شرح و تفسیر آمدن مهمان پیش یوسف و تقاضای یوسف از او تحفه و ارمغان

شرح و تفسیر آمدن مهمان پیش یوسف و تقاضای یوسف از او تحفه و ارمغان در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر آمدن مهمان پیش یوسف و تقاضای یوسف از او تحفه و ارمغان

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 3157 تا 3191

نام حکایت : رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار

بخش : 8 از 9

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

شیری همراه گرگ و روباهی به شکار رفتند . و یک گاو وحشی و یک بزِ کوهی و یک خرگوش شکار کردند . آنگاه شیر به گرگ دستور داد تا حیوانات صید شده را میان خود تقسیم کند . گرگ گفت : گاوِ وحشی سهمِ شیر باشد . بزِ کوهی سهمِ خودم و خرگوش سهمِ روباه . شیر ناگهان برآشفت . زیرا که دید گرگ در محضرِ شاهانه او ، حرف از «من» و «تو» و «قسمت من» و قسمت تو و او» می زند . در حالیکه این صیدها فقط با حضور نیرومند شیر حاصل شده است . از اینرو برای عقوبت گرگ ، پنجه ای قوی بر او زد و در دَم هلاکش نمود . سپس رو به روباه کرد و گفت : صیدها را تو تقسیم کن . روباه …

متن کامل حکایت رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 3157 الی 3191

