گفتن خلیل به جبرئیل در هنگامۀ آتش نمرودیان

گفتن خلیل به جبرئیل در هنگامۀ آتش نمرودیان | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

گفتن خلیل به جبرئیل در هنگامۀ آتش نمرودیان | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 2974 تا 3000

نام حکایت : حکایت خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردن شفیع آن

بخش : 2 از 5 ( گفتن خلیل به جبرئیل در هنگامۀ آتش نمرودیان )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردن شفیع آن

پادشاهی یکی از ندیمانِ خود را مورد غضب قرار داد و خواست با شمشیر ، سر از تنش جدا کند . هیچیک از کسان و درباریانِ شاه جرأت نداشتند که قدم پیش نهد و شفیعِ او گردد . امّا در آن جمع تنها عِمادُالمُلک که شخصی محترم و شریف بود گام پیش نهاد و شفاعت او کرد و شاه در همان لحظه خشمِ خود را فرو برد و شمشیر خود را در نیام فرو نمود و سپس گفت : گناهِ این مُجرم بقدری سنگین است که اگر همۀ دنیا پا در میانی می کردند من به عفو او حاضر نمی شدم . امّا …

متن کامل ” حکایت خشم کردن پادشاه بر ندیم و شفاعت کردن شفیع آن ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات گفتن خلیل به جبرئیل در هنگامۀ آتش نمرودیان

