رمیدن کره اسب از آب خوردن به سبب فریاد زدن | شرح و تفسیر

رمیدن کره اسب از آب خوردن به سبب فریاد زدن | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

رمیدن کره اسب از آب خوردن به سبب فریاد زدن | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 4292 تا 4320

نام حکایت : صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی

بخش : 14 از 18 ( رمیدن کره اسب از آب خوردن به سبب فریاد زدن )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی

در اطرافِ شهر ری مسجدی بود که ساکنان خود را می کشت . هر کس شب بدان مسجد درمی آمد همان شب از ترس در جا می مُرد و نقش بر زمین می شد . هیچکس از اهالی آن شهر جرأت نداشت مخصوصاََ در شب قدم بدان مسجدِ اسرارآمیز بگذارد . اندک اندک این مسجد آوازه ای در شهرهای مجاور به هم رسانید و مردم حومه و اطراف نیز از این مسجد بیمناک شده بودند . تا اینکه شبی از شب ها غریبی از راه می رسد و یکسر سراغِ آن مسجد را می گیرد . مردم از این کارِ عجیبِ او حیرت می کنند و …

متن کامل « حکایت صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار رمیدن کره اسب از آب خوردن به سبب فریاد زدن

ابیات 4292 الی 4320

4292) آنکه فرموده ست او اندر خطاب / کُرّه و مادر ، همی خوردند آب

4293) می شُخولیدند هر دَم آن نفر / بهرِ اسبان که هَلا هین آب خَور

4294) آن شُخولیدن به کُرّه می رسید / سر همی برداشت و ، از خور می رمید

4295) مادرش پرسید کای کُرّه چرا / می رمی هر ساعتی زین استقا ؟

4296) گفت کُرّه : می شُخولند این گروه / ز اتّفاقِ یانگشان دارم شکوه

4297) پس دلم می لرزد ، از جا می رود / ز اتّفاقِ تعره ، خوفم نی رسد

4298) گفت مادر : تا جهان بوده ست از این / کارافزایان بُدند اندر زمین

4299) هین تو کارِ خویش کن ای ارجمند / زود ، کایشان ریشِ خود بَرمی کَنَند

4300) وقت ، تنگ و ، می رود آبِ فراخ / پیش از آن کز هَجر گردی شاخ ، شاخ

4301) شُهره کاریزی ست پُر آبِ حیات / آب کش ، تا بَردَمَد از تو نبات

4302) آبِ خضر از جویِ نطقِ اولیا / می خوریم ای تشنۀ غافل ، بیا

4303) گر نبینی آب ، کورانه به فن / سویِ جُو آور سَبو ، در جوی زن

4304) چون شنیدی کاندرین جو آب هست / کور را تقلید باید کار بست

4305) جو فرو بَر ، مَشکِ آبد اندیش را / تا گران بینی تو مَشکِ خویش را

4306) چون گران دیدی ، شوی تو مُستَدِل / رَست از تقلیدِ خشک ، آن گاه دل

4307) گر نبیند کور ، آبِ جو عِیان / لیک داند ، چون سبو بیند گران

4308) که ز جو اندر سبو آبی برفت / کین سبک بود و گران شد ز آب و زَفت

4309) ز آنکه هر بادی مرا درمی ربود / باد می نربایدم ، ثِقلم فزود

4310) مر سفیهان را رباید هر هوا / ز آنکه نَبوَدشان گرانیِّ قُوا

4311) کشتئی بی لنگر آمد مردِ شَر / که ز بادِ کژ نیابد او حذر

4312) لنگرِ عقل است عاقل را امان / لنگری دریوزه کُن از عاقلان

4313) او مددهایِ خِرَد چون دَر رُبود / از خزینۀ دُرِّ آن دریای جُود

4314) زین چنین اِمداد ، دل پُر فن شود / بجهد از دل ، چشم هم روشن شود

4315) ز آنکه نور از دل بَر این دیده نشست / تا چو دل شد ، دیدۀ تو عاطل است

4316) دل چو بر انوارِ عقلی نیز زد / ز آن نصیبی هم به دو دیده دهد

4317) پس بدان کآبِ مبارک ز آسمان / وحیِ دل ها باشد و صدقِ بیان

