جواب گفتن انبیا طعن ایشان را و مثل زدن | شرح و تفسیر

جواب گفتن انبیا طعن ایشان را و مثل زدن | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

جواب گفتن انبیا طعن ایشان را و مثل زدن | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 2754 تا 2784

نام حکایت : اهل سبا و طاغی کردن نعمت ایشان را

بخش : 7 از 8 ( جواب گفتن انبیا طعن ایشان را و مثل زدن )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت اهل سبا و طاغی کردن نعمت ایشان را

مردم سبا ، بَد گوهر بودند و از راهِ حق به دور . با اینحال در ناز و نعمتِ فراوان به سر می بردند . سیزده پیامبر به سوی آن قوم گسیل شد تا آنان را به خود آورند . پس از اندرزهای فراوان ، قومِ سبا از سرِ عِناد و نه از راهِ حق طلبی از آنان معجزه خواستند . پیامبران دوباره آنان را متوجّه حقیقت کردند امّا آنان سخنان آن بزرگان را مکر و افسون خواندند و رسالت ایشان را فریب شمردند و ضمن آن به حکایت خرگوش و …

متن کامل « حکایت اهل سبا و طاغی کردن نعمت ایشان را » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار جواب گفتن انبیا طعن ایشان را و مثل زدن

ابیات 2754 الی 2784

2754) ای دریغا که دوا در رنجتان / گشت زهرِ قهرِ جان آهَنجتان

2755) ظلمت افزود این چراغ ، آن چشم را / چون خدا بگماشت پردۀ خشم را

2756) چه رئیسی جُست خواهیم از شما ؟ / که ریاستمان فزون است از سَما

2757) چه شرف یابد ز کشتی بحرِ دُر ؟ / خاصه کشتی یی ز سرگین گشته پُر

2758) ای دریغ آن دیدۀ کور و کبود / آفتابی اندرو ذرّه نمود

2759) ز آدمی که بود بی مثل و نَدید / دیدۀ ابلیس جز طینی ندید

2760) چشم دیوانه ، بهارش دَی نمود / ز آن طرف جُنبید کو را خانه بود

2761) ای بسا دولت که آید گاه گاه / پیشِ بی دولت ، بگردد او ز راه

2762) ای بسا معشوق کآید ناشناخت / پیشِ بدبختی ، نداند عشق باخت

2763) این غلط دِه ، دیده را ، حرمانِ ماست / وین مُقَلِب ، قلب را ، سوءُ القضاست

2764) چون بتِ سنگین ، شما را قبله شد / لعنت و کوری شما را ظُلّه شد

2765) چون بشاید سنگتان انبازِ حق / چون نشاید عقل و جان همرازِ حق ؟

2766) پَشّۀ مُرده ، هُما را شد شریک / چون نشاید زنده همرازِ مَلیک ؟

2767) یا مگر مُرده ، تراشیدۀ شماست / پَشّۀ زنده ، تراشیدۀ خداست

2768) عاشقِ خویشید و صنعت کردِ خویش / دُمِ ماران را سَرِ مار است کیش

2769) نی در آن دُم ، دولتیّ و ، نعمتی / نی در آن سَر ، راحتیّ و ، لذّتی

2770) گِردِ سرگردان بُوَد آن دُمِ مار / لایقند و درخورند آن هر دو یار

2771) آن چنان گوید حکیمِ غزنوی / در الهی نامه گر خوش بشنوی

2772) کم فضولی کن تو در حکمِ قَدَر / در خور آمد شخصِ خر با گوشِ خر

2773) شد مناسب عضوها و ابدان ها / شد مناسب وصف ها با جان ها

2774) وصفِ هر جانی تناسب باشدش / بی گمان با جان ، که حق بتراشدش

2775) چون صفت با جان قرین کرده ست او / پس مناسب دانش همچو ن چشم و رُو