3157) آمد از آفاق ، یار مهربان / یوسفِ صدّیق را شد میهمان

3158) کآشنا بودند وقتِ کودکی / بر وِسادۀ آشنایی مُتکی

3159) یاد دادش جورِ اِخوان و حسد / گفت کان زنجیر بود و ما اَسَد

3160) عار نَبوَد شیر را از سِلسِله / نیست ما را از قضای حق گله

3161) شیر را بر گردن ار زنجیر بود / بر همه زنجیر سازان ، میر بود

3162) گفت : چُون بودی ز زندان و ز چاه ؟ / گفت : همچون در مُحاق و کاست ، ماه

3163) در مُحاق ار ماهِ تو گردد دو تا / نَی در آخِر بَدر گردد بر سما ؟

3164) گرچه دُردانه به هاون کوفتند / نورِ چشم و دل شد و بیند بلند

3165) گندمی را زیرِ خاک انداختند / پس ز خاکش خوشه ها بر ساختند

3166) بارِ دیگر کوفتندش ز آسیا / قیمتش افزود و نان شد جانفزا

3167) باز ، نان را زیرِ دندان کوفتند / گشت عقل و جان و فهمِ هوشمند

3168) باز ، آن جان چون که محوِ عشق گشت / یُعجِب الزُراع آمد بعدِ کشت

3169) این سُخَن پایان ندارد ، بازگرد / تا که با یوسف چه گفت آن نیک مرد ؟

3170) بعدِ قصه گفتنش گفت : ای فلان / هین چه آوردی تو ما را ارمغان ؟

3171) بر درِ یاران تهی دست آمدن / همچو بی گندم سویِ طاحُون شدن

3172) حق تعالی خلق را گوید به حشر / ارمغان کو از برای روزِ نشر ؟

3173) جِتُمونا و فُرادا بی نوا / هم بدان سان که خَلَقناکُم کَذا

3174) هین چه آوردید دست آویز را / ارمغانی روزِ رستاخیز را ؟

3175) یا امیدِ بازگشتنتان نبود /  وعدۀ امروز باطلتان نمود ؟

3176) مُنکری مهمانیش را از خری / پس ، ز مَطبَخ ، خاک و خاکستر بری

3177) ور نِه ای مُنکِر ، چنین دستِ تهی / در درِ آن دوست چُون پا می نهی

3178) اندکی صرفه بکُن از خواب و خَور / ارمغان ، وقتِ ملاقاتش ببر

3179) شو قلیلُ النَوم مِمّا یَهجَعُون / باش در اَسحار از یَستَغفِرُون

3180) جُنبِشی اندک بکُن همچون جَنین / تا ببخشندت حواسِ نوربین

3181) وز جهانِ چون رَحِم بیرون شوی / از زمین در عرصۀ واسِع شوی

3182) آنکه اَرضُ الله ، واسع گفته اند / عرصه ای دان کاولیا در رفته اند

3183) دل نگردد تنگ ز آن عرصۀ فراخ / نخلِ تر آنجا نگردد خشک شاخ

3184) حاملی تو مر حواست را کنون / کُند و مانده می شوی و سرنگون

3185) چون که محمولی ، نه حامل ، وقتِ خواب / ماندگی رفت و شدی بی رنج و تاب

3186) چاشنی ای دان تو حالِ خواب را / پیشِ محمولیّ حالِ اولیا

3187) اولیاء اصحاب کهف اند ای عَنود / در قیام و در تقلّب هُم رُقود

3188) می کَشدشان بی تکلّف در فِعال / بی خبر ، ذات الیَمین ، ذات الشَمال

3189) چیست آن ذات الیمین ؟ فعلِ حَسَن / چیست آن ذات الشَمال ؟ اَشغالِ تن

3190) می رود این هر دو کار از اولیا / بی خبر زین هر دو ایشان چون صَدا

3191) گر صدایت بشنواند خیر و شر / ذاتِ کُه باشد ز هر دو بی خبر

 

 

شرح و تفسیر آمدن مهمان پیش یوسف و تقاضای یوسف از او تحفه و ارمغان

یکی از دوستان دیرین حضرت یوسف (ع) به دیدن او رفت . آن حضرت از برادرانش داستانها گفت و بیان داشت که چند سال او را بستند و به چاه افکندند . خلاصه اینکه حضرت یوسف (ع) از دوست خود می پرسد : بگو ببینم ، برای من چه ارمغانی آورده ای ؟ دوست می گوید مدّتها در فکر این بودم که چه هدیه لایقی برای تو بیاورم . سرانجام به فکر افتادم که بهترین ارمغان برای تو «آینه» است . پس در جیب کرد و آینه ای به حضرت یوسف (ع) تقدیم نمود و از او خواست که چهره زیبای خود را در آن مشاهده کند . ( جهت مأخذ حکایت رجوع کنید به قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 31 و 32 )

در ابیات پیشین گفته آمد که صوفیه صافیه (انسان های کامل) ، آینۀ آدمیان اند و هر کس می تواند خود را در آنان ببیند . به عبارت دیگر انسان کامل ، معیار و سنجۀ همگان است . چنانکه گفته اند : « صالحان طالب انسان کامل هستند و طالبان از او در می رمند » مولانا از این حکایت نتیجه می گیرد که آینۀ تمام نمای هستی مطلق ، فنای سالک است تا وقتی که سالک از منِ کاذب خود فانی نشده ، قلبش به مقام آینگی نرسیده است و چون از خودبینی رهید ، قلبش آینه ای شود و هستی مطلق را ببیند .

آمد از آفاق ، یار مهربان / یوسفِ صدّیق را شد میهمان


یکی از دوستان مهربان حضرت یوسف (ع) از جایی بس دور به دیدار او آمد . [ صدّیق ( = بسیار راستگو ) لقب حضرت یوسف (ع) است . این لقب را یکی از آن دو نفر زندانی که با حضرت یوسف (ع) در زندان به سر می بردند . و سپس از بندِ اسارت رها شد . به آن جناب داده است . زمانی که نزد ایشان می آید و می خواهد که خوابِ شاه را تعبیر کن . در آیه 46 سوره یوسف آمده است « ای یوسفِ راستگوی ، در باره آن هفت گاوِ فربه و سمین ما را آگاه کن » . این شخص که به اصطلاح هم بندِ حضرت یوسف (ع) بوده می دانست که ایشان در تعبیر خواب و رفتار و کردار ، صادق است . پس لقب صدیق را بر ایشان برگزید و حضرت حق تعالی نیز همین لقب را از زبان او نقل کرده است . ( تفسیر المیزان ، متن عربی ، ج 11 ، ص 188 ) ]

کآشنا بودند وقتِ کودکی / بر وِسادۀ آشنایی مُتکی


علت این دیدار آن بود که آن دو نفر از دوران کودکی با یکدیگر آشنا بودند و بر پشتیِ آشنایی تکیه زده بودند . یعنی با هم دوستی دیرینه ای داشتند . [ وِسادَه = بالش ، متکا ، خوابگاه ، تخت و اورنگ . ( فرهنگ نفیسی ، ج 5 ، ص 3557 ) . متکی = تکیه زننده ، پشت بر جایی دهنده ]

یاد دادش جورِ اِخوان و حسد / گفت کان زنجیر بود و ما اَسَد


آن دوست به حضرت یوسف (ع) ، جور و حسادت برادرانش را یادآور شد و او گفت : آن جور و حسادت بسانِ زنجیری بود و ما نیز چون شیر . [ در اینجا یوسف (ع) خود را به شیر و ستم برادرانش را به زنجیر تشبیه کرده است . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 235 ) . اِخوان = جمع اَخ ، برادران . اَسَد = شیر ]

عار نَبوَد شیر را از سِلسِله / نیست ما را از قضای حق گله


زنجیر و قلاده برای شیر ، ننگ آور نیست . و ما نباید از قضا و حکمِ حق تعالی گله و شکایتی داشته باشیم . چرا که از قضای الهی به ما رنجی نرسد . [ شیران طریقت خدا ، « مردِ میدانِ رضایند و تسلیم تیرِ قضا » و رضای خود را در رضای خدا فانی می سازند و هرچه از قضای الهی بدانان در رسد . زیان و ضرر محسوب نمی دارند بلکه آن را عین لطف می شمرند و هرگز ماهیّت شیرانۀ خود را تغییر نمی دهند و روبَه صفتی پیشۀ خود نمی سازند و مفتون عافیت طلبی های پستِ دنیوی نمی شوند . سلسله = زنجیر ، حلقه های فلزی متصل به هم ]

شیر را بر گردن ار زنجیر بود / بر همه زنجیر سازان ، میر بود


مثلا اگر گردن شیر با زنجیر بسته شود . باز آن شیر بر همه زنجیرسازان ، امیر و رئیس است . [ زیرا باز از هیبت و مَهابت شیر می ترسند ]

گفت : چُون بودی ز زندان و ز چاه ؟ / گفت : همچون در مُحاق و کاست ، ماه


آن دوست به حضرت یوسف (ع) گفت : با زندان و چاه چکار کردی ؟ یعنی احوالت در زندان و چاه چه سان بود . یوسف (ع) گفت : مانند ماه در مُحاق و نقصان به سر می بردم . [ مُحاق = آخر ماه و سه شب آخر از هر ماه و آخر ماه که قمر در آن پنهان باشد . ( فرهنگ نفیسی ، ج 5 ، ص 3156 ) . ابوریحان بیرونی گوید : و نیز مُحاق خوانند که روشنایی از وی سترده آید . ( التفهیم لاوائل صناعة التنجیم ، ص 83 )

در مُحاق ار ماهِ تو گردد دو تا / نَی در آخِر بَدر گردد بر سما ؟


در حالت محاق اگر چه ماهِ نو خمیده می شود . ولی آیا سرانجام بر پهنۀ آسمان به حالت قرصِ کامل و بَدرِ تمام درنمی آید . [ بَدر = ماه تمام ، ماه پُر ، ماه چهارده ، و این حالت نتیجه تابش مستقیم آفتاب به ماه است و ایّامِ بدر با روزهای پُری ماه ، از سیزده تا پانزدهم ماه است . ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ، ص 78 ) ]

