بیان آنکه وهم ، قلبِ عقل است و ستیزۀ اوست

بیان آنکه وهم ، قلبِ عقل است و ستیزۀ اوست | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

بیان آنکه وهم ، قلبِ عقل است و ستیزۀ اوست | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 2301 تا 2340

نام حکایت : حکایت آن آبگیر و صیادان و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور

بخش : 6 از 11 ( بیان آنکه وهم ، قلبِ عقل است و ستیزۀ اوست )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن آبگیر و صیادان و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور

سه ماهی در آبگیری می زیستند . روزی سه ماهیگیر از آن ناحیه می گذشتند که چشمشان به آن سه ماهی افتاد و بلافاصله رفتند که دام های خود را فراهم کنند . یکی از ماهیان که عاقل بود از این حرکت دریافت که خطری در کمین است و عزمِ ترکِ آن آبگیر کرد . ابتدا خواست که با آن دو رفیق خود در این باره مشورت کند امّا دید که آن دو به قدری از قضیّه دور و بیگانه اند که نه تنها با او هم رأی و همراه نمی شوند بلکه او را در این تصمیم سُست و منفعل می سازند از اینرو یکه و تنها راهِ دریا را پیش گرفت و …

متن کامل ” حکایت آن آبگیر و صیادان و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات بیان آنکه وهم ، قلبِ عقل است و ستیزۀ اوست

ابیات 2301 الی 2340

2301) عقل ، ضدِّ شهوت است ای پهلوان / آنکه شهوت می تند ، عقلش مخوان

2302) وَهم خوانَش آنکه شهوت را گِداست / وَهم ، قلبِ نقدِ زرِّ عقل هاست

2303) بی مِحَک پیدا نگردد وَهم و عقل / هر دو را سویِ مِحَک کن زود ، نقل

2304) این مِحَک ، قرآن و حالِ انبیا / چون مِحَک ، مر قلب را گوید : بیا

2305) تا ببینی خویش را ز آسیبِ من / که نه یی اهلِ فراز و شیبِ من

2306) عقل را گر ارّه ای سازد دو نیم / همچو زر باشد در آتش او بَسیم

2307) وَهم ، مر فرعونِ عالَم سوز را / عقل ، مر موسیِّ جان افروز را

2308) رفت موسی بر طریقِ نیستی / گفت فرعونش ، بگو تو کیستی ؟

2309) گفت : من عقلم ، رسولِ ذوالجَلال / حُجَّةُ الله ام ، امانم از ضَلال

2310) گفت : نی ، خامُش ، رها کن های هو / نسبت و نامِ قدیمت را بگو

2311) گفت که : نسبت مرا از خاکدانش / نامِ اصلم کمترینِ بندگانش

2312) بنده زادۀ آن خداوندِ وحید / زاده از پشتِ جَواریّ و عَبید

2313) نسبتِ اصلم ز خاک و آب و گِل / آب و گِل را داد یزدان ، جان و دل

2314) مَرجَعِ این جسمِ خاکم هم به خاک / مَرجعِ تو هم به خاک ، ای سهمناک

2315) اصلِ ما و اصلِ جملۀ سَرکشان / هست از خاکیّ و ، آن را صد نشان

2316) که مدد از خاک می گیرد تَنَت / از غذایِ خاک پیچد گردنت

2317) چون رود جان ، می شود او باز خاک / اندر آن گورِ مخوفِ سهمناک

2318) هم تو و هم ما و هم اَشباهِ تو / خاک گردند و نمانَد جاهِ تو

2319) گفت : غیرِ این نَسَب نامیت هست / مر تو را آن نام ، خود اولاتر است

2320) بندۀ فرعون و بندۀ بندگانش / که ازو پَروَرد اوّل ، جسم جانش

2321) بندۀ یاغیِّ طاغیِّ ظَلوم / زین وطن بگریخته از فعلِ شُوم

2322) خونی و غدّاریِّ و حق ناشناس / هم بر این اوصاف ، خود می کن قیاس

2323) در غریبی خوار و درویش و خَلَق / که ندانستی سپاسِ ما و حق

2324) گفت : حاشا که بُوَد با آن مَلیک / در خداوندی کسی دیگر شریک

2325) واحد ، اندر مُلک او را یار ، نی / بندگانش را جز او سالار ، نی

2326) نیست خلقش را دگر کس مالکی / شِرکتش دعوی کند جز هالکی ؟

2327) نقش ، او کرده ست و نقّاشِ من اوست / غیر اگر دعوی کند ، او ظُلم جوست

2328) تو نتانی ابرویِ من ساختن / چون توانی جانِ من بشناختن ؟

2329) بلکه آن غدّار و آن طاغی تویی / که کُنی با حق ، دعویِّ دویی

2330) گر بکُشتم من عَوانی را سهو / نه برای نَفس کُشتم ، نه به لهو

2331) من زدم مشتیِّ و ناگاه او فتاد / آنکه جانَنش خود نبُد ، جانی بداد

2332) من سگی کُشتم ، تو مُرسَل زادگان / صد هزاران طفل بی جُرم و زیان

2333) کشته یی و خونشان در گردنت / تا چه آید بر تو زین خون خوردنت

2334) کشته یی ذریّتِ یعقوب را / بر امیدِ قتلِ من ، مطلوب را

2335) کوریِ تو ، حق مرا خود برگزید / سرنگون شد آنچه نَفسَت می پزید

2336) گفت : اینها را بِهِل ، بی هیچ شک / این بُوَد حقِّ من و نان و نمک ؟

2337) که مرا پیشِ حَشَر ، خواری کنی / روزِ روشن بر دلم تاری کنی ؟

2338) گفت : خواریِّ قیامت ، صعب تر / گر نداری پاسِ من در خیر و شَر

2339) زخمِ کیکی را نمی تانی کشید / زخمِ ماری را تو چون خواهی چشید ؟

2340) ظاهراََ کارِ تو ویران می کنم / لیک خاری را گلستان می کنم

شرح و تفسیر بیان آنکه وهم ، قلبِ عقل است و ستیزۀ اوست

عقل ، ضدِّ شهوت است ای پهلوان / آنکه شهوت می تند ، عقلش مخوان


ای پهلوان عرصۀ سلوک بدان که عقل ، ضدِّ شهوت است پس هر که تابعِ شهوت است او را صاحبِ عقل به شمار میاور . ( شهوت می تند = شهوت می راند ) [ ظاهراََ از مولانا سؤال شده که اگر اهلِ معصیت و شهوت عاقل نیستند پس چگونه است که در میانِ آنان عده ای یافت می شوند که بسی زیرک و گُربز به نظر می آیند . مولانا در جواب آنان این بخش را آورده است . ]

وَهم خوانَش آنکه شهوت را گِداست / وَهم ، قلبِ نقدِ زرِّ عقل هاست


هر کس که از درگاهِ شهوت ، گدایی و دریوزگی کند او را صاحبِ وَهم بخوان نه صاحبِ عقل . زیرا وَهم به منزلۀ طلای تقلبی است که به طلایِ حقیقی عقل شباهت دارد . [ قوّۀ وهمیّه نیز معانی جرئیّه را درمی یابد و قلمروِ تصرّفش نیز از قوای باطنی وسیع تر است . از اینرو ممکن است گاه با عقل مشتبه شود . ]

بی مِحَک پیدا نگردد وَهم و عقل / هر دو را سویِ مِحَک کن زود ، نقل


وَهم و عقل را نمی توان بدونِ محک از یکدیگر بازشناخت . پس هر چه زودتر آن دو را به سوی محک ببر .

این مِحَک ، قرآن و حالِ انبیا / چون مِحَک ، مر قلب را گوید : بیا


این محک عبارت است از قرآن و احوالِ پیامبران ، زیرا محک به طلای تقلبی می گوید : بیا تا حالِ واقعی تو را نشان دهم .

تا ببینی خویش را ز آسیبِ من / که نه یی اهلِ فراز و شیبِ من


بیا تا از برخوردِ با من ببینی که تو نه اهلِ فرازِ منی و نه اهلِ نشیبِ من . [ منظور از «فراز» مرتبۀ اعلایِ انسانِ کامل . و مراد از «شیب» مرتبۀ ادنایِ مؤمنان است ( شرح کبیر انقروی ، ج 11 ، ص 739 ) ]

منظور بیت : وقتی که تو واردِ بوتۀ امتحاناتِ الهی شوی ، خواهی دانست که جایگاه حقیقی تو نه در مرتبۀ اعلایِ انسان کامل است و نه در مرتبۀ ادنایِ آن . بلکه اصلاََ چیزی به حساب نمی آیی .