4318) ما چو آن کُرّه هم آبِ جُو خوریم / سویِ آن وسواسِ طاعن ننگریم

4319) پیرو پیغمبرانی ، رَه سپر / طعنۀ خلقان همه بادی شمر

4320) آن خداوندان که ره طی کرده اند / گوش فا بانگِ سگان کی کرده اند ؟

شرح و تفسیر رمیدن کره اسب از آب خوردن به سبب فریاد زدن

اسبی با کُرّۀ خود بر سرِ چشمه ای مشغول خوردن آب بودند . مهتران دمادم سوت می زدند و می خواستند که بدین وسیله ، چارپایانشان آب بخورند کُرّه اسب که پیش از شنیدن صدای سوت بطور طبیعی اب می خورد ، همینکه صدای صفیر را شنید با پریشانی و اضطراب سر از آبشخور برداشت و به این سو و آن سو نگریست . مادرش گفت : عزیزم ، چرا سر از آب برداشته و مضطرب شده ای ؟ کُرّه اسب گفت : از صدای سوت این مهتران ، ترس بَرَم می دارد . مادر گفت : عزیزم تا جهان بوده و هست از این آدم های فضول بسیار بوده و هست . تو سرت را به پایین بینداز و کار خود را انجام بده و به این سوت ها توجهی نکن که اینان گولانی کارافزایند .

مولانا در این تمثیل کوتاه ، نتیجۀ بس والایی به دستِ خواننده می دهد . هر جریان صادق و راستینی با مخالفت ها و کارشکنی های عدّه ای تنگ چشم و منفعت پرست مواجه می شود . اینان بسانِ همان مهترانی هستند که با صفیر و سر و صداهای خود ، موجبِ آلایش فطرت پاک و سرشت زلالِ مردم می شوند و نهایتاََ آفتِ تقلید را جزو فطرت ثانوی آنان می کنند . چنانکه دیدیم کرّه اسب بطور فطری آب می خورد و نیازی به سوتِ مهتران نداشت . امّا رفته رفته بر اثر سوت مهتران ، آب خوردن در آنها به صورت شرطی در می آید . یعنی هر گاه سوت شنیده می شود ، حیوان به سوی آب رغبت می کند . لیکن حق اینست که اهل الله ، اعتنایی به این سوت ها و صفیرهای تلقینی نکنند و به راه خود ادامه دهند . در این تمثیل « مهتران » کنایه از عوام فریبانی است که ذهنِ مردم را با القائات خود تحتِ تأثیر قرار می دهند و « کُرّه اسب » کنایه از سالک نوپایی است که هنوز مخالفت ها و مخاصمت های حق ستیزان را تجربه نکرده است و از اینرو در مواجهۀ با آنان خود را می بازد . و « مادر کُرّه » کنایه از سالکی راه رفته و طی طریق کرده است که با عنادِ معاندان آشنایی دارد و به اصطلاح سرد و گرم روزگار را چشیده است و لذا وقعی بدان جنجال ها نمی دهد . « آب جُو » نیز کنایه از معارفِ الهی و حقایق ربّانی است که اهل الله بی اعتنا به آن سوت زنان حرفه ای از آن آب می نوشند . خوارزمی گوید : « تو نیز ای طالبِ مشاربِ اهلِ درد ، از طعن بداندیشان آزرده مگرد و از سرچشمۀ باطنِ اهل الله ، آب حیاتِ معرفت بنوش و به تحصیل مراد خویش بکوش ، پیش از آنکه فرصت از دست رود ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 678 ) .

مأخذ این تمثیل دو بیت ذیل است که آن را حکیم سنایی سروده است : ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 125 )

آن کُرّه یی به مادر خود گفت : چونکه ما / آبی همی خوریم ، صفیری همی زنند

مادر به کُرّه گفت : برو بیهُده مگوی / تو کارِ خویش کن که همه ریش می کَنَند

آنکه فرموده ست او اندر خطاب / کُرّه و مادر ، همی خوردند آب


آن ( حکین سنایی ) ضمنِ گفتارش فرموده است : کُرّه اسبی با مادرش آب می خوردند .

می شُخولیدند هر دَم آن نفر / بهرِ اسبان که هَلا هین آب خَور


مهتران دَم به دَم می زدند که آهای رمۀ اسب ها آب بخورید .