گرچه دُردانه به هاون کوفتند / نورِ چشم و دل شد و بیند بلند


اگر چه دانه های مروارید را در هاون می کوبند و می سایند و نرم می کنند ولی این سودۀ مروارید و خُرد شدۀ آن مایه تقویت نور چشم و و دل می شود و چشم بلندترین و دورترین نقطه را می بیند . [ در طب قدیم برای مروارید ، خواصی قائل بوده اند . از آن جمله مروارید را موجب تقویت قلب و زائل کنندۀ خفقان و بیم دانسته اند . نیز بینایی چشم را تقویت می کند و آبله را دفع می نماید . کلاََ مرواریدها را با گذراندن از چند غربال درجه بندی می کردند و نهایتاََ از مرواریدهایی که از ریزترین شبکه غربال می گذشت و برای سُفتن مناسب نمی آمد . می کوفتند و از آن مَرهم و دوا به دست می آوردند . ( تنسوخ نامۀ ایلخانی ، ص 105 ) ]

گندمی را زیرِ خاک انداختند / پس ز خاکش خوشه ها بر ساختند


مثلا مقدار زیادی گندم زیر خاک می ریزند . ظاهراََ آن را مورد تحقیر قرار می دهند . ولی پس از مدتی ، آن دانه ها به صورت خوشۀ گندم از خاک سر بیرون می آورد .

بارِ دیگر کوفتندش ز آسیا / قیمتش افزود و نان شد جانفزا


بار دیگر آن گندمها را در آسیا می برند و می کوبند و آردش می کنند . در این حالت قیمتش زیادتر می شود . زیرا نان موجبِ فزونی جان می شود .

باز ، نان را زیرِ دندان کوفتند / گشت عقل و جان و فهمِ هوشمند


بار دیگر نان را زیر دندان خُرد می کنند و به عقل و جان و فهم هوشمند تبدیل می شود . پس آن دانه های گندم ، محو و فانی می گردد و به این مراتب عالی می رسد .

باز ، آن جان چون که محوِ عشق گشت / یُعجِب الزُراع آمد بعدِ کشت


باز وقتی که آن جان ، محو و فانی عشق الهی شود . پس از کِشت و سرسبز شدن ، موجبِ شگفتی کشاورزان می شود . [ در مثالهای فوق ، این مطلب روشن شد که انسان در مسیر کمال یابی و تکامل معنوی ، ناگزیر است که از گردنه هایی بگذرد و وجودِ موهوم خود را در کورۀ ریاضت و عبادت ، ذوب کند تا صاف و بی غش شود و آنگاه شایستگی شهود حقیقت را به دست آورد . این طریق به ظاهر طریقِ فنا و باختن است . ولی بر حسبِ باطن ، طریقِ بقا و بردن است . ]

این سُخَن پایان ندارد ، بازگرد / تا که با یوسف چه گفت آن نیک مرد ؟


این سخنان اسرار آمیز را پایانی نیست . برگرد بر سرِ داستان حضرت یوسف (ع) و آن یار دیرینش و اینکه آن نیک مرد به حضرت یوسف (ع) چه گفت . آن را بیان کن .

بعدِ قصه گفتنش گفت : ای فلان / هین چه آوردی تو ما را ارمغان ؟


حضرت یوسف (ع) بعد از آن که قصۀ خویش را باز گفت . خطاب به مهمان گفت : خوب حالا بگو ببینم برای ما چه ارمغانی آورده ای ؟

بر درِ یاران تهی دست آمدن / همچو بی گندم سویِ طاحُون شدن


بدون ارمغان پیش دوست رفتن مانند این است که کسی بدون گندم به آسیا برود . [ یکی از آداب سفر که بسیار روی آن تاکید شده است . سنتِ ارمغان بردن برای اهل خانه است و در روایات آمده است که اگر چیزی نداری که سوغات ببری . دستِ کم سنگی در توبره حمل کن و آن را سوغات ببر . که این مطلب البته مثالی است برای نشان دادن اهمیت سوغات بردن مسافر . ( کیمیای سعادت ، ج 1 ، ص 466 ) . پس هرکس بدون داشتن گندم به آسیا رود کار عبثی کرده است . زیرا آسیا به خاطر گندم به حرکت و چرخش درمی آید . بنابراین مسافر نباید دستِ خالی به سوی کسانش بازگردد که این کاری عبث و نامناسب است . ( طاحون = آسیا ) ]