عقل را گر ارّه ای سازد دو نیم / همچو زر باشد در آتش او بَسیم


اگر ارّه ای ، عقل را دو نیمه کند . باز عقل مانندِ طلا در آتش خندان و مُتبسّم می گردد . ( بَسیم = خنده رو ، خندان ) [ همانطور که طلای حقیقی از بوتۀ زرگران ، ناب و بی غش بیرون می آید . انسان هایی که مظهرِ عقلِ معاداند نیز اگر در کورانِ ابتلا و امتحان و حوادث و بلیّات قرار گیرند خود را نمی بازند بلکه همچنان متین و متبسّم باقی می مانند . در تاریخ انبیاء آمده است که معاندان ، حضرت زکریّا را که به تنۀ درختی پناه برده بود با ارّه به دو نیم کردند . شاید در این بیت بدین واقعه اشاره شده باشد . ]

وَهم ، مر فرعونِ عالَم سوز را / عقل ، مر موسیِّ جان افروز را


وَهم از آنِ فرعونی است که با طغیانِ خود جهانی را به آتشِ تباهی می کشد و عقلِ حقیقت طلب از آنِ موسایی است که با نورِ باطنی خود همۀ جان ها را روشنی می بخشد .

رفت موسی بر طریقِ نیستی / گفت فرعونش ، بگو تو کیستی ؟


حضرت موسی (ع) طریقِ محو و فنا را پیش گرفت و فرعون به او گفت بگو ببینم تو کیستی ؟ [ مراد از « طریق نیستی » اختیار کردنِ فنایِ فی الله است . ]

گفت : من عقلم ، رسولِ ذوالجَلال / حُجَّةُ الله ام ، امانم از ضَلال


موسی گفت : من عقلم نه وَهم . من رسولِ خداوندِ ذوالجلال و برهانِ روشنِ حضرت حق ام . و همگان را از خطر گمراهی نجات می دهم . [ در آیه 103 سورۀ اعراف آمده است « و موسی به فرعون گفت که همانا من رسولی از جانبِ پروردگار جهانیانم » ]

گفت : نی ، خامُش ، رها کن های هو / نسبت و نامِ قدیمت را بگو


فرعون گفت : نه ساکت باش و قیل و قال را ترک کن و نام و نَسَبِ آغازین خود را بگو . [ اینکه می گویی من رسول الهی هستم . جوابِ سؤالِ من نیست . زیرا رسالت جنبۀ عَرَضی دارد . در حالی که من می خواهم بگویی از کدام قبیله و خاندانی ؟ پدرت کیست ؟ مادرت کیست ؟ فرعون می خواست موسی را وادار به اظهارِ این مطلب کند که او از دورانِ کودکی در کاخِ فرعون رشد و نمو کرده است . ]

گفت که : نسبت مرا از خاکدانش / نامِ اصلم کمترینِ بندگانش


موسی در جواب فرعون گفت : نَسَبِ من به این جهانِ خاکی می رسد . یعنی در اصل از خاک زاده شده ام و نامِ اصلی من کمترین و کوچکترین بندۀ خداست .  [ در بیت 2308 همین بخش گفته شده بود که موسی طریقِ نیستی و فنای فی الله را پیشه کرده بود و لذا در این بیت و ابیات بعدی ، آن طریقِ قویم را در بیان می آورد . ]

بنده زادۀ آن خداوندِ وحید / زاده از پشتِ جَواریّ و عَبید


من فرزندِ یکی از بندگان خداوندِ یگانه ام و از رَحمِ کنیزان و صُلبِ غلامان متولد شده ام . [ جواری = جمع جاریه به معنی کنیز / عبید = جمع عَبد به معنی بنده ]

نسبتِ اصلم ز خاک و آب و گِل / آب و گِل را داد یزدان ، جان و دل


نَسَبِ اصلی من خاک و آب و گِل است و حضرتِ حق به این آب و گِل ، جان و روح بخشید . [ آیات متعددی در قرآن کریم از جمله 27 و 28 سورۀ حِجر و آیه 71 سورۀ ص و آیه 55 سورۀ طه و … اصلِ تکوینی انسان را خاک و گِل دانسته است . ]

مَرجَعِ این جسمِ خاکم هم به خاک / مَرجعِ تو هم به خاک ، ای سهمناک


بازگشتگاهِ این جسمِ خاکی من هم خاک است . ای فرعونِ وحشت زا ، بازگشتگاهِ تو نیز خاک است . [ در آیه 55 سورۀ طه آمده است « ما شما را از خاک بیافریدیم و هم بدان خاک بازگردانیم و بارِ دیگر از آن بیرون آوریم » ]

