شرح حال شیخ محمد سررزی و کرامات او

شرح حال شیخ محمد سررزی و کرامات او | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح حال شیخ محمد سررزی و کرامات او | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 2667 تا 2685

نام حکایت : حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی که هفت سال روزه داشت

بخش : 1 از 19 ( شرح حال شیخ محمد سررزی و کرامات او )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی که هفت سال روزه داشت

در شهر غزنین شیخ زاهدی مقیم بود با نام محمّد و لقب سَررَزی . وی هفت سال متوالی روزه داشت و هر روز با برگ های درخت رز افطار می کرد . او در این دورانِ پُر ریاضت ، عجایب شگرفی از حضرت حق دید . ولی بدین امر قانع نبود و دوست داشت که جمالِ الهی را شهود کند . او در اثنای ریاضاتِ خود از بقای مادّی خویش ملول و دل سیر شد . پس بر ستیغِ کوهی رفت و گفت : خداوندا ، یا جمالِ بی مثالت را بر من بنما . یا خود را از بالای این کوه به زمین خواهم افکند . از حضرت حق بدو الهام شد که هنوز هنگامِ دیدارِ من نرسیده است . و اگر خود را به زمین افکنی نخواهی مُرد . شیخ از فرطِ عشق و …

متن کامل ” حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی که هفت سال روزه داشت را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات شرح حال شیخ محمد سررزی و کرامات او

ابیات 2667 الی 2685

2667) زاهدی در غزنی از دانش مَری / بُد محمّد نام و کُنیت سَررَزی

2668) بود افطارش سَرِ رَز هر شبی / هفت سال او دایم اندر مطلبی

2669) بس عجایب دید از شاهِ وجود / لیک مقصودش جمالِ شاه بود

2670) بر سَرِ کُه رفت آن از خویش سیر / گفت : بنما ، یا فتادم من به زیر

2671) گفت : نآمد مهلتِ آن مَکرَمت / ور فرو افتی ، نمیری ، نکشمت

2672) او فرو افکند خود را از وَداد / در میانِ عمقِ آبی اوفتاد

2673) چون نَمُرد از نَکس ، آن جان سیر مَرد / از فراقِ مرگ بر خود نوحه کرد

2674) کین حیات او را چو مرگی می نمود / کار پیشش بازگونه گشته بود

2675) موت را از غیب می کرد او کَدی / اِنَّ فی مَوتی حَیاتی می زدی

2676) موت را چون زندگی قابل شده / با هلاکِ جانِ خود یکدل شده

2677) سَیف و خنجر چون علی ، ریحانِ او / نرگس و نسرین عدویِ جانِ او

2678) بانگ آمد : رَو ز صحرا سویِ شهر / بانگِ طرفه از برایِ سِرّ و جَهر

2679) گفت : ای دانایِ رازم مو به مو / چه کنم در شهر از خدمت ؟ بگو

2680) گفت : خدمت آنکه بهرِ ذُلِّ نَفس / خویش را سازی تو چون عبّاسِ دَبس

2681) مدّتی از اغنیا زَر می ستان / پس به درویشانِ مسکین می رسان

2382) خدمتت این است تا یک چند گاه / گفت : سَمعاََ طاعةََ ای جان پناه

2683) بس سؤال و بس جواب و ماجَرا / بُد میانِ زاهد و رَبُ الوَری

2684) که زمین و آسمان پُر نُور شد / در مقالات آن همه مذکور شد

2685) لیک کوته کردم آن گفتار را / تا ننوشد هر خَسی اسرار را

شرح و تفسیر شرح حال شیخ محمد سررزی و کرامات او

زاهدی در غزنی از دانش مَری / بُد محمّد نام و کُنیت سَررَزی


پارسایی در شهر غرنی (= غزنین) از نظر علم و دانش ممتاز بود . نامش محمّد بود و کنیه اش سَررَزی . [ مَری = ممتاز ، دارای مزیّت / غزنین = از شهرهای افغانستان کنونی است ]