حق تعالی خلق را گوید به حشر / ارمغان کو از برای روزِ نشر ؟


حضرت خداوند تعالی در روز رستاخیز به مردمان گوید : ارمغان روز رستاخیز کو ؟

جِتُمونا و فُرادا بی نوا / هم بدان سان که خَلَقناکُم کَذا


حق تعالی به مردم گوید : شما تنها و منفرد و بینوا به محضر ما آمده اید . همان سان که شما را نخستین بار ، برهنه و عریان آفریدم . [ اشاره است به آیه 94 سوره انعام « شما ، تک تک (بی کس و بی چیز) پیش ما آمده اید . همان سان که نخستین بار آفریدیمتان » ]

هین چه آوردید دست آویز را / ارمغانی روزِ رستاخیز را ؟


هلا ، ای بندگان ، برای روز قیامت چه ارمغان و دستاویزی آورده اید ؟ [ سفر بر دونوع است . سفر ظاهری و سفر باطنی . وقتی که مسافری از شهری و جایی به منزل باز می گردد . اهل منزل منتظر می شوند که او چه سوغاتی و ارمغانی آورده است . همینطور در سفر باطنی ، حق تعالی از انسان می پرسد تو که بدین سرای آمده ای از اعمال نیک چه ارمغانی آورده ای ؟ ]

یا امیدِ بازگشتنتان نبود /  وعدۀ امروز باطلتان نمود ؟


یا اینکه امیدِ بازگشت و آمدن به محضر ما را نداشتید . آیا وعده امروز به نظر شما باطل و بیهوده می رسید ؟

مُنکری مهمانیش را از خری / پس ، ز مَطبَخ ، خاک و خاکستر بری


اگر منکرِ ضیافت مهمانی خدا هستی آن هم از روی نادانی و خر بودن . پس ، از آشپزخانه بیکران فضل و عطای او هیچ غذایی نصیب تو نمی شود . مگر حاک و خاکستر .

ور نِه ای مُنکِر ، چنین دستِ تهی / در درِ آن دوست چُون پا می نهی


و اگر مهمانی و ضیافت خدا را انکار نمی کنی . پس با دست خالی چگونه بر درِ آن دوست پا می نهی ؟ [ اگر به ضیافت خدا می روی باید دستت از طاعت و عبادت پُر باشد ]

اندکی صرفه بکُن از خواب و خَور / ارمغان ، وقتِ ملاقاتش ببر


از خواب و خور کمی صرفه جویی کن و بیندوز و آن را برای دیدار با خدا به ارمغان ببر . [ در راه صفای روح باید از نفسانیات دور شوی ]

شو قلیلُ النَوم مِمّا یَهجَعُون / باش در اَسحار از یَستَغفِرُون


پاسی از شب را برای نیایش و مناجات با او بیدار باش و تنها اندکی بخواب و در سحرگاهان از درگاه او آمرزش خواهید . [ اسحار = جمع سحر ، سپیده دَم و پگاه . مقتبس است از آیات 17 و 18 سوره ذاریات ، « آنان اندکی از شب را می خفتند و در سحرگاهان ، آمرزش می خواستند » ]

جُنبِشی اندک بکُن همچون جَنین / تا ببخشندت حواسِ نوربین


مانند جَنین ، تو نیز اندکی خود را بجنبان و حرکتی بده تا به تو نیز حواسِ تیز و روشن بین عطا کند .

