بقیه ذکر آن مهمان مسجد مهمان کش | شرح و تفسیر

بقیه ذکر آن مهمان مسجد مهمان کش | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

بقیه ذکر آن مهمان مسجد مهمان کش | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 4321 تا 4344

نام حکایت : صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی

بخش : 15 از 18 ( بقیه ذکر آن مهمان مسجد مهمان کش )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی

در اطرافِ شهر ری مسجدی بود که ساکنان خود را می کشت . هر کس شب بدان مسجد درمی آمد همان شب از ترس در جا می مُرد و نقش بر زمین می شد . هیچکس از اهالی آن شهر جرأت نداشت مخصوصاََ در شب قدم بدان مسجدِ اسرارآمیز بگذارد . اندک اندک این مسجد آوازه ای در شهرهای مجاور به هم رسانید و مردم حومه و اطراف نیز از این مسجد بیمناک شده بودند . تا اینکه شبی از شب ها غریبی از راه می رسد و یکسر سراغِ آن مسجد را می گیرد . مردم از این کارِ عجیبِ او حیرت می کنند و …

متن کامل « حکایت صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار بقیه ذکر آن مهمان مسجد مهمان کش

ابیات 4321 الی 4344

4321) بازگو کآن پاک بازِ شیر مَرد / اندر آن مسجد چه بنمودش ؟ چه کرد ؟

4322) خفت در مسجد ، خود او را خواب کو ؟ / مردِ غرقه گشته چون خُسپد به جُو ؟

4323) خواب ، مرغ و ماهیان باشد همی / عاشقان را ، زیرِ غرقابِ غمی

4324) نیم شب آوازِ با هَولی رسید / کآیم آیم بَر سَرَت ای مُستفید

4325) پنج کَرَّت این چنین آوازِ سخت / می رسید و دل همی شد لَخت لَخت

4326) تو چو عزمِ دین کنی با اِجتهاد / دیو ، بانگت بر زند اندر نهاد

4327) که مَرو ز آن سو ، بیندیش ای غَوی / که اسیرِ رنج و درویشی شوی

4328) بینوا گردی ، ز یاران وا بُری / خوار گردیّ و پشیمانی خوری

4329) تو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعین / واگُریزی در ضلالت از یقین

