شرح و تفسیر خلوت طلبیدن آن طبیب از

شرح و تفسیر خلوت طلبیدن آن طبیب از پادشاه با کنیزک در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر خلوت طلبیدن آن طبیب از پادشاه با کنیزک

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 144 تا 181

نام حکایت : عاشق شدن پادشاهی بر کنیزکی و خریدن پادشاه ، کنیزک را

بخش : 6 از 9

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

پادشاهی به قصد شکار به همراه خدمتکارانش به بیرون شهر رفت . درمیانه راه کنیزکی زیبارو دید و دل بدو باخت و بر آن شد که او را به دست آرد و همراه خود به کاخ ببرد ، او با بذل مالی فراوان بر این مهم دست یافت . اما دیری نپائید که کنیزک بیمار شد و شاه طبیبان حاذق را از هر سو نزد خود فراخواند تا کنیزکش را درمان کنند . طبیبان هر کدام مدعی شدند که با …

متن کامل ” حکایت عاشق شدن پادشاهی بر کنیزکی و خریدن پادشاه ، کنیزک را “را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات 144 الی 181

144) گفت : ای شه خلوتی کن خانه را / دور کن هم خویش و هم بیگانه را

145) کس ندارد گوش در دهلیزها / تا بپرسم زین کنیزک چیزها

146) خانه خالی شد و یک دیار ، نی / جز طبیب و جز همان بیمار ، نی

147) نرم نرمک گفت : شهر تو کجاست ؟ / که علاج اهل هر شهری ، جداست

148) واندر آن شهر از قرابت کیستت ؟ / خویشی و پیوستگی با چیستت ؟

149) دست بر نبضش نهاد و یک به یک / باز می پرسید از جور فلک

150) چون کسی را خار ، در پایش جهد / پای خود را بر سر زانو نهد

151) وز سر سوزن همی جوید سرش / ور نیابد ، می کند با لب ترش

152) خار ، در پا شد چنین دشواریاب / خار ، در دل چون بود ، واده جواب

 153) خار دل را گر بدیدی هر خسی / دست ، کی بودی غمان را برکسی ؟

154) کس به زیر دم خر خاری نهد / خر نداند دفع آن ، بر می جهد

155) برجهد و آن خار ، محکمتر زند / عاقلی باید که خاری بر کند

156) خر ز بهر دفع خار از سوز و درد / جفته می انداخت ، صد جا زخم کرد

157) آن حکیم خار چین استاد بود / دست می زد جا به جا می آزمود

158) زآن کنیزک بر طریق داستان / باز می پرسید حال دوستان

159) با حکیم او قصه ها می گفت فاش / از مقام و خواجگان و شهرتاش

160) سوی قصه گفتنش می داشت گوش / سوی نبض و جستنش می داشت هوش

161) تا که نبض از نام کی گردد جهان / او بود مقصود جانش در جهان

162) دوستان شهر او را بر شمرد / بعد از آن ، شهری دگر را نام برد

163) گفت : چون بیرون شدی از شهر خویش ؟ / در کدامین شهر بودستی تو بیش ؟

164) نام شهری گفت و زآن هم در گذشت / رنگ رو و نبض او دیگر نگشت

165) خواجگان و شهرها را یک به یک / باز گفت از جای از نان و نمک

166) شهر شهر و خانه خانه قصه کرد / نی رگش جنبید نی رخ گشت زرد

167) نبض او بر حال خود بد بی گزند / تا بپرسید از سمرقند چو قند

168) نبض ، جست و روی ، سرخ و زرد شد / کز سمرقندی زرگر فرد شد

169) چون ز رنجور ، آن حکیم این راز یافت / اصل آن درد و بلا را باز یافت

170) گفت : کوی او کدام اندر گذر ؟ / او سر پل گفت و کوی غاتفر

171) گفت : دانستم که رنجت چیست ، زود / در خلاصت سحرها خواهم نمود

172) شاد باش و فارغ و ایمن که من / آن کنم با تو که باران ، با چمن

173) من غم تو می خورم تو غم مخور / بر تو من مشفق ترم از صد پدر

174) هان و هان این راز را با کس مگو / گر چه از تو ، شه کند بس جستجو