وز جهانِ چون رَحِم بیرون شوی / از زمین در عرصۀ واسِع شوی


و بکوشید از جهانی که مانند رَحِم و زهدان مادران ، تنگ و تاریک است . گام از زمین تنگ بردارید و به پهنۀ فراخ جهانِ معنا بگذارید . [ در این بیت اشاره به دو نوع تولد است . اهل معرفت برای انسان دو گونه تولد قائلند . یکی تولد صُوری و دیگری تولد معنوی . ( مصباح الهدایة ، ص 66 ) . تولد صُوری همان است که جَنین و کالبد عنصری از زهدان مادر ، گام به پهنۀ جهان می نهد . و این تولد جنبۀ عمومی دارد و همه را شامل می شود و در این تولد ، اختیار در کار نباشد . ولی تولد معنوی خاصِ صاحبدلان است و به اختیار صورت بندد و ابتدای این تولد ، زمانی است که سالک در همین جهان خاکی ، روح را از زنگار تعلقاتِ مادی و دنیوی بزداید و سرانجام همچون شعلۀ فروزان ، فارغ از وزش بادهای دنیوی راست و استوار ایستد . از اینروست که حضرت مسیح (ع) فرمود : « به ملکوت در نیاید آنکه دو بار زاده نشود » پس هر انسانی برای نیل به حقیقت باید دو بار زاده شود . ( تمهیدات ، ص 12 ) ]

آنکه اَرضُ الله ، واسع گفته اند / عرصه ای دان کاولیا در رفته اند


آنجا را که زمینِ وسیعِ خدا نامیده اند . آن را عرصه ای بدان که پیامبران و اولیاء بدانجا رفته اند .

دل نگردد تنگ ز آن عرصۀ فراخ / نخلِ تر آنجا نگردد خشک شاخ


دل از آن عرصۀ وسیع ، تنگ و ضیق نمی شود و نخلِ تر و تازه ، شاخه هایش خشک نمی گردد .

حاملی تو مر حواست را کنون / کُند و مانده می شوی و سرنگون


اینک تو حاملِ حواسِ خود هستی . برای همین است که خسته و مانده و سرنگونی . خلاصه ، در این دنیا ، تابع و اسیر حواس ظاهره ات هستی . از اینرو در عرصه غیب نمی توانی جولان کنی . [ اکبرآبادی گوید : « شخص که در خواب فرو می رود . حواسِ باطن ، حامل وی می شوند و او را می برند مانند بردن باد، پنبه را و یا آب ، خَس را … بر خلاف حالت بیداری که در آن وقت ، وی حاملِ حواسِ ظاهر و باطن است و هر یک را به اختیار خود به کار می دارد و ناچار هم او مانده می شود و هم حواسِ او کُند می گردد » ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 238 ]

چون که محمولی ، نه حامل ، وقتِ خواب / ماندگی رفت و شدی بی رنج و تاب


به دلیل آنکه به هنگام خواب تو محمولی نه حامل ، یعنی در آن حالت دیگر در بندِ جسم و حواست نیستی . از اینرو خستگی ات رفع می شود و از رنج و مشقّت رها می گردی .

چاشنی ای دان تو حالِ خواب را / پیشِ محمولیّ حالِ اولیا


تو حالت خواب را در برابر حالِ اولیاء نوعی چاشنی فرض کن . یعنی اولیاءالله در وقتِ بیداری از بارِ حواس و ثقلِ جسمانیت ، رها هستند و متصل به حق تعالی . ولی افراد معمولی تنها به هنگامِ خواب از بارِ حواس ، رها می شوند . پس این رهایی روح افراد معمولی در عالَمِ خواب از کمندِ حواس ، نمونه بسیار محدودی است از آن حالِ والای اولیاءالله که همیشه در حالِ انقطاع از عالَمِ ماده و اتصال به مبدأ حضرت واجب الوجود هستند . ( توضیح بیشتر در شرح بیت 62 و شرخ بیت  388 همین دفتر آمده است .

اولیاء اصحاب کهف اند ای عَنود / در قیام و در تقلّب هُم رُقود


ای کسی که حق ستیزی می کنی . اولیاء ، اصحاب کهف اند . خودِ آنها در حالتِ ایستاده باشند و یا حرکت و تحوّل ، در امور دنیا خواب هستند و بیدار به حق تعالی . [ آنکه غالب بر حواسِ خویش است در شبِ غفلتِ جهانیان ، بیدار است و در امری که عامِ مردم بیدارند . او در خواب . ( بگوت گیتا ، ص 15 ) . هر فعلی که از اولیاءالله صادر می شود . فعلِ حق است و وجودِ آنان مانند کوه ، صدا را منعکس می کنند . عَنود = ستیزه گر . تَقلّب = دگرگونه شدن ، از حالی به حالی گشتن . رُقود = خوابیده و خفته ]

