بیان آنکه لطفِ حق و قهرِ حق را همه کس داند

بیان آنکه لطفِ حق و قهرِ حق را همه کس داند | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

بیان آنکه لطفِ حق و قهرِ حق را همه کس داند | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 420 تا 458

نام حکایت : حکایت ورود حدیث اَلکافِرُ یَأکُلُ فی سَبعَةِ اَمعآءِِ وَالمُؤمِنُ یَأکُلُ

بخش : 18 از 19 ( بیان آنکه لطفِ حق و قهرِ حق را همه کس داند )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت ورود حدیث اَلکافِرُ یَأکُلُ فی سَبعَةِ اَمعآءِِ وَالمُؤمِنُ یَأکُلُ

تنی چند از کافران از راهی دور به مسجد درآمدند و به پیامبر (ص) گفتند که ما را به عنوان مهمان بپذیر . پیامبر رو به اصحابِ خود کرد و فرمود هر کدامتان یکی از این افراد را به خانۀ خود ببرد و از او پذیرایی کند . هر یک از آنان بیدرنگ یکی از کافران را انتخاب کردند و با خود بردند . امّا در آن میان یکی از کافران که بس جسیم و تنومند بود باقی ماند و کسی حاضر نشد او را به خانۀ خود ببرد . زیرا از ظاهرش پیدا بود که پُرخورست . پیامبر وقتی دید که کسی حاضر نیست میزبانِ او شود . خود ، او را به خانه بُرد تا از او پذیرایی کند . چون وقتِ شام رسید اهلِ خانۀ پیامبر پی در پی طعام می آوردند و …

متن کامل ” حکایت ورود حدیث اَلکافِرُ یَأکُلُ فی سَبعَةِ اَمعآءِِ وَالمُؤمِنُ یَأکُلُ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات بیان آنکه لطفِ حق و قهرِ حق را همه کس داند