آن شُخولیدن به کُرّه می رسید / سر همی برداشت و ، از خور می رمید


همینکه کُره اسب صدای سوتِ مهتران را شنید سر از آبشخور بلند کرد و از شدّتِ وحشت و رمیدگی دست از اب خوردن کشید .

مادرش پرسید کای کُرّه چرا / می رمی هر ساعتی زین استقا ؟


مادر پرسید : ای کُرّۀ عزیزم چرا دم به دم می رمی و از اب خوردن دست می کشی .

گفت کُرّه : می شُخولند این گروه / ز اتّفاقِ یانگشان دارم شکوه


کُرّه گفت : چون این مهتران صفیر می کشند و از صفیرِ دست جمعی آنها ترس بَرَم می دارد .

پس دلم می لرزد ، از جا می رود / ز اتّفاقِ تعره ، خوفم نی رسد


از اینرو بر اثرِ شنیدن صفیرِ آنها قلبم به لرزه می افتد و پریشان می شود و خلاصه از بانگِ دست جمعی آنها دچار وحشت می شوم .

گفت مادر : تا جهان بوده ست از این / کارافزایان بُدند اندر زمین


مادر گفت : تا دنیا بوده و هست از این قبیل آدم های مزاحم در رویِ زمین وجود داشته اند و اینک هم وجود دارند .

هین تو کارِ خویش کن ای ارجمند / زود ، کایشان ریشِ خود بَرمی کَنَند


ای عزیز من ، بهوش باش و تو کاری به این صداها نداشته باش و کارِ خودت را بکن که اینان با شتاب مشغولِ زحمت و رنجی بی حاصل اند . خلاصه اینها دارند عمرِ پُ بهای خود را بدین وسیلت بر بادِ فنا می دهند . [ ریش کَندَن = تشویش بی فایده کردن ]

وقت ، تنگ و ، می رود آبِ فراخ / پیش از آن کز هَجر گردی شاخ ، شاخ


فرصت اندک است و این آبِ پهناور نیز جاری است . به خود آ پیش از آنکه از این آب ، جدا شوی و بر اثرِ این جدایی ، پاره پاره و هلاک شوی از این آبشخور سیراب شو .

شُهره کاریزی ست پُر آبِ حیات / آب کش ، تا بَردَمَد از تو نبات


چشمه ای است مشهور در میانِ مردم که لبریز از آبِ حیات است . از این چشمه به سوی خود جذب کن تا روح و روانت سبز و شکوفا شود . ( کاریز = قنات ، آب رو ، مجرای آب زیرزمینی ، در اینجا منظور چشمه و جویبار است ) [ اقوال و افعال اولیا یخدا بسانِ چشمۀ آبِ حیات است ، هر چه بیتر بکوشی که از آن چشمه برخوردار شوی ، درختِ قلب و روحت سبزتر و شکوفاتر می گردد . ]

آبِ خضر از جویِ نطقِ اولیا / می خوریم ای تشنۀ غافل ، بیا


ای تشنۀ بی خبر بیا که ما از جویبارِ نطقِ اولیاء آبِ حیاتِ طیّبه را می نوشیم . [ آب خضر = آب حیات ]

گر نبینی آب ، کورانه به فن / سویِ جُو آور سَبو ، در جوی زن


اگر فرضاََ چشمانت نمی تواند آبِ حیاتِ معارف و شهود حقایق را مشاهده کند . مانندِ نابینایان با روشی خاص ، کوزه ات را به سوی آب بیاور و داخلِ جویبار کن . [ یعنی اگر روح و قلبت در چنبرِ اوصافِ ذمیمه پوشیده شده و نمی توانی عیناََ به شهودِ حقیقت نایل شوی و سبوی وجودت را بی واسطه در جویبارِ حقایق غرق کنی . دست کم مانندِ نابینایان ، عصای استدلال به دست گیر و کورمال کورمال به سوی حقیقت حرکت کن . خلاصه دست از طلب بر مدار . ]

چون شنیدی کاندرین جو آب هست / کور را تقلید باید کار بست


تو که شنیده ای که در جویبار عالمِ الهی ، آبِ حیاتِ طیّبه وجود دارد . از آنجا که دیدۀ باطنی ندار باید از روشن بینان عارف تقلید کنی .