2776) شد مناسب وصف ها در خوب و زشت / شد مناسب حرف ها که حق نبشت

2777) دیده و دل هست بَینَ اِصبَعَین / چون قلم در دستِ کاتب ای حسین

2778) اَصبَعِ لطف ست و قهر و در میان / کِلکِ دل ، با قبض و بسطی زین بَنان

2779) ای قلم بنگر گر اجلالیستی / که میانِ اِصبَعَینِ کیستی ؟

2780) جمله قصد و جُنبشت زین اِصبَع است / فرقِ تو بر چار راهِ مَجمَع است

2781) این حروفِ حال هات از نسخِ اوست / عزم و فسخت هم ز عزم و فسخِ اوست

2782) جز نیاز و جز تضرّع راه نیست / زین تقلّب هر قلم آگاه نیست

2783) این ، قلم داند ولی بر قدرِ خَود / قدر خود پیدا کند در نیک و بد

2784) آنچه در خرگوش و پیل آویختند / تا ازل را باحِیَل آمیختند

شرح و تفسیر جواب گفتن انبیا طعن ایشان را و مثل زدن

ای دریغا که دوا در رنجتان / گشت زهرِ قهرِ جان آهَنجتان


انبیاء در جوابِ کافران گفتند : دریغ و افسوس که هر علاجی که برای شفای شما بکار بردیم نتیجۀ عکس دد و به زهرِ جان ستان مبدّل شد . ( آهنج = کشیدن ، برکندن ، درآوردن / جان آهنج = چیزی که جان را می کشد ، قبضِ روح کننده ) [ درمان و دوای انبیاء و اولیاء ، کلماتِ حکمت آموز و اخلاقِ پسندیدۀ آنان است . خوارزمی گوید : دریغا که پندِ جانیِ ما ، بندِ هر جانی است و اسرارِ حکمتِ ما ، اشرار را سبب ازدیاد نادانی ، عجب حالتی است ، مرهمِ راحت زایِ ما ، جراحت افزاست ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 602 ) ]

ظلمت افزود این چراغ ، آن چشم را / چون خدا بگماشت پردۀ خشم را


انبیاء ادامه دادند : چراغِ پند و اندرز ما ، کوری و تاریکی چشمِ دلِ شما را افزود . زیرا خداوند ، حجاب قهر و خشم خود را بر چشمِ دلِ شما زده است . [ اشاره به آیه 7 سورۀ بقره که توضیح آن در شرح بیت 406 دفتر اوّل آمده است . خوارزمی گوید : مقصودِ ما در تبلیغِ رسالت ، ملک متعال و دولت و اقبال و عظمت و جلال و ریاست دنیای دون و سلطنت جهانِ بوقلمون نیست . دولتِ بی زوالِ ما از اعراضِ شما ، نقصان نپذیرد و عظمت و جلالِ ما از اقبالِ شما ، کمال نگیرد . آفتابِ انور را از حرمانِ خفّاش چه نقصان ؟ بحر پُر گوهر را از نابودن خس و خاشاک چه زیان ؟ ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 602 ) ]

چه رئیسی جُست خواهیم از شما ؟ / که ریاستمان فزون است از سَما


ای قومِ گمراه ، ما چه ریاستی از شما خواهانیم ؟ مسلماََ از شما هیچ ریاستی نمی خواهیم . زیرا ریاست و بزرگی ما از اسمان ها درگذشته است .

چه شرف یابد ز کشتی بحرِ دُر ؟ / خاصه کشتی یی ز سرگین گشته پُر


برای مثال ، دریایی که آکنده از مروارید است از عبور و مرور کشتی چه قدر و شرفی پیدا می کند ؟ مسلماََ هیچ قدر و شرفی پیدا نمی کند . بخصوص که آن کشتی ، مملو از مدفوع باشد .

ای دریغ آن دیدۀ کور و کبود / آفتابی اندرو ذرّه نمود


دریغ و افسوس بر آن چشم های ظاهربینی که آفتاب جهانتاب حقیقت در آن ذرّه ای بیش چلوه نمی کند .

ز آدمی که بود بی مثل و نَدید / دیدۀ ابلیس جز طینی ندید


حضرت آدم (ع) که از حیثِ فضل و کمال ، نظیر و همتایی نداشت . در نظرِ ابلیس گِلی بیش نبود . چون فقط به کالبدِ خاکی اش نگریست نه به روحِ پُر شکوه او . [ نَدید = همتا ، نظیر / طین = گِل ]

چشم دیوانه ، بهارش دَی نمود / ز آن طرف جُنبید کو را خانه بود


چشمِ ظاهربین شیطانی ابلیس ، وجودِ حضرت آدم (ع) را که همچون بهار ، سرسبز و نشاط بود مانندِ زمستان ، بی برگ و بار و خوشیده دید . به عبارت دیگر حقیقتِ باطنی حضرت آدم (ع) بسانِ باغی بود که در موسمِ بهار قرار داشت . یعنی آکنده از درختانِ معارف و اشجارِ سرسبز حقایقِ ربّانی بود امّا ابلیس فقط جسم و صورتِ ظاهری آدم را می دید . چون ابلیس از جایی حرکت کرد که در آن جا خانه داشت . یعنی این داوری و قضاوتِ سطحی ابلیس ، مبتنی بود بر بینشِ ظاهری و دنیا گرایانۀ او . ( دیوانه = شیطانی ، ابلیسانه ، ابلیس وار / چشم دیوانه = چشم ظاهربین شیطانی ابلیس ) [ چرا که مرکز و خانۀ ابلیس ، جهانِ صورت و دنیای ظاهر است . برخی گفته اند که چون شیطان ، مشهرِ اسمِ مُضلّ است لذا به به حقیقتِ آن اسم رجوع کرد و مظهرِ عینی آن شد ( المنهج القوی ، ج 3 ، ص 371 ) ]

ای بسا دولت که آید گاه گاه / پیشِ بی دولت ، بگردد او ز راه


چه بسا ممکن است که گاهی بخت و اقبال به آدمِ بی دولت و نگون بخت روی کند امّا به واسطۀ ناشایستگی و بی لیاقتی ، از مسیر بخت و اقبال به سویی دیگر برود .

ای بسا معشوق کآید ناشناخت / پیشِ بدبختی ، نداند عشق باخت


و چه بسا معشوقی که بطورِ ناشناخته پیشِ عاشقی نگون بخت برود . امّا آن عاشقِ نگون بخت طریقِ عشقبازی و ابرازِ محبت با آن معشوق را نداند . [ دو بیت فوق اشاره است به حدیثی که توضیح آن در شرح بیت 1951 دفتر اوّل آمده است . ]

این غلط دِه ، دیده را ، حرمانِ ماست / وین مُقَلِب ، قلب را ، سوءُ القضاست


این بدبختی حقیقی ماست که باعث می شود چشم ما دچارِ اشتباه شود و آن چیزی که قلب را از مشاهده و شناختِ حقیقت باز می گرداند . همانا بدفرجامی ماست . ( غلط دِه = غلط انداز ، هر چیز که آدمی را دچار اشتباه کند / مُقلّب = دگرگون کننده ، واژگون کننده / سوء القضا = قضای بد ، بدفرجامی ) [ احوالِ روحی در نحوۀ دیدِ انسان اثر می گذارد . یعنی انسان ، جهان را آن سان می بیند که روحش اقتضا می کند و مسلماََ احوالِ روحی نیز با اعمال و مکتسبات او حاصل می شود . توضیح بیشتر در شرح ابیات 1329 و 1330 دفتر اوّل آمده است ]

چون بتِ سنگین ، شما را قبله شد / لعنت و کوری شما را ظُلّه شد


ای صورت پرستان ، چون بتِ سنگی ، معبود و قبلۀ شما شد . لعنت و کوردلی ، سایبانِ شما گردید یعنی نگون بختی و کوری باطنی بر روح و جانِ شما ظاهرگرایان چیره شد . [ ظُلّه = سایبان ، سایه هر چیز سایه دار ]

چون بشاید سنگتان انبازِ حق / چون نشاید عقل و جان همرازِ حق ؟


در جایی که بت های سنگی شما (بت پرستان) شایسته است که شریک و انبازِ خدا شود . چرا پیامبرانی که دارای عقل و روح اند ، شایسته نباشند که همرازِ حق باشند ؟

پَشّۀ مُرده ، هُما را شد شریک / چون نشاید زنده همرازِ مَلیک ؟


در جایی که ( به عقیده شما ) پشه ای مُرده و بی مقدار می تواند شریک هُما شود . چگونه ممکن است که انسان زنده ، همراز و دمسازِ خداوند نشود ؟ ( مَلیک = صاحب ملک ، پادشاه ، از اسماء الهی است ) [ یعنی در جایی که به زعمِ شما کافران ، بت ها می توانند شفیع و شریک حق تعالی شوند . چطور ممکن است که رسولانِ الهی و پیامبران حق ، نتوانند دمسازِ حضرت حق شوند . ]

یا مگر مُرده ، تراشیدۀ شماست / پَشّۀ زنده ، تراشیدۀ خداست


گویا سببِ این فکرِ غلطِ شما این است که خالقِ پشّۀ مرده را خود می دانید و خالقِ پشّۀ زنده را خداوند .

عاشقِ خویشید و صنعت کردِ خویش / دُمِ ماران را سَرِ مار است کیش


ای آدم های قشری ، شما عاشقِ خود و ساخته های خود هستید . چنانکه مثلاََ دُمِ مارها به دورِ سرشان حلقه می زند و گویی که دُمِ مارها ، شیفته و دمسازِ سرِ اوست . [ مصراع دوم بیانی است از مضمون آیه 26 سورۀ نور ، که توضیح آن در شرح بیت 80 دفتر دوم آمده است . ]

منظور بیت : آدم های ظاهربین ، خود مدارند و فراتر از خود و کارهای خود را نمی بینند . خوارزمی گوید : آری شمار را همیشه با صنعتِ خویش ، عشق بازی هاست و با ساختۀ خود مفاخرت و سرافرازی ها . در مَثَل است که سرِ مار را همنشین جُز دُمِ مار نیست ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 603 ) .

نی در آن دُم ، دولتیّ و ، نعمتی / نی در آن سَر ، راحتیّ و ، لذّتی


در حالی که نه در آن دُم ، دولت و نعمتی وجود دارد و نه در آن سَر ، آسایش و لذّتی پیدا می شود . [ بنابراین در اموال و مقاماتِ دنیوی ، دولت و نعمتِ حقیقی پیدا نمی شود و نیز دنیا پرستان و مال دوستان نیز به آسایش و لذّتِ حقیقی نمی رسند . بلکه در اوهام و خیالاتِ خود غوطه ورند . ]

گِردِ سرگردان بُوَد آن دُمِ مار / لایقند و درخورند آن هر دو یار


بله البته که دُمِ مار ، اطرافِ سَرِ مار حلقه می زند . زیرا که آن دو دوست لایق و سزاوارِ یکدیگرند .

آن چنان گوید حکیمِ غزنوی / در الهی نامه گر خوش بشنوی


حکیم غزنوی در الهی نامه این نکته را چقدر خوب بیان کرده ، به شرطِ آنکه به آن بیان گوش بدهی . [ منظور از الهی نامه همان کتابِ حدیقة الحقیقۀ سنایی است . مولانا در مثنوی و دیگر آثارِ خود همه جا حدیقه را با نام الهی نامه یاد کرده است . از اینرو آنها که گمان دارند الهی نامه ، منتخب و گُزیدۀ حدیقه است اشتباه می کنند . زیرا مولانا به ابیاتی از حدیقه استناد می کند که در منتخب آن وجود ندارد . افلاکی در مناقب العارفین از قولِ مولانا آورده است که هر کس که بخواهد به اسرارِ مثنوی واقف شود لازم است که آثارِ سنایی را بخواند و بفهمد . ]

کم فضولی کن تو در حکمِ قَدَر / در خور آمد شخصِ خر با گوشِ خر


تو در حکمِ تقدیر الهی ، کمتر فضولی و گستاخی کن . چرا که در تقدیرِ الهی ، جسمِ خر با گوشِ او تناسب دارد . [ امّا بیت موردِ استشهادِ مولانا در حدیقه اینست :