ابیات 420 الی 458

420) گفت درویشی به درویشی که تو / چون بدیدی حضرتِ حق را ؟ بگو

421) گفت : بی چون دیدم ، امّا بهرِ قال / باز گویم مختصر آن را مثال

422) دیدمش سویِ چپِ او آذری / سویِ دستِ راست ، جُویِ کوثری

423) سویِ چَپَّش بس جهان سوز آتشی / سویِ دستِ راستش جُویِ خوشی

424) سویِ آن آتش گروهی بُرده دست / بهرِ آن کوثر گروهی شاد و مست

425) لیک لعبِ بازگونه بود سخت / پیشِ پایِ هر شَقیّ و نیکبخت

426) هر که در آتش همی رفت و شَرَر / از میانِ آب بر می کرد سَر

427) هر که سویِ آب می رفت از میان / او در آتش یافت می شد در زمان

428) هر که سویِ راست شد و آبِ زلال / سَر ز آتش بر زد ، از سویِ شِمال

429) و آنکه شد سویِ شِمالِ آتشین / سر بُرون می کرد از سویِ یَمین

430) کم کسی بر سِرِّ این مُضمَر زدی / لاجَرم کم کس در آن آتش شدی

431) جز کسی که بر سَرش اقبال ریخت / کو رها کرد آب و در آتش گریخت

432) کرده ذوقِ نقد را معبود ، خلق / لاجَرَم زین لَعب ، مغبون بود خلق

433) جَوق جَوق و ، صف صف از حِرص و شتاب / مُحتَرِز ز آتش ، گریزان سویِ آب

434) لاجَرَم ز آتش برآوردند سَر / اِعتبار اَلاِعتبار ای بی خبر

435) بانگ می زد آتش ای گیجانِ گول / من نیم آتش ، منم چشمۀ قبول

436) چشم بندی کرده اند ای بی نظر / در من آی و هیچ مگریز از شَرَر

437) ای خلیل اینجا شَرار و دود نیست / جز که سِحر و خُدعۀ نمرود نیست

438) چون خلیلِ حق اگر فرزانه ای / آتش آبِ توست و تو پروانه ای

439) جانِ پروانه همی دارد ندا / کای دریغا صد هزارم پَر بُدی

440) تا همی سوزید ز آتش بی امان / کوریِ چشم و دلِ نامَحرَمان

441) بر من آرَد رَحم جاهل از خَری / من بَرو رَحم آرم از بینش وَری

442) خاصه این آتش که جانِ آبهاست / کارِ پروانه به عکسِ کارِ ماست

443) او ببیند نور و ، در ناری رود / دل ببیند نار و ، در نوری شود

444) این چنین لَعب آمد از رَبِّ جلیل / تا ببینی کیست از آلِ خلیل

445) آتشی را شِکلِ آبی داده اند / واندر آتش چشمه ای بگشاده اند

446) ساحری صحنِ برنجی را به فن / صحنِ پُر کِرمی کُند در انجمن

447) خانه را او پُر ز کژدُم ها نمود / از دَمِ سِحر و ، خود آن کژدُم نبود

448) چونکه جادو می نماید صد چنین / چون بُوَد دستانِ جادو آفرین ؟

449) لاجَرَم از سِحرِ یزدان قَرن قَرن / اندر افتادند چون زن ، زیرِ پَهن

450) ساحرانشان بنده بودند و غلام / اندر افتادند چون صَعوه به دام

451)  هین بخوان قرآن ، ببین سِحرِ حلال / سرنگونیِ مکرهایِ کالجِبال

452) من نی ام فرعون کآیم سویِ نیل / سویِ آتش می روم من چون خلیل

453) نیست آتش ، هست آن ماءِ مَعین / و آن دِگر از مکر ، آبِ آتشین

454) بس نکو گفت آن رسولِ خوش جَواز / ذرّه یی عقلت بِه از صوم و نماز

455) ز آنکه عقلت جُوهر است ، این دو عَرَض / این دو در تکمیلِ آن شد مُفتَرَض

456) تا جلا باشد مر آن آیینه را / که صفا آید ز طاعت سینه را

457) لیک گر آیینه از بُن فاسد است / صَیقَل او را دیر باز آرَد به دست

458) و آن گُزین آیینه که خوش مَغرِس است / اندکی صَیقَل گری آن را بس است

شرح و تفسیر بیان آنکه لطفِ حق و قهرِ حق را همه کس داند

گفت درویشی به درویشی که تو / چون بدیدی حضرتِ حق را ؟ بگو


یکی از دراویش به درویشِ دیگر گفت : بگو ببینم تو حضرت حق را چگونه دیده ای ؟

گفت : بی چون دیدم ، امّا بهرِ قال / باز گویم مختصر آن را مثال


درویش جواب داد : من حضرتِ حق را بدونِ کیفیّت و تعیّن دیده ام امّا برای آنکه چیزی در این باره گفته باشم آنرا مختصراََ با مثالی بازگو می کنم .

دیدمش سویِ چپِ او آذری / سویِ دستِ راست ، جُویِ کوثری


او را چنین دیدم در حالی که در سمتِ چپش آتشی بود و در سمتِ راستش جویی پُر آب . [ کوثر = از ریشۀ کثرت و به معنی خیر کثیر است ( تفسیر مجمع البیان ، ج 10 ، ص 548 ) . مفسران گویند که «کوثر» شهری است در بهشت و حوض خاصِ رسول خدا (ص) در بهشت یا در محشر . ]

سویِ چَپَّش بس جهان سوز آتشی / سویِ دستِ راستش جُویِ خوشی


در سمتِ چَپِ او آتشی قهّار و جهان سوز قرار داشت . و در سمتِ راستِ او جویباری زیبا و گوارا .

سویِ آن آتش گروهی بُرده دست / بهرِ آن کوثر گروهی شاد و مست


گروهی از مردم دست به سویِ آن آتش دراز کرده بودند و عده ای نیز برای رسیدن بدان جویبار شاد و سرمست بودند .

