شرح و تفسیر امتحان کردن شیر ، گرگ را و گفتن که بخش کن صیدها را در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر امتحان کردن شیر ، گرگ را و گفتن که بخش کن صیدها را
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 3042 تا 3055
نام حکایت : رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار
بخش : 2 از 9
شیری همراه گرگ و روباهی به شکار رفتند . و یک گاو وحشی و یک بزِ کوهی و یک خرگوش شکار کردند . آنگاه شیر به گرگ دستور داد تا حیوانات صید شده را میان خود تقسیم کند . گرگ گفت : گاوِ وحشی سهمِ شیر باشد . بزِ کوهی سهمِ خودم و خرگوش سهمِ روباه . شیر ناگهان برآشفت . زیرا که دید گرگ در محضرِ شاهانه او ، حرف از «من» و «تو» و «قسمت من» و قسمت تو و او» می زند . در حالیکه این صیدها فقط با حضور نیرومند شیر حاصل شده است . از اینرو برای عقوبت گرگ ، پنجه ای قوی بر او زد و در دَم هلاکش نمود . سپس رو به روباه کرد و گفت : صیدها را تو تقسیم کن . روباه …
متن کامل حکایت رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
3042) گفت شیر : ای گرک این را بخش کن / مَعدِلت را نو کن ای گرگِ کُهُن
3043) نایبِ من باش در قسمت گری / تا پدید آید که تو چه گوهری ؟
3044) گفت : ای شه ، گاوِ وحشی ، بخشِ توست / آن بزرگ و تو بزرگ و زَفت و چُست
3045) بُز مرا ، که بُز میانه است و وسط / روبَها ، خرگوش بِستان بی غلط
3046) شیر گفت : ای گرگ چُون گفتی ؟ بگو / چون که من باشم ، تو گویی ما و تو ؟
3047) گرگ ، خود چه سگ بُوَد کو خویش دید / پیشِ چون من ، شیرِ بی مِثل و نَدید ؟
3048) گفت : پیش آ ، ای خری کو خود بدید / پیشش آمد ، پنجه زد او را درید
3049) چون ندیدش مغزِ تدبیرِ رشید / در سیاست پوستش از سر کشید
3050) گفت : چون دیدِ مَنَت از خود نَبُرد / این چنین جان را بباید زار مُرد
3051) چون نبودی فانی اندر پیشِ من / فضل آمد مر تو را گردن زدن
3052) کُلُ شیءِِ هالِکُ جز وجهِ او / چون نه ای در وجهِ او ، هستی مجو
3053) هر که اندر وجهِ ما باشد فنا / کُلُ شیءِِ هالِکُ نَبوَد جزا
3054) زآنکه در اِلّاست او از لا گذشت / هر که در اِلّاست او فانی نگشت
3055) هر که او بر در ، من و ما می زند / رَدِ باب است او و بر لا می تند
گفت شیر : ای گرک این را بخش کن / مَعدِلت را نو کن ای گرگِ کُهُن
شیر به گرگ گفت : ای گرگ ، این شکارها را بین ما تقسیم کن . ای گرگِ سالمند ، عدالت خود را نشان بده . [ کهن در اینجا بر سبیل طنز بکار رفته است . یعنی ای گرگِ کارکشته و آزموده . ( مَعدِلَت = عدل و داد ) ]
نایبِ من باش در قسمت گری / تا پدید آید که تو چه گوهری ؟
در تقسیم ، تو جانشین من باش تا گوهر و اصلِ ذاتت ، شناخته و معلوم گردد که تو چه اصل و خمیرمایه ای داری . [ زیرا جوهر افراد صفت آنان است . آیا دادگر است یا ستمگر ؟ ]
گفت : ای شه ، گاوِ وحشی ، بخشِ توست / آن بزرگ و تو بزرگ و زَفت و چُست
گرگ گفت : ای شاه و ای سلطانِ جنگل ، گاوِ وحشی ، قسمتِ تو باشد . زیرا گاوِ وحشی بزرگ است و تو نیز بزرگ و سترگ و چالاکی . [ زَفت = بزرگ و ستبر . چُست = چالاک ]
بُز مرا ، که بُز میانه است و وسط / روبَها ، خرگوش بِستان بی غلط
ولی این بُز هم سهمِ من باشد که اندامی میانه و متوسط دارد . از اینرو مناسبت حالِ من است و ای روباه ، قسمتِ تو نیز همین خرگوش است . آن را بگیر بی آنکه خطایی مرتکب شوی . [ بِستان = از مصدر ستاندن به معنی گرفتن ]
شیر گفت : ای گرگ چُون گفتی ؟ بگو / چون که من باشم ، تو گویی ما و تو ؟
شیر به گرگ گفت : ای گرگ چه گفتی ؟ یک بار دیگر حرفت را تکرار کن ؟ یعنی با چه گستاخی و جُراَتی این گونه حرف زدی ؟ بگو ببینم در جایی که من جضور داشته باشم تو با چه جراَتی اظهار وجود می کنی و از خودبینی و «مایی» و «تویی» حرف می زنی .