بود افطارش سَرِ رَز هر شبی / هفت سال او دایم اندر مطلبی


هر شب با سَرِ چوب درخت انگور (یا برگ آن) افطار کرد . و هفت سال ، مدام دنبالِ مطلبی می گشت . [ رَز = درخت انگور ، تاکستان ]

بس عجایب دید از شاهِ وجود / لیک مقصودش جمالِ شاه بود


او از حضرت شاهِ وجود (خداوند متعال) شگفتی های بسیار دید . لیکن مقصود او دیدن جمالِ آن شاه حقیقی بود . [ در دوران عُمرش تجلیّات بسیاری از حضرت حق دیده بود . ولی مقصودِ او دیدار آن شاه خوش لقاء بود . به سخنی دیگر به تجلیّات افعالی و صفاتی حضرت حق قانع نبود بلکه می خواست به شهود تجلّی ذاتی برسد . ]

بر سَرِ کُه رفت آن از خویش سیر / گفت : بنما ، یا فتادم من به زیر


آن پارسا که از وجودِ جزیی و هستی موهوم خود سیر شده بود بر فراز کوه رفت و چنین گفت : خداوندا ، یا ذاتت را به من نشان بده . یا خود را از این بالا به پایین می اندازم .

گفت : نآمد مهلتِ آن مَکرَمت / ور فرو افتی ، نمیری ، نکشمت


از جانب حق بدو ندایی رسید و گفت : هنوز موقع آن کرامت نرسیده است . اگر از کوه به پایین سقوط کنی نخواهی مُرد و من جانِ تو را نمی گیرم . [ مَکرَمت = بزرگی ، جوانمردی ]

او فرو افکند خود را از وَداد / در میانِ عمقِ آبی اوفتاد


آن پارسا از روی عشق و محبت ، خود را به پایین پرتاب کرد . اما در میان آب عمیقی افتاد .

چون نَمُرد از نَکس ، آن جان سیر مَرد / از فراقِ مرگ بر خود نوحه کرد


چون آن مردی که از جان گذشته بود با سقوط از کوه نمُرد . از نمردن خود متأسف شد و بر خویشتن گریست . [ نَکس = واژگونی ، سرنگون کردن ]

کین حیات او را چو مرگی می نمود / کار پیشش بازگونه گشته بود


زیرا این زندگی در نظرش مانند مرگ جلوه می کرد . و امور در نظرش وارونه شده بود . یعنی آنچه را که مردم حیات و خوشی می پنداشتند . او مرگ و ناخوشی می انگاشت .

موت را از غیب می کرد او کَدی / اِنَّ فی مَوتی حَیاتی می زدی


آن پارسا مرگ را از عالمِ غیب تکدّی می کرد . یعنی ملتمسانه مرگ خود را می خواست . و دائماََ می گفت : همانا زندگانی من در مرگ من است . [ کَدی = تکدّی ، گدایی کردن ]

موت را چون زندگی قابل شده / با هلاکِ جانِ خود یکدل شده


آن پارسا مرگ را همچون زندگی قبول کرده بود و با مرگ اُنس گرفته بود .

سَیف و خنجر چون علی ، ریحانِ او / نرگس و نسرین عدویِ جانِ او


او نیز مانند حضرت علی (ع) ، شمشیر و خنجر در نظرش مانند گُل و ریحان ، مطلوب و دلنشین بود . و گُلِ نرگس و نسرین دشمنِ جانش بود . [ اشاره است به بیتی منسوب به امام علی (ع) با این معنی : « شمشیر و دشنه به منزلۀ ریحانِ ماست . اَف بر گُلِ نرگس و مَورد ( = نوعی درختچه زینتی ) I

بانگ آمد : رَو ز صحرا سویِ شهر / بانگِ طرفه از برایِ سِرّ و جَهر


آن پارسا در حال ناله و زاری بود که ندایی نادر و شگفت انگیز از ورای نهان و آشکار رسید که از صحرا به شهر برو . [ طُرفه = تازه و شگفت ، نادر / از ورای سِرّ و جَهر = کنایه از عالم بی تعیّن غیب است ]

گفت : ای دانایِ رازم مو به مو / چه کنم در شهر از خدمت ؟ بگو


پارسا به خداوند عرض کرد : ای کسی که مو به مو رازِ درونم را می دانی . به من بگو که در شهر چه خدمتی کنم .