لیک لعبِ بازگونه بود سخت / پیشِ پایِ هر شَقیّ و نیکبخت


اما این صحنه ، بازی سخت وارونه ای بود که در برابرِ هر بدبخت و نیک بخت قرار داشت . [ ریاضت و کفِّ نَفس و پرهیز از صفاتِ حیوانی و بهیمی به منزلۀ آتش است . زیرا رعایتِ این امور کاری سخت و دشوار است . اما شهواتِ نفسانی و لذّاتِ حیوانی بر حسبِ ظاهر مانندِ آبِ گوارا و جویبار است . برای همین است که اکثرِ مردم به شهواتِ حیوانی روی می آورند و کم کسی به سویِ ریاضت و صیانت نَفس روی می کند . چنانکه در حدیث آمده است « بهشت در امورِ ناملایم نهفته است » برای فهمِ بیشتر ابیات اخیر رجوع شود به شرح ابیات 787 تا 794 دفتر اوّل . ]

هر که در آتش همی رفت و شَرَر / از میانِ آب بر می کرد سَر


هر کس که در عمق آتش و شعله های آن فرو می رفت از میانِ آب سر بیرون می آورد .

هر که سویِ آب می رفت از میان / او در آتش یافت می شد در زمان


و هر کس که به جانبِ آب می رفت . یعنی خواهانِ امیالِ نفسانی و خوشی های ظاهری دنیا می شد ناگهان در میان آتش ، ظاهر می شد .

هر که سویِ راست شد و آبِ زلال / سَر ز آتش بر زد ، از سویِ شِمال


هر کس که به سمتِ راست و آبِ صاف و زلال می رفت از سمتِ چپ سر از آتش بیرون می آورد . [ شِمال = چپ ، مقتبس از آیه 41 سورۀ واقعه . ]

و آنکه شد سویِ شِمالِ آتشین / سر بُرون می کرد از سویِ یَمین


امّا کسی که ابتدا به سوی چپِ آتشناک می رفت از سمتِ راست سر بیرون می آورد . ( یَمین = راست ، مقتبس از آیه 27 سورۀ واقعه ) [ هر کس که در این دنیا به سویِ ریاضت و کفِّ نَفس رود . در بهشت جزوِ اصحابِ یمین قرار گیرد . ]

کم کسی بر سِرِّ این مُضمَر زدی / لاجَرم کم کس در آن آتش شدی


در میانِ مردم کمتر کسی بود که بدین رازِ پوشیده پی ببرد . از اینرو ناچار کمتر کسی حاضر می شد که واردِ آن آتش شود . ( مُضمَر = پوشیده شده ، مستور ) [ ریاضت و کفِّ نَفس حقاََ که کاری دشوار است و از هر کسی برنمی آید . کمتر کسی است که نقدِ شهوات و لذّاتِ حیوانی را با کمالاتِ روحی و فضایلِ باطنی معاوضه کند . مگر خردمندانِ راستین که هیج اعتباری برای دنیا قایل نیستند . ]

جز کسی که بر سَرش اقبال ریخت / کو رها کرد آب و در آتش گریخت


بجز کسی که بخت و اقبال بدو روی آورد . و او آب را رها می کرد و به سوی آتش می شتافت . [ کسی لذّاتِ حیوانی را ترک می گوید و به سویِ ریاضتِ نَفس می رود که حقاََ اقبالِ معنوی و دولت الهی بدو روی کرده باشد . ]

کرده ذوقِ نقد را معبود ، خلق / لاجَرَم زین لَعب ، مغبون بود خلق


مردم لذّتِ نقد و حاضر را معبودِ خود ساخته اند و ناگزیر در این بازی زیانکار شده اند . [ در آیه 23 سورۀ جاثیه آمده است « آیا دیدی آن کس را که معبودِ خود را هوای نفسانی قرار داد ؟ … » ]