گرگ ، خود چه سگ بُوَد کو خویش دید / پیشِ چون من ، شیرِ بی مِثل و نَدید ؟
گرگ چه سگی است که در حضور شیری مانند من که بی مانند و نظیر هست اظهار وجود کند . [ نَدید = نظیر و مانند ]
گفت : پیش آ ، ای خری کو خود بدید / پیشش آمد ، پنجه زد او را درید
شیر به گرگ گفت : پیش بیا ای خری که خودپسندی داری و برای خود ، «من بودن» قائلی . وقتی که گرگ جلوی شیر رفت . شیر پنجه بر او زد و هلاکش نمود .
چون ندیدش مغزِ تدبیرِ رشید / در سیاست پوستش از سر کشید
برای این جهت شیر ، گرگ را از هم درید که گرگ فاقد عقل و تدبیر درست و کامل بود . پس به عنوان مجازات او ، پوست از سرش کَند یعنی هلاکش نمود . [ رشید = دارای رضد ، کامل . سیاست = مجازات ، کیفر ]
گفت : چون دیدِ مَنَت از خود نَبُرد / این چنین جان را بباید زار مُرد
شیر به گرگ گفت : چون وجود مرا دیدی و این وجود قاهرِ من ، تو را از وجود موهوم و مجازی ات فانی نکرد . پس باید این چنین جان ، با زاری بمیرد و به فنا واصل شود .
چون نبودی فانی اندر پیشِ من / فضل آمد مر تو را گردن زدن
چون که در محضر من فانی نشدی و از موجودیت عاریتی و اضافی ات دست نشستی . لذا فضل من چنین اقتضا کرد که گردن تو را بزنم و تو را از تشخصّ مجازی ات رها سازم .
کُلُ شیءِِ هالِکُ جز وجهِ او / چون نه ای در وجهِ او ، هستی مجو
همه چیز روی به فنا می گذارد مگر ذات خدا و تا وقتی که وجود خود را در هستی خدا فانی نکرده ای بقا و هستی نباید بخواهی . زیرا در اینجا هستی در نیستی و فانی شدن است . [ در آخر سوره قصص آمده است « همه چیز رهسپار سرای نیستی است مگر ذات او » ]
هر که اندر وجهِ ما باشد فنا / کُلُ شیءِِ هالِکُ نَبوَد جزا
هر کس و هر چه که در ذات ما فانی شود . مشمول این قاعده کُلّی قرار نمی گیرد که ، همه چیز به نیستی می رود . [ زیرا هر که فانی در حق شود . در واقع باقی می گردد و فنایی نمی یابد .]
وجه الله = رجوع شود شرح بیت 1397 همین دفتر
زآنکه در اِلّاست او از لا گذشت / هر که در اِلّاست او فانی نگشت
هر کس که از قلمرو لا ( نیست شدن وجود موهوم و ظلّی و اضافی ) بگذرد . یعنی به مقام فنا برسد وارد مرتبه الّا ( بقای بعد از فنا یعنی همان هستی حقیقی ) می گردد و هر که به این مرتبه شریف برسد . دیگر فنا او را فرو نمی گیرد زیرا به هستی محض رسیده است .
هر که او بر در ، من و ما می زند / رَدِ باب است او و بر لا می تند
هر کس که بر درِ خانه خدا برسد و دَم از «من» و «ما» بزند . آن شخص مردود درگاه الهی خواهد بود و مقهور نیستی می گردد . [ ابیات فوق که از زبان شیر گفته شد . در حقیقت سخنان شیر بیشه هستی یعنی حضرت پروردگار است . سالک تا وجودِ مجازی خود را نفی نکند و از خود بینی و انانیت نگذرد . همچنان در کمند هستی های مجازی و کادب است . این چنین کسی هر چند که گمان بر موجودیت خود دارد ولی واقعاََ نیست و معدوم است . و چون هستی مجازی خود را نفی کرد . هر چند که ظاهر آن فنا و معدومیت است اما در باطن بقا و حیات است . زیرا فنا آخرین مرحله سیر و سلوک است ] داستان بعدی در ادامه همین مطلب آمده است .
تا به جاروبِ لا نروبی راه / نرسی در سرایِ الّاالله
دکلمه امتحان کردن شیر ، گرگ را و گفتن که بخش کن صیدها را
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات