شرح حال دقوقی و کراماتش در سیر و سفرها | شرح و تفسیر

شرح حال دقوقی و کراماتش در سیر و سفرها | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح حال دقوقی و کراماتش در سیر و سفرها | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 1924 تا 1961

نام حکایت : حکایت دقوقی و کراماتش

بخش : 1 از 7 ( شرح حال دقوقی و کراماتش در سیر و سفرها )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت دقوقی و کراماتش

دقوقی ، عارفی بلند مرتبه و با کمال بود و پیوسته در سیر و سفر ، کم می شد که دو روز را در یک محل سر کند . در تقوی و وارستگی ، گوی سبقت از همگان ربوده بود و در اظهار نظر ، صائب بود و راست رأی . امّا با این همه ، در جستجویِ اولیای خاصِ خدا بود و در این طریق ، طلبی آتشین داشت . از اینرو سالیانی چند در پهنۀ زمین می گشت تا به مطلوبِ خود رسد . و حتی گاه می شد که برهنه پا و جامه دران قدم بر خارستان ها و سنگلاخ ها می نهاد و با گرمی تام و اشتیاقِ تمام همه جا را می جُست . باشد که اولیای خاصِ خدا نقابِ غیبت از رخسار برگیرند و بدو رُخ بنمایند . سرانجام پس از سال ها تحملِ رنج و مشقّت و سختی و مرارت به ساحلی می رسد و با منظره ای بس شگفت انگیز روبرو می شود . در اینجا بهتر است ماجرا را از زبانِ خودِ تو بشنویم …

متن کامل « حکایت دقوقی و کراماتش » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار شرح حال دقوقی و کراماتش در سیر و سفرها

ابیات 1924 الی 1961

1924) آن دُقوقی داشت خوش دیباچه یی / عاشق و صاحب کرامت خواجه یی

1925) بر زمین ، می شد چو مَه بر آسمان / شبروان را گشته زو روشن ، روان

1926) در مقامی ، مَسکنی کم ساختی / کم ، دو روز اندر دِهی انداختی

1927) گفت : در یک خانه گر باشم دو روز / عشقِ آن مَسکن کند در من فروز

1928) غِرّةُ المَسکن اُحاذِرهُ اَنا / اُنقُلی یا نَفسُ سافِر لِلغِنا

1929) لا اُعَوّد خُلقُ قَلبی بِالمَکان / کی یَکُونَ خالِصاََ فِی الامتِحان

1930) روز اندر سَیر بُد ، شب در نماز / چشم اندر شاهباز ، او همچو باز

1931) مُنقَطِع از خلق ، نَی از بَدخویی / مُنفَرِد از مَرد و زن ، نَی از دویی

1932) مُشفِقی بر خَلق و ، نافع همچو آب / خوش شفیعیّ و ، دعااش مُستَجاب

1933) نیک و بَد را مهربان و مُستَقَر / بهتر از مادر ، شهی تر از پدر

1934) گفت پیغمبر : شما را ای مِهان / چون پدر هستم شفیق و مهربان

1935) ز آن سبب که جمله اجزایِ مَنید / جُزو را از کُل چرا بر می کنید ؟

1936) جزو از کُل قطع شد ، بیکار شد / عضو از تن قطع شد ، مُردار شد

1937) تا نپیوندد به کُل بارِ دِگر / مُرده باشد ، نَبوَدش از جان خبر

1938) ور بجنبد ، نیست آن را خود سَنَد / عضوِ نو بُبریده هم جنبش کند

1939) جزو از این کُل گر بُرَد ، یک سو رود / این نه آن کُل است کو ناقص شود

1940) قطع و وصل او نیاید در مَقال / چیزِ ناقص گفته شد بهرِ مثال

1941) مر علی را در مثالی شیر خواند / شیر مثلِ او نباشد ، گر چه راند

1942) از مثال و مِثل و فرقِ آن ، بران / جانبِ قصۀ دَقوقی ای جوان

1943) آنکه در فتوی امامِ خَلق بود / گویِ تقوی از فرشته می رُبود

1944) آنکه اندر سَیر ، مَه را مات کرد / هم ز دینداریِ او دین رَشک خَورد

1945) با چنین تقوی و اَوراد و قیام / طالبِ خاصانِ حق بودی مُدام

1946) در سفر مُعظَم مُرادش آن بُدی / که دَمی بر بندۀ خاصی زدی

1947) این همی گفتی : چو می رفتی به راه / کُن قرینِ خاصگانم ای اله

1948) یا رب آنها را که بشناسد دلم / بنده و بسته میان و مُجمِلم

1949) و آنکه نشناسم ، تو ای یزدانِ جان / بر منِ محجوبشان کُن مهربان

1950) حضرتش گفتی که ای صدرِ مِهین / این چه عشق است و ، چه استسقاست این ؟

1951) مِهرِ من داری چه می جویی دِگر ؟ / چون خدا با توست ، چون جویی بشر ؟

1952) او بگفتی : یا رب ای دانایِ راز / تو گشودی در دلم راهِ نیاز

1953) در میانِ بحر اگر بنشسته ام / طَمع در آبِ سبو هم بسته ام

1954) همچو داودم ، نود نَعجه مراست / طَمع در نَعجۀ حریفم هم بخاست

1955) حرص اندر عشقِ تو فخر است و جاه / حرص اندر غیرِ تو ننگ و تباه

1956) شهوت و حرصِ نران پیشی بُوَد / و آنِ حیزان ننگ و بَدکیشی بُوَد

1957) حرصِ مردان از رهِ پیشی بُوَد / در مُخَنّث حرص ، سویِ پس رود

1958) آن یکی حرص از کمالِ مردی است / و آن دگر حرص افتضاح و سردی است

1959) آه ، سِرّی هست اینجا ، بس نهان / که سویِ خضری شود موسی دوان

1960) همچو مستَسقی کز آبش سیر نیست / بر هر آنچه یافتی بِالله مَایست

1961) بی نهایت حضرت است این بارگاه / صدر را بگذار ، صدرِ توست راه

شرح و تفسیر شرح حال دقوقی و کراماتش در سیر و سفرها

آن دُقوقی داشت خوش دیباچه یی / عاشق و صاحب کرامت خواجه یی


آن دقوقی ، در سلوک بدایتِ حال و آغازی خوش داشت و خواجه ای عاشق و صاحب کرامت بود . [ کرامت = شرح بیت 3229 دفتر دوم / دیباچه = دیبای کوچک ، نوعی از جامۀ ابریشمین که قباچۀ سلاطین باشد که به جواهر بیارایند ( آنندراج ، ج 3 ، ص 1978 ) و آنچه در اولِ کتاب ها نویسند به اعتبار سخنان رنگین و مقدمۀ کتاب ( فرهنگ نفیسی ، ج 2 ، ص 1571 ) امّا منظور از آن در بیت فوق اینست که عنوان و شروعِ حالِ دقوقی در سلوک ، پسندیده و مطلوب بود زیرا وی از همان آغازِ سلوک در مقامِ جُستن اولیاء خاصِ خدا بود ( شرح مثنوی ولی محمداکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 109 ) شاه داعی می گوید : در سلوک مقدمۀ مرضیّه داشت و با صدق و صفا سلوک می کرد ( شرح مثنوی معنوی شاه داعی ، ج 2 ، ص 70 ) ]

بر زمین ، می شد چو مَه بر آسمان / شبروان را گشته زو روشن ، روان


بر روی زمین مانند ماهِ آسمان بود و روحِ آنانی که در ظلمتِ مادّی و جسمانی دنیا حرکت می کردند از نورِ وجودِ او روشنایی می گرفت .

