شرح و تفسیر مضرت تعظیم خلق و انگشت نمای شدن در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر مضرت تعظیم خلق و انگشت نمای شدن
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 1849 تا 1877
نام حکایت : بازرگان که طوطی او را پیغام داد به طوطیان هندوستان
بخش : 12 از 13
بازرگانی ، طوطی زیبا در قفس داشت . روزی برای تجارت ، آهنگ سفر به هندوستان کرد و پیش از رفتن ، همه اهل خانه را فراخواند و گفت : برای شما از این سفر چه ارمغانی آورم ؟ هر یک از بستگان چیزی درخواست کرد . وقتی نوبت به طوطی رسید بدو گفت : تو چه تحفه ای می خواهی ؟ طوطی گفت : وقتی که به هندوستان رسیدی و طوطیان همنوع مرا دیدی . حال مرا برای آنان بازگو کن و بگو که قضا و قدر مرا در زندان قفس افکنده و اینک از شما استمداد می جوید . آیا این رواست که شما خوش و خرم پرواز کنید و من ، مهجور و غمزده در کنج قفس باشم ؟ بازرگان به هندوستان رفت و
متن کامل حکایت بازرگان که طوطی او را پیغام داد به طوطیان هندوستان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
1849) تن ، قفص شکل است ، تن شد خارِ جان / در فریبِ داخِلان و خارِجان
1850) اینش گوید : من شوم همرازِ تو / وآنش گوید : نَی ، منم انبازِ تو
1851) اینش گوید : نیست چون تو در وجود / در جمال و فضل و در احسان و جود
1852) آنش گوید : هر دو عالم آنِ توست / جمله جانهامان ، طفیلِ جانِ توست
1853) او ، چو بیند خلق را سرمستِ خویش / از تکبّر می رود از دستِ خویش
1854) او نداند که هزاران را چو او / دیو افکنده ست اندر آبِ جُو
1855) لطف و سالوس جهان ، خوش لقمه ای است / کمترش خور ، کآن پرآتش لقمه ای است
1856) آتشش پنهان و ، ذوقش آشکار / دود ِ او ظاهر شود پایانِ کار
1857) تو مگو آن مدح را من کِی خورم ؟ / از طمع می گوید او پِی می برم
1858) مادِحت گر هَجو گوید برملا / روزها سوزد دلت زآن سوزها
1859) گر چه دانی گو ز حِرمان گفت او / کآن طمع که داشت از تو شد زیان
1860) آن اثر می مانَدَت در اندرون / در مدیح این حالتت هست آزمون
1861) آن اثر هم روزها باقی بُوَد / مایۀ کِبر و خِداعِ جان شود
1862) لیک ننماید چو شیرین است مدح / بَد نماید ، زآن که تلخ افتاد قَدح
1863) همچو مطبوخ است و خَب ، کان را خوری / تا به دیری ، شورش و رنج اندری
1864) ور خوری حلوا ، بُوَد ذوقش دَمی / این اثر چون آن نمی پاید همی
1865) چون نمی پاید ، همی پاید نهان / هر ضدّی را تو به ضدِ او بدان
1866) چون شِکَر ، پاید همی تاثیرِ او / بعدِ حینی دُمّل آرد ، نیش جو
1867) از وفورِ مدح ها ، فرعون شد / کُن ذَلیل النّفس هَوناََ لا تَسُد
1868) تا توانی بنده شو ، سلطان مباش / زَخم کَش چون گوی شو ، چوگان مباش
1869) ورنه چون لطفت نماند و این جمال / از تو آید آن حریفان را ملال
1870) آن جماعت کِت همی دادند ریو / چون ببینندت بگویندت که : دیو
1871) جمله گویندت ، چو بینندت به در : / مُرده ای از گورِ خود بر کرد سَر
1872) همچو اَمرَد که خدا نامش کنند / تا بدین سالوس بَد نامش کنند
1873) چونکه در بَدنامی آمد ریشِ او / دیو را ننگ آید از تفتیشِ او
1874) دیو ، سویِ آدمی شد بهرِ شَر / سویِ تو ناید که از دیوی بَتر
1875) تا تو بودی آدمی ، دیو از پی ات / می دوید و می چشانید او می ات
1876) چون شدی در خویِ دیوی استوار / می گریزد از تو دیو ، ای نابکار
1877) آنگه اندر دامنت آویختند / چون چنین گشتی ، همه بگریختند
تن ، قفص شکل است ، تن شد خارِ جان / در فریبِ داخِلان و خارِجان
تن و ایت کالبد جسمانی مانند قفسی است که طوطی جان در آن زندانی شده است . این کالبد خاکی همانند خاری است که بر پای جان خلیده و او را از رفتن باز می دارد و به سبب اغواء و فریب خوشامدگویان که می آیند و می روند مغرور و فریفته می شود . [ اکبرآبادی گوید : منظور از داخلان و خارجان ، مردم مداح و متملق هستند که می آیند و می روند . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 135 ) . ( داخلان = آیندگان ، آنان که می آیند ) ( خارجان = روندگان ) ]
اینش گوید: من شوم همرازِ تو / وآنش گوید : نَی ، منم انبازِ تو
این یکی گوید : ما همراز و همراه توییم . آن یکی گوید : این طور نیست بلکه منم شریک و همتای تو .
اینش گوید : نیست چون تو در وجود / در جمال و فضل و در احسان و جود
این یکی گوید : در وجود ، همانند تو کسی نیست . همین طور در جمال و فضل و احسان و بخشش ، تو بی مانندی .
آنش گوید : هر دو عالم آنِ توست / جمله جانهامان ، طفیل جانِ توست
آن یکی گوید : هر دو جهان در مالکیت توست . و همه جانهای ما طفیل و تابع توست . [ خلاصه ، چاپلوسان می کوشند که انسان خام طبع را فریب دهند ]
او چو بیند خلق را سرمستِ خویش / از تکبّر می رود از دستِ خویش
آن اسیر تن وقتی که می بیند همه عوامل داخلی و خارجی ، سرمست و واله او هستند . از شدّت خود بینی و خود بزرگ بینی ، خویشتن خویش را گم می کند .
او نداند که هزاران را چو او / دیو افکنده ست اندر آب جُو
این ممدوح فریب خورده نمی داند که هزاران نفر دیگر را شیطان به میان آب جوی فساد و خودبینی افکنده و خوارشان نموده است .
لطف و سالوس جهان ، خوش لقمه ای است / کمترش خور ، کان پُر آتش لقمه ای است
اگر چه نرمش و چاپلوسی مردم جهان ، همچون لقمه ای لذیذ و دلپذیر است . ولی تو باید تا می توانی از این لقمه کمتر بخوری که در واقع لقمه ای آتشناک است . [ به گفته ملا هادی سبزواری ، احتمال دارد که در مصراع دوم تعبیر « پُر آتش لقمه ای است » ماخوذ از آیه 174 سوره بقره باشد که می فرماید : « آنان شکم خویش را جز با آتش نمی آکنند » ( شرح اسرار ، ص 59 ) ]
آتشش پنهان و ، ذوقش آشکار / دودِ او ظاهر شود پایان کار
آتش آن لقمه آتشناک ، پنهان است ولی ذوق آن آشکار و عیان است و دودِ آن آتش ، در پایان کار بخصوص در روزِ شمار پیدا و ظاهر می شود .
تو مگو آن مدح را من کِی خورم ؟ / از طمع می گوید او پی می برم
تو این حرف را نزن که من کی مدح آن مداح را می پذیرم ؟ زیرا من می دانم که مدح او به خاطر آز و طمع است . پس من به طمع او پی می برم و فریبش را نمی خورم .
