شرح و تفسیر مراعات کردن زن ، شوهر را و استغفار نمودن از گفته خویش

شرح و تفسیر مراعات کردن زن ، شوهر را و استغفار نمودن از گفته خویش در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر مراعات کردن زن ، شوهر را و استغفار نمودن از گفته خویش

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 2394 تا 2432

نام حکایت : خلیفه که در کرم در زمان خود از حاتم طایی گذشته بود و نظیر نداشت

بخش : 9 از 32

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

در روزگاران پیشین ، خلیفه ای بود بسیار بخشنده و دادگر ، بدین معنی که نه تنها بر قبیله و عشیره خود بخشش و جوانمردی می کرد . بلکه همه اقوام و قبائل را مشمول دلجویی و دادِ خود می ساخت . شبی بنابر خوی و عادت زنان که به سبب گرفتاری خود به کارهای خانه و تیمارِ طفلان و اشتغال مردان به مشاغل دیگر . تنها شب هنگام ، فرصتی بدست می آرند که از شویِ خود شکایتی کنند . زنی اعرابی از تنگیِ معاش و تهیدستی و بینوایی گِله آغازید و فقر و نداری شویِ خود را با بازتابی تند و جان گزا بازگو کرد . و از سرِ ملامت و نکوهش ، بدو گفت : از صفات ویژه عربان ، جنگ و غارت است . ولی تو ، ای شویِ بی برگ ونوا ، چنان در چنبر فقر و فاقه اسیری که رعایت این رسم و سنت دیرین عرب نیز نتوانی کردن . در نتیجه ، مال و مُکنتی نداری تا هرگاه مهمانی نزد ما آید از او پذیرایی کنیم . و حال آنکه از سنت کهن اعرابیان است که مهمان را بس عزیز و گرامی دارند . وانگهی اگر مهمانی هم برای ما رسد . ناگزیریم که شبانه بر رخت و جامه او نیز دست یغما و …

متن کامل حکایت خلیفه کریم تر از حاتم طایی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 2394 الی 2432

