شرح و تفسیر حمله بردن سگ بر کور گدا در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر حمله بردن سگ بر کور گدا
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 2354 تا 2386
نام حکایت : رفتن مصطفی (ص) به عیادت صحابی رنجور
بخش : 10 از 14
یکی از صحابه بیمار شده بود . پیامبر (ص) به عیادت او رفت تا از وی دلجویی کند . همینکه بیمار نگاهش به رسول الله (ص) افتاد . درد و رنجوریش بهبود یافت و خدا را سپاس گفت و بیماری و کسالت خود را موهبتی ربّانی دانست . چه به واسطۀ این بیماری ، پیامبر (ص) را در منزل خود زیارت می کرد . پیامبر ضمن احوالپرسی ، از او سؤال کرد تو در حالت غلبۀ نَفسِ امّاره چه دعایی به زبان خود کرده ای ؟ آن بیمار ابتدا به خاطرش نیامد که چه دعایی کرده ، ولی با مدد از همّت و …
متن کامل « حکایت رفتن مصطفی (ص) به عیادت صحابی رنجور » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
2354) یک سگی در کوی ، بر کورِ گدا / حمله می آورد چون شیرِ وَغا
2355) سگ کند آهنگِ درویشان به خشم / درکشَد مَه ، خاکِ درویشان به چشم
2356) کور ، عاجز شد ز بانگ و بیمِ سگ / اندر آمد کور در تعظیمِ سگ
2357) کای امیرِ صید ، وی شیرِ شکار / دست ، دستِ توست ، دست از من بدار
2358) کز ضرورت دُمِ خر را آن حکیم / کرد تعظیم و ، لقب کردش کریم
2359) گفت او هم از ضرورت ای اسد / از چو من لاغر ، شکارت چه رسد ؟
2360) گور می گیرند یارانت به دشت / کور می گیری تو در کوی ، این بدست
2361) گور می جویند یارانت به صید / کور می جویی تو در کوچه به کید
2362) آن سگِ عالِم ، شکارِ گور کرد / وین سگِ بی مایه ، قصدِ کور کرد
2363) علم چون آموخت سگ ، رَست از ضَلال / می کند در بیشه ها صیدِ حلال
2364) سگ چو عالِم گشت ، شد چالاکِ زَحف / سگ چو عارف گشت ، شد اصحابِ کهف
2365) سگ ، شناسا شد که میرِ صید کیست / ای خدا آن نورِ اِشناسنده چیست ؟
2366) کور نشناسد ، نَه از بی چشمی است / بلکه این زآنست کز جهل است مست
2367) نیست خود بی چشم تر کو را ز زمین / این زمین از فضلِ حق شد خصم بین
2368) نور موسی دید و ، موسی را نواخت / خَسفِ قارون کرد ، قارون را شناخت
2369) رَجف کرد اندر هلاکِ هر دَعی / فهم کرد که یا اَرضُ ابلَعی
2370) خاک و آب و باد و نارِ با شَرر / بی خبر با ما و با حق با خبر
2371) ما به عکسِ آن ، ز غیرِ حق خبیر / بی خبر از حق ، وَز چندین نذیر
2372) لاجرم اَشفَقنَ مِنها جُمله شان / کُند شد ز آمیزِ حیوان حَمله شان
2373) گفته بیزاریم جمله زین حیات / کو بُوَد با خلق حیّ ، با حق موات
2374) چون بماند از خلق ، او باشد یتیم / اُنسِ حق را قلب می باید سَلیم
2375) چون ز کوری دزد دزدد کاله یی / می کُند آن کورِ عَمیا ناله یی
2376) تا نگوید دزد او را کآن مَنَم / کز تو دزدیدم که دزدِ پُر فَنَم
2377) کی شناسد کور ، دزدِ خویش را / چون ندارد نورِ چشم و آن ضیا
2378) چون بگوید ، هم بگیر او را تو سخت / تا بگوید او علامت هایِ رَخت
2379) پس جهادِ اکبر آمد عصرِ دزد / تا بگوید او چه دزدید و چه بُرد
2380) اوّلاََ دزدید کُحلِ دیده ات / چون ستانی ، بازیابی تَبصِرَت
2381) کالۀ حکمت که گم کردۀ دل است / پیشِ اهلِ دل ، یقین آن حاصل است
2382) کوردل با جان و ، با سمع و بصر / می نداند دزدِ شیطان را ز اَثر
2383) ز اهلِ دل جُو ، از جماد آن را مجو / که جماد آمد خلایق پیشِ او
2384) مشورت جوینده آمد پیشِ او / کای اَبِ کودک شده ، رازی بگو
2385) گفت : رَو زین حلقه ، کین در باز نیست / بازگرد ، امروز روزِ راز نیست
2386) گر مکان را رَه بُدی در لامکان / همچو شیخان بُودَمی من بَر دُکان
یک سگی در کوی ، بر کورِ گدا / حمله می آورد چون شیرِ وَغا
سگی ، در محلّه ای بر یک گدای نابینا مانند شیری جنگی حمله می آورد . [ وَغا = کارزار و جنگ ]
مولانا در تبیین مضمون ابیات اخیر تمثیلی کوتاه می آورد : سگی در محله ای بر فقیری نابینا حمله می آورد . فقیر از هجومِ پُر سر و صدای سگ درمانده می شود و بدو تعظیم ها می کند و مدح ها می گوید . این تمثیل می گوید که غفلت زدگان دنیا طلب ، بر اولیاء و عارفانِ بِالله جفا می کنند .