4330) که : هَلا فردا و پس فردا مراست / راهِ دین پویم که مُهلت پیشِ ماست

4331) مرگ بینی باز ، کو از چپّ و راست / می کُشد همسایه را تا بانگ خاست

4332) باز عزمِ دین کُنی از بیمِ جان / مرد سازی خویشتن را یک زمان

4333) پس سِلَح بربندی از علم و حِکَم / که من از خوفی نیآرم پای کم

4334) باز بانگی بَر زند بر تو ز مکر / که بترس و بازگرد از تیغِ فقر

4335) باز بگریزی ز راهِ روشنی / آن سِلاحِ علم و فن را بفکنی

4336) سال ها او را به بانگی بنده یی / در چنین ظلمت نَمَد افکنده یی

4337) هیبتِ بانگِ شیاطین ، خلق را / بند کرده ست و گرفته حلق را

4338) تا چنان نومید شد جانشان ز نور / که روانِ کافران ز اهلِ قبور

4339) این شکوهِ بانگِ آن ملعون بُوَد / هیبتِ بنگِ خدایی چون بُوَد ؟

4340) هیبتِ بازست بر کبکِ نجیب / مر مگس را نیست ز آن هیبت نصیب

4341) ز انکه نَبوَد باز صیّادِ مگس / عنکبوتان می مگس گیرند و بس

4342) عنکبوتِ دیو ، بر چون تو ذُباب / کرّ و فَر دارد ، نه بر کبک و عُقاب

4343) بانگِ دیوان ، گلّه بانِ اشقیاست / بانگِ سلطان ، پاسبانِ اولیاست

4344) تا نیامیزد ، بدین دو بانگِ دور / قطره یی از بحرِ خوش یا بحرِ شور

شرح و تفسیر بقیه ذکر آن مهمان مسجد مهمان کش

بازگو کآن پاک بازِ شیر مَرد / اندر آن مسجد چه بنمودش ؟ چه کرد ؟


اینک بگو ببینم که آن مردِ پاک باخته و دلاور در آن مسجد چه دید و چه کرد ؟

خفت در مسجد ، خود او را خواب کو ؟ / مردِ غرقه گشته چون خُسپد به جُو ؟


آن مرد در آن مسجد ظاهراََ در خواب فرو رفت . امّا خواب کجا بود که او را در خود فرو برد ؟ شخصِ غریق در میان آب چگونه می تواند خوابش ببرد ؟ یعنی خوابش نمی برد . [ از جُنید بغدادی نقل شده « خوابِ عارفان همچون خوابِ غریقان است » ( روضة الفَریقَین ، ص 82 ) ]

خواب ، مرغ و ماهیان باشد همی / عاشقان را ، زیرِ غرقابِ غمی


خواب به مرغ و ماهی و حیوانات تعلق دارد . در حالی که عاشقانِ عارف از مرتبۀ حیوانی گذشته اند و لذا غریقِ دریای غم و اندوهِ ناشی از فراقِ معشوق اند .

نیم شب آوازِ با هَولی رسید / کآیم آیم بَر سَرَت ای مُستفید


نیمه های شب بود که صدای هولناکی به گوش رسید ، آن صدا می گفت : ای طالبِ فایده های معنوی ، اینک می آیم آیم به سراغت .

پنج کَرَّت این چنین آوازِ سخت / می رسید و دل همی شد لَخت لَخت


پنج بار این صدای هولناک در فضای مسجد پیچید و به گوشِ او رسید . صدا چنان هولناک بود که دلِ هر شنونده ای را پاره پاره می کرد . [ کرّت = در اصل به معنی تاخت و تاز است امّا در اینجا به معنی دفعه ، مرتبه و بار است ]

تفسیر آیه 64 سورۀ اِسراء


تو چو عزمِ دین کنی با اِجتهاد / دیو ، بانگت بر زند اندر نهاد


در موضوع این بخش به آیه 64 سورۀ اِسراء اشارت شده است . در این آیه مخاطب شیطان است . معنی آیه اینست « و برانگیز به بانگِ خویش هر که از ایشان توانی ، و بر تازان بر آنان ، سوارگان و پیادگانت را و شریک شو با ایشان در دارایی و فرزندان و با وعده های غرورانگیزت ایشان را بفریب که شیطان وعده ندهد جز به فریب » جارالله زَمَخشَری می گوید : تحریک و برانگیختن شیطان و گسیل داشتن سوارگان و پیادگان او بر سبیل تمثیل است . و منظور از شرکت شیطان در اموال و اولاد مردم را شرکت در افعال و مکتسبات حرام آنان می شمرد ( کشاف ، ج 2 ، ص 678 ) . امّا منظور از آیه فوق بطور خلاصه اینست : خداوند برای هشدار دادن انسان و توجه او به مکاید و مصایدِ شیطان ، شیطان را موردِ خطاب قرار می دهد . در حالی که منظور او ، انسان هاست . می گوید : ای شیطان ، با همۀ امکانات و فریفتاری های خود برای فریبِ مردم آماده شو . یعنی ای انسان آماده مقابله با شیطان شو . این شیوه بیانی که کسی موردِ خطاب قرار می گیرد در حالی که شخصی دیگر موردِ نظرِ گوینده است از شیوه های معهود و مطلوبِ قرآنِ کریم است .