جو فرو بَر ، مَشکِ آبد اندیش را / تا گران بینی تو مَشکِ خویش را


مَشکِ قلب و روحت را که همواره به آبِ حقیقت می اندیشد . به جویبارِ اقوال و احوال اولیای خدا فرو کُن تا متوجه شوی که این مَشک از آبِ معانی و اسرار لبریز شده است .

چون گران دیدی ، شوی تو مُستَدِل / رَست از تقلیدِ خشک ، آن گاه دل


همینکه مَشکِ آبِ قلب و روحت را از آبِ حقایق و اسرارِ الهی سنگین و لبریز دیدی . زان پس قوۀ تشخیص و رهیابی در تو شکوفا می شود و آنگاه قلبت از دامِ تقلیدِ خشک و بی روح می رهد .

گر نبیند کور ، آبِ جو عِیان / لیک داند ، چون سبو بیند گران


هر چند نابینا نمی تواند آبِ جویبار را آشکارا مشاهده کند . امّا وقتی سبویش از آب لبریز شد ، سنگینی آن را احساس می کند .

که ز جو اندر سبو آبی برفت / کین سبک بود و گران شد ز آب و زَفت


نابینا این را درک می کند که ابتدا سبویش سبک بود ، زیرا آبی در آن نبود و سپس چون از آبِ جویبار لبریزش می کند متوجه می شود که سبویش از آب سنگین شده است .

ز آنکه هر بادی مرا درمی ربود / باد می نربایدم ، ثِقلم فزود


زیرا تا پیش از این هر بادی که می وزید مرا می ربود و با خود می برد امّا از وقتی که سنگین و وزین شده ام دیگر هیچ بادی نمی تواند مرا تکان دهد . [ پیش از آنکه قلب و روحم از اقوال و احوالِ هدایت گرانۀ هادیان شکوفا و بالنده شود و وزانتی پیدا کند هر گونه بادِ هوی و هوس مرا مانندِ پَرِ کاه به هر سو می برد امّا از وقتی که ثِقل و وزانتِ روحی و شخصیتی پیدا کرده ام هیچ تندبادی نمی تواند مرا از جا تکان دهد . « آنکه از بادی رود از جا ، خسی است » ]

مر سفیهان را رباید هر هوا / ز آنکه نَبوَدشان گرانیِّ قُوا


هر بادی ولو ضعیف می تواند آدم های سبک مغز را به این سو و آن سو ببرد . زیرا قوای عقلانی و روحی آنان به مرتبۀ وزانت و سنگینی نرسیده است . [ حضرت امیر مومنان علی (ع) در توصیفِ این قبیل سبک مغزان می فرماید : « مگسان خُرد و حقیر که از هر نعیقی پیروی کنند و با هر بادی بروند » ( نهج البلاغه فیض الاسلام ، حکمت 135 ) ]

کشتئی بی لنگر آمد مردِ شَر / که ز بادِ کژ نیابد او حذر


آدمِ بَدکار مانندِ کشتی فاقد لنگر است و مسلماََ کشتی بی لنگر نمی تواند از گزندِ بادِ مخالف در امان باشد . [ خلاصه باد ، آن را در پهنۀ دریا به این سو و آن سو می برد و عاقبت غرقش می کند . ]

لنگرِ عقل است عاقل را امان / لنگری دریوزه کُن از عاقلان


لنگر عقلِ معاد ، عاقل را از خطرات و صدمات مختلف در امان نگه می دارد ، پس باید چنین لنگری را از عاقلانِ حقیقی بخواهی .

او مددهایِ خِرَد چون دَر رُبود / از خزینۀ دُرِّ آن دریای جُود


از آنجا که عاقلِ حقیقی ، کمک هایی از عقلِ خود حاصل می کند ، همۀ آن کمک ها را از خزانۀ دریای بخشش و کرمِ الهی به دست آورده است .