2394) زن چو دید او را که تند و توسن است / گشت گریان ، گریه خود دامِ زن است

2395) گفت : از تو کی چنین پنداشتم ؟ / از تو من اومید دیگر داشتم 

2396) زن درآمد از طریق نیستی / گفت : من خاک شماام نَی سَتی

2397) جسم و جان و هرچه هستم آنِ توست / حکم و فرمان ، جملگی فرمانِ توست

2398) گر ز درویشی دلم از صبر جَست / بهرِ خویشم نیست آن ، بهرِ توست

2399) تو مرا در دردها بودی دوا / من نمی خواهم که باشی بینوا

2400) جان و سر کز بهرِ خویشم نیست این / از برای توست این ناله و حنین

2401) خویشِ من والله که بهرِ خویش تو / هر نَفَس خواهد که میرد پیش تو

2402) کاش جانت کِش روانِ من فِدی / از ضمیرِ جانِ من واقف بُدی

2403) چون تو با من این چنین بودی به ظن / هم ز جان بیزار گشتم ، هم ز تن

2404) خاک را بر سیم و زر کردیم ، چون /  تو چنینی با من ، ای جان را سکون

2405) تو که در جان و دلم جا می کُنی / این قَدَر از من تَبَرّا می کُنی

2406) تو تبرّا کُن ، که هستت دستگاه / ای تبرّای تو را جان ، عذرخواه

2407) یاد می کن آن زمانی را که من / چون صَنَم بودم ، تو بودی چون شَمَن

2408) بنده بر وفقِ تو ، دل افروخته است / هرچه گویی : پُخت ، گوید : سوخته است

2409) من سفاناخِ تو با هر چِم پَزی / یا تُرُش با یا که شیرین می سَزی

2410) کفر گفتم ، نِک به ایمان آمدم / پیشِ حُکمت از سرِ جان آمدم

2411) خویِ شاهانۀ تو را نشناختم / پیشِ تو گُستاخ مَرکب تاختم

2412) چون ز عفوِ تو چراغی ساختم / توبه کردم ، اعتراض انداختم

2413) می نهم پیشِ تو شمشیر و کَفن / می کَشم پیشِ تو گردن را ، بزن

2414) از فِراقِ تلخ می گویی سَخُن ؟ / هرچه خواهی کن ، ولیکن این مکُن

2415) در تو از من عذرخواهی هست سِر / با تو بی من ، او شفیعی مستمر

2416) عذرخواهم در درونت خُلقِ توست / ز اعتمادِ او دلِ من جُرم جُست

2417) رحم کن پنهان ز خود ای خشمگین / ای که خُلقت بِه ، ز صد مَن انگبین

2418) زین نَسَق می گفت با لطف و گُشاد / در میانه ، گریه ای بر وَی فتاد

2419) گریه چون از حد گذشت و های های / ز آنکه بی گریه ، بُد او خود دلربای

2420) شد از آن باران ، یکی برقی پدید / زد شراری در دلِ مردِ وَحید

2421) آنکه بندۀ روی خویش بود مرد / چون بُوَد چون بندگی آغاز کرد ؟

2422) آنکه از کِبرَش دلت لرزان بُوَد / چون شوی ؟ چون پیشِ تو گریان شود

2423) آنکه از نارَش دل و جان خون بُوَد / چونکه آید در نیاز ، او چون بُوَد ؟

2424) آنکه در جور و جفائش دامِ ماست / عذر ما چه بوَد چو او در عذر خاست ؟

2425) زُیَّنَ لِلنّاس ، حق آراسته است / زآنچه حق آراست ، چون دانند جَست

2426) چون پیِ یَسکُن اِلَیهاش آفرید / کِی تواند آدم از حوّا بُرید ؟

2427) رستمِ زال ار بُوَد ، وز حَمزَه بیش / هست در فرمان ، اسیر زالِ خویش

2428) آنکه عالم بندۀ گفتش بُدی / کَلّمینی یا حُمَیرا می زدی

2429) آب ، غالب شد بر آتش از نَهیب / آتشش جوشد ، چو باشد در حِجاب

2430) چونکه دیگی در میان آید ، شها / نیست کرد آن آب را ، کردش هوا

2431) ظاهراََ بر زن ، چو آب ار غالبی / باطناََ مغلوب و زن را طالبی

2432) این چنین خاصیّتی در آدمی است / مِهرِ حیوان را کم است ، آن از کمی است

 

شرح و تفسیر مراعات کردن زن ، شوهر را و استغفار نمودن از گفته خویش

زن چو دید او را که تند و توسن است / گشت گریان ، گریه خود دامِ زن است


زنِ اعرابی وقتی دید که همسرش خشمگین و سرکش شده ، شروع به گریستن کرد . زیرا گریه ، دامِ زنان است . یعنی هرگاه بخواهند شوهرانشان را موافق مقصود خود کنند . به گریه می پردازند . [ در جوامعی که زن ، محکوم قدرت مرد بوده ، ناچار گریه را به عنوان سِلاح بکار می برند هرچند که طبع ذاتی زن نیز ، عاطفی است . ( توسن = اسب سرکش ) ]

گفت : از تو کی چنین پنداشتم ؟ / از تو من اومیدِ دیگر داشتم


زن به شوهرش گفت : من از تو کی چنین انتظاری داشتم ؟ بلکه از تو امید دیگری داشتم . یعنی امیدوار بودم که با من از درِ سازش و موافقت درآیی .

زن درآمد از طریق نیستی / گفت : من خاکِ شماام نَی سَتی


زن از راه نرمی و ملاطفت درآمد و گفت : من خاک پای شمایم نه یک بانو و خاتون معظم . ( نیستی = در اینجا یعنی فروتنی و نادیده گرفتن خود . سَتی = بانو و خاتون )

جسم و جان و هرچه هستم آنِ توست / حکم و فرمان ، جملگی ، فرمانِ توست


جسم و جان من و هرچه دارم و ندارم متعلق به توست . هر فرمان و حُکمی با توست و من مُنقاد و تسلیم هستم .