جَوق جَوق و ، صف صف از حِرص و شتاب / مُحتَرِز ز آتش ، گریزان سویِ آب


مردمِ دنیا از رویِ حرص و عجله ای که برای رسیدن به آب دارند دسته دسته و گروه گروه از آتش به سویِ آب می گریزند . [ جَوق جَوق = دسته دسته / مُحتَرِز = دوری کننده ، یاری کننده ]

لاجَرَم ز آتش برآوردند سَر / اِعتبار اَلاِعتبار ای بی خبر


اما بالاخره از آتش سر برآوردند . ای ناآگاه عبرت بگیر ، عبرت بگیر .

منظور دو بیت فوق : مردم دنیا می پندارند که خوشی های نفسانی و لذّاتِ حیوانی ، راحت و رفاهِ حقیقی در پی دارد و گُمان دارند که ریاضت و کفِّ نَفس ، امری ناگوار است . از اینرو لذّاتِ حیوانی را آبِ گوارا می انگارند و صیانتِ نَفس را آتشِ سوزان . پس به خیالِ خود از آتش می گریزند . در حالی که بر حسبِ واقع لذّاتِ آنی موجبِ دخول در آتش می شود . چنانکه بودا گفت : « رنج از لذّاتِ دنیا و آرزوهایِ دراز آهنگ پدید می آید » .

بانگ می زد آتش ای گیجانِ گول / من نیم آتش ، منم چشمۀ قبول


آتش با زبانِ حال فریاد می زد : ای گیجانِ ابله ، من آتش نیستم . من چشمۀ رضای الهی هستم .

چشم بندی کرده اند ای بی نظر / در من آی و هیچ مگریز از شَرَر


ای فاقدِ بصیرت در اینجا چشم بندی و شعبده صورت داده اند . درون من بیا و هیچگونه بیمی از شعله های آتش نداشته باش .

ای خلیل اینجا شَرار و دود نیست / جز که سِحر و خُدعۀ نمرود نیست


ای ابراهیم خلیل (ع) اینجا شعله و دودی وجود ندارد و غیر از جادو و نیرنگ نمرود چیز دیگری نیست . [ ابراهیم خلیل (ع) در اینجا جنبۀ نوعی دارد و نه شخصی . یعنی منظور شخصِ حضرت ابراهیم (ع) نیست . بلکه منظور هر طالبِ سالکی است که عزمِ سلوک کند . اما مشکلاتِ راه او را بیمناک سازد . این بیت و بیتِ بعدی از زبانِ آتش ، او را جازم و امیدوار می کند . در مصراع دوم منظور از « سِحر و خُدعۀ نمرود » به دو وجه قابلِ تعبیر است . یکی آنکه نَفس و شیطان ، طاعت و عبادت و صیانت و تقوی را به صورت آتش به انسان نشان می دهند تا او را به گمراهی کشند . پس نباید فریبِ نمرود نَفس و نمرودِ شیطان را بخوری . وجه دیگر آنکه : نمرود و نمرودیان با فراهم آوردنِ آتشِ عظیم و قاهرِ خود اطمینان داشتند که ابراهیم را در آن هلاک کنند امّا حق تعالی آن آتش را برای او سرد و سازگار کرد . نمرود و نمرودیان وقتی این صحنه را دیدند خیال کردند سِحر و خدعه ای در کار است و آنان مسحور و مخدوع شده اند . اهلِ باطل ، ریاضت را آتش می بینند نه حق . ]

چون خلیلِ حق اگر فرزانه ای / آتش آبِ توست و تو پروانه ای


اگر مانندِ خلیل الله ( یا دوستِ حق ) شخصی فهیم باشی . بدان که آتش برای تو به منزلۀ آبِ گواراست . و تو مانندِ پروانه ای . یعنی تو در مقابلِ آن آتش نه تنها بیم به خود راه مده بلکه باید عاشقانه و همچون پروانۀ بی پروا به آتشِ ریاضت درآیی .