زین چنین اِمداد ، دل پُر فن شود / بجهد از دل ، چشم هم روشن شود


از این قبیل امدادهای الهی ، قلبِ آدمی صاحبِ حکمت ها و علومِ مختلف می شود و این حکمت ها و روشن بینی ها از قلب می گذرد و به چشم سرایت می کند و موجبِ بینایی و بصیرت چشم می شود . [ مولانا در مصراع دوم به این نکته دقیق اشارت کرده که احوالِ قلبی و خصوصیات درونی در چشمِ انسان منعکس می شود . اگر قلب به نورِ حکمت و روشن بینی منوّر شود چشم نیز به مقامِ روشن بینی و بصیرت می رسد و همه چیز را با بصیرت می نگرد امّا وقتی که قلب به بیماری اخلاقی مبتلا شود همین اخلاقِ بیمارگونه در چشمِ او منعکس می شود و آن را در حجاب ساتری از تاریکی ها و غفلت فرو می برد . چنانکه در بیت 334 دفتر اوّل می فرماید :

چون غَرض آمد ، هنر پوشیده شد / صد حجاب از دل ، به سوی دیده شد ]

ز آنکه نور از دل بَر این دیده نشست / تا چو دل شد ، دیدۀ تو عاطل است


زیرا نورِ بصیرتی که در چشم وجود دارد ، از قلب و درونِ انسان برخاسته است یعنی روشنی چشم ، زاییده روشنی قلب است . این ارتباط به قدری اهمیت دارد که هر گاه کسی قلبِ خود را از دست دهد ، از چشمِ او کاری برنمی آید و عاطل و بی اثر می ماند .

دل چو بر انوارِ عقلی نیز زد / ز آن نصیبی هم به دو دیده دهد


هر گاه قلبِ آدمی از انوارِ تابان عقلی و ماورایی برخوردار شود ، از آن انوار ، نصیبی هم به چشمان او می رسد .

پس بدان کآبِ مبارک ز آسمان / وحیِ دل ها باشد و صدقِ بیان


حالا که این مقدمه را دانستی اینک بدان که منظور از آبِ پُر برکتی که از آسمان نازل می شود همانا وحی قلب ها و صداقت در کلام است . [ اشاره است به آیه 9 سورۀ ق « و فرو فرستادیم از آسمان ، آبی مبارک و بدان بوستان ها و دانه های درو شدنی برویاندیم » آیه فوق به اقتضای بطونِ مختلفِ قرآن کریم هم بر ظاهر قابل حمل است و هم بر باطن . در معنی ظاهر ، به جریان طبیعی نزول باران و رویش گیاهان اشارت می کند و در معنی باطن ، به نزول وحی از آسمان عالَمِ الهی اشاره دارد که موجبِ رویش بوستان معارف و مرغزار حقایق در قلب آدمی می شود . این نوع تفسیر قبل از مولانا نیز در میانِ مفسران بزرگ رایج بوده است . مولانا در این بیت به این نوع تفسیر ذوقی نظر داشته است . ]

ما چو آن کُرّه هم آبِ جُو خوریم / سویِ آن وسواسِ طاعن ننگریم


بنابراین ما نیز باید مانندِ آن کُرّه اسب که خود بطور طبیعی و غریزی و بدون نیاز به سوت و صفیر مهتران ، به آب خوردن مشغول می شود از آبِ علوم و معارفِ اولیای خدا سیراب شویم و هرگز به وسوسۀ وسوسه گران و خُرده گیران توجهی نکنیم .

پیرو پیغمبرانی ، رَه سپر / طعنۀ خلقان همه بادی شمر


اگر واقعاََ تو پیروِ انبیاء هستی به راهِ خود ادامه بده و سرزنش مردمِ نادان را بادی به حساب نیاور . [ چنانکه یکی از اوصافِ سالکان و مجاهدان طریق حق ، عدم التفات به سرزنش های طاعنان است . در آیه 54 سورۀ مائده آمده است « پیکار کنند در راهِ خدا و نهراسند از ملامتِ ملامتگران » ]

آن خداوندان که ره طی کرده اند / گوش فا بانگِ سگان کی کرده اند ؟


انبیاء و اولیاء و صاحبدلان که طریقِ حقیقت را پیموده اند و به منزلِ مقصود رسیده اند ، کی گوششان به عوعو و سر و صدای سگ سیرتان متوجه بوده است یعنی واقعاََ متوجه نبوده است .

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه رمیدن کره اسب از آب خوردن به سبب فریاد زدن

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