می کَشدشان بی تکلّف در فِعال / بی خبر ، ذات الیَمین ، ذات الشَمال


حق تعالی آنان را بی هیچ تکلّف و مشقتی به کار می کَشد و بی آنکه خبر داشته باشند به راست و چپ می گرداند . ( شرح بیت 392 همین دفتر )

چیست آن ذات الیمین ؟ فعلِ حَسَن / چیست آن ذات الشَمال ؟ اَشغالِ تن


منظور از آن ذات الیمین (پهلوی راست) چیست ؟ مسلماََ مقصود از آن ، کردار نیک و حال روحانی است . و منظور از آن ذات الشمال (پهلوی چپ) چیست ؟ بی گمان مقصود از آن امور مادی و سرگرمی های دنیوی است . [ اَشغالِ تن = آنچه تن و جسمِ مادی بدان مشغول شود . اَشغال جمع شغل به معنی پیشه و کار و سرگرمی ]

می رود این هر دو کار از اولیا / بی خبر زین هر دو ایشان چون صَدا


این دو حالِ روحانی و دنیوی در اولیاءالله نیز پدید می آید . ولی آنها از این دو بی خبرند . مانند کوهی هستند که صدایی در آن طنین می افکند و آن کوه ، آن را باز می گرداند و منعکس می کند . خلاصه آنها محلِ تجلیّات حضرت سبحان هستند . زیرا ایشان ، حامل حواس نیستند بلکه محمولِ حواس اند .

گر صدایت بشنواند خیر و شر / ذاتِ کُه باشد ز هر دو بی خبر


به عنوان مثال ، اگر کوه صدا را چه خوب و چه بد به تو می شنواند . ولی ذات کوه از هر دو آن بی خبر است . به هر حال اولیاء چنان مجذوب ذات الهی هستند که موجودیتی برای خود قائل نیستند و از موجودیت جزیی غافل اند . [ در این ابیات به مسئله جذبه و مجذوب پرداخته شده است . جذبه عبارت از کشش است . ( مقصد اقصی ، ص 225 ) . آنچه از طرف حق است نامش جذبه است و آنچه از طرف بنده است نامش میل و ارادت و محبت و عشق است . وقتی که توجه بنده به حضرت حق افزایش یافت . رفته رفته به جایی می رسد که به یکباره همه چیز را ترک می کند و روی به خدا می آورد و قبله اش تنها او می شود و تنها در عشق حق می زید . این حالت را جذبه گویند و صاحب آن را مجذوب نامند . مجذوبان بر سه قسم هستند .

الف) مجذوب : آنکه جذبه الهی او را فرو گرفته و در دامِ عشق حق اسیر و بندی شده است .

ب) مجذوب سالک : کسی است که از حال جذبه به خود باز می گردد و از خویش با خبر می شود و اگر او سلوک را به نهایت رساند . او را بدین نام خوانند .

ج) سالک مجذوب : اگر کسی اول سلوک کند و سلوک را به اتمام رساند . آنگاه جذبه حق بدو رسد . او را بدین نام خوانند . ( مقصد اقصی ، ص 226 ) .

این نکته را باید افزود که طایفه مجذوبان ، در حالتِ جذبه ، اهلیت دستگیری و ارشاد ندارند . بلکه باید مجذوبِ سالک دستگیری و ارشاد کند . مگر آنکه سالک مجذوب از حالت جذبه و بیخویشی به خود باز آمده باشد . ( مولوی نامه ، ج 1 ، ص 93 ) و کسی که جذبه حق بدو نرسیده ( آن گونه که همه چیز را ترک کند ) سالک نامند . ( مقصد اقصی ، ص 226 )

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه آمدن مهمان پیش یوسف و تقاضای یوسف از او تحفه و ارمغان

دکلمه آمدن مهمان پیش یوسف و تقاضای یوسف از او تحفه و ارمغان

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