175) گورخانه راز تو چون دل بود / آن مرادت زود تر حاصل شود

176) گفت : پیغمبر که هر که سر نهفت / زود گردد با مراد خویش جفت

177) دانه ها چون در زمین پنهان شود / سر آن سرسبزی بستان شود

178) زر و نقره گر نبودندی نهان / پرورش کی یافتندی زیر کان ؟

179) وعده ها و لطف های آن حکیم / کرد آن رنجور را ایمن ز بیم

180) وعده ها باشد حقیقی ، دلپذیر / وعده ها باشد مجازی ، تاسه گیر

181) وعده اهل کرم نقد روان / وعده نااهل شد رنج روان

شرح و تفسیر خلوت طلبیدن آن طبیب از پادشاه با کنیزک

گفت ای شه خلوتی کن خانه را / دور کن هم خویش و هم بیگانه را


طبیب الهی گفت : شاها ، خانه را کاملا خلوت کن و هیچکس از محرم و نامحرم در آن نباشد و فقط من باشم و کنیزک .

کس ندارد گوش در دهلیزها / تا بپرسم زین کنیزک چیزها


کسی حتی در سرسرای خانه هم نایستد و به سخنان ما گوش ندهد تا من در گفتگو با کنیزک سوالات سرپوشیده و خصوصی از او بکنم .

خانه خالی ماند و یک دیار ، نی / جز طبیب و جز همان بیمار ، نی


خانه از مردم تخلیه شد و در آن سرا کسی جز آن طبیب الهی و آن کنیزک بیمار نماند .

نرم نرمک گفت : شهر تو کجاست ؟ / که علاج اهل هر شهری ، جداست


آن طبیب الهی با لحنی نرم و ملایم به آن کنیزک بیمار گفت : اهل کجا هستی زیرا که اهل هر شهری درمانی جداگانه دارند .

– اطبای قدیم برای هر یک از شهرها به اعتبار دوری و نزدیکی از خط استوا و کوهستان و دریا و … مزاجی قائل بوده اند و با رعایت این امور معالجه می کردند .

واندر آن شهر از قرابت کیستت ؟ / خویشی و پیوستگی با چیستت ؟


طبیب الهی افزود : در آن شهر با چه کسی خویشاوندی و با چه کسی بیگانه ای و کلا روابط تو با دیگران چگونه است .

دست بر نبضش نهاد و یک به یک / باز می پرسید از جور فلک


طبیب دست بر نبض کنیزک نهاد و از جفاهای روزگار یکان یکان می پرسید . ” نبض شناسی یکی از اصول طب قدیم بود “

چون کسی را خار ، در پایش جهد / پای خود را بر سر زانو نهد


برای مثال ، اگر کسی خاری در پایش فرو رود ، پایش را به روی زانویش می گذارد تا خار را پیدا کند .

وز سر سوزن همی جوید سرش / ور نیابد ، می کند با لب ترش


کسی که خار در پایش رفته با سر سوزن خار را جستجو می کند و اگر آنرا نیابد با لبش محل خار را تر می کند تا بتواند آسانتر آنرا پیدا و بیرون آورد .

خار ، در پا شد چنین دشواریاب / خار در دل چون بود ، واده جواب


وقتی که خار در پا اینگونه سخت پیدا شود ، پس خاری که در دل فرو رود چگونه باید پیدا شود ؟ پاسخ بده .

خار دل را گر بدیدی هر خسی ؟  / دست ، کی بودی غمان را بر کسی ؟


اگر قرار بر این بود که هر فرومایه بی مقداری بیماریهای مربوط به روح و روان و قلب و جنان را بشناسد چگونه ممکن بود که غم و اندوه بر دل مردم چیره آید ؟

– این بیت از روانشناسانه ترین ابیات مثنوی است . الحق یافتن خارهای روحی کار هر کس نیست گرچه مدعیان بسیارند .

کس به زیر دم خر خاری نهد / خر نداند دفع آن ، بر می جهد


مثال دیگر ، کسی به زیر دم خر خاری می گذارد و خر چون نمی داند چگونه باید آن خار را از بدن خود دور کند با پریشانی شروع به جستن می کند .

بر جهد وان خار ، محکمتر زند / عاقلی باید که خاری بر کند


خر می خواهد آن خار را از بدنش بیرون آورد ولی از روی نادانی می جهد و خار بیشتر در بدنش فرو می رود پس باید فردی عاقل بیاید و آن خار را بیرون آورد .