مادِحت گر هَجو گوید برملا / روزها سوزد دلت زان سوزها
اگر مداح و ستایشگرت ، تو را آشکارا هجو گوید . چند روزی بر اثر آن سخنان پُر سوز ، دلت می سوزد . [ شکی نیست که مدح و ثنا موجب غرور نفس می شود . ولی چون مدح ، شیرین و مطبوع است . اثر آن سریعا آشکار نمی شود و تنها وقتی نمایان می گردد که مدحی گفته نشود . در حالی که ذم و هجو ، فورا اثر خود را می گذارد . ( هجو = بد گویی کردن ) ]
گرچه دانی او ز حرمان گفت آن / کآن طمع که داشت از تو شد زیان
هجو و نکوهشِ نکوهشگر در تو اثر بد می گذارد . هر چند که تو یقیناََ بدانی که نکوهش او به خاطر این بوده است که تو امید و طمعش را پاسخ نگفته ای و آن نکوهش و هجو بر اساسی نیست و اصالتی ندارد .
آن اثر می مانَدَت در اندرون / در مدیح این حالتت هست آزمون
بر اثر آن بدگویی و هجو شنوی ، اثری در دلت می ماند . این دو حالت در مورد مدح نیز وجود دارد و می توانی آن را امتحان کنی . [ مدیح = سخنی که در ستایش گویند ]
آن اثر هم روزها باقی بُوَد / مایۀ کِبر و خِداعِ جان شود
اثر مدح و ثنا ، روزهای متوالی در دل آدمی باقی می ماند و سبب غرور و فریب خوردن جان و روان او می شود . [ خِداع = فریب و فریفتن ]
لیک ننماید چو شیرین است مدح / بَد نماید ، زآن که تلخ افتاد قَدح
اثر مدح و بدگویی در نفس انسانی ، امری مسلم است ولی اثر مدح به واسطه شیرینی اش معلوم نمی شود اما اثر بدگویی زود معلوم می گردد زیرا که بدگویی ، تلخ است و مذاقِ آدمی زود ناگواری آن را احساس می کند . [ قدح = عیب کسی را جستن و گفتن ]
همچو مطبوخ است و حَب ، کان را خوری / تا به دیری ، شورش و رنج اندری
هجو و بدگویی مانند داروی جوشانده و حَب ، بد مزه و تهوع آور است . اگر آن را بخوری دچار دل آشوبه و تهوع می شوی و این حال در تو مدتی باقی می ماند . [ ( مطبوخ = پخته شده و در اصطلاح به دارویی گویند که بپزند و شیره آن را به بیمار بدهند مانند جوشانده ) ( حَب = دانه و در اصطلاح پزشکی ، دارویی که به شکل دانه نخود درست کنند ) ( شورش = منقلب شدن و پریشان حالی ) ]
ور خوری حلوا ، بُوَد ذوقش دَمی / این اثر چون آن نمی پاید همی
برای مثال ، اگر حلوا بخوری ، لذت و شیرینی اش لحظاتی بیش نمی پاید . زیرا اثر این شیرینی مانند تاثیر آن دوای تلخ و بدمزه نیست که دوام داشته باشد .
چون نمی پاید ، همی پاید نهان / هر ضدی را تو به ضدّ او بدان
اگر چه اثر شیرینی مدح ظاهراََ دوامی ندارد ولی محصول نهایی و تاثیر اصلی آن ، زیانمند خواهد بود . پس هر ضدی را با ضدش بشناس .
چون شکر ، پاید همی تاثیر او / بعد حینی دُمّل آرد ، نیش جو
برای مثال ، خوردن حلوا و شیرینی هرچند باعث لذت شخص می شود ولی پس از گذشت زمانی بر اثر زیاد خوردن آن ، دُملی در تنش بوجود می آید که احتیاج به تحمل دردِ نیشتر دارد . [ همین طور ، شنیدن مدح و ستایش هر چند به ظاهر امری مطبوع و خوشایند است . ولی رفته رفته شخصیت آدمی را دچار زخم های روحی و دمل های روانی می کند . ]
از وفور مدح ها ، فرعون شد / کُن ذَلیلَ النّفس هَوناََ لا تَسُد
نفس آدمی بر اثر مدح و ستایش های مردم ، به فرعون تبدیل می شود . پس تو باید آدمی باشی که نفسش خوار و زار شده است و سیادت و سروری مجو . [ اشاره است به آیه 63 سوره فرقان « و بندگان خدا آنها هستند که از روی خاکساری بر زمین به آهستگی گام سپارند … » ]
تا توانی بنده شو ، سلطان مباش / زَخم کَش چون گوی شو ، چوگان مباش
تا می توانی بنده باش نه پادشاه و مانند گوی چوگان ، ضربه ها را تحمل کن و چوگان مباش که به گوی ضربه بزنی . [ زخم کَش = بردبار ، تحمل کننده ضربه ]
ورنه چون لطفت نماند و این جمال / از تو آید آن حریفان را ملال
و اگر این سخن را نپذیری و با اشخاص مذکور ، همنشین شوی . آنگاه که تر و تازگی ات از میان رود و جمال و زیبایی را از دست دهی . همنشینان مداح خود را ملول می کنی و آنها از دور و اطرافت پراکنده می شوند .