سگ کند آهنگِ درویشان به خشم / درکشَد مَه ، خاکِ درویشان به چشم
سگِ هار ، با خشم و غضب به درویشان حمله می کند . در حالیکه ماه با همۀ بلندی مقام مرتبت ، خاکِ پای درویشان را سرمۀ چشمِ خود می کند . [ این بیت بر عظمت مقامِ باطنی شخصِ درویش اِشعار دارد . ولی نه هر درویشی ، چرا که مولانا در ابیات 2752 تا 2772 دفتر اول ، مشت درویش نماها را باز کرده است . ]
کور ، عاجز شد ز بانگ و بیمِ سگ / اندر آمد کور در تعظیمِ سگ
آن نابینا از سر و صدای سگ و بیم از آن درماده شد . ناچار شد در برابر سگ تسلیم شود و تعظیم کند و بگوید :
کای امیرِ صید ، وی شیرِ شکار / دست ، دستِ توست ، دست از من بدار
که ای فرمانروای شکار و ای که شکارچی شیر هستی . دست از سرِ من بردار که قدرت و غلبه از آنِ توست .
کز ضرورت دُمِ خر را آن حکیم / کرد تعظیم و ، لقب کردش کریم
زیرا از رویِ ناچاری ، آن حکیمِ دانا نیز به دُمِ خَر تعظیم کرد . و به آن لقبِ کریم داد . [ معلوم نیست منظور از «آن حکیم» به کدام حکیم و دانشمند اشاره دارد و شارحان نیز در این باب سکوت کرده ولی نیکلسون بی آنکه سندی ارائه دهد . آن را اشاره به خواجه نصیرالدین طوسی می داند . ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر دوم ، ص 824 ) ]
گفت او هم از ضرورت ای اسد / از چو من لاغر ، شکارت چه رسد ؟
آن نابینای درمانده از روی ضرورت و ناچاری به سگ گفت : ای شیر ، از شکارِ آدمِ لاغری مانند من به تو چه سودی می رسد ؟
گور می گیرند یارانت به دشت / کور می گیری تو در کوی ، این بدست
همتایان تو در صحرا گورِخر شکار می کنند در حالیکه تو در کوچه ، نابینا را شکار می کنی و این کار بسیار زشت است .
گور می جویند یارانت به صید / کور می جویی تو در کوچه به کید
همتایانِ تو در جستجوی گورخر هستند در حالیکه تو در کوچه با نیرنگ و حیله قصدِ نابینایی را می کنی .
آن سگِ عالِم ، شکارِ گور کرد / وین سگِ بی مایه ، قصدِ کور کرد
آن سگِ دانا در صحرا ، گورخر شکار می کند و این سگِ نادان و سست نهاد قصدِ شکارِ نابینا را دارد . [ ملا هادی سبزواری گوید : سگِ عالِم ، نَفس است که بر دستِ عقل ، مسلمان ( = مطیع و منقاد ) شود که او را کلبِ معلَّم گویند . ( شرح اسرار ، ص 152 ) نیز گفته اند : سگِ عالِم ، کنایه از کسی است که دانشی می آموزد و بدان وسیله می تواند حلال را از حرام بازشناسد . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 522 و شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 804 ) ]
علم چون آموخت سگ ، رَست از ضَلال / می کند در بیشه ها صیدِ حلال
وقتی که سگ علم بیاموزد و از گمراهی دست بردارد . در بیشه ها شکارِ حلال می کند .