که مَرو ز آن سو ، بیندیش ای غَوی / که اسیرِ رنج و درویشی شوی


ای گمراه ، اندیشه کن و بدان سو مرو که دچارِ رنج و فقر خواهی شد . [ اشاره است به مضمون قسمتی از آیه 268 سورۀ بقره « شیطان شما را وعده تنگدستی دهد و به تباهکاری فرمانتان رانَد . در حالی که خداوند به آمرزش و بخشایش خود ، شما را وعده دهد . و خداوند وسعت بخشِ داناست . ]

بینوا گردی ، ز یاران وا بُری / خوار گردیّ و پشیمانی خوری


شیطان ادامه می دهد : اگر راهِ دین و ایمان را پیشۀ خود کنی ، حتماََ بینوا و تنگدست خواهی گردید و دچارِ خواری و ندامت خواهی شد .

تو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعین / واگُریزی در ضلالت از یقین


تو ای طالب از ترسِ فریاد آن شیطان ملعون از راهِ یقینی هدایت می گریزی و به گمراهی پناه می بری . [ خوارزمی گوید : لاجرم باید که در این حالت از ترسِ بانگِ آن لعین ، پای در جادۀ یقین در طریقِ ضلالت ننهی و به طولِ آمال ، خود را فریب ندهی ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 680 ) ]

که : هَلا فردا و پس فردا مراست / راهِ دین پویم که مُهلت پیشِ ماست


و با خود می گویی : حواست جمع باشد که فردا و پس فردا هم مهلت دارم . یعنی فعلاََ که فرصت برای من موجود است پس در آینده راهِ دین و ایمان را طی خواهم کرد . [ در حالیکه صوفی ، ابن الوقت است و فرصت را از کف نمی دهد . ]

مرگ بینی باز ، کو از چپّ و راست / می کُشد همسایه را تا بانگ خاست


امُا وقتی که به اطرافت نگاه می کنی می بینی که مرگ ، چپ و راست همسایگان و همنوعان تو را هلاک می کند و از ماتمِ مرگِ او ، کسانش به شیون و زاری می پردازند . [ و تو با دیدن این وضع برای لحظه ای به خود می آیی ، امّا چون این حالت در تو ریشه ندارد بلافاصله محو می شود و دوباره مانندِ قبل می شوی . ]

باز عزمِ دین کُنی از بیمِ جان / مرد سازی خویشتن را یک زمان


وقتی که مرگِ این و آن را می بینی از ترسِ جان به دین و ایمان روی می آوری و برای مدّتی کوتاه ، جوانمرد می شوی . [ مرد و جوانمرد و اهلِ متوّت در زبان عرفا و صوفیه کسی است که از منزلِ گناه و معصیت دور شده باشد . ]

پس سِلَح بربندی از علم و حِکَم / که من از خوفی نیآرم پای کم


بنابراین سلاحی از علم و حکمت به دست می آوری و می گویی : من که از تهدیداتِ شیطان هراسی ندارم و قدمی واپس نمی گذارم . [ سِلَح = اسلحه ]

باز بانگی بَر زند بر تو ز مکر / که بترس و بازگرد از تیغِ فقر


وقتی که دوباره آن شیطان ملعون بانگی از مکر و حیلۀ خود بر تو می زند و می گوید : بترس و از شمشیر بینوایی حَذَر کن .

باز بگریزی ز راهِ روشنی / آن سِلاحِ علم و فن را بفکنی


در این وقت است که از طریقِ روشنِ رستگار خواهی گریخت . و از بیم و ترس ، سلاحِ علم و حکمت خود را بر زمین خواهی افکند .

سال ها او را به بانگی بنده یی / در چنین ظلمت نَمَد افکنده یی


تو سالیانِ سال است که بنده و غلامِ حلقه به گوشِ آوای شیطان هستی و در ظلمتکدۀ دنیا و تاریکخانۀ شهوات مقیم شده ای . [ نمد افکندن = مستقر شدن ، مقیم شدن ، انقروی می گوید : به معنی «جامۀ پشمین فقر و تقوی را ترک گفته و حظّ نَفس اختیار کرده ای ]

هیبتِ بانگِ شیاطین ، خلق را / بند کرده ست و گرفته حلق را


هیبت فریاد شیاطین ، مردم را اسیر و گرفتار کرده است . [ گرفته حلق را = گلویشان را فشرده و نَفَسشان را بُرانده است ]

تا چنان نومید شد جانشان ز نور / که روانِ کافران ز اهلِ قبور


جانِ این مردمِ بینوا چنان از نورِ هدایتِ الهی ناامید گشته که روح کافران از حشرِ مُردگان . [ مصراع دوم اشاره است به قسمتی از آیه 13 سورۀ ممتحنه « … براستی که ایشان ( جهودان ) از ( ثواب و رحمت و کرامت ) آن جهان نومید شدند چنانکه کافران از حشر مردگان » طبرسی و ابوالفتوح در تفسیر نومید شدن کافران از مُردگان می نویسند : یعنی از بعث و حشرِ مُردگان نومید شدند ( مجمع البیان ، ج 9 ، ص 275 و ابوالفتوح رازی ، ج 9 ، ص 16 ) ]

این شکوهِ بانگِ آن ملعون بُوَد / هیبتِ بنگِ خدایی چون بُوَد ؟


در جایی که هیبتِ بانگِ شیطانِ ملعون این چنین باشد . حساب کن ببین بانگِ الهی چگونه خواهد بود ؟ [ مسلماََ عظمتِ بانگِ قهرِ الهی با هیچ چیز قابلِ مقایسه نیست با این حال عده ای از اهلِ غفلت چنان مرعوبِ بانگ شیطان اند که بانگِ الهی را به حساب نمی آورند . مولانا حالِ این فرومایگان را با تمثیلِ ذیل تبیین می کند . ]

هیبتِ بازست بر کبکِ نجیب / مر مگس را نیست ز آن هیبت نصیب


برای مثال ، کبکِ اصیل و نژاده از صداس بازِ شکاری می ترسد امّا مگس از آن صدا بیمی ندارد . [ خوارزمی گوید : … شکوهِ بانگِ قهرِ الهی ، نصیبِ هر مرغ دل نیست زیرا که مگسی ، مهابتِ سرپنجۀ شاهباز را قابل نیست ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 680 ]

ز انکه نَبوَد باز صیّادِ مگس / عنکبوتان می مگس گیرند و بس


زیرا باطِ شکاری ، مگس شکار نمی کند . بلکه فقط عنکبوت ها مگس شکار می کنند .

عنکبوتِ دیو ، بر چون تو ذُباب / کرّ و فَر دارد ، نه بر کبک و عُقاب


شیطانِ عنکبوت سیرت ، برای تویی که سیرتِ مگس داری اظهارِ بزرگی و عظمت می کند نه برای کبک و عقاب ، یعنی شیطان تسلّطی بر اهل الله ندارد بلکه فقط بر دون همّتان سلطه دارد . [ ذُباب = مگس ]

بانگِ دیوان ، گلّه بانِ اشقیاست / بانگِ سلطان ، پاسبانِ اولیاست


صدای شیاطین ، نگهبان و شَبانِ بَدکاران است و صدای حضرتِ شاهِ وجود نگهبانِ اولیاء الله است . بَدنهادان از شیطان و شیطان صفتان الهام می گیرند و نیکان از حضرت حق .

تا نیامیزد ، بدین دو بانگِ دور / قطره یی از بحرِ خوش یا بحرِ شور


تا این دو صدا که حقیقتاََ از یکدیگر بسیار متفاوت است در هم نیامیزد . چنانکه قطره ای از دریای شیرین با دریای شور نمی آمیزد . [ اشاره است به آیه 52 سورۀ فرقان « و اوست کسی که دو دریا را به هم آمیخت . یکی گوارا و شیرین و دیکری شور و تلخ . و میانِ آن دو سدّی قرار داد ( تا در هم نیامیزند ) گویی که هر یک از آن دو به دیگری می گوید : دور شو ، نزدیک نیا » ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه بقیه ذکر آن مهمان مسجد مهمان کش

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