گفت : خدمت آنکه بهرِ ذُلِّ نَفس / خویش را سازی تو چون عبّاسِ دَبس


خداوند فرمود : خدمتِ تو اینست که برایِ انکسار و خوار کردن نَفسِ امّارۀ خود باید خویشتن را مانند عباس دَبس کنی . ( ذُلِّ نَفس = خواری نفس امّاره که موجبِ کمال روحی شخص شود ) [ در معرفی عباس دَبس چنین نوشته اند : نام مردی که به لطائف الحیل مشهور بود چنانکه در جامع الحکایات قصۀ او مسطور است . «دَوس» قبیله ای است از یمن و ابن عباس از همان قبیله بود . به هر تقدیر مراد از «عباس دَبس» در مثنوی کسی است که در گدایی شِگردهای مختلفی بکار بَرَد و سماجت نشان دهد . ]

منظور بیت : در راهّ انکسار نَفس باید با گرمی تمام کوشا باشی .

مدّتی از اغنیا زَر می ستان / پس به درویشانِ مسکین می رسان


باید مدّتی از توانگران زر و سیم بگیری و میانِ فقیرانِ بی نوا تقسیم کنی . [ مولانا به یکی از رسومِ دراویش قدیم اشارت دارد که بدان «پَرسه زدن» گویند . به معنی گدایی است که در اصطلاح صوفیان بدان پَرسه گویند . در ادوار گذشته ، دراویش در کوی و برزن می گشتند و اشعاری می خواندند و هر کس به میل خود چیزی در کشکولِ آنها می انداخت . و طبقِ سنّتِ صوفیانه ، موجودیِ کشکول میانِ فقرا تقسیم می شد . گاه نیز به فرمانِ پیر ، ملزم می شد که در کوی و برزن بگردد و اشعاری بخواند تا بدین وسیله خویِ کِبر و خودبینی در او کشته شود . البته برخی از فرقه های صوفیه ، پَرسه زدن را مجاز نمی دانند . ولی به هر حال سنّتِ پَرسه زنی از ره آوردهای راهیانِ بودایی است که به تصوّفِ اسلامی سرایت کرده است . مولانا با پَرسه زنی و دریوزگی به شدّت مخالف بوده است بلکه به مریدان سفارش می کرد که از دسترنجِ خود امرار معاش کنند . ]

خدمتت این است تا یک چند گاه / گفت : سَمعاََ طاعةََ ای جان پناه


تا مدّتی خدمتِ تو همین است . پارسا گفت : ای پناهِ جانها می شنوم و اطاعت می کنم . [ سَمعاََ طاعةََ = می شنوم و اطاعت می کنم ، بالای چشم ، به چشم ]

بس سؤال و بس جواب و ماجَرا / بُد میانِ زاهد و رَبُ الوَری


میان پارسا و پروردگار آفریدگان پرسش ها و پاسخ ها و گفتگوهای بسیار رَدّ و بَدَل شد . [ رَبُّ الوَری = پروردگار آفریدگان / وَری = آفریگان ، مخلوقات ]

که زمین و آسمان پُر نُور شد / در مقالات آن همه مذکور شد


بطوریکه زمین و آسمان به برکت آن سؤال ها و جواب ها و گفتگوها منوّر شد . در مقالات همۀ آن اسراری که خداوند به آن پارسا گفت ذکر شده است . [ شاید منظور از «مقالات» ، فیه ما فیه و معارف سلطان العلما باشد . زیرا در آن دو کتاب احوالِ شیخ محمّد سَررَزی آمده است . انقروی گوید : شاید مراد از «مقالات» ، تذکِرة الاولیاء باشد ( شرح کبیر انقروی ، ج 13 ، ص 848 ) ]

لیک کوته کردم آن گفتار را / تا ننوشد هر خَسی اسرار را


ولی من برای آنکه هر آدمِ پستی آن اسرار را نشنود . سخن را کوتاه می کنم . [ ننوشد = گوش نکند ، نشنود ، از مصدر نیوشیدن ]

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه شرح حال شیخ محمد سررزی و کرامات او

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