جانِ پروانه همی دارد ندا / کای دریغا صد هزارم پَر بُدی


جانِ پروانه فریاد می زند که ای کاش پرهای فراوانی می داشتم . [عاشقانِ حقیقت نیز از ژرفایِ جان بانگ برمی آورند که ای کاش من صدها برابرِ آنچه که در راهِ حق نثار کردم می داشتم تا آن را نیز در این راه بذل می کردم . بنا به ضرورتِ قافیه باید «ندا» را بصورتِ ممال ، یعنی «ندی» خواند . عدد «صد هزار» نیز برای نشان دادن کثرت است . ]

تا همی سوزید ز آتش بی امان / کوریِ چشم و دلِ نامَحرَمان


تا به کوری چشم و دلِ اغیار همۀ آن پرها بی هیچ ملاحظه و حَذَری در آتش می سوخت .

بر من آرَد رَحم جاهل از خَری / من بَرو رَحم آرم از بینش وَری


آدمِ نادان از رویِ نادانی نسبت به من دلسوزی می کند . در حالی که من از روی بینش و بصیرت دلم به حالِ او می سوزد . ( خَری = خر بودن / بینش وری = بصیرت ، بینش ) [ یعنی افرادِ نادان ، صیانتِ نَفس و عبادت و ریاضت را که از لوازمِ عشقِ الهی است دشوار و بیهوده می انگارند . از اینرو عاشقانِ حق را نصیحت می کنند که دست از این کارها بدارند . در حالی که عشّاقِ حق نیز با بینشِ ژرفِ خود سیه روزی و شقاوتِ آنان را در پیروی از هوای نَفس می دانند . ]

خاصه این آتش که جانِ آبهاست / کارِ پروانه به عکسِ کارِ ماست


بخصوص این آتش که جانِ همۀ آب هاست . یعنی آتشِ عشقِ الهی و ریاضت و کفِّ نَفس ، گوهرِ همۀ لذّات و خوشی های حقیقی و پایدار است . امّا پروانه برعکسِ ما عشّاقِ حق است . [ بیتِ بعدی ، علّتِ این بیت است . ]

او ببیند نور و ، در ناری رود / دل ببیند نار و ، در نوری شود


زیرا پروانه در عینِ اینکه نور را می بیند خود را به آتش می افکند . در حالی که صاحبدل آتش را می بیند و درونِ نور می شود .

منظور دو بیت فوق : اهلِ دنیا و اسیرانِ هواهای نفسانی کارشان مانندِ پروانه است . پروانه به هوای نور و روشنی به طرف آتش می رود و نمی داند که آتش ، عنصری سوزاننده است . آنان ( اهلِ دنیا ) نیز به هوایِ کسبِ خوشی و النذاذ به سوی آتشِ نَفس می روند و سوخته و هلاک می شوند . امّا عشّاقِ حق اگر چه عشقِ حق را بر حسبِ ظاهر آتشین می بینند ولی باطنِ آن را یکپارچه نور و سرور می دانند .

این چنین لَعب آمد از رَبِّ جلیل / تا ببینی کیست از آلِ خلیل


خداوندِ بزرگ این چنین تدبیری را بکار برده تا بر تو معلوم شود که چه کسی از دودمانِ ابراهیم (ع) است . ( لَعب = بازی ، در اینجا به معنی تدبیر است ) [ خداوند برای امتحانِ خلایق ، دنیا و امورِ نفسانی را به ظاهر ، جذّاب و ریاضت و عبادت را صورتاََ شاق و دشوار نموده تا صالحان از طالحان باز شناخته شوند . ]

آتشی را شِکلِ آبی داده اند / واندر آتش چشمه ای بگشاده اند


آتش را به صورتِ آب درآورده اند و در درونِ آتش چشمه ای جاری کرده اند .