آن جماعت کِت همی دادند ریو / چون ببینندت بگویندت که : دیو
آن گروهی که قبلا فریبت می دادند . پس از رفتن زیبایی و حشمتت وقتی تو را ببینند . می گویند : این شیطان است . [ ریو = نیرنگ و فریب ]
جمله گویندت ، چو بینندت به در : / مُرده ای از گور خود بر کرد سَر
اگر تو را دَمِ در مشاهده کنند . همه آن مداحان و ستایشگرانت می گویند : شگفتا که مُرده ای از قبرش سر بیرون آورده . یعنی سخنان تحقیر آمیز به تو می گویند . [ همانطور که مُرده خوفناک و نفرت انگیز است . تو نیز پس از زوال جمال و حشمت و جلال برای چاپلوسان ، آن گونه خواهی شد ]
همچو اَمرَد که خدا نامش کنند / تا بدین سالوس بَد نامش کنند
برای مثال ، حالت این شخص به آن نوجوان خوبرویی است که پلیدان و غلامبارگان ، او را از فرط تعریف و تمجید ، خدای خود می نامند . تا بدین نیرنگ ، او را بدنام کنند و آبرویش را ببرند . [ اَمرَد = جوانی که هنوز بر صورتش مویی نروییده باشد ]
چونکه در بَدنامی آمد ریشِ او / دیو را ننگ آید از تفتیش او
همین که ریش و موی او درآمد و و بدنام و بی آبرو شد . دیگر شیطان هم سراغ او را نمی گیرد و از جُستن او عار دارد .
دیو ، سوی آدمی شد بهرِ شَر / سویِ تو ناید که از دیوی بَتَر
شیطان دنبال آدمی می رود که در طریق صلاح گام بر می دارد تا او را گمراه کند . و شیطان با تو ای پلیدِ گمراه ، کاری ندارد زیرا که تو در گمراهی از او هم بدتری .
تا تو بودی آدمی ، دیو از پی ات / می دوید و می چشانید او می ات
تا وقتی که تو آدم صالحی هستی . شیطان به دنبالت می آید تا فریبت دهد و از بادۀ خود تو را مست و غافل کرداند .
چون شدی در خوی دیوی استوار / می گریزد از تو دیو ، ای نابکار
ولی همینکه خوی شیطانی یافتی و در آن راسخ و ثابت گشتی . شیطان نابکار نیز از تو بیزاری می جوید و می گریزد . [ اشاره به آیه 16 سوره حشر که می فرماید : « مانند شیطان که به انسان گفت : کفر آر . و چون کفر آورد ، گفت : من از تو ای آدمی بیزارم… » ]
آنگه اندر دامنت آویختند / چون چنین گشتی ، همه بگریختند
این چاپلوسان در وقت جاه و جلال تو ، گِردِ تو جمع می شدند . ولی همینکه به حال زار افتادی . همگان از اطراف تو گریختند .
دکلمه مضرت تعظیم خلق و انگشت نمای شدن
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات
متشکرم!
عالی بود!
فقط در بیت۱۸۷۴، “ناید” را “باید” تایپ کرده اید، که لازم است اصلاح شود.
سلام ، اصلاح شد .
ممنونم از انتخاب و دقت شما . موفق باشید .