گر ز درویشی دلم از صبر جَست / بهرِ خویشم نیست آن ، بهرِ توست


اگر من از درویشی و بینوایی دلم گرفت و بیتاب شدم . آن هم برای خاطر شخص تو بوده نه خودم .

تو مرا در دردها بودی دوا / من نمی خواهم که باشی بینوا


تو علاج دردهای من بودی و هنگام محنت و بلا ، نه یک بار بلکه بارها لطف و احسانت شامل جان من شده است و مسلما هرگز دوست ندارم که تو بینوا شوی .

جان و سر کز بهرِ خویشم نیست این / از برای توست این ناله و حنین


اینها که خواستم برای خص خودم نیست بلکه این ناله و شیون تنها برای وجود توست .

خویشِ من والله که بهرِ خویش تو / هر نَفَس خواهد که میرد پیشِ تو


ذات من برای ذات توست . سوگند به خدا ، «خویشتنِ» من هر لحظه می خواهد در برابر وجودِ تو فدا شود .

کاش جانت کِش روانِ من فِدی / از ضمیرِ جانِ من واقف بُدی


ای کاش جانِ تو که روح و روانم فدایش باد از اعماق روح من آگاه می گشت و از مقصودم با خبر می بود . [ فِدی همان فدا است که به جهت ضرورت قافیه بدین صورت آمده است ]

چون تو با من این چنین بودی به ظن / هم ز جان بیزار گشتم ، هم ز تن


تو که نسبت به من اینگونه پندار ناروا داری . این عمل تو مرا از جان و تنم بیزار می کند .

خاک را بر سیم و زر کردیم ، چون / تو چنینی با من ، ای جان را سکون


ای که مایه آرامش جان منی . حال که تو با من اینگونه مخالف هستی . من خاک بر سر سیم و زر می کنم و از آنها مفارقت می جویم .

تو که در جان و دلم جا می کُنی / این قَدَر از من تَبَرّا می کُنی


تو که در جان و دل من نفوذ داری . چرا این قدر از من دوری می گزینی ؟ ( تَبَرّا = بیزاری جستن )

تو تَبَرّا کُن ، که هستت دستگاه / ای تبرّای تو را جان ، عذرخواه


تو از من بیزاری بخواه برای اینکه قدرت و شکوه داری و می توانی است استغنا نشان دهی . اما جان من در مقابل استغنای تو پوزش طلب است . یعنی هر بار که تو آهنگ فِراق می کنی و از روی بی نیازی با من رفتار می کنی . جان من عذر تقصیر مرا می خواهد و در برابر تو تضرع و زاری می کند . ( دستگاه = قدرت و توانایی ، شکوه و جلال )

یاد می کن آن زمانی را که من / چون صَنَم بودم تو بودی چون شَمَن


زمانهای پیشین را به یاد بیاور که من مانند بت بودم و تو مانند بت پرست . من مطلوب بودم و تو طالب . یعنی در دوره جوانی ، من زیبا بودم و تو شیفته من بودی . ( صَنَم = بت . شَمَن = بت پرست )

بنده بر وفقِ تو دل افروخته است / هرچه گویی : پُخت ، گوید : سوخته است


این بنده ، در دوستی و عشق تو افروخته شده . تو اگر بگویی : این چیز پخته ، من می گویم سوخته است . [ یعنی نه تنها حرف تو را قبول دارم بلکه بالاتر از آن را می پذیرم . خلاصه ، منقاد و تسلیم محض هستم . در مَثَل آمده « هر چه گویی پخت ، گوید سوخته است » ]