اصلِ ما و اصلِ جملۀ سَرکشان / هست از خاکیّ و ، آن را صد نشان


اصلِ ما و اصلِ همۀ گردنکشان و جبّاران از خاک است و این مطلب مستند به دلایل و نشانه های فراوان است . [ «صد» نشان دهندۀ کثرت است . این بیت می گوید : حال که اصلِ همۀ ما از وضیع و شریف ، محکوم و حاکم و ضعیف و قوی ، خاک است پس این همه ناز و خودنمایی بهرِ چیست . ]

که مدد از خاک می گیرد تَنَت / از غذایِ خاک پیچد گردنت


یکی از آن دلایلِ فراوان اینست که جسمِ تو از خاک قوّت می گیرد و از غذاهای فراهم آمده از خاک گردنت به حرکت درمیآید و به هر سو می گردد . [ وجه دیگر معنی مصراع دوم : ای فرعون آیا تو از غذاهای فراهم آمده از خاک رخ برمی تابی ؟ مسلماََ نه ، چرا که به آنها نیاز داری . و وجه دیگر معنی آن که : آیا با اینکه از غذاای فراهم آمده از خاک تغذیه می کنی و بدان محتاجی باز از حق اِعراض و سرپیچی می کنی و خود را با خدا برابر می دانی ؟ این دو وجه مقتبس از انقروی و بحرالعلوم است . ]

چون رود جان ، می شود او باز خاک / اندر آن گورِ مخوفِ سهمناک


همینکه روح از تن خارج شود . دوباره آن تن واردِ گوری ترسناک و وحشت آور می شود . [ در اوپانیشاد نیز جسم به ارّابه ، و روح ( = جیو آتما ) به ارّابه ران ، و روحِ حیوانی به اسب تشبیه شده و می گوید : حرکات و سکناتِ ارّابه و سیر و سلوک آن به ارّابه ران بستگی دارد و همینکه او از ارّابه جدا گردد این حرکات نیز منقطع می شود و ارّابه ساکن و بی حرکت می ماند . ]

هم تو و هم ما و هم اَشباهِ تو / خاک گردند و نمانَد جاهِ تو


هم تو و هم ما و هم امثالِ تو به خاک مبدّل خواهیم شد و جاه و مقامِ تو باقی نمی ماند .

گفت : غیرِ این نَسَب نامیت هست / مر تو را آن نام ، خود اولاتر است


فرعون به موسی گفت : تو غیر از این نَسَبی که بیان کردی . نام و نَسَبِ دیگری داری که مسلماََ آن نام و نَسَب برای تو زیبنده تر است .

بندۀ فرعون و بندۀ بندگانش / که ازو پَروَرد اوّل ، جسم جانش


تو خود بندۀ فرعون و بندۀ بندگانِ او هستی ، زیرا ابتدا جسم و جانِ آنان بوسیلۀ فرعون پرورش یافت . [ اشاره به اینست که عِمران ( پدر موسی ) از خادمان کاخِ فرعون بود . و اشاره به آیه 18 سورۀ شعرا « فرعون گفت : آیا تو را در دورانِ کودکی پرورش تدادیم و سال هایی از عمرت را نزدِ ما سر نکردی » و بدین ترتیب فرعون ، موسی را به یادِ دورانِ کودکیش انداخت . ]

بندۀ یاغیِّ طاغیِّ ظَلوم / زین وطن بگریخته از فعلِ شُوم


بندۀ نافرمانِ طغیانگرِ ستم پیشه ای که به سببِ ارتکابِ عملی زشت و ناخجسته از این سرزمین گریخته است . [ « فعلِ شُوم » اشاره است به قتلی که ناخواسته به دستِ موسی صورت گرفت . این ماجرا در آیه 15 سورۀ قصص آمده است . موسی پس از آنکه حمایت خود را از قومِ ستمکش بنی اسراییل اظهار می کند و با راه و روش فرعون مخالفت می ورزد . به فرمانِ او از سرزمینِ مصر بیرون می رود . امّا در یکی از روزها که فرعونیان سرگرمِ جشنی بودند . مخفیانه به مصر و یا به قولی به شهر مُنف ( از شهرهای تابعۀ مصر ) درمی آید و می بیند که یکی از قبطیان پشته ای از هیزم بر گُردۀ یکی از سبطیان نهاده و او را با زور و خشونت به سوی مطبخِ فرعون می راند ( مجمع البیان ، ج 7 ، ص 243 و 244 ) و آن ستمدیده وقتی موسی را می بیند استغاثه می کند و موسی نیز مشتی محکم بر آن زورگویِ فرعونی می زند و ناخواسته او را به قتل می رساند .