در مقامی ، مَسکنی کم ساختی / کم ، دو روز اندر دِهی انداختی


او کمتر در جایی مقیم می شد و در هر روستا و یا محلّی بیش از دو روز اقامت نمی کرد . [ مشایخ طریقت برای سفر ، مقاصدی ذکر کرده اند : 1) طلب علم و تجریت 2) به مصاحبت مشایخ و راه رفتگان رسیدن 3) ترکِ متعلّقات و معهوداتِ نَفس از قبیل اسباب و قماش و اهل و مسکنِ خود و نوشیدن شربت تلخناکِ فراق 4) پاک شدن نَفس از اخلاقِ پست و دعاوی یاوه ، زیرا سختی سفر ، نَفس را رام می کند 5) مشاهدۀ آثار و عجایب طبیعت و آداب دیگر مردمان و عبرت گرفتن 6) ریاضتِ نَفس ( عوارف المعارف ، ص 57 تا 60 و نیز شرح بیت 156 دفتر دوم ]

گفت : در یک خانه گر باشم دو روز / عشقِ آن مَسکن کند در من فروز


دقوقی حتی از اقامت کوتاه نیز در یک جا اجتناب می کرد و می گفت : اگر در منزلی حتّی دو روز مقیم شوم . عشق و جاذبه آن منزل در دلم شعله می کشد و مرا اسیر و وابستۀ خود می کند .

غِرّةُ المَسکن اُحاذِرهُ اَنا / اُنقُلی یا نَفسُ سافِر لِلغِنا


از فریفته شدن به منزل و مأوا می پرهیزم . ای نَفس ، برای رسیدن به مرتبۀ بی نیازی و استغنای حقیقی سفر کن . یعنی از منزل هوی و هوس و آرزوهای یاوه و تعلّقاتِ مادّی و اوصافِ ذمیمه دوری کن تا به کمال روحی و معنوی برسی .

لا اُعَوّد خُلقُ قَلبی بِالمَکان / کی یَکُونَ خالِصاََ فِی الامتِحان


من خوی و سرشتِ قلبِ خود را به مکانی معیّن عادت نمی دهم تا به هنگامِ امتحان خالص باشم . [ دو بیت عربی فوق از قول دقوقی است ]

روز اندر سَیر بُد ، شب در نماز / چشم اندر شاهباز ، او همچو باز


دَقوقی روزها را به سیر و سفر می گذرانید و شب ها را در حالِ نماز و نیایش سپری می کرد . و همچو بازِ بلند پرواز به شاهبازِ حق ، چشم می دوخت . [ دَقوقی در سیر آفاقی و اَنفسی با تمرکز قلبی در حالِ مشاهدۀ جمالِ حق بود و لحظه ای از او غافل نمی شد . شاهباز ، گونه ای از باز که اندامی بسیار زیبا و متناسب دارد و پنجه و منقارش بسیار قوی است . در این بیت کنایه از حضرت حق تعالی است . ]

مُنقَطِع از خلق ، نَی از بَدخویی / مُنفَرِد از مَرد و زن ، نَی از دویی


هر چند دقوقی از خلایق بریده بود و در خلوت سیر می کرد امّا این انزوا و گوشه گیری او از بَد خُلقی او ناشی نمی شد . درست است که او از مرد و زن و همۀ آحادِ مردم دوری گُزیده بود . امّا این دوری به این معنی نبود که آنها را از خود جُدا بداند .

مُشفِقی بر خَلق و ، نافع همچو آب / خوش شفیعیّ و ، دعااش مُستَجاب


و اِلّا او نسبت به همۀ مردم مهربان بود و همچون آب به آنان فایده می رسانید و درخت وجودشان را سرسبز و با نشاط می کرد . او شفاعت کنندۀ خوبی بود و دعاهایش نیز در درگاهِ الهی مقبول می افتاد .