من سفاناخِ تو با هر چم پَزی / یا تُرُش با یا که شیرین می سَزی


من مانند اسفناج تو هستم . هر چه می خواهی و دوست داری از من بپز و فراهم کن . یعنی قابلیت و اطاعت محض دارم . میل داری شوربای تُرش بپز یا شوربای شیرین . [ در هر صورت مطیع صِرف تو هستم . درست مانند اسفناج که در اختیار آشپز است . ( سفاناخ = همان اسفناح است . تُرش با = آش ترشی که با سرکه یا آبلیو و یا آلو می پزند ) ]

کفر گفنم ، نِک به ایمان آمدم / پیشِ حُکمت از سرِ جان آمدم


من به هنگام گفتن آن گله ها و شِکوه ها در واقع به کفرگویی دچار شدم . اینک به ایمان وارد شدم و از جان و دل ، مطیع حُکمِ تو شده ام .

خویِ شاهانۀ تو را نشناختم / پیشِ تو گُستاخ مَرکب تاختم


من خوی و منش شاهوار تو را نشناختم . از اینرو در برابرت گُستاخی کردم . ( گستاخ مرکب تاختن = کنایه از گستاخی کردن است )

چون ز عفوِ تو چراغی ساختم / توبه کردم ، اعتراض انداختم


از آن جهت که عفو و گذشت تو برای من مانند چراغ ، روشنی بخش درونم هست . پس از خطایی که مرتکب شده ام توبه کردم و دیگر اعتراضی نخواهم نمود .

می نهم پیشِ تو شمشیر و کَفَن / می کَشَم پیش تو گردن را ، بزن


این شمشیر و کفن را پیش تو می گذارم . می خواهی گردنم را بزن و مرا به هلاکت رسان . [ شمشیر و کفن پیش کسی نهادن ، کنایه از مبالغه در عذر خواستن است . به لحاظ آنکه تقصیر کاران و تهمت زدگان ، کفن می پوشیدند و شمشیر به گردن می افکندند و یا شمشیر و کفن با خود برای بخشایش نزد حکّام می بردند که اگر نمی بخشایی ، بدین شمشیر بکُش و بدین کفن درپیچ که من خود آماده کیفرم . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 1020 ) ]

از فِراقِ تلخ می گویی سَخُن ؟ / هرچه خواهی کُن ، ولیکن این مکُن


تو آیا از فراق و طلاق تلخ حرف می زنی ؟ هر چه می خواهی بکن ولی این را مکن . یعنی از من جدایی مجو .

در تو از من عذرخواهی هست سِر / با تو بی من ، او شفیعی مستمر


در وجود تو یک حسِ نهانی هست که همیشه پیش تو از من شفاعت می کند . [ آن عذرخواه و آن شفیع این است ]

عذرخواهم در درونت خُلقِ توست / ز اعتماد او دلِ من جُرم جُست


این عذر خواه و شفیع من در درون تو همانا اخلاق بزرگوارانه توست . به اعتماد آن خُلق ، دلم مرتکب گناه شده است . [ زیرا می دانم که تو پنهکاران را عقوبت نمی کنی . اکبرآبادی گوید : چون معشوق در عذر و اعتراض درآید . عاشق را جز دل دادن ، چاره و عذر نمی ماند . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 173 ) ]

رحم کن پنهان ز خود ای خشمگین / ای که خُلقت بِه ، ز صد مَن انگبین


ای که زشتی و قباحت من ، تو را به خشم آورده . بر من رحم کن . ای که خُلق و خوی تو از صد مَن عسل هم شیرین تر است .

زین نَسَق می گفت با لطف و گُشاد / در میانه ، گریه ای بر وَی فتاد


زن اعرابی ، بدینسان و بر این گونه بالطف و گشاده رویی با شویش سخن می گفت . که در اثنای کلام دچار گریه شد . [ انقروی معتقد است که این مکالمه بر حسب ظاهر میان زن اعرابی و آن مرد تازی است . ولی بر حسب باطن مکالمه عقل و نَفس است . در ابیات پیشین نیز همینطور بوده است . ( شرح کبیر انقروی ، ج 3 ، ص 932 ) . برخی از ابیات آن نیز میتواند ، عرض حال بنده باشد با پروردگار . ( نَسَق = ترتیب و نظم ) ]

گریه چون از حَد گذشت و های های / ز آنکه بی گریه ، بُد او خود دلربای


وقتی گریه ها و زاری ها از حد بگذرد حتی دل آن را که به گریه نیفتاده تکان می دهد . یا آن زن بدون گریه کردن هم ، دل آن مرد را می ربود . وای به حال وقتی که سخت به گریه هم بیفتد .

شد از آن باران ، یکی برقی پدید / زد شراری در دلِ مردِ وحید


از آن باران یعنی اشک چشم زن ، برقی پدیدار شد و شعله ای بر دل آن مرد اعرابی زده شد . همان مردی که در ریاضت و قناعت یگانه و بی همتا بود . خلاصه مرد اعرابی تحت تاثیر قرار گرفت . ( شراره = پاره ای آتش که به اطراف می جهد )

آنکه بندۀ روی خویش بود مَرد / جون بُوَد چون بندگی آغاز کرد


آن زنی که که مَرد ، در خالت عادی هم بنده روی زیبایش بود . ببین چه حالی در آن مرد پیدا می شود وقتی که همان زن نسبت به او غلامی و بندگی نیز اظهار کند ؟

آنکه از کِبرَش دلت لَرزان بُوَد / چُون شوی ؟ چون پیش تو گریان شود


مثلا آن کسی که از تکبرش دلت می لرزد . ببین چه حالتی پیدا می کنی وقتی که او در برابرت به گریه و زاری افتد ؟

آنکه از نازش دل و جان ، خون بُوَد / چونکه آید در نیاز ، او چون بُوَد ؟


یا مثلا آن کسی که از ناز محبوب ، دل و جان او خونین می گردد . حال اگر آن محبوب در برابرش به نیاز افتد . ببین چه حالی پیدا می کند ؟

آنکه در جور و جفائش دامِ ماست / عذر ما چه بوَد چو او در عذر خاست ؟


آنکه ستم و بیدادش برای ما مایه گرفتاری و دام است . اگر در صدد عذر برآید چه عذری خواهم آورد .

زُیّنَ لِلنّاس ، حق آراسته است / زآنچه حق آراست ، چُون دانند جَست ؟


آن مشتهیات و لذت هایی که خدا برای مردم آراسته است . آنها چگونه می توانند از کمند آن برهند . [ مصراع اول اشاره است به آیه 14 سوره آل عمران که می فرماید : « آراسته شد برای مردمان ، دوستیِ خواهش های نفسانی از قبیل میل به زنان و فرزندان و همیان های زر و سیم و اسب های نشان دار نیکو و ستوران و کشتزارها و دارایی ها و املاک . لیکن اینها همه مطاع زندگانی فانی دنیاست و نزد خداست نکو منزلگاه » همه لذات و وابستگی های دنیوی ، برای سالک مایه فتنه و ابتلاست . استاد فروزانفر گوید : محققین صوفیه می گویند که شهوت ، هر چیزی است که میل نفسانی در آن دخیل باشد . خواه مادی یا معنوی . پس اگر آنچه به ظاهر طاعت و عبادت است به خواهش نَفس کنند آن نیز شهوت است .

به هر چه بسته شود راهرو ، حجاب وی است / تو خواه مُصحَف و سبجاده گیر و ، خواه نماز 

این گونه شهوت را شهوت خفیّه گویند و خطر آن را بیشتر و دیرپای تر از شهوت جسمانی می شمارند . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 1024 و 1025 ) .