خر زبهر دفع خار از سوز و درد / جفته می انداخت ، صد جا زخم کرد


خر از شدت درد و سوز برای دفع خار از بدنش جفتک می اندازد و صد جای دیگر از بدنش را زخمی می کند .

– منظور این است که مردم به سبب عدم معرفت نسبت به مسائل روحی و روانی وقتی دچار رنجی می شوند به جای ریشه یابی ناراحتی خود ، با انجام کارهای نابخردانه روح خود را علیل تر می سازند .

آن حکیم خارچین استاد بود / دست می زد جا به جا می آزمود


آن حکیم الهی که امراض روحی را خوب می شناخت بر بدن کنیزک دست می زد و می آزمود تا ریشه بیماری او را بشناسد .

زان کنیزک بر طریق داستان / باز می پرسید حال دوستان


آن حکیم الهی به صورت حکایت از آن کنیزک ، حال دوستانش را می پرسید .

با حکیم او قصه ها می گفت فاش / از مقام و خواجگان و شهرتاش


آن کنیزک آشکارا از ماجرای زندگانیش صحبت می کرد مثلا از خانه (مقام) و بزرگان (خواجگان) و همشهری های (شهرتاش) خود حرف می زد .

سوی قصه گفتنش می داشت گوش / سوی نبض و جستنش می داشت هوش


آن حکیم الهی ضمن آنکه به صحبتهای کنیزک گوش می داد نبض او را نیز با کمال دقت و فراست در دست داشت و متوجه حرکت نبض او بود تا از نوسانات نبض به اسرار درونش پی ببرد .

تا که نبض از نام کی گردد جهان / او بود مقصود جانش در جهان


تا حکیم الهی ببیند نبض کنیزک از شنیدن نام چه کسی حرکتش تندتر می شود ، آن وقت معلوم می شود که مقصود و مطلوب جان کنیزک همان شخص است .

دوستان شهر او را برشمرد / بعد از آن شهری ، دگر را نام برد


حکیم الهی یکی یکی دوستان شهر کنیزک را نام برد و پس از آن نام یک شهر دیگر را ذکر کرد .

گفت : چون بیرون شدی از شهر خویش ؟ / در کدامین شهر بودستی تو بیش ؟


حکیم الهی به کنیزک گفت : وقتی که از شهر خود بیرون رفتی در کدام شهر بیشتر اقامت کردی .

نام شهری گفت و زان هم درگذشت / رنگ رو و نبض او دیگر نگشت


حکیم الهی نام یک شهر را نیز بر زبان آورد و از آن گذشت ولی رنگ صورت و نبض کنیزک از شنیدن آن هیچ تغییری نکرد .

خواجگان و شهرها را یک به یک / باز گفت از جای و از نان و نمک


حکیم الهی نام خواجه ها و روسا و شهرهای مختلف را یک به یک یاد کرد و از آنجا و نان ونمکی که با هم خورده بودند سخن گفت .

شهر شهر و خانه خانه قصه کرد / نی رگش جنبید و نی رخ گشت زرد


حکیم الهی دید با اجمال گوئی مرادش حاصل نمی آید ، پس شروع کرد به طور مفصل از هر شهر و خانه بصورت جداگانه پرسید ولی باز نه رگ کنیزک جنبید و نه رنگ رخساره اش زرد شد .

نبض او بر جای خود بد بی گزند / تا بپرسید از سمرقند چو قند


نبض کنیزک به حال عادی خود بود تا اینکه حکیم از شهر سمرقند که برای کنیزک خاطرات شیرین داشت ذکری به میان آورد .

– پیشینیان سمرقند را به سبب کثرت باغها و سرسبزی یکی از چهار بهشت روی زمین انگاشته اند ، جنات اربعه عبارتند از : غوطه دمشق ، شعب بوان در فارس ، ابله در بصره و صغد سمرقند . مولانا نیز چندی در شهر سمرقند مقیم بوده که شاید تشبیه سمرقند به قند ، خاطرات ایام کودکی او می باشد .

نبض ، جست و روی سرخ و زرد شد / کز سمرقندی زرگر فرد شد


 

همینکه حکیم الهی از سمرقند و اوصاف آن سخن گفت . نبض او جهید و رویش از عشق و دوستی به زرگر سمرقندی سرخ و زرد شد زیرا که آن کنیزک از زرگری ساکن در سمرقند جدا افتاده بود و به درد هجران و فراق دچار شده بود .