خونی و غدّاریِّ و حق ناشناس / هم بر این اوصاف ، خود می کن قیاس


بندۀ قاتل و بی وفا و نمک نشناس ، پس با این صفاتِ زشتی که برای تو برشمردم خود را بشناس . [ مصراعِ اوّل ، ادامه اوصافِ « بندۀ یاغی » در بیت قبلی است . ]

در غریبی خوار و درویش و خَلَق / که ندانستی سپاسِ ما و حق


تو در عالَمِ غربت و بی کسی ، حقیر و بینوا و ژنده پوش شدی . زیراحق نعمت ما را به جا نیآوردی و سپاسِ ما نگفتی . ( خَلَق = کهنه ، ژنده ، پوسیده ) [ حضرت موسی (ع) و هارون وقتی بر فرعون درآمدند همچون فقیران جامه های پشمینه بر تن داشتند و چوبدستی هایی در دست . ]

گفت : حاشا که بُوَد با آن مَلیک / در خداوندی کسی دیگر شریک


وقتی که فرعون این حرف ها را زد انتظار داشت که موسی آن اباطیل را تصدیق کند و به دست و پایش بیفتد و عذر خواهی کند . امّا موسی گفت : هرگز امکان ندارد که کسی در خداوندی با مالکِ حقیقی جهانِ هستی شریک و انباز شود . [ حاشا = در اینجا معنی انکار می دهد ، هرگز / ملیک = صاحب مُلک ]

واحد ، اندر مُلک او را یار ، نی / بندگانش را جز او سالار ، نی


آن خداوندِ یگانه ، واحد بالذّات است . و در فرمانروایی خود ، شریک و انبازی ندارد . و بندگانش جز او سرور و مولایی ندارند .

نیست خلقش را دگر کس مالکی / شِرکتش دعوی کند جز هالکی ؟


آفریدگانِ او جز حضرت حق ، صاحب و مالکِ دیگری ندارند . آیا کسی جز هلاک شونده ادعایِ شریک شدن با او را دارد ؟

نقش ، او کرده ست و نقّاشِ من اوست / غیر اگر دعوی کند ، او ظُلم جوست


نقاشِ جهانِ هستی اوست و نقشِ وجودِ مرا نیز او رسم کرده است . حال اگر کسی ادّعایِ پدید آوردنِ مرا بکند مسلماََ ستمگر است . [ در آیه 6 سورۀ آل عمران آمده است « او کسی است که آن سان که خواهد صورتِ شما را در زهدان ها نقش کند . نیست خدایی جز آن خدایی که ارجمند فرزانه است » ]

تو نتانی ابرویِ من ساختن / چون توانی جانِ من بشناختن ؟


تویی که نمی توانی حتّی ابرویِ مرا بیافرینی . چگونه می توانی روحِ لطیفِ مرا بشناسی ؟

بلکه آن غدّار و آن طاغی تویی / که کُنی با حق ، دعویِّ دویی


بلکه باید گفت که مکار و حیله گر و طغیانگر تو هستی که در برابرِ حضرت حق ادعای شریک بودن و انبازی داری .

گر بکُشتم من عَوانی را سهو / نه برای نَفس کُشتم ، نه به لهو


اگر من اشتباهاََ مأمور ستمگری را کشتم باید بدانی که این قتل نه برای ارضای هوای نفسانی ام بوده و نه از روی لهو و لعب . [ اشاره به آیه 15 سورۀ قصص « و او ( موسی ) آنگاه که مردم شهر ( سرگرم و ) غافل بودند به شهر درآمد و در آنجا دو مرد را یافت که با یکدیگر سخت گلاویز شده بودند . یکی از آن دو هواخواهِ موسی بود و دیگری بدخواهِ او . پس موسی مشتی بر او زد و به حیاتش پایان داد . موسی گفت : این کارِ شیطان بود که همانا او دشمن و گمراه کننده ای آشکار است » .