تو فضول از میانه بیرون بر / گوشِ خر ، در خور است با سرِ خر ]

شد مناسب عضوها و ابدان ها / شد مناسب وصف ها با جان ها


عضوها با بدن ها تناسب دارند . صفاتِ موجودات با جانِ آنها مناسب است . [ به اصطلاه « از کوزه همان برون تراود که در اوست » همۀ رفتارها و گفتارها و حرکات و سکناتِ آدمی ، سایه ای است از شخصیت روحی و ضمیر پنهان او . ]

وصفِ هر جانی تناسب باشدش / بی گمان با جان ، که حق بتراشدش


زیرا صفاتِ هر روحی ، مناسب است با هویّتِ ذاتی آن روح که خداوند ساخته و پرداخته اش کرده است .

چون صفت با جان قرین کرده ست او / پس مناسب دانش همچو ن چشم و رُو


از آنجایی که خداوند ، صفات و واکنش های گفتاری و رفتاری انسان را با هویّتِ روحی او مقارن و سازگار کرده است . پس تو نیز آن دو را مانندِ تناسبی که میانِ چشم و صورت است ، مناسب و سازگار بدان .

شد مناسب وصف ها در خوب و زشت / شد مناسب حرف ها که حق نبشت


صفات با خوبان و بدان تناسب دارد . یعنی آدم های خوب ، دارای منش و صفتِ نیک اند . و آدم های بد ، دارای منش و صفت بد . خلاصه اینکه خداوند ، حروف ( = موجودات ) را در کتابِ آفرینش ، مناسب نوشته است . [ یکی از صاحبدلان می فرماید :

در این صحیفه نخواندم خطِ خطا زان رو / که هر چه می نگرم ، نقشِ کارخانۀ اوست

خوارزمی گوید : موجودات نیز که نوشتۀ قلمِ قدرتِ الهی است جز مناسب یکدیگر نباشد . چنانکه قلم را در تصویر حروف ، اختیار نیست بلکه موقوفِ تحریکِ دستِ کاتب است . ]

دیده و دل هست بَینَ اِصبَعَین / چون قلم در دستِ کاتب ای حسین


ای حسین ، چشم و قلب میان دو انگشت پروردگار است همانگونه که قلم در دستِ نویسنده است . [ اِصبَعَین = به معنی دو انگشت دست است . این اشاره است به حدیث « همانا دل های آدمیزادگان میانِ دو انگشتِ خداوند است و او هر طور خواهد دگرگونش کند » ( شرح اسرار ، ص 37 ) منظور از دو انگشت ، صفت جلال و جمالِ خداوندی است . یعنی دلِ مومن میان دو صفت از صفاتِ متقابلۀ قبض و بسط ، فرح و غم و هدایت و ضلالت است / حسین = از مخاطب های مبهم است . یعنی شخصِ خاصی موردِ خطاب نیست و اینگونه خطاب ها در مثنوی فروان است . شاید هم در در اینجا معنی لفظی ( = خوبک ، مصغّر حَسَن ) آن مورد نظر باشد . ]

اَصبَعِ لطف ست و قهر و در میان / کِلکِ دل ، با قبض و بسطی زین بَنان


منظور از دو انگشت ، یکی انگشت لطفِ الهی است و دیگری انگشتِ قهر او . با این دو انگشت است که قلمِ جان ، دچارِ قبض و بسط می شود . ( کلک = قلم / بَنان = انگشت ، سر انگشت ) [ قبض و بسط = شرح بیت 2961 دفتر دوم ]

ای قلم بنگر گر اجلالیستی / که میانِ اِصبَعَینِ کیستی ؟


ای قلم ، یعنی ای دل ، اگر لایقِ اخذِ شکوه و جلال الهی هستی خوب دقت کن که در میان انگشتان چه کسی هستی ؟ [ اگر آدمی می توانست موقعیتِ خود را در جهانِ بیکران الهی دریابد . تحقیقاََ به گونه ای دیگر می زیست . ]