نیک و بَد را مهربان و مُستَقَر / بهتر از مادر ، شهی تر از پدر


او به همۀ مردم چه نیک و چه بَد ، مهربانی می کرد و پناهگاه و قرارگاهشان بود ( چنانکه پناهگاه همۀ مردم را در پناهِ خود می گیرد و کاری با بدی و خوبی آنها ندارد ) و او حتّی از مادر مهربان تر و از پدر دوست داشتنی تر بود . [ شهی تر = مطلوب تر ، مرغوب تر ، دوست داشتنی تر ]

گفت پیغمبر : شما را ای مِهان / چون پدر هستم شفیق و مهربان


پیامبر (ص) فرمود : ای خواجگان و ای بزرگان ، من نسبت به شما مانند پدر ، شفیق و مهربانم . [ اشاره است به روایت « براستی که من برای شما چون پدرم » ( احادیث مثنوی ، ص 84 ) ]

ز آن سبب که جمله اجزایِ مَنید / جُزو را از کُل چرا بر می کنید ؟


بدان سبب من نسبت به شما مهربان و شفیق ام که جملگی شما به منزلۀ اجزای وجودِ من بشمار می روید . چرا جزء را از کُل جدا می کنید . [ مقتبس از حدیث « هر عضوی از موجودی زنده جدا شود مُرده است » ( احادیث مثنوی ، ص 84 ) ]

جزو از کُل قطع شد ، بیکار شد / عضو از تن قطع شد ، مُردار شد


هر گاه جزء از کُل جدا شود عاطل و بیکار می گردد و هر گاه جزء از اندام جُدا گردد به مُردار تبدیل می گردد .

تا نپیوندد به کُل بارِ دِگر / مُرده باشد ، نَبوَدش از جان خبر


تا وقتی که جزء ، دوباره به کُلِ خود متصل نشود . مُرده ای بیش نیست و هرگز از جهانِ جان و عالَمِ معنا خبر ندارد .

ور بجنبد ، نیست آن را خود سَنَد / عضوِ نو بُبریده هم جنبش کند


و تازه اگر جزء مستقل از کُل ، حرکتی هم بکند باز هم قابلِ اعتماد نیست . یعنی نمی توان آن جزء را به صِفِ حرکت ، واقعاََ متحرکش نامید . زیرا که عضو بُریده جسم بلافاصله بعد از بُریدن حرکت می کند . [ چنانکه اگر شاخه ای از درختی قطع شود تا چند روز طراوت و نشاطی دارد امّا چون این نشاط و طراوت به کُل تعلق دارد و نه به او ، لذا شروع می کند به پژمُردن و خوشیدن . ]

جزو از این کُل گر بُرَد ، یک سو رود / این نه آن کُل است کو ناقص شود


اگر جزء از کُل جُدا شود به گوشه ای می رود . و کُل نیز با کاسته شدن اجزایش ناقص می شود . [ البته این امر در کُل های معمولی مصداق دارد امّا کُلِ معنوی از این قاعده مستثناست زیرا این کُل با رفتن اجزایش کاستی نمی پذیرد یعنی انسان کامل ، با جُدا شدن پیروان و یا عدمِ اقبال مردمان ، ذرّه ای از کمال او کاسته نمی شود . ]

قطع و وصل او نیاید در مَقال / چیزِ ناقص گفته شد بهرِ مثال


زیرا مقولۀ گسستن و پیوستن به انسان کامل ، در قالبِ کلام نمی گنجد و نمی توان با سخن ، حقیقتِ آن را بیان کرد . بلکه در اینجا برای تفهیمِ عامۀ مردم ناچاریم کلامِ نارسایی را به عنوان مثال بیان کنیم . [ برخی از شارحان «کُل» را در این ابیات کنایه از حضرت حق می دانند و برخی دیگر کنایه از انسان کامل . وجه دوم مقبول تر است زیرا سخن بر سرِ دقوقی است که با همۀ کمال به دنبالِ ولیِ خاص و انسانِ برگزیدۀ الهی است چنانکه ابیات بعد نیز مؤیدِ این مطلب است . با این تقدیر ، انسان ها در طی سلوک به ارشادِ انسانِ کامل نیازمندند و هر گاه خود را از او جُدا کنند قطعاََ به سر منزلِ مقصود نرسند . برخی گفته اند در کُل و جزء معمولی هر گاه جزء از کُل جدا شود . کُل ناقص می شود امّا در کُل و جزء معنوی ، هر گاه جزء از کُل جُدا شود خودش ناقص می ماند . در اینجا جزء و کُل برای تفهیمِ مطلب بکار رفته است ( المنهج القوی ، ج 3 ، ص 266 ) ]

بازگشتن به قصۀ دقوقی


مر علی را در مثالی شیر خواند / شیر مثلِ او نباشد ، گر چه راند


پیامبر (ص) ، امیر مؤمنان علی (ع) را در مثالی ، شیر نامید . امّا شیر ، مثلِ آن حضرت نیست . هر چند که پیامبر (ص) لقبی این چنین بدو داد . [ یکی از القابِ مشهور امیر مؤمنان (ع) ، اَسَدالله ( = شیر خدا ) است . پیش از آن حضرت ، جناب حمزه سیدالشهداء ، عمّ بزرگوار رسول خدا بدین لقب معروف بود و سپس در جنگِ اُحد رسول خدا (ص) ، علی (ع) را بدین لقب خواند . ]

از مثال و مِثل و فرقِ آن ، بران / جانبِ قصۀ دَقوقی ای جوان


ای جوان ، پس از دانستن معنی مثال و مثل و فرقِ میان آن دو ، مرکوبِ کلام را بران به سوی حکایتِ دقوقی . [ مِثال و مَثَل = دو چیز است که در ذات ، مختلف باشند و در پاره ای از صفات مانند و مشابه . از اینرو در قرآن کریم برای حضرت حق ، مَثَل و مِثال را جایز می داند / مِثل = دو چیز است که در ذات متحد باشند . از اینرو قرآن کریم ، قائل شدن به مِثل را برای حق تعالی جایز نمی شمرد . ]

آنکه در فتوی امامِ خَلق بود / گویِ تقوی از فرشته می رُبود


دقوقی کسی بود که در عرصۀ فتوی و اظهار نظر ، پیشوای همۀ مردم بود و در میدان تقوی و پاکی ، گوی سبقت از فرشتگان عالی مرتبت نیز ربوده بود .

آنکه اندر سَیر ، مَه را مات کرد / هم ز دینداریِ او دین رَشک خَورد


دقوقی همان کسی بود که در سیر و سلوک ، ماهِ تابان را نیز مات و مقهور کرده بود و در عرصۀ دینداری چنان مرتبۀ والایی یافته بود که حتّی خودِ دین نسبت به مرتبۀ روحانی او غبطه می خورد . [ مات و مقهور شدن ماه از اینروست که سیر و گردش آن ، جنبۀ جسمانی و اجباری دارد و حال آنکه سیر و سفر دقوقی ، جنبۀ روحانی و اختیاری داشت . ماه در مداری معیّن و بسته می گردد و حال آنکه سیر و سفر دقوقی عارف ، بی انتها بود . دیگر آنکه ماه همواره در حالِ کاست و فزود و بالعکس است امّا دقوقی پیوسته رو به ارتقا و تبدیل نقصان به کمال و از این گذشته نورانیت دقوقی ، روحانی بود و درخشش ماه ، جسمانی . امّا در مورد اینکه مولانا در مصراع دوم می فرماید : دین به دینداری دقوقی رشک می برد ، اکبرآبادی می گوید : شاید منظور ، اهلِ دین باشد یعنی همۀ دینداران به دینداری او غبطه می خوردند و می گفتند : ای کاش ما نیز چنین بودیم . و شاید هم مراد همین دین باشد یعنی به سبب کمال دینداری دقوقی ، دین ، عاشق او بود و از سَرِ عشق و غیرت نمی خواست دقوقی لحظه ای با اغیار دمساز شود ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرابادی ، دفتر سوم ، ص 111 ) ]

با چنین تقوی و اَوراد و قیام / طالبِ خاصانِ حق بودی مُدام


دقوقی با این همه تقوی و ذکر و نیایش و تهجّد ، هماواره طالب یارانِ خاصِ خدا بود . [ یعنی به داشتن مقام والای عرفانی خود قناعت نمی کرد بلکه پیوسته به دنبال خواصِ مردان خدا بود . سالکِ حقیقی کسی است که هرگز خود را کامل فرض نکند و در هیچ موقفی از مواقفِ سلوک توقف نکند . دقوقی نمونه ای از این سالکان بود . ]

در سفر مُعظَم مُرادش آن بُدی / که دَمی بر بندۀ خاصی زدی


در اثنای سفر ، بزرگترین آرزو و مطلوبِ قلبی اش این بود که دستِ کم لحظه ای با یکی از خواصِ مردان الهی دمساز شود .

این همی گفتی : چو می رفتی به راه / کُن قرینِ خاصگانم ای اله


وقتی که حرکت می کرد ، دائماََ زیرِ لب می گفت : خدایا مرا با بندگانِ خاص ات ، همدم و قرین فرمای .

یا رب آنها را که بشناسد دلم / بنده و بسته میان و مُجمِلم


پروردگارا من در برابر آن بندگانِ خاص ات که قلباََ می شناسم . آمادۀ خدمت هستم و حاضرم هر گونه نیکی در حقشان انجام دهم . [ مُجمِل = زینت دهنده ، آراینده ، نیکو کننده ( آنندراج ، ج 6 ، ص 3858 ) ]

و آنکه نشناسم ، تو ای یزدانِ جان / بر منِ محجوبشان کُن مهربان


و ای خداوند جان آفرین ، آن دسته از اولیایی که از دیدۀ باطنی من در پرده و حجاب به سر می برند نسبت به من مهربان فرما . این بیت اشاره است به اولیای مستور که توضیح آن درشرح بیت 932 دفتر دوم آمده است . ]

حضرتش گفتی که ای صدرِ مِهین / این چه عشق است و ، چه استسقاست این ؟


حضرت حق تعالی به دقوقی ندا فرمود : ای بزرگ مرد ، این دیگر چه عشقی است ؟ این دیگر چه تشنگی سختی است ؟ [ مِهین = بزرگ ، بزرگترین / استسقاء = آب خواستن و آب کشیدن ، توضیح کامل در شرح بیت 3884 دفتر سوم آمده است ]

مِهرِ من داری چه می جویی دِگر ؟ / چون خدا با توست ، چون جویی بشر ؟


تو که عاشق منی ، دگر چه می خواهی ؟ وقتی که خدا با توست چرا به دنبالِ یافتن انسانی ؟

او بگفتی : یا رب ای دانایِ راز / تو گشودی در دلم راهِ نیاز


دقوقی گفت : پروردگارا ، ای که به هر رازی دانایی . تویی که راهِ میاز را در دلم گشوده ای .

در میانِ بحر اگر بنشسته ام / طَمع در آبِ سبو هم بسته ام


اگر چه در میانِ دریای اسرار و حقایق ربّانی نشسته ام امّا به آبِ اندرون یک کوزۀ دیگر نیز چشم دوخته ام . [ یعنی می خواهم جامعِ همۀ مراتب اولیاء شوم . زیرا هر یک از اولیاء در کمالی خاص ، ظهور بیشتری دارد . از اینرو می خواهم همۀ کمالات قویاََ در من ظهور کند . ]

همچو داودم ، نود نَعجه مراست / طَمع در نَعجۀ حریفم هم بخاست


من در این زمینه حالی همچو حالِ داود نبی (ع) دارم که با وجود داشتن نود و نه میش به تنها میشِ دوست خود نیز طمع می ورزد . [ این بیت اشاره دارد به آیه 23 سورۀ ص « این برادر من است که نود و نه میش دارد و من تنها یکی بیش ندارم . او با اصرار به من می گوید : این یکی نیز به من ده تا به میش هایم افزایم و او در گفتگو و مجادله بر من چیره شده است » ]

در باب این ماجرا اقوال متعددی وارد شده که هر یک به نوعی به بیان ماجرا پرداخته اند . امّا آنچه از قرآن کریم برمی آید اینست : « دو نفر به عنوان دادخواهی بطور ناگهانی به عبادتگاه داود در می آیند . داود ، نخست می هراسد زیرا گمان می کند که آن دو ، آهنگِ گزند او را دارند . امّا معلوم می شود که آنان برای امرِ قضاوت آمده اند . شاکی ، زبان به سخن می گشاید و می گوید : برادرم با وجود اینکه نود و نه میش دارد ، چشمِ طمع به تنها میش من دوخته و آن را از آنِ خود کرده است . داود (ع) بیدرنگ حق را به شاکی می دهد و این طمع را نوعی ستم می شمرد و آنگاه از درگاهِ الهی ، استغفار می کند . امّا مفسران امامیه این واقعه را بدین گونه نقل کرده اند : اوریا ( از فرماندهان ارتش ) به خواستگاری زنی زیبا روی می رود . در آستانۀ عقد نکاح بود که بین اولیای آن زن و او اختلافی بروز می کند و قضیّه ازدواج منتفی می شود . پس از این ماجرا ، داود (ع) به خواستگاری آن زن می رود در حالی که تا آن روز نود و نه زن داشت . یعنی به جای آنکه در صدد آشتی آنان برآید در اندیشۀ ازدواج خود فرو می رود .بدین سان دو فرشته به صورت انسان برای مخاصمت نزد وی می روند تا با زبان تمثیل و رمز ، او را به ترک اولایی که کرده بیاگاهانند و به استغفار دعوتش کنند . بنابراین نود و نه میش کنایه از نود و نه زنی بود که در حبالۀ نکاح حضرت داود (ع) بوده و آن یک میش نیز کنایه از آن یک زن که شرحش رفت .

منظور بیت : اگر چه من (دقوقی) در مرتبۀ عشق حق به عالی ترین مرتبه واصل شده ام . لیکن اگر دیگر اولیاء به مرتبه ای رسند که مرا بدان راهی نباشد ، بدان مرتبۀ عرفانی نیز چشمِ طمع می دوزم تا حتماََ بدان واصل شوم .

حرص اندر عشقِ تو فخر است و جاه / حرص اندر غیرِ تو ننگ و تباه


خداوندا ، حرص و آزمندی در طریقِ عشقِ تو ، مایه مباهات و سرفرازی است . امّا حرص و آزمندی در هر چه جز عشقِ تو مایۀ سرشکستگی و هلاکت است . [ حرص دو نوع است : محمود و مذموم . حرص محمود : حرص نسبت به شهود حق و کسب معارف و معانی اخلاقی است . و حرص مذموم : حرص و تلاش در راهِ بدست آوردن لذّاتِ مادّی . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 112 ) ]

شهوت و حرصِ نران پیشی بُوَد / و آنِ حیزان ننگ و بَدکیشی بُوَد


حرص و علاقۀ مردان خدا نسبت به کمالاتِ و عشقِ حق است . در حالی که حرص انسان های پَست و فرومایه ، مایۀ ننگ و کژروی است . [ پیشی = در اینجا به معنی سبقت در کمال یابی و عشق حق است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 112 ) ]

حرصِ مردان از رهِ پیشی بُوَد / در مُخَنّث حرص ، سویِ پس رود


حرص و علاقه مردان خدا در جهت کمال یابی و عشقِ حق است . امّا حرص و علاقۀ فرومایگان متمایل به امور پستِ دنیوی است .

آن یکی حرص از کمالِ مردی است / و آن دگر حرص افتضاح و سردی است


آن حرص و علاقه ای که متوجه به سوی کمالات و عشقِ حق است از جوانمردی حقیقی ناشی می شود اما حرص و علاقۀ دنیوی ، مایۀ ننگ و پژمردگی است .

آه ، سِرّی هست اینجا ، بس نهان / که سویِ خضری شود موسی دوان


آه که در این مبحث ( عشق اولیاء الله ) راز بس پوشیده ای است که عوام الناس قادر به فهم آن نیستند و آن راز این است که حضرت موسی (ع) با آنکه مقامِ اولوالعزمی داشت . طالب ولیِ مستوری به نامِ حضرت خضر (ع) می شود . [ شرح ماجرای این دو رادمرد الهی در سورۀ کهف ، آیات 60 تا 82 آمده و همچنین در شرح بیت 224 دفتر اوّل و بیت 932 دفتر دوم وبیت 2231 دفتر دوم آمده است . ]

همچو مستَسقی کز آبش سیر نیست / بر هر آنچه یافتی بِالله مَایست


بنابراین ای طالب و ای سالک ، تو نیز همچون کسی باش که سخت تشنه کام است و هر چه آب می نوشد سیراب نمی گردد و در این طریق به هر چه رسیدی و یافتی ، اکتفا مکن . [ خوارزمی گوید : همچو موسی می باید که از برای کشفِ سِرّی ، اتّباعِ خضر نماید ( جواهر الاسرار ، دفتر سوم ، ص 564 ) / مستسقی = شخصی که دچار بیماری استسقاء می باشد و دائماََ آب می خورد = توضیح بیشتر در شرح بیت 3884 دفتر سوم آمده است ]

بی نهایت حضرت است این بارگاه / صدر را بگذار ، صدرِ توست راه


زیرا مراتبِ تجلّیاتِ بارگاهِ حق را نهایتی نیست . هر آن مرتبه ای که به گمانت عالی ترین مرتبۀ عرفانی است رها کن و از آن بگذر که مرتبۀ عالی تو در اینست که همواره سالک باشی . [ صدر = در لغت به معنی سینه ، حاکم ، رئیس ، پیشگاه ، بالای مجلس ، امّا اصطلاحاََ اطلاق می شود بر اعلی مرتبۀ کمال . ]

منظور بیت : در سلوک ، هر مرتبه ای که خیال کردی عالی ترین مرتبۀ کمال است از آن بگذر و آن را راه و طریق بدان نه منزلِ مقصود . چنانکه هر گاه کسی ، راه را منزلِ مقصود انگارد . قهراََ به مقصود نخواهد رسید . وجه دیگر : آن مرتبه ای که کمال مقصود پنداشته ای از آن نیز بگذر و همواره خود را سالک بدان ( شرح ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 213 ) چنانکه شبستری گفت :

کسی بر سِرّ وحدت گشت واقف / که او واقف نشد اندر مواقف

وجه دیگر : مقامات سلوک ، بی نهایت است ، و نباید به صِرفِ رسیدن به چند مرتبه ، خود را مرشدِ کامل و مَسندنشین فرض کنی . چنانکه خوارزمی گفت : باید که سَر به مقامی فرو نیاری و اگر هر روز به هفتاد درجه برآیی باید که در نیل درجۀ دوم از استحسان اوّل ، استغفار نمایی … پس هر که در مقامی عنان طلب باز کشد و آتشِ اشتیاقِ او انطفاء پذیرد و دست از آستین طلب بازداشته ، دامن خرسندی گیرد . هر آینه شائبۀ اعتقاد تباهی باشد در کمالِ حق ( جواهر الاسرار ، دفتر سوم ، ص 564 ) .

شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه شرح حال دقوقی و کراماتش در سیر و سفرها

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