ساحری صحنِ برنجی را به فن / صحنِ پُر کِرمی کُند در انجمن


مثلاََ یکی از ساحران ، با فنِ ساحری یک بشقابِ پُر از برنج را در حضور جمع به بشقابی پُر از کُرم مبدّل می کند . ( صحن = بشقاب ) [ وارونه نمایی دنیا از کارهای حکیمانه الهی است . عدّۀ کثیری از خلایق فریبِ ظاهرِ دنیا را می خورند و از باطنِ آن درمی مانند و اگر چه ساحران نیز کارهای غریبی انجام می دهند . امّا این کجا و آن کجا ؟ ]

خانه را او پُر ز کژدُم ها نمود / از دَمِ سِحر و ، خود آن کژدُم نبود


یا مثلاََ با نَفَسِ ساحرانۀ خود ، خانه ای را پُر از عقرب نشان می دهد . در حالی که آن عقرب ها واقعیّت ندارند . [ سِحر = شرح بیت 841 دفتر سوم ، سِحر مراتبی دارد . یک مرتبۀ آن تصرّف در قوۀ خیالیّه شخص است . این بیت به این مرتبه اشاره دارد . ساحر بدین وسیله شخص و یا اشخاصی را از خانه فراری می دهد . زیرا آنان خیال می کنند که خانه پُر از عقرب است .

چونکه جادو می نماید صد چنین / چون بُوَد دستانِ جادو آفرین ؟


در جایی که جادو قادر است صد نوع از این کارهای غریب انجام دهد . ببین مکر خداوندِ جادوآفرین چگونه است ؟ ( دَستان = مکر و حیله ) [ انتسابِ «دستان» و «سِحر» به خداوند ، حقیقی نیست . بلکه طبقِ صنعتِ مشاکِله گفته شده است . مشاکله در علمِ بدیع یکی از محسّناتِ معنویه بشمار می رود و آن عبارت است از بیان کردنِ چیزی نه با لفظِ مخصوصِ خود بلکه با لفظی دیگر . مثلاََ در قرآنِ کریم خداوند ، ماکر ( = مکر کننده ) نامیده شده است و معلوم است که این «مکر» به معنی مصطلح نیست بلکه همانطور که مفسّران گفته اند مراد تدبیرِ حضرتِ حق است . پس سِحر نامیدن کارهای حکیمانۀ خداوند از این باب است . ]

لاجَرَم از سِحرِ یزدان قَرن قَرن / اندر افتادند چون زن ، زیرِ پَهن


ناگزیر بر اثرِ جادوی خداوند ، ساحران نسل اندر نسل مانندِ زن مغلوب شدند . [ قرن قرن = نسل در نسل / قرن = مردم یک دوره ، نسل / پَهن اندر افتادن = مغلوب شدن ]

ساحرانشان بنده بودند و غلام / اندر افتادند چون صَعوه به دام


ساحرانِ ادوارِ پیشین به همۀ قدرت و مهارتِ خود در برابرِ مکرِ حق ، بنده و غلامی بیش نبودند . و مانندِ گنجشک به دامِ مکرِ الهی افتادند . ( صَعوه = گنجشک و هر پرنده کوچک و خواننده که اندازه گنجشک باشد ) [ اگر چه جادوگران ، غلام و بندۀ کسانی ( چون فرعون ) بودند امّا ( فرعون ها ) چون گنجشک به دام افتادند ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر پنجم ، ص 81 ) ]

هین بخوان قرآن ، ببین سِحرِ حلال / سرنگونیِ مکرهایِ کالجِبال


بهوش باش ، قرآن را بخوان و به کلامِ فصیح و بلیغِ آن توجّه کُن و ببین که حیله های کوه آسا چه سان واژگون می شوند . ( سِحرِ حَلال = کنایه از کلامِ فصیح و موزون که به منزلۀ سِحر باشد ( غیاث اللغات ، ج 1 ، ص 538 ) منظور از آن در اینجا ، نفوذ معنوی و تصرف روحی بی چون و چرای مردان الهی و علومی است که از حق به آنان تفویض می شود و بدان وسیله درونِ آدمیان را به نورِ هدایت و جذبۀ ولایت روشن می کنند . اما اطلاق «سِحر حلال» از آنروست که تعلیم و تعلم سِحر ، شرعاََ حرام است مگر به قصدِ خیر و ابطالِ سِحرِ ساحران / کالجِبال = مانندِ کوه ها ) [ مصراع دوم اشاره است به آیه 46 سورۀ ابراهیم « و نیرنگِ خود بکار بستند و حال آنکه همۀ نیرنگ هاشان به نزدِ خداست گر چه کوهها از آن به رفتار آیند . » ]

من نی ام فرعون کآیم سویِ نیل / سویِ آتش می روم من چون خلیل


من فرعون نیستم که به طرفِ رودِ نیل بیایم . بلکه من مانندِ ابراهیم خلیل (ع) به سوی آتش می روم . [ عشّاقِ الهی به سویِ هواهای نفسانی نمی روند بلکه به سویِ صیانتِ نَفس می روند . ]

نیست آتش ، هست آن ماءِ مَعین / و آن دِگر از مکر ، آبِ آتشین


آن آتش بر حسبِ واقع آتش نیست بلکه آبی روان و زلال است و آن آب بر حسبِ ظاهر آب است و در واقع آبی آتشناک .

بس نکو گفت آن رسولِ خوش جَواز / ذرّه یی عقلت بِه از صوم و نماز


آن رسولِ خوش اخلاق ، بسیار زیبا فرموده است که برای تو ذرّه ای عقل بهتر از روزه و نماز است . [ تعبیر « خوش جَواز » مقتبس از روایتی از پیامبر (ص) است « من با مردم عهد و پیمان می بستم و از جمله خوی های من آسان گیری و اغماض است » ( احادیث مثنوی ، ص 149 ) . مصراع دوم به حدیثی اشارت دارد که در بحارالانوار و کافی آمده است « لَختی اندیشیدن بهتر است از شصت سال عبادت » ]

ز آنکه عقلت جُوهر است ، این دو عَرَض / این دو در تکمیلِ آن شد مُفتَرَض


زیرا عقلِ تو جوهر است و این دو ( نماز و روزه ) عَرَض . و این دو برای کمال بخشیدن به عقل واجب شده است . ( مُفتَرِض = = واجب گردیده ، فریضه شده ) [ مصراعِ دوم را اینگونه نیز می توان معنی کرد : نماز و روزه در صورتی برای شخص واجب می شود که عقلش کامل شده باشد . ]

تا جلا باشد مر آن آیینه را / که صفا آید ز طاعت سینه را


این عبادات بر انسان واجب شده است تا آینۀ عق را روشنی و شفّافیت بخشد . زیرا انجامِ عبادات قلب را صفا می دهد .

لیک گر آیینه از بُن فاسد است / صَیقَل او را دیر باز آرَد به دست


ولی اگر آینه از اصل و اساس خراب باشد . صیقل دادنِ آن در مدّتی طویل می تواند آن را صاف و پاکیزه کند .

و آن گُزین آیینه که خوش مَغرِس است / اندکی صَیقَل گری آن را بس است


و امّا آینه ای که ممتاز و خوش جنس است صیقلی اندک برایش کافی است و با آن اندک ، شفّاف می شود . [ گُزین آیینه = آینه ای که ممتاز است / مَغرِس = قلمستان ، جای نهال کاری / خوش مَغرِس = خوش جنس ، مرغوب ]

منظور دو بیت فوق : طاعات و عبادات ، عقل و قلب را صفا می دهد . امّا عقل و قلبی که مُحتَجَب در گناه و زنگارِ جرم و جریرت باشد دیر صفا پیدا می کند در حالی که عقل و قلبی که از زنگارِ گناه پاک باشد با عبادت زودتر جلا می یابد .

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه بیان آنکه لطفِ حق و قهرِ حق را همه کس داند

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