سگ چو عالِم گشت ، شد چالاکِ زَحف / سگ چو عارف گشت ، شد اصحابِ کهف
وقتی که سگ دانا شود در حمله و جنگ با دشمن ، چالاک می شود و چون سگ ، عارف شد از اصحاب کهف می شود . [ در اینجا نیز «سگ» کنایه از انسانی است که با کسب علوم و معارف ، خود را از بارِ سنگینِ مادّیات و حِسیّات برهاند و سبکبار و چالاک شود و به مرتبۀ معقولات و معنویات رسد . توضیح بیشتر در شرح بیت 1022 دفتر اوّل ]
سگ ، شناسا شد که میرِ صید کیست / ای خدا آن نورِ اِشناسنده چیست ؟
سگ دانست که سالار شکار چه کسی است ، یعنی سگِ اصحابِ کهف دانست که خالق و آفریدگار جهان کیست . خدایا آن نورِ شناسنده و فهم کننده چه نوری است ؟
کور نشناسد ، نَه از بی چشمی است / بلکه این زآنست کز جهل است مست
اینکه نابینا نداند و نشناسد که پادشاه جهان کیست ، معلولِ این نیست که چشم ندارد . بلکه به واسطۀ این است که او مست در نادانی خویش است . [ در اینجا حضرت مولانا حسابِ کوردلان را از نابینایان که فقط چشم ظاهری ندارند . جدا می کند . ای بسا نابینایانی که دیدۀ باطنی و معرفت قلبی دارند و ای بسا بینایان ظاهری که فاقد نورِ بصیرت باشند . بنابراین ، عدمِ معرفت و کژفهمی ، از کور دلی ناشی می شود نه از فقدان چشمِ ظاهری . ]
نیست خود بی چشم تر کو را ز زمین / این زمین از فضلِ حق شد خصم بین
هیچ کوری بی چشم تر از زمین نیست . با این حال زمین به برکت فضل حق ، دشمن را می بیند . [ دو بیت بعدی ، تفسیر این بیت است ]
نور موسی دید و ، موسی را نواخت / خَسفِ قارون کرد ، قارون را شناخت
زمین ، نورِ حقانی حضرت موسی (ع) را دید و او را نوازش کرد . و همین زمین ، قارون را شناخت و او را فرو بلعید . [ قارون = شرح بیت 864 دفتر اوّل ]
رَجف کرد اندر هلاکِ هر دَعی / فهم کرد که یا اَرضُ ابلَعی
زمین در هلاک کردن هر آدمِ بَد اصل و نَسَب به لرزه درآمد . و این خطاب الهی را دریافت که : ای زمین فرو بَر آبِ خود را . [ دَعی = آنکه نَسَبِ مشکوک دارد ، پسر خوانده ، در آیه 4 سورۀ احزاب به معنی «پسر خوانده» آمده ولی در این بیت معنی اوّل مراد است / مصراع اوّل اشاره است به آیه 78 سورۀ اعراف « زلزله ، ایشان را فرو گرفت پس به زانو درآمدند در خانه های خویش » و مصراع دوم اشاره است به آیه 44 سوره هود « و گفته شد ، ای زمین ، فرو خور آبِ خویش و آسمانا ، مَبار بیش و آب کم شد … » مولانا با استناد به این دو آیۀ شریفه ، درک و معرفت را به جمادات نیز نسبت می دهد . او این مطلب را در جای جای مثنوی بیان کرده است . از آن جمله « داستان نالیدن ستون حنانه ، ابیات 2113 تا 2124 دفتر اوّل » ]
خاک و آب و باد و نارِ با شَرر / بی خبر با ما و با حق با خبر
آب و باد و خاک و آتش پُر اخگر در نظرِ سطحی ما آدمیان ، بی خبر و فاقد هوش و ادراک هیتند ولی نسبت به حق تعالی با خبر و با ادراک اند . [ ابن عربی نیز در فص اسحاقی معتقد است که جمیع موجودات در نزدِ اهل کشف و نظر ، حیّ و زنده اند و عارف به خداوند تعالی ، زیرا طبق آیه شریفه قرآنی جمیع موجودات آسمانی و زمینی تسبیح حق می گویند . بنابراین تسبیح ، متوقف بر معرفت است . تا موجودات به پروردگار معرفت نیابند تسبیح آنها وجهی ندارد . ( شرح فصوص الحکم ، ج 1 ، ص 266 و 267 ) . شرح بیت 512 و 513 دفتر اوّل و شرح بیت 2154 تا 2160 دفتر اوّل ]