چون پِیِ یَسکُن اِلیهاش آفرید / کِی تواند آدم از حَوّا بُرید ؟


از آن جهت که هدف خدا از آفرینش زن ، آرامش مرد بود . آدم (ع) چگونه می تواند از حوا بِبُرد ؟ [ مصراع دوم اشاره است به آیه 189 سوره اعراف که می فرماید : « اوست خدایی که همه شمار از یک تن بیافرید و از او نیز همسرش را بنهاد تا به او آرام گیرد » . آدم و حوا در اینجا مثالی است از جنس زن و مرد و مولانا با استناد به این آیه می خواهد نیاز مردان و زنان را امری طبیعی معرفی کند . ]

رُستمِ زال ار بود ، وز حَمزِه بیش / هست در فرمان ، اسیر زالِ خویش


اگر فرضاََ یک مرد رستم زال هم که باشد و از حمزه (ع) هم نیرومند تر باشد . در فرمان پذیری باز هم اسیر زن خویش است . [ حمزه با عبدالمطلب بن هاشم ، عموی پیامبر (ص) و از صحابه عالیقدر آن بزرگوار و از مهاجرین به مدینه بود . در جنگ بَدر ، رشادت های فراوان نشان داد و در جنگ اُحُد نیز دلاورانه جنگید و عاقبت نیز شهید شد . زال در لغت به معنی پیر فرتوت سفید موی است و غالبا بر زن اطلاق می شود . و در مصراع اول این بیت ، منظور از زال ، پدر رستم است که سپید موی بوده است . ]

آنکه عالَم بندۀ گفتش بُدی / کَلّمینی یا حُمَیرا می زدی


آن کسی که همه مردم جهان ، بنده سخنان او هستند ( پیامبر بزرگوار ) . به همسرش عایشه می فرمود : « با من حرف بزن » .

آب ، غالب شد بر آتش از نهیب / آتشش جوشد ، چو باشد در حجاب 


برای مثال ، اگر چه آب بر آتش غالب است . ولی آتش نیز می تواند با وجود واسطه و مانعی که در میان هست ( ظرف آب ) آب را بجوشاند و برقصاند . [ ( «حجاب» را برای ضرورت قافیه باید به صورت ممال «حجیب» خواند ) ( نهیب = ترس و بیم ) ]

چونکه دیگی در میان باشد ، شها / نیست کرد آن آب را ، کردش هوا


هرگاه دیگی باشد و درون آن آب وجود داشته باشد و روی آتش نهاده شود و آتش آب را بخار می کند و به هوا می فرستد . [ مولانا مرد را به آب و زن را به آتش تشبیه می کند . از آنرو که آب ، آتش را بی واسطه خاموش می کند . ولی اگر آب را درون ظرفی ریزند و بر سر آتش گذارند . آتش ، آب را بخار می کند و به هوا می فرستد . همینطور ، هرگاه عشق و محبت و حاجت جنسی در کار نباشد . زن مورد توجه مرد قرار نمی گیرد و چون اینها در میان آمد . مرد مانند موم در دست زن نرم است . پس غلبه مرد ، ظاهری است و غالب حقیقی ، زن است ]

ظاهراََ بر زن ، چو آب ار غالبی / باطناََ مغلوب و زن را طالبی


اگر تو بر حسب ظاهر بر زن ، غالب باشی ولی از حیث باطن ، زن بر تو غالب است . زیرا تو طالب زن هستی و بدو میل و خواهش داری .

این چنین خاصیّتی در آدمی است / مِهرِ حیوان را کم است ، آن از کمی است


اینگونه خاصیت در وجود آدمی هست و در حیوان نیست . زیرا حیوان ، ناچیز است و مهر و محبت او نیز بی مقدار است . پس خلاصه کلام اینکه : عقل و محبتی که در انسان وجود دارد در حیوان نیست به همین سبب مغلوب جُفتِ خویش نیست .

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه مراعات کردن زن ، شوهر را و استغفار نمودن از گفته خویش

دکلمه مراعات کردن زن ، شوهر را و استغفار نمودن از گفته خویش

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