ، دشمنی خردمندان اینگونه است و زهرِ آنان نیز جانفزا و نشاط آور است .
دوستی ابله بُوَد رنج و ضلال / این حکایت بشنو از بهرِ مثال
ولی دوستی نادان ، مایۀ رنج و گمراهی و سرگشتگی است . برای مثال به این داستان خوب گوش کن . « حکایت اعتماد کردن بر تملّق و وفای خرس »
دکلمه رنجانیدن امیری خفته یی را
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات