حمله بردن این جهانیان بر آن جهانیان تا سر حد غیب

حمله بردن این جهانیان بر آن جهانیان تا سر حد غیب | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

حمله بردن این جهانیان بر آن جهانیان تا سر حد غیب | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 2441 تا 2468

نام حکایت : حکایت آن آبگیر و صیادان و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور

بخش : 9 از 11 ( حمله بردن این جهانیان بر آن جهانیان تا سر حد غیب )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن آبگیر و صیادان و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور

سه ماهی در آبگیری می زیستند . روزی سه ماهیگیر از آن ناحیه می گذشتند که چشمشان به آن سه ماهی افتاد و بلافاصله رفتند که دام های خود را فراهم کنند . یکی از ماهیان که عاقل بود از این حرکت دریافت که خطری در کمین است و عزمِ ترکِ آن آبگیر کرد . ابتدا خواست که با آن دو رفیق خود در این باره مشورت کند امّا دید که آن دو به قدری از قضیّه دور و بیگانه اند که نه تنها با او هم رأی و همراه نمی شوند بلکه او را در این تصمیم سُست و منفعل می سازند از اینرو یکه و تنها راهِ دریا را پیش گرفت و …

متن کامل ” حکایت آن آبگیر و صیادان و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات حمله بردن این جهانیان بر آن جهانیان تا سر حد غیب

ابیات 2441 الی 2468

2441) حمله بُردند اِسپهِ جسمانیان / جانبِ قلعه و دزِ روحانیان

2442) تا فرو گبرند بر دربندِ غیب / تا کسی نآید از آن سو پاک جَیب

2443) غازیان ، حملۀ غزا چون کم بَرَند / کافران بر عکس ، حمله آورند

2444) غازیانِ غیب ، چون از حِلمِ خویش / حمله نآوردند بر تو زشت کیش

2445) حمله بُردی سویِ دربندانِ غیب / تا نیایند این طرف ، مردانِ غیب

2446) چنگ در صُلب و رَحِمها در زدی / تا که شارع را بگیری از بَدی

2447) چون بگیری شَه رَهی که ذوالجلال / برگشاده ست از برایِ اِنتسال ؟

2448) سد شدی دربندها را ای لجوج / کوریِّ تو کرد سرهنگی خروج

2449) نک منم سرهنگ ، هنگت بشکنم / نَک به نامش نام و ننگت بشکنم

2450) تو هَلا دربندها را سخت بَند / چند گاهی بر سِبالِ خود بخند

2451) سِبلَتت را بَر کنَد یک یک قَدَر / تا بدانی کالقَدَریُعمِی الحَذَر

2452) سِبلتِ تو تیزتر یا آنِ عاد ؟ / که همی لرزید از دَمشان ، بلاد

2453) تو ستیزه رُوتَری یا آن ثَمود ؟ / که نیآمد مثلِ ایشان در وجود

2454) صد ازینها گر بگویم ، تو کری / بشنویّ و ، ناشنوده آوری

2455) توبه کردم از سخن کانگیختم / بی سخن من دارُوَت آمیختم

2456) که نَهم بر ریشِ خامت تا پَزَد / یا بسوزد ریش و ریشت تا اَبَد

2457) تا بدانی که خبیرست ای عدو / می دهد هر چیز را در خوردِ او

2458) کی کژی کردیّ و کی کردی تو شَر / که ندیدی لایقش در پی اثر ؟

2459) کی فرستادی دَمی بر آسمان / نیکیی ، کز پی نیآمد مثلِ آن ؟

2460) گر مراقب باشی و بیدار تو / بینی هر دَم پاسخِ کردار تو

2461) چون مراقب باشی و گیری رَسَن / حاجتت نآید قیامت آمدن

2462) آنکه رمزی را بداند او صحیح / حاجتش نآید که گویندش صریح

2463) این بلا از کودنی آید تو را / که نکردی فهم نکته و رمزها

2464) از بَدی چون دل سیاه و تیره شد / فهم کن ، اینجا نشاید خیره شد

2465) ور نه خود تیری شود آن تیرگی / در رسد در تو جزایِ خیرگی

2466) ور نیآید تیر ، از بخشایش است / نه پیِ نادیدن آلایش است

2467) هین مراقب باش ، گر دل بایدت / کز پیِ هر فعل ، چیزی زایدت

2468) ور ازین افزون تو را همّت بُوَد / از مراقب کار بالاتر رود

شرح و تفسیر حمله بردن این جهانیان بر آن جهانیان تا سر حد غیب

حمله بُردند اِسپهِ جسمانیان / جانبِ قلعه و دزِ روحانیان


سپاهیانِ جسمانی به قلعۀ روحانیان حمله بُردند .

مولانا در این بخش می پردازد به بیانِ حملۀ اهلِ نَفس و هوی به اصحابِ فضل و تقوی . و می گوید : اهلِ نَفس و هوی چون از کمینگاهِ اصحابِ فضل و تقوی بی خبرند گستاخانه به آنان هجوم می آورند . در حالی که تقوی طلبان مانندِ غازیانِ دین هجومِ ایشان را پاسخ می دهند و منکوبشان می سازند . این فضل در عین حال بیانی است تمثیلی از مبارزۀ قوای نفسانی و عقلانی در کشور وجودِ انسان . [ غازی = مجاهد ، جنگجو ]

تا فرو گبرند بر دربندِ غیب / تا کسی نآید از آن سو پاک جَیب


هجوم آوردند تا قلعۀ جهان غیب را محاصره کنند و گذرگاهِ آن را ببندند تا از آن جانب هیچ پارسا و پاک دلی به این سو نیاید . ( دَربند = گذرگاهِ تنگ و باریک در کوه ، قلعه / پاک جَیب = پارسا ، عفیف ، معصوم ) [ اکبرآبادی احتمال داده است این ابیات نیز از قول حضرت موسی (ع) باشد . ]

غازیان ، حملۀ غزا چون کم بَرَند / کافران بر عکس ، حمله آورند


هر گاه جنگجویان راهِ دین و ایمان در حملۀ به کافران تساهل کنند برعکس ، کافران به آنان هجوم می آورند .

غازیانِ غیب ، چون از حِلمِ خویش / حمله نآوردند بر تو زشت کیش


حالا که می بینی مجاهدانِ جهانِ غیب به سبب بردباری و صبر خود به تو زشت خُو و بَدکیش حمله نمی آورند . [ ادامه معنا در بیت بعد آمده است . ]

حمله بُردی سویِ دربندانِ غیب / تا نیایند این طرف ، مردانِ غیب


تو ای فرعونِ بَدکیش به قلعه های جهان غیب حمله کردی تا مردانِ عالَمِ غیب به این جهان نیایند . [ دربندان = جمع دربند به معنی قلعه و دژ ]

چنگ در صُلب و رَحِمها در زدی / تا که شارع را بگیری از بَدی


ای فرعون تو برای آنکه مردی از اولیای الهی به این دنیا نیاید حتّی با پشتِ پدران و رَحمِ مادران نیز درآویختی . تا با اعمالِ تباهِ خود راهِ نفوذِ آنان را به این دنیا سَد کنی . [ شارع = راهِ عام ، در تداول عربی امروز به معنی خیابان است ]

چون بگیری شَه رَهی که ذوالجلال / برگشاده ست از برایِ اِنتسال ؟


تو چگونه می خواهی راهِ پهناوری را که خداوندِ بزرگ برای توالد و تناسل انسان ها گشوده است ببندی ؟ [ اِنتسال = توالد و تناسل ]

سد شدی دربندها را ای لجوج / کوریِّ تو کرد سرهنگی خروج


ای فرعونِ حق ستیز گر چه تو به خیالِ خود گذرگاههای عالَمِ غیب را بستی تا مردی از مردانِ الهی پا به عرصۀ دنیا نگذارد . امّا به کوریِ چشمت ، امیری از امیرانِ لشکر الهی ظهور کرد . [ اشاره به قتل عام بنی اسرائیل به دستِ فرعونِ لعین تا آن نبی کریم زاده نشود و بساطِ فرعونی را بَرنچیند . توضیح بیشتر در حکایت خواب دیدن فرعون ]

نک منم سرهنگ ، هنگت بشکنم / نَک به نامش نام و ننگت بشکنم


اینک آن امیر منم . و من قدرت و سپاهِ تو را در هم خواهم شکست . و اینک با نامِ پاکِ حضرت ذوالجلال ، نام و ناموس تو را در هم خواهم شکست . [ هَنگ = قدرت ، وقار و شکوه ، سپاه و لشکر ، معنی رایج امروزی آن موردِ نظر نیست ]

تو هَلا دربندها را سخت بَند / چند گاهی بر سِبالِ خود بخند


بهوش باش و برو راهها را محکم ببند . یعنی بکوش تا از ظهورِ اولیای الهی در این جهان جلوگیری کنی . و چند صباحی به شکوه و جلالِ ظاهریت مغرور شوی . [ سِبال = سبیل ، مویی که پشت لبِ مردان روید / بر سبیل خود خندیدن = در تداول فارسیان کنایه از مسخره کردن خود است . امّا در اینجا با توجه به دو بیت بعدی ، کنایه از مغرور شدن و لاف زدن است . ]

سِبلَتت را بَر کنَد یک یک قَدَر / تا بدانی کالقَدَریُعمِی الحَذَر


امّا مقدّراتِ الهی ، سبیلِ تو را یکی یکی خواهد کند تا بدانی که تقدیر ، چشمِ تدبیر را کور خواهد کرد .

سِبلتِ تو تیزتر یا آنِ عاد ؟ / که همی لرزید از دَمشان ، بلاد


ای فرعون ، سبیلِ تو تیزتر و پُر بادتر است یا سبیلِ قومِ عاد ؟ یعنی حشمت و قدرتِ ظاهری تو بیشتر است یا حشمت و قدرتِ قوم عاد که از نَفَسشان شهرها به خود می لرزید . [ در آیه 6 تا 8 سورۀ فجر آمده است : « آیا ندانی که پروردگارت با قومِ عاد چه کرد ؟ آنکه پدر ایشان بود اِرَم . دارندۀ ستون هایی که بر پا نشده بود همانندِ آن در شهرها » ]

تو ستیزه رُوتَری یا آن ثَمود ؟ / که نیآمد مثلِ ایشان در وجود


تو حق ستیزتر و لجوج تری یا قومِ ثمود که نظیرشان هنوز پا به عرصۀ جهان هستی ننهاده است ؟

صد ازینها گر بگویم ، تو کری / بشنویّ و ، ناشنوده آوری


ای عصیانگر اگر از این نمونه ها صد تایِ دیگر هم برایت بگویم تو ناشنوایی . یعنی می شنوی ولی خود را به نشنیدن می زنی .

توبه کردم از سخن کانگیختم / بی سخن من دارُوَت آمیختم


در اینجا حضرت موسی (ع) به فرعون گفت : من از سخنی که از درونم به ظهور آوردم و به تو گفتم توبه کردم . از این به بعد بدونِ اینکه حرفی بزنم برای تو دارویی می سازم . [ « بی سخن » می تواند دو معنی داشته باشد : یکی آنکه به معنی بی شک و شبهه ، که معنی مصراعِ دوم اینست : من یقیناََ برای مرضِ تو دارویی فراهم می سازم . و دیگر آنکه حرف را با تو کنار می گذارم و مرضت را عملاََ مداوا می کنم . قطعا مراد از «دارو» معجزات و خوارق عادت است . ]

که نَهم بر ریشِ خامت تا پَزَد / یا بسوزد ریش و ریشت تا اَبَد


و بر زخم خام و علاج نشدنیِ تو می گذارم تا آن را بپزَد و معالجه کند و یا زخم و ریشِ تو را برای همیشه بسوزاند . [ منظور از پخته شدن زخم به اصطلاحِ رسیدنِ زخم است . «ریش» در مصراع دوم دوبار آمده که یکی از آن به معنی زخم است و دیگری به معنی موی صورت مردان که این معنی کنایه از حشمت و شکوه ظاهری است . ]

تا بدانی که خبیرست ای عدو / می دهد هر چیز را در خوردِ او


تا ای دشمنِ حق ، این نکته را درک کنی که حضرت حق و فرستندۀ من ، خبیر و آگاه است . و فضل خود را به هر چیز به قدرِ استعداد و قابلیتش عطا می کند . [ مصراع دوم مناسب است با آیه 49 سورۀ طه « موسی گفت که پروردگار ما همان کسی است که خلقتِ هر چیز بداد و راه بنمودش » ]

کی کژی کردیّ و کی کردی تو شَر / که ندیدی لایقش در پی اثر ؟


ای فرعون تو تا به حال کی به راهِ کج رفته ای و کی شرارت انگیخته ای که عِقاب و سزای آن را ندیده ای ؟ [ جمیع انبیاء و کتب آسمانی آدمیان را به نتیجۀ کردارِ خود متوجّه کرده اند . گر چه دارالجزاء سرای آخرت است . امّا به حکمِ حکیم و امرِ دادارِ دادگر در همین دنیا نیز آدمیان نتیجۀ کردار خود را می بینند . ]

کی فرستادی دَمی بر آسمان / نیکیی ، کز پی نیآمد مثلِ آن ؟


تا به حال کی برای لحظه ای کار نیک انجام داده ای که پاداشی در خورِ آن برایت در پی نداشته باشد ؟

گر مراقب باشی و بیدار تو / بینی هر دَم پاسخِ کردار تو


اگر تو مراقب و بیدار باشی می بینی که در هر لحظه ای جوابِ اعمال و کردارِ تو را در همین دنیا به تو می دهند . [ اگر از روی آگاهی و دقت به عرصۀ حیات بنگری درخواهی یافت که در همین دنیا نیز جزای اعمالِ آدمیان داده می شود . ]

چون مراقب باشی و گیری رَسَن / حاجتت نآید قیامت آمدن


اگر تو مراقب باشی و به ریسمان الهی چنگ بزنی ، نیازی به فرا رسیدن روز قیامت نداری . [ به مصداق آیه 103 سورۀ آل عمران باید به ریسمان الهی اعتصام نمود . اگر آدمی با معیار های حقیقی الهی زندگی کند نیازی به این ندارد که دیگران به حسابش رسند . بلکه قبل از هر کسی خود به محاسبۀ نَفس می پردازد . ]

آنکه رمزی را بداند او صحیح / حاجتش نآید که گویندش صریح


برای مثال ، کسی که راز و معمایی را نیک دریابد نیازی ندارد تا کسانی بیایند و آن راز و معما را برای او شرح و تفصیل دهند . [ بنابراین هم نعمت ، راز و رمز است و هم نقمت . هر کدام که به آدمی روی آورد نباید او فقط ظاهرِ آن را ببیند بلکه هر یک از آنها با زبانِ رمز و معما با او حرف می زنند و حقایقی را به او گوشزد می کنند . هوشمندان حقیقی زبان نعمت و نقمت را می فهمند و نیازی ندارند که مقصودِ آنها را لفظ به لفظ بشنوند . امّا غافلان فقط در بندِ پوست اند و از مغز بی خبر . ]

این بلا از کودنی آید تو را / که نکردی فهم نکته و رمزها


این بلا و معصیّت نتیجۀ حماقت و نابخردی توست . زیرا تو سخنان رمز آمیز و دقیق را درک نکردی . [ گر چه مخاطبِ این سخن فرعون است . امّا همۀ فرعون صفتان نیز مشمول این خطاب اند . این بیت می تواند اشاره ای باشد به عذاب هایی که بر سرِ فرعون و اصحابِ فرعون آمد . چنانکه در آیه 133 سورۀ اعراف به بخشی از این عذاب ها اشاره شده نظیرِ وزیدن طوفان ، هجوم ملخ و شپش و قورباغه ، خون شدن آبِ نیل برای فرعونیان . ]

از بَدی چون دل سیاه و تیره شد / فهم کن ، اینجا نشاید خیره شد


هر گاه قلبِ تو به سببِ ارتکاب اعمال ناپسند ، تیره و تار شود یعنی ایمانت کمرنگ و یا زایل گردد . بدان که در این موقع روا نیست که نادانی و گستاخی کنی . [ خیره شدن = گستاخ شدن ]

ور نه خود تیری شود آن تیرگی / در رسد در تو جزایِ خیرگی


و اِلّا آن کدورتِ قلبی به تیری مبدّل می شود و جزای گستاخی و اجاجت تو را می دهد .

ور نیآید تیر ، از بخشایش است / نه پیِ نادیدن آلایش است


و اگر برای چند صباحی تیرِ بلا و عِقاب به سوی تو نیاید . بدان که این به سببِ رحمانیّتِ حضرت حق است نه اینکه خیال کنی خدا پلیدی ها و بدی های تو را ندیده است . [ در آیه 17 سورۀ طارق آمده است « مهلت دِه حق ستیزان را اندکی » . امیر مؤمنان علی (ع) می فرماید : « و اگر خداوند ، ستمگر را مهلت دهد از کیفرِ او درنگذرد » ( نهج البلاغه فیض الاسلام ، خطبۀ 96 ) ]

هین مراقب باش ، گر دل بایدت / کز پیِ هر فعل ، چیزی زایدت


اگر واقعاََ صاحبِ دلی پاک هستی همواره مراقب و مواظبِ اعمال و احوال خود باش . زیرا هر عملی ، عکس العملی در پی دارد . [ بحرالعلوم در شرح مصراع اوّل می گوید : اگر طالب صفای قلبی ، مراقبه در پیش گیر ( مثنوی مولوی معنوی ، ج 5 ، ص 198 ) . اکبرآبادی نیز گوید : اگر برای دریافتن جزای اعمال ، طالب دل هستی مراقب باش . یعنی مراقبه کن ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر چهارم ، ص 109 ) ]

ور ازین افزون تو را همّت بُوَد / از مراقب کار بالاتر رود


و اگر تو در امرِ مراقبه همّتِ بیشتری داشته باشی . مقام و مرتبۀ تو از مراقبه کننده بالاتر می رود . [ به اعتقاد صوفیه ، در مراقبه هنوز وجودِ مجازی سالک باقی است و «من» و «مایی» و انانیّت و مباینت خلق و حق برقرار است . و چون سالک همّتِ عالی ورزد به مقاماتِ بالاتری نظیر صبر و رضا و تسلیم رسد . و سرانجام به مقامِ فنا و محوِ وجودِ موهوم خود نائل گردد . چنانکه مولانا در بیت 4235 دفتر سوم فرماید :

از مقاماتِ تبتُّل تا فنا / پایه پایه تا ملاقاتِ خدا ]

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه حمله بردن این جهانیان بر آن جهانیان تا سر حد غیب

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