چون ز رنجور ، آن حکیم این راز یافت / اصل آن درد و بلا را باز یافت


همینکه آن حکیم الهی از راز بیماری آن کنیزک آگاه شد ، به اصل و حقیقت آن درد و بلا پی برد و دانست که کنیزک بیمار عشق است .

گفت : کوی او کدام اندر گذر / او سر پل گفت و کوی غاتفر


حکیم الهی از کنیزک پرسید که کوی زرگر در کدام طریق و گذر است و کنیزک گفت : بر سر پل و محله غاتفر .

گفت : دانستم که رنجت چیست ، زود / در خلاصت سحرها خواهم نمود


حکیم الهی گفت : فهمیدم که بیماری تو چیست و هر چه زودتر از رهانیدن تو از آن بیماری معجزاتی خواهم کرد .

– طبیب روحانی و طبیب جسمانی هر دو باید پس از تشخیص بیماری مژده شفا و سلامتی به بیمار بدهند تا بیمار تقویت روحی شود و بتواند با بیماری مقابله کند .

شاد باش و فارغ و ایمن که من / آن کنم با تو که باران ، با چمن


آن حکیم الهی به کنیزک گفت : شادمان و آسوده خاطر باش که من با تو همان کاری را کنم که باران با چمن می کند . یعنی همانطور که باران حیات و طراوت به چمن می بخشد ، من نیز به روح افسرده تو را تازگی و طراوت دهم .

من غم تو می خورم تو غم مخور / بر تو من مشفق ترم از صد پدر


حکیم گفت : من غمخوار تو هستم و دیگر لازم نیست اندوهگین شوی زیرا که من از صد پدر مهربان نسبت به تو مهربانترم .

هان هان این راز را با کس مگو / گر چه از تو شه کند بس جستجو


حکیم گفت : به هوش باش که مبادا این راز را به کسی گوئی ولو اینکه شاه از تو بسیار پرس و جو کند .

گورخانه راز تو چون دل شود / آن مرادت زودتر حاصل شود


اگر دل مقبره اسرارت باشد یعنی اگر راز خود را در دلت پنهان داری و به کس نگوئی ، مرادت زودتر حاصل خواهد شد .

گفت پیغمبر که هر که سر نهفت / زود گردد با مراد خویش جفت


حضرت محمد ( ص ) فرموده است : هر کس رازش را نهان دارد ، زود به مقصودش برسد . ( اشاره به حدیث ، نیازهای خود را با پوشاندن آنها برآورید که هر صاحب نعمتی مورد حسادت است )

دانه ها چون در زمین پنهان شود / سر آن سرسبزی بستان شود


برای مثال ، اگر دانه ها در دل خاک پنهان شود ، سر آن سبب سرسبز شدن باغ و بوستان است . ( یعنی سبزیهائی که در باغها دیده می شود در واقع اسرار آن دانه هائی است که در دل خاک مدفون شده است )

زر و نقره گر نبودندی نهان / پرورش کی یافتندی زیر کان


مثال دیگر ، اگر طلا و نقره در زیر زمین نهان نمی شد ، چگونه ممکن بود که درون معدن پرورش یابند .

وعده ها و لطف های آن حکیم / کرد آن رنجور را ایمن ز بیم


وعده های صادقانه آن حکیم الهی ، کنیزک بیمار را از بیم و خوف ایمن کرد .

وعده ها باشد حقیقی ، دلپذیر / وعده ها باشد مجازی ، تاسه گیر


وعده های حقیقی و راستین دلپذیر است . یعنی هر وعده ای که صادق باشد موجب آرامش دل شود ولی وعده های دروغین موجب پریشان خاطری و اندوه گردد .

تاسه گیر به معنی خفقان آور ، مجازا چیزی که پریشانی و بی قراری آورد .

وعده اهل کرم نقد روان / وعده نااهل شد رنج روان


وعده مردم بزرگوار و کریم همچون گنج قارون ( گنج روان ) است اما وعده مردم نالایق موجب کدورت قلب و تیرگی روح می شود .

دکلمه خلوت طلبیدن آن طبیب از پادشاه با کنیزک

دکلمه خلوت طلبیدن آن طبیب از پادشاه با کنیزک

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