جمله قصد و جُنبشت زین اِصبَع است / فرقِ تو بر چار راهِ مَجمَع است


همۀ خواست ها و مقاصد تو از این انگشت است یعنی همۀ حرکات و سکنات تو تحتِ تصرف قدرت و حکمت الهی است . سَرِ تو یعنی قلبِ تو به چهار راهِ الوهیّت متصل است . [ فرق = فرقِ سر ، سر ، کلّه / اکبرابادی می گوید : ای قلمِ دل ، جمله قصد و جنبشِ تو از انگشت حق است که با سر در چهار راهِ ملک و ملکوت و جبروت و لاهوت سیر می کنی و  در هر یکی مشاهدۀ ذات و عجایب کمالاتِ او می نمایی ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 200 ) در این وجه منظور از «چار راه» ، عالمِ مُلک و ملکوت و جبروت و لاهوت است . یوسف بن احمد مولوی گوید : مقام الهی مجمعِ اسماء و صفات است و راه به سوی خدا به تعداد نفوس است و چهار راه دارد : لطف و قهر و هدایت و ضلالت . و هر کس به مقتضای اراده اش به یکی از این چهار راه می رود ( المنهج القوی ، ج 3 ، ص 374 ) در این وجه منظور از «چار راه» ، لطف و قهر و هدایت و ضلالت است . ]

این حروفِ حال هات از نسخِ اوست / عزم و فسخت هم ز عزم و فسخِ اوست


احوالِ متغیّر و متعدّدِ روحی انسان ، مانندِ حروفی است که از قلمِ تقدیر و مشیّتِ حضرتِ پروردگار پدید می آید . و تازه وقتی بر کاری مصمم می شوی و سپس از آن بازمی گردی . همه از ارادۀ خداوندی ناشی می شود . بنابراین تصمیم و انصرافِ تو ، دقیقاََ از عزم و فسخِ الهی منبعث می گردد .( نَسخ = نسخه برداری از روی کتاب ، نوشتن ) [ حضرت امام علی (ع) فرموده است « شناختم خدا را به گسیختن رشتۀ تصمیم ها و گشودن گره پیمان ها » ( نهج البلاغه ، حکمت 250 ) ]

چون در ابیات پیشین ، مولانا قلب را به قلم تشبیه فرموده ، بنابراین احوالِ روحی انسان نیز در این بیت به «حروف» تشبیه شده است .

جز نیاز و جز تضرّع راه نیست / زین تقلّب هر قلم آگاه نیست


چون قلمِ دل در دستِ مشیّت و قدرتِ حضرتِ سبحان است . باید بدانی که هیچ راهی نداری جز اظهارِ نیاز و شیون کردن به درگاهِ احدیّت . از این دگرگونی های روحی و حالاتِ درونی هر قلبی خبر ندارد . یعنی هر قلبی نمی داند که مقلب القلوب ، حضرت حق است . زیرا اگر این مطلب را می دانست تنها نیاز به درگاهِ او می برد . [ تَقلُّب = از حالی به حالِ دیگر درآمدن ]

این ، قلم داند ولی بر قدرِ خَود / قدر خود پیدا کند در نیک و بد


این بیت نیز ظاهراََ جوابِ سؤالی است بدین مضمون که : مگر ممکن است که کسی نداند که دل ها در تصرّفِ حضرتِ حق است .

جواب : آری ، البته که هر دلی از این مطلب باخبر است که دگرگونی قلب و احوالِ مختلفِ آن ، بسته به مشیّتِ الهی است . امّا آگاهی او از این مطلب ، کامل نیست بلکه به اندازۀ ظرفیتِ محدودِ او است و هر کسی با این اعمال خوب و یا بَد ، هویّتِ درونی و ارزش وجودی خود را به نمایش می گذارد .

آنچه در خرگوش و پیل آویختند / تا ازل را باحِیَل آمیختند


در اینجا مولانا باز می گردد به حکایت خرگوش و فیل و می گوید : قوم سبا حکایتِ خرگوش و فیل را دستاویز خود ساختند تا بدان وسیله احکامِ ازلی و حقایقِ لم یزلی را با حیله های خود مغشوش و مخدوش سازند .

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه جواب گفتن انبیا طعن ایشان را و مثل زدن

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