ما به عکسِ آن ، ز غیرِ حق خبیر / بی خبر از حق ، وَز چندین نذیر
ولی ما انسان های ناقص ، بر عکس آن ، نسبت به غیر حق آگاه و با خبریم . ولی از حق و از این همه بیم دهنده بی خبریم . [ انسان ناقص و غافل از حق در مراتب وجودی در نازلترین مرتبه قرار می گیرد ]
لاجرم اَشفَقنَ مِنها جُمله شان / کُند شد ز آمیزِ حیوان حَمله شان
ناگزیر همۀ آنها از حملِ امانت الهی ترسیدند و از برداشتن آن تن زدند . [ برای مصراع دوم چند وجه معنی قائل شدند . وجه اوّل : جمادات و جمیع افلاک و عناصر چنین قصدی نکردند که در زمرۀ زندگان به حیات حیوانی قرار گیرند زیرا ترجیح دادند که به حالت جمادی باقی بمانند و مطیع حق باشند ولی موجود زنده ای نشوند که از حق غافل باشد ( مقتبس از شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 190 و شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 808 و شرح کفافی ، ج 2 ، ص 240 و شرح اسرار ، ص 152 ) این وجه با سیاق ابیات پیشین و پسین ، سازگارترین وجه است . وجه دوم : اشتیاقی به آمیزش با حیات معمولی که ما داریم نشان ندادند ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 288 ) . وجوه دیگری نیز گفته اند از آن جمله : ناگزیر همۀ آنها از « حملِ امانتِ الهی ترسیدند » امّا چون با حیوان درآمیختند . آن پرهیز و ترس کاهش یافت . وجه دیگر : عناصر چهار گانۀ هستی چون با حیاتِ حیوانی و روح حیوانی آمیخته شدند . حمله شان کُند شد و از ادراکِ راز حق بازماندند ( مثنوی استعلامی ، ج 2 ، ص 286 ) . مصراع اوّل اشاره است به آیه 72 سورۀ احزاب که در شرح بیت 1958 دفتر اوّل آمده است ]
گفته بیزاریم جمله زین حیات / کو بُوَد با خلق حیّ ، با حق موات
همۀ جمادات و عناصر گفتند : ما از این حیات که با خلق زنده باشیم و با حق مُرده و پژمرده ، بیزاریم .
چون بماند از خلق ، او باشد یتیم / اُنسِ حق را قلب می باید سَلیم
آدمی وقتی که از خلق می بُرد . تنها می ماند ولی اُنس گرفتن با حق نیز به قلبی سلیم و رهیده از آفات درونی نیازمند است . [ یعنی به صِرفِ اینکه انسان از خلایق دوری گزیند و کُنجِ خلوت گیرد . او را به اُنس با خدا نمی رساند بلکه مونس شدن با حق تعالی نیازمند به قلبی پاک و زدوده از غبارِ کین و آز و شهوت است . چنانکه در آیات 88 و 89 سورۀ شعراء آمده است « روزی که مال و فرزندان ، کسی را سود ندهد مگر آنکه با دلی پاک و زدوده از غبار ( کفر و نفاق و عصیان ) به درگاه خدا آید » ]
چون ز کوری دزد دزدد کاله یی / می کُند آن کورِ عَمیا ناله یی
برای مثال ، اگر سارقی از یک نابینا کالایی را بدزد . آن نابینا ناآگاهانه شیون و ناله سر می دهد . [ دزد ، در اینجا کنایه از شیطان و یا نَفسِ امّاره و کور ، کنایه از انسانی است که از مکاشفات روحی بی بهره مانده است ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 523 ) ]
تا نگوید دزد او را کآن مَنَم / کز تو دزدیدم که دزدِ پُر فَنَم
تا وقتی که دزد آشکارا به آن نابینا نگوید که : سارق کالای تو منم که سارقی ، ماهر و چیره دستم . [ در ابیات بعد روشن می شود که این دزد ، تمثیلی است از نَفسِ امّاره که بینش و نگرش بلطنی آدمی را می دزدد . ]
کی شناسد کور ، دزدِ خویش را / چون ندارد نورِ چشم و آن ضیا
نابینا ، سارق کالای خود را چگونه می تواند بشناسد ، زیرا که او بینایی و روشنی چشم ندارد .