مفسرانِ قرآن کریم در بارۀ این قتل اختلاف نظر دارند . آن دسته از کسانی که عصمت را به مفهومِ خاص برای پیامبران قبول ندارند می گویند این قتل تعمّداََ صورت گرفته و موسی مرتکبِ کبیره شده است . امّا دسته ای دیگر که به عصمتِ انبیاء بطور خاص اعتقاد دارند می گویند : این قتل غیر عمد رُخ داده و یا اصلاََ آن مقتولِ قبطی استحقاقِ کشته شدن داشته است . مولانا از آن دسته ای است که این قتل را غیر عمد دانسته است . ]

من زدم مشتیِّ و ناگاه او فتاد / آنکه جانَنش خود نبُد ، جانی بداد


من به او یک مشت زدم و او ناگهان بر زمین افتاد و آن قبطی که جانی نداشت بر اثرِ آن مشت جان داد . [ منظور از « جانش خود نبُد » اینست که آن قبطی که به حق ایمان نداشت مانندِ سایر حق ستیزان فاقدِ روحِ ربّانی و نفخۀ الهی بود . چنانکه در قرآن کریم کافران را میّت می خواند بنابراین آن قبطی فقط دارای روحِ حیوانی بود و آن روح را نیز بر اثرِ ضربت مشتِ موسی از دست داد . ]

من سگی کُشتم ، تو مُرسَل زادگان / صد هزاران طفل بی جُرم و زیان


درست است که من یک آدمِ سگ سیرت را کُشته ام امّا تو فرزندانِ انبیاء و رسولان را کشته ای و بعلاوه صدها هزار کودکِ بی گناه و بی ازار را قتل عام کرده ای .

کشته یی و خونشان در گردنت / تا چه آید بر تو زین خون خوردنت


تو این جمع را کشته ای و خونشان به گردنِ توست . حالا باید بمانیم و ببینیم از این همه جنایاتی که مرتکب شده ای چه بلایی بر سرت می آید .

کشته یی ذریّتِ یعقوب را / بر امیدِ قتلِ من ، مطلوب را


تو فرزندان و نوادگان یعقوب را به این امید که به مطلوبِ خود که قتل من بود برسی .

کوریِ تو ، حق مرا خود برگزید / سرنگون شد آنچه نَفسَت می پزید


به کوری تو حضرت حق تعالی مرا به رسالت برگزید و آن سودای باطلی که در ذهن و ضمیرت بر ضدِّ من می ساختی واژگون شد .

گفت : اینها را بِهِل ، بی هیچ شک / این بُوَد حقِّ من و نان و نمک ؟


فرعون به موسی گفت : این حرف ها را کنار بگذار . آیا واقعا حق نان و نمکی که بر گردن تو دارم اینست ؟

که مرا پیشِ حَشَر ، خواری کنی / روزِ روشن بر دلم تاری کنی ؟


آیا جوابِ حقی که بر گردنت دارم اینست که مرا در نزدِ مردم خوار کنی و روز روشن را بر دلِ من تیره و تار کنی ؟ [ حَشَر = گروه ، دسته ]

گفت : خواریِّ قیامت ، صعب تر / گر نداری پاسِ من در خیر و شَر


موسی (ع) گفت : ای فرعون اگر در حُسن و قبح امور از معیارهای الهی من پیروی نکنی بدان که ذلت و حقارت قیامت بسی سخت تر است .

زخمِ کیکی را نمی تانی کشید / زخمِ ماری را تو چون خواهی چشید ؟


تویی که طاقت نیشِ حشرۀ کک را نداری . پس چگونه می توانی نیشِ مار را تحمّل کنی . [ « زخم کیک » کنایه از خواری دنیوی ، و « زخم مار » کنایه از خواری اُخروی است . یعنی تویی که از حقارت در دنیا اینقدر وحشت داری . پس ذلت و حقارت روز قیامت را چگونه تحمل خواهی کرد . ]

ظاهراََ کارِ تو ویران می کنم / لیک خاری را گلستان می کنم


ای فرعون هر چند من به ظاهر کارِ تو را خراب می کنم . امّا بر حسب باطن ، خاری را به گلزار تبدیل می کنم . [ ای فرعون گر چه ظاهراََ تکبّرِ تو را که همچون خار مزاحم و گزنده است از میان می برم . امّا بدان که خودبینی را به گلزار صفاتِ حمیده مبدّل می سازم .

بی گمان ابتدای هر ساختنی ، ویرانی است . تا بنای قبلی زیر و رو نشود نمی توان بنایی نو ساخت . همینطور تا چارچوبِ شخصیّتِ فعلی انسان ویران نشود و کاخِ انانیّت او فرو نریزد شخصیت تازۀ او شکل نمی گیرد . بخش بعد در شرح همین نکته است . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه بیان آنکه وهم ، قلبِ عقل است و ستیزۀ اوست

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