ابیات 2974 الی 3000

2974) من خلیلِ وقتم و او جبرئیل / من نخواهم در بلا او را دلیل

2975) او ادب نآموخت از جبریلِ راد / که بپرسید از خلیلِ حق ، مراد

2976) که مُرادت هست ، تا یاری کنم / ور نه بگریزم ، سَبُکباری کنم

2977) گفت ابراهیم : نَی رَو از میان / واسطه ، زحمت بُوَد بَعدَالعِیان

2978) بهرِ این دنیاست مُرسَل رابطه/ مؤمنان را ز آنکه هست او واسطه

2979) هر دل ار سامِع بُدی وحیِ نهان / حرف و صوتی کی بُدی اندر جهان ؟

2980) گر چه او محوِ حق است و بی سَر است / لیک کارِ من از آن نازکتر است

2981) کردۀ او کردۀ شاهست لیک / پیشِ ضعفم ، بَد نُماینده ست نیک

2982) آنچه عینِ لطف باشد بر عَوام / قهر شد بر نازنینانِ کِرام

2983) بس بلا و رنج می باید کشید / عامه را تا فرق را توانند دید

2984) کین حروفِ واسطه ای یارِ غار / پیشِ واصل خار باشد ، خار ، خار

2985) پس بلا و رنج بایست و وُقوف / تا رهد آن روحِ صافی از حُروف

2986) لیک بعضی زین صدا کرتر شدند / باز بعضی صافی و برتر شدند

2987) همچو آبِ نیل آمد این بلا / سَعد را آبست و ، خون بر اشقیا

2988) هر که پایان بین تر ، او مسعودتَر / جِدتر او کارَد که افزون دید بر

2989) ز آنکه داند کین جهانِ کاشتن / هست بهرِ محشر و برداشتن

2990) هیچ عَقدی بهرِ عینِ خود نبود / بلکه از بهرِ مقامِ ربح و سود

2991) هیچ نَبوَد مُنکِری گر بنگری / مُنکِریّ اش بهرِ عینِ مُنکِری

2992) بل برای قهرِ خصم اندر حسد / یا فزونی جُستن و اظهارِ خَود

2993) و آن فزونی هم پیِ طمعِ دگر / بی معانی چاشنی نَدهد صُوَر

2994) ز آن همی پُرسی چرا این می کنی / که صُوَر زَیت است و معنی روشنی

2995) ور نه این گفتن : چرا ؟ از بهرِ چیست ؟ / چونکه صورت بهرِ عینِ صورتی ست

2996) این چرا گفتن ، سؤال از فایده ست / جز برای این ، چرا گفتن بَد است

2997) از چه رُو فایده جویی ای امین ؟ / چون بُوَد فایدۀ این خود همین

2998) پس نُقوش آسمان وَ اهلِ زمین / نیست حِکمت کآن بُوَد بهرِ همین

2999) گر حکیمی نیست ، این ترتیب چیست ؟ / ور حکیمی هست ، چون فعلش تهی ست ؟

3000) کس نسازد نقشِ گرمابه و خِضاب / جز پیِ قصدِ صواب و ناصواب

شرح و تفسیر گفتن خلیل به جبرئیل در هنگامۀ آتش نمرودیان

من خلیلِ وقتم و او جبرئیل / من نخواهم در بلا او را دلیل


ندیمی که موردِ غضبِ شاه واقع شده بود به ملامت کنندۀ خود جواب داد : من ابرایمِ زمان و او ( عمادالملک ) به منزلۀ جبرئیل . من که گرفتارِ بلا شده بود . نمی خواستم او مداخله کند و شفیع میانِ من و شاه شود . [ این بخش نیز اامۀ بخش پیشین است . مولانا ، عارفِ عاشق را که در این حکایت تحت عنوان « ندیم شاه » آمده به حضرت ابراهیم تشبیه می کند و می گوید همانطور که آن حضرت در هنگامۀ آتشِ نمرودیان از جبرئیل یاری نخواست . عارفِ عاشق نیز در ابتلائاتِ دنیوی تنها بر حق توکّل می کند . در تفاسیر قرآن کریم آمده است که وقتی ابراهیمِ خلیل (ع) را دست و پا بسته بر منجنیقی بستند که به کامِ پُر لهیبِ آتش فروافکنند . هر یک از فرشتگان به نزدِ او آمدند تا یاریش دهند . امّا ابراهیم (ع) در پاسخِ آنان گفت : « خدا مرا بسنده است » و همان لحظه که منجنیقِ نمرودیان ، ابراهیم (ع) را به سوی آتش افکند . جبرئیل بین زمین و آسمان به او رسید و گفت : ای ابراهیم آیا حاجتی داری ؟ فرمود : « امّا به تو احتیاجی نیست » ( مجمع البیان ، ج 7 ، ص 55 ) عشّاقِ صادق ، جز حضرت معشوق از کسی چشمِ یاری ندارند و در هر حالی ، امرِ خود را بدو تفویض می کنند . ]

او ادب نآموخت از جبریلِ راد / که بپرسید از خلیلِ حق ، مراد


آن شفیع ( عماد الملک ) از جبرئیل دانا و بخشنده ، ادب یاد نگرفت . زیرا جبرئیل ، ابتدا از ابراهیم خلیل الله ، خواسته و مُرادش را پرسید . ( راد = دانشمند ، حکیم ، جوانمرد ، بخشنده ) [ امّا عمادالملک بی آنکه از خواستۀ من سؤال کند به شفاعت پرداخت . ]

که مُرادت هست ، تا یاری کنم / ور نه بگریزم ، سَبُکباری کنم


و به ابراهیم خلیل گفت چنانچه خواسته ای داری بگو تا تو را کمک کنم . و اگر احتیاجی نداری بگو تا شتابان بروم و زحمت را کم کنم . [ سبکباری کردن = کنایه از رفع زحمت است . اکبرآبادی این معنی را بعید می داند و می گوید : یعنی از بارِ یاری کردن سبک شوم زیرا یاری کردن خالی از بار نیست . ]

گفت ابراهیم : نَی رَو از میان / واسطه ، زحمت بُوَد بَعدَالعِیان


ابراهیم (ع) به جبرئیل گفت : نه ، من نیازی به تو ندارم و از این وساطت کنار برو . زیرا تمسّک به واسطه و دلیل پس از مشاهدۀ حقیقت ، اسباب زحمت می شود . [ به لسانِ عرفا ، مرتبۀ عین الیقین بالاتر از مرتبۀ علم الیقین است . کسی که حقیقت را عیناََ شهود کرده . برای او از دلیل و برهان حرف زدن کاری لغو و کارافزاست . لذا گفته اند : « دلیل خواستن پس از نیل به مدلول ، زشت است » رجوع شود به حکایت مشغول شدن عاشقی به عشق نامه خواندن و … ]

بهرِ این دنیاست مُرسَل رابطه/ مؤمنان را ز آنکه هست او واسطه


رسولِ الهی در این دنیا میان دنیا و خلق رابطه برقرار می کند . زیرا او واسطۀ میانِ خدا و مؤمنان است . ( مُرسَل = ارسال شده ، رسول ، نبی مبعوث به سویِ مردم ) [ در بیان سببِ ظهور انبیاء ف مشرب متکلّمان و متألّهان متفاوت است . متکلّمان می گویند : طبقِ قاعدۀ لطف و وجوبِ اصلح ، ارسال رسولان به سوی خلق بر خدا واجب است . امّا عارفان و متألّهان در بیان بعثت انبیاء می گویند : دو چیز که بغایت از یکدیگر دور باشند . ناچار برای تقریب آن دو ، واسطه ای لازم است . چنانکه مثلاََ روحِ بخاری ( روح حیوانی ) واسطۀ میانِ جان ( روحِ مجرد ) و جسم است . همینطور خلایق به سببِ دور بودن از مبداء نمی توانند مستقیماََ از آن کسبِ فیض کنند و وحی الهی را دریافت نمایند ( اسرارالحکم ، ص 375 تا 379 ) از اینرو انبیاء واسطۀ افاضاتِ وحیانیِ خداوند هستند . مولانا در بیت 673 دفتر اوّل می گوید :

چون خدا اندر نیاید در عیان / نایبِ حق اند این پیغمبران ]

هر دل ار سامِع بُدی وحیِ نهان / حرف و صوتی کی بُدی اندر جهان ؟


اگر قرار بود که هر دلی ، وحی نهانی را بشنود . پس کی در دنیا حرف و صوتی پدید می آمد ؟ [ وحی نهانی ، بدون حرف و سخن القا می شود امّا هر قلبی شایستگی دریافت آن را ندارد . از اینرو انبیاء وحی الهی را دریافت می کنند و آنرا در قالب الفاظ و حروفی که از جانبِ خدا تعیین شده به مردم می رسانند . زیرا مردم از راهِ الفاظ و حروف می توانند با پیامِ وحی آشنا شوند . ]

گر چه او محوِ حق است و بی سَر است / لیک کارِ من از آن نازکتر است


هر چند آن شفیع محو و فانی حضرت حق است . امّا کارِ من از او دقیق تر است . ( بی سَر = بدون سَر ، مراد از آن مقام فنا است که موجبِ اضمحلالِ جمیع رسوم و آثارِ «من» و «مایی» می شود . ) [ زیرا در نظرِ من قهر و لطفِ الهی و همۀ اوصافِ او یکسان است و به مصداقِ « از دوست هر چه رسد نیکوست » هر چه از بارگاهِ الهی بر من نازل شود بدان راضی ام . در حالی که آن شفیع ( عمادالملک ) صفتِ قهر و لطفِ او را فرق می گذارد . زیرا به شاه می گوید فلانی را از صفتِ قهرِ خود معاف دار و بدو لطف و احسان کن ( شرح کبیر انقروی ، ج 11 ، ص 959 تا 960 ) و این نشان می دهد که او میان صفاتِ الهی فرق می گذارد . ]

کردۀ او کردۀ شاهست لیک / پیشِ ضعفم ، بَد نُماینده ست نیک


درست است که همۀ اعمالِ او ( عمادالملک ) عیناََ همان اعمالِ شاه است . امّا در نزد آدمِ ضعیفی مثلِ من باز آن کار جلوۀ بَد دارد . [ پیش ضعفم = در نظرِ ضعیف و رأی سست من ، و یا از نظرِ وجودِ ناچیز و حقیر من . این تعبیر از بابِ طنز و یا تواضع است . ]

آنچه عینِ لطف باشد بر عَوام / قهر شد بر نازنینانِ کِرام


هر آنچه که در نظرِ عوام النّاس ، لطف جلوه می کند . در نظرِ رادمردانِ گرامی قهر نمود می کند . [ کِرام = جمع کریم به معنی بخشنده ، جوانمرد ، بزرگوار ]

بس بلا و رنج می باید کشید / عامه را تا فرق را توانند دید


عوام النّاس باید رنج و بلای بسیاری تحمّل کنند تا بتوانند میانِ لطف و قهر تمایز قائل شوند . [ عامۀ مردم هر چه را که مطابقِ طبع و ملایمِ حالشان باشد ، لطف می انگارند . و هر چه بر خلافِ میل و طبعشان باشد ، قهر می نامند . امّا عرفا که از حُجُب طبیعی رهیده اند . ای بسا قهر را عینِ لطف بدانند و ای بسا نعمت را عینِ نقمت بشمار آرَند . چرا که مردان الهی ، نافذ و ژرف بین اند . در حالی که عامۀ مردم دچار ظاهربینی هستند . ]

کین حروفِ واسطه ای یارِ غار / پیشِ واصل خار باشد ، خار ، خار


زیرا ای دوست صمیمی و خالص ، این حروف و کلمات که واسطۀ بیان اسرارِ حقیقت اند . در نظر کسی که به کوی حقیقت واصل شده ، خار است . خار ، خار . ( یارِ غار = دوست خالص و یکدل ، این تعبیر متّخذ است از واقعۀ هجرت پیامبر (ص) به مدینه و پناه گرفتن آن حضرت همراه ابوبکر در غار ثور که در آیه 40 سورۀ توبه بدان اشاره شده است . ) [ بیانی است از مذهبِ تقلیدی و مذهبِ تحقیقی . قیل و قال و لقلقۀ لسان ، ظاهربینان را قانع می کند . امّا ژرف کاوان را به مقامِ اطمینان نمی رساند . بلکه موجبِ انکدارِ قلبی و دغدغۀ روحی آنان نیز می شود . ]

پس بلا و رنج بایست و وُقوف / تا رهد آن روحِ صافی از حُروف


پس سالک باید رنج و بلای بسیار بکشد و درک و شعور بدست آورد تا روحِ لطیف او از کمند حروف برهد . [ طالب حقیقت و سالکِ سبیلِ معرفت باید باطن خود را با طاعت و ریاضت از شوائبِ نفسانی پاک کند تا آنکه حقیقت را بدون لفظ و کلام دریابد و قلبش ، تجلّی گاهِ اسرارِ الهی گردد و دیگر از دامِ الفاظ و قیل و قال نجات پیدا کند . ]

لیک بعضی زین صدا کرتر شدند / باز بعضی صافی و برتر شدند


لیکن بعضی از مردم از شنیدن این حرف و صوت گوششان سنگین تر شد . و در عوض بعضی نیز باطنشان صاف شد و به مرتبۀ بالاتری آمدند . [ وقتی که اسرار و حقایقِ ربّانی در قالب الفاظ درآمد و توسطِ انبیاء و اولیاء به گوش مردم رسید . بعضی راهِ کفر پیش گرفتند و بر تیرگی روحشان افزوده شد . و بعضی به راه هدایت آمدند . در آیه 3 سورۀ دهر آمده است « همانا ما راهِ هدایت را به آدمی بنمودیم . یا او شاکر شود و یا ناسپاس » ]

همچو آبِ نیل آمد این بلا / سَعد را آبست و ، خون بر اشقیا


این بلا مانندِ آبِ نیل است . برای نیک بخت آب است و برای نگون بخت ، خون . [ مفسرانِ قرآنِ کریم در ذیل آیه 133 سورۀ اعراف ، نوشته اند که یکی از عذاب هایی که بر قبطیان فرعونی مقرر شد این بود که مدّتی ، آب رودخانه نیل و جمله آب های ایشان به خونِ خالص تبدیل گردید . این عذابِ جانکاه سبب شد که از عطش و بی آبی درمانده شوند و با تضرّع و التماس نزد یارانِ موسی (ع) آیند و آب تکدّی کنند . موسویان نیز سبوهای آبِ زلالِ خود را به آنان می دادند ، امّا همینکه آن را بر لب می نهادند به خون تبدیل می شد ( مجمع البیان ، ج 4 ، ص 469 ) ]

هر که پایان بین تر ، او مسعودتَر / جِدتر او کارَد که افزون دید بر


هر کس عاقبت اندیش تر باشد . قطعاََ نیک بخت تر است . و کسی با سعی بیشتر بذر می کارد که محصول آن را بیشتر می بیند .

ز آنکه داند کین جهانِ کاشتن / هست بهرِ محشر و برداشتن


زیرا چنین شخصی می داند که کاشتن در این جهان ، برای رستاخیز و برداشت محصول در آن روز است . [ مناسب است با مضمون این خبر « دنیا کشتزار آخرت است » ( احادیث مثنوی ، ص 112 ) ]

هیچ عَقدی بهرِ عینِ خود نبود / بلکه از بهرِ مقامِ ربح و سود


برای مثال ، هیچ معامله ای برای نَفسِ معامله صورت نمی گیرد . بلکه برای رسیدن به مرحلۀ سود و منفعت انجام می گیرد . [ این دنیا برای این خلق نشده که فقط چیزی خلق شود . بلکه هدفِ والایی در آفرینش جهان وجود دادرد . ]

هیچ نَبوَد مُنکِری گر بنگری / مُنکِریّ اش بهرِ عینِ مُنکِری


مثال دیگر ، اگر خوب دقت کنی می بینی که هیچ آدمِ انکار کننده ای انکارِ خود را برای نَفسِ انکار صورت نمی دهد .

بل برای قهرِ خصم اندر حسد / یا فزونی جُستن و اظهارِ خَود


بلکه انکارِ مُنکِر یا برای اینست که از روی حسادت ، دشمنِ خود را مقهور کند . و یا می خواهد با مخالفتِ خود ، فضیلتی برای خود اثبات کند و افزون طلبی کند و شخصیت خود را به رُخِ این و آن بکشد .

و آن فزونی هم پیِ طمعِ دگر / بی معانی چاشنی نَدهد صُوَر


و آن فزون طلبی و فضل نمایی هم با انگیزۀ طمعِ دیگری صورت می گیرد . زیرا صورتِ بی معنی ، فاقدِ هر گونه ذوق و لذّتی است . [ اگر مقاصدی در کارها منظور نشود . ظاهرِ آن کارها هیچگونه لذّتی ندارد و مانندِ کالبدی بی جان است . ]

ز آن همی پُرسی چرا این می کنی / که صُوَر زَیت است و معنی روشنی


برای همین است که سؤال می کنی : چرا این کار را انجام می دهی ؟ زیرا صورت مانندِ روغن است و معنی مانندِ روشنایی . ( زَیت = روغن ) [ انسان فطرتاََ در بارۀ هر پدیدۀ ناشناخته سؤال می کند . همین سؤال نشان می دهد که منظورِ غایی از خلقتِ پدیده ها ، صورت ظاهری آنها نبوده است . واِلّا دلیلی نداشت که انسان از هر چیز مجهول سؤال کند . ]

ور نه این گفتن : چرا ؟ از بهرِ چیست ؟ / چونکه صورت بهرِ عینِ صورتی ست


اگر صورتِ ظاهرِ پدیده ها و امور موردِ نظرِ آدمی باشد . این سؤالات و چون و چراها برای چیست ؟ اصلاََ چرا آدمی سؤال می کند ؟

این چرا گفتن ، سؤال از فایده ست / جز برای این ، چرا گفتن بَد است


این چون و چراها برای منظوری صورت می گیرد . و اگر سؤالات ، فایده و منظوری در بر نداشته باشد تماماََ لغو و بیهوده است .

از چه رُو فایده جویی ای امین ؟ / چون بُوَد فایدۀ این خود همین


ای مردِ امین ، اگر معنی و فایدۀ هر چیز در صورتِ آن چیز باشد . پس چرا در بارۀ معنی و فایدۀ هر چیزی سؤال می کنی ؟ [ با توجه به این مقدمه به منظور ما در ابیات بعد توجه کن . ]

پس نُقوش آسمان وَ اهلِ زمین / نیست حِکمت کآن بُوَد بهرِ همین


بنابراین ، حکمتِ نقش و نگارِ آسمان و مخلوقاتِ زمین همین صورتِ ظاهریِ آنها نیست . [ در آیه 85 سورۀ حِجر خداوند می فرماید : « و نیافریدیم آسماها و زمین و موجوداتِ آن را مگر بر بنیادِ حق و حقیقت » ]

گر حکیمی نیست ، این ترتیب چیست ؟ / ور حکیمی هست ، چون فعلش تهی ست ؟


اگر در نظامِ هستی ، خالقِ حکیمی وجود ندارد . پس بگو ببینم که این نظم از کجا پیدا شده است ؟ و اگر خالقِ حکیمی وجود دارد . چگونه ممکن است که فعلش عبث و بیهوده باشد ؟ [ خداوند در ایه 115 سورۀ مومنون می فرماید « آیا می پندارید که شما را بیهوده آفریده ایم … » ]

کس نسازد نقشِ گرمابه و خِضاب / جز پیِ قصدِ صواب و ناصواب


چنانکه مثلاََ اگر منظور و هدفِ صحیح و یا ناصحیحی در کار نباشد هیچکس نمی رود نقشِ گرمابه بسازد و موادِ رنگین درست کند . [ در جایی که نقش و نگار حمام ها و خضاب و حنا برای هدف و منظوری است . آیا می توان گفت که خلقت جهان هستی ، بی هدف است ؟ حکایت بعد ( بخش بعد ) در بسطِ همین موضوع است . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه گفتن خلیل به جبرئیل در هنگامۀ آتش نمرودیان

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