چون بگوید ، هم بگیر او را تو سخت / تا بگوید او علامت هایِ رَخت
اگر سارق به دزدی خود اعتراف کند . تو باید او را سفت و سخت بگیری تا نشانه های کالایی را که دزدیده است بیان کند .
پس جهادِ اکبر آمد عصرِ دزد / تا بگوید او چه دزدید و چه بُرد
بنابراین ، جهاد اکبر اینست که دزدِ نَفسِ امّاره و یا شیطان را تحت فشار قرار دهی . تا اقرار کند که چه چیزی دزدیده و بُرده است . [عصر = فشردن / جهاد اکبر = پیکار مهین ، مبارزه با نَفسِ امّاره = شرح بیت 1373 دفتر اوّل ]
اوّلاََ دزدید کُحلِ دیده ات / چون ستانی ، بازیابی تَبصِرَت
آن سارق نورِ چشمِ دلت را دزدید . حال اگر نورِ چشمِ دلت را از نَفسِ امّاره و یا شیطان پس بگیری . دوباره بینایی و بصیرت باطنی ات را باز خواهی یافت . [ تَبصِرَت = بینش ، تأمل ، بینایی ]
کالۀ حکمت که گم کردۀ دل است / پیشِ اهلِ دل ، یقین آن حاصل است
کالای حکمت و فرزانگی را که دل ، آن را از دست داده است . بی گمان آن کالادر نزدِ اهلِ دل موجود است . [ مراد از اهلِ دل ، همانا عارفان بالله و واصلان کوی الله است ]
کوردل با جان و ، با سمع و بصر / می نداند دزدِ شیطان را ز اَثر
امّا کسی که کور دل است با روح و قوای شنوایی و بینایی نمی تواند شیطان را از طریق آثارش بشناسد .
ز اهلِ دل جُو ، از جماد آن را مجو / که جماد آمد خلایق پیشِ او
تو هر آنچه را که از دست داده ای ، آن را از اهلِ دل و عارفان راستین طلب کن . نه از جماد ، زیرا مردمان در قیاس با اهلِ دل ، جمادی بیش نیستند . [ « جماد » در اینجا کنایه است از کسانی که فاقدِ حیاتِ معنوی هستند . درست نقطۀ مقابل اهلِ دل . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 523 و 524 ) ]
مشورت جوینده آمد پیشِ او / کای اَبِ کودک شده ، رازی بگو
اینجا حضرت مولانا به ادامه نقلِ حکایتی می پردازد که از بیت 2338 آغاز گردیده : شخصی که طالب مشورت بود . نزد آن خردمند دیوانه نما رفت و گفت : ای پدری که خود را کودک می نمایی ، برایم رازی بیان کن .
گفت : رَو زین حلقه ، کین در باز نیست / بازگرد ، امروز روزِ راز نیست
آن خردمند دیوانه نما گفت : از این جا برو که درِ این خانه گشوده نیست . برگرد و برو که امروز ، روزِ بیانِ اسرار نیست .
گر مکان را رَه بُدی در لامکان / همچو شیخان بُودَمی من بَر دُکان
اگر مکان به لامکان راهی داشت . من نیز مانند مشایخ دکانی داشتم . [ این بیت بر دو وجه قابل بیان است . یکی آنکه مولانا می خواهد با این بیت نقدی کند بر مشایخ دروغین و مَسنَدنشینان دنیا طلب که مسئله ارشاد و دستگیری مریدان را به صورت دکان کسب درآورده اند و دیگر اینست که مولانا می خواهد تفاوت حالِ مجذوبِ سالک را از سالکِ مجذوب بیان کند . اگر به وجه نظر کنیم . منظور اینست که سالکِ مجذوب ، حکمِ دیوانه و مست را دارد که در آن حال نمی تواند دستگیری کند و بساط ارشاد بگسترد ، زیرا او در حال بیخویشی و محو و فناست . توضیح بیشتر در شرح بیت 3191 دفتر اوّل آمده است ]
دکلمه حمله بردن سگ بر کور گدا
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات