یافتن مرید شیخِ خود را و ملاقات با او نزدیک بیشه

یافتن مرید شیخِ خود را و ملاقات با او نزدیک بیشه | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

یافتن مرید شیخِ خود را و ملاقات با او نزدیک بیشه | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 2126 تا 2152

نام حکایت : حکایت رفتن درویشی از مریدان شیخ حسن خرقانی به خرقان

بخش : 5 از 7 ( یافتن مرید شیخِ خود را و ملاقات با او نزدیک بیشه )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت رفتن درویشی از مریدان شیخ حسن خرقانی به خرقان

درویشی از مریدان شیخ حسن خرقانی از ولایت طالقان به قصد زیارت شیخ عازم خَرَقان شد . او پس از پشت سر نهادن کوهها و صحاری به خرقان رسید و یک راست سراغِ شیخ خود را گرفت . وقتی به درِ منزلِ شیخ رسید . دَق الباب کرد و همسر شیخ بیرون آمد و چون دانست او برای دیدار با شیخ آمده سیلاب طعن و قدح را متوجۀ شویِ خود (شیخ) کرد و آن مرید را به بادِ سُخره گرفت . زن از بس در تشنیع شیخ به افراط رفت که مرید با همۀ صبر و حزمی که داشت خشمین شد و با نهیبی او را تهدید کرد که اگر به خاندانِ پیرم (شیخ) وابسته نبودی چنین و چنانت می کردم . و از آنجا دور شد و سراغ شیخ را از اهالی محل گرفت . بدو گفتند شیخ به فلان بیشه رفته است تا هیزم جمع کند . مرید فوراََ بدان سوی شتافت امّا بین راه با خود می اندیشید که چرا شیخ با چنین زنی سر می کند ؟ …

متن کامل ” حکایت رفتن درویشی از مریدان شیخ حسن خرقانی به خرقان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات یافتن مرید شیخِ خود را و ملاقات با او نزدیک بیشه

ابیات 2126 الی 2152

2126) اندرین بود او که شیخِ نامدار / زود پیش افتاد ، بر شیری سوار

2127) شیرِ غُرّان هیزمش را می کشید / بر سرِ هیزم نشسته آن سعید

2128) تازیانه اش مارِ نر بود از شرف / مار را بگرفته چون خَرزَن به کف

2129) تو یقین می دان که هر شیخی که هست / هم سواری می کند بر شیرِ مَست

2130) گر چه آن محسوس و ، این محسوس نیست / لیک آن بر چشمِ جان ملبوس نیست

2131) صد هزاران شیر زیرِ رانشان / پیشِ دیدۀ غیب دان ، هیزم کشان

2132) لیک یک یک را خدا محسوس کرد / تا که بیند ، نیز او که نیست مَرد

2133) دیدش از دور و بخندید آن خدیو / گفت : آن را مَشنو ، ای مفتونِ دیو

2134) از ضمیرِ او بدانست آن جلیل / هم ز نورِ دل ، بلی نِعمَ الدَّلیل

2135) خواند بر وی یک به یک آن ذُوفنون / آنچه در رَه رفت بر وی تا کنون

2136) بعد از آن در مُشکلِ انکارِ زن / برگُشاد آن خوش سراینده دهن

2137) کآن تحمّل از هوایِ نَفس نیست / آن خیالِ نَفسِ توست ، آنجا مَایست

2138) گر نه صبرم می کشیدی بارِ زن / کی کشیدی شیرِ نَر بیگارِ من ؟

2139) اُشترانِ بُختی ام اندر سَبَق / مست و بی خود زیرِ مَحمِلهایِ حق

2140) من نی ام در امر و فرمان نیم خام / تا بیندیشم من از تشنیعِ عام

2141) عامِ ما و خاصِ ما فرمانِ اوست / جانِ ما بر رُو دَوان ، جویانِ اوست

2142) فردیِ ما ، جُفتیِ ما نه از هواست / جانِ ما چون مُهره در دستِ خداست

2143) نازِ آن ابله کشیم و صد چو او / نه ز عشقِ رنگ و نَه سودایِ بو

2144) این قَدَر خود درسِ شاگردانِ ماست / کرّ و فرِّ مَلحمۀ ما تتا کجاست ؟

2145) تا کجا ؟ آنجا که جا را راه نیست / جز سَنا بَرقِ مَهِ الله نیست

2146) از همه اوهام و تصویرات ، دور / نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور

2147) بهرِ تو ار پَست کردم گفت و گو / تا بسازی با رفیقِ زشت خُو

2148) تا کشی خندان و خوش بارِ حَرَج / از پیِ اَلصَّبرُ مِفتاحُ الفَرَج

2149) چون بسازی با خَسیِّ این خَسان / گردی اندر نورِ سنّت ها رسان

2150) کانبیا رنجِ خَسان بس دیده اند / از چنین ماران بسی پیچیده اند

2151) چون مراد و حکمِ یزدانِ غفور / بود در قِدمت ، تجلّی و ظهور

2152) بی ز ضِدِّی ، ضِدّ را نتوان نمود / و آن شَهِ بی مِثل را ضِدّی نبود

شرح و تفسیر یافتن مرید شیخِ خود را و ملاقات با او نزدیک بیشه

اندرین بود او که شیخِ نامدار / زود پیش افتاد ، بر شیری سوار


مرید در این افکار غوطه ور بود که شیخ بوالحسن نام آور در حالی که سوار بر شیری درنده بود مقابلش ظاهر شد .

شیرِ غُرّان هیزمش را می کشید / بر سرِ هیزم نشسته آن سعید


آن شیر در حالی که می غُرّید . بارِ هیزم شیخ ابوالحسن را حمل می کرد و آن شیخِ نیکبخت روی پُشتۀ هیزم نشسته بود .

تازیانه اش مارِ نر بود از شرف / مار را بگرفته چون خَرزَن به کف


به سبب کرامتی که داشت مارِ نری را که بس خطرناک بود به عنوان تازیانه در دست گرفته بود . [ خَرزَن = چوب یا تازیانه ای که به خر می زنند تا شتابان رود ]

تو یقین می دان که هر شیخی که هست / هم سواری می کند بر شیرِ مَست


تو یقیناََ بدان که هر شیخی ، یعنی هر ولیِّ کاملی بر شیری مست سوار شده است . یعنی اهل الله بر شیرِ درندۀ نَفسِ امّارۀ خود مسلط آمده اند . [ مولانا در این بیت و چند بیت بعدی اسرار کرامت اهل الله را بیان می کند . ]

گر چه آن محسوس و ، این محسوس نیست / لیک آن بر چشمِ جان ملبوس نیست


اگر چه شیر سواریِ شیخ ابوالحسن ، محسوس و قابل رویت بود . امّا شیر سواریِ نامحسوس اولیاء بر دارندگان چشم بصیرت پوشیده نیست . ( مَلبوس = پوشیده شده ، مُشتبه شده ) [ سوار شدن بر شیر نَفسِ امّاره از سوار شدن بر شیر تربیت نایافتۀ درنده و مارِ زهرآگین را به جای تازیانه ، دورِ سر چرخاندن بسی صعب تر است . امّا ظاهر بینان بدین امر واقف نیستند . منتهی حضرت حق به جهت اتمام حجت بر اهل ظاهر در برخی از اعصار شیر سواریِ یکی از اولیاء الله را به صورت محسوس درمی آورد تا خطیر بودن نَفسِ امّاره را تجسم بخشد و به آنان تفهیم کند که نَفسِ امّاره مانند شیرِ درنده است بلکه درنده تر . واِلّا مقصوداولیاء الله از اظهار این کرامات ، نمایش و خودنمایی نبوده است . ]

صد هزاران شیر زیرِ رانشان / پیشِ دیدۀ غیب دان ، هیزم کشان


شیرهای بیشماری زیرِ ران های اهل الله است و هیزم آنان را حمل می کنند . امّا فقط چشم های رازبین بدان واقف اند .

لیک یک یک را خدا محسوس کرد / تا که بیند ، نیز او که نیست مَرد


امّا خداوند گاهی شیر سواری اهل الله را ظاهر می کند تا حتّی آن کسی که انسان حقیقی نیست . آن را مشاهده کند . یعنی یقین کند که جمیعِ اولیاء الله و عارفانِ بِالله بر نَفسِ امّارۀ خود که از شیر هم شیرتر است تسلّط دارند .

دیدش از دور و بخندید آن خدیو / گفت : آن را مَشنو ، ای مفتونِ دیو


آن عارفِ کبیر یعنی شیخ ابوالحسن همینکه از مسافتی دور مریدِ خود را دید . بانگ برآورد : ای فریفتۀ شیطان به وساوس شیطانی توجّه مکن .

از ضمیرِ او بدانست آن جلیل / هم ز نورِ دل ، بلی نِعمَ الدَّلیل


آن عارفِ بزرگ بانورِ قلبی خود ، ضمیر مریدش را خواند و از وساوسی که در طولِ راه بر قلب او تاختن آورده بود آگاهی یافت . آری ، البته که نورِ دل نکو بُرهانی است . [ امام محمّد غزالی می گوید : « لطیفۀ قلب نسبت به حقایق معلومات همچون آینه است » ( احیاء علوم الدین ، ج 3 ، ص 12 ) . پس سبب ضمیر خوانی اولیاء اینست که چون قلبشان از تیرگی نفسانیّات زدوده شده ظریف ترین خواطر دیگران در آینۀ قلب ایشان نقش بندد . و بدیهی است آینه ای که تیره شده نمی تواند صوَرِ اشیاء را در خود نشان دهد . همینطور آینه قلبی که از زنگِ هوی و هوس پوشیده شده به خواندن ضمیر اشخاص قادر نتواند بود . ]

خواند بر وی یک به یک آن ذُوفنون / آنچه در رَه رفت بر وی تا کنون


شیخ ابوالحسن که عارفی صاحب کمال بود حالاتی که در طول راه بدان مرید دست داده بود یک به یک برشمرد .

بعد از آن در مُشکلِ انکارِ زن / برگُشاد آن خوش سراینده دهن


سپس آن شیخِ خوش گفتار در بارۀ مشکل انکار و عِناد همسرش به سخن آغازید .

کآن تحمّل از هوایِ نَفس نیست / آن خیالِ نَفسِ توست ، آنجا مَایست


بدو گفت : تحمّل من بر جفای آن زن از روی هوای نَفس نیست . یعنی مپندار که من به خاطر لذّتِ جسمانی و امیال شهوانی دُرشتی های آن زن را برمی تابم . اینها فکر و خیال نَفسِ امّارۀ توست . پس در آن خیالات به سر مَبَر .

گر نه صبرم می کشیدی بارِ زن / کی کشیدی شیرِ نَر بیگارِ من ؟


اگر صبر و بردباری من بارِ جفای آن زن را تحمّل نمی کرد چگونه امکان داشت که شیرِ نَر مرا بر پشتِ خود حمل کند ؟ [ این کرامت به خاطر تحمّل مشقّتِ بَد خُلقی همسرم به من عطا شده است . ]

اُشترانِ بُختی ام اندر سَبَق / مست و بی خود زیرِ مَحمِلهایِ حق


من در پیشتازی همچون همچون شتران نیرومند بارکش هستم . مست و بی خویش بارهای سنگین حق را درمی کشم . [ بُختی = شتر قوی هیکل و نیرومند / سَبَق = پیشی گرفتن ، سبقت یافتن ]

من نی ام در امر و فرمان نیم خام / تا بیندیشم من از تشنیعِ عام


من در برابر حُکم و فرمانِ الهی چندان خام نیستم که از بدگویی های عوام النّاس اندیشناک شوم . [ تَشنیع = بدگویی کردن ، معایب کسی را آشار ساختن ]

عامِ ما و خاصِ ما فرمانِ اوست / جانِ ما بر رُو دَوان ، جویانِ اوست


عام و خاصِ ما تحت فرمان اوست . یعنی ظاهر و باطن ما و اصلاََ همه چیز ما مطیع اوامر الهی است . جانِ ما با سَر وی دود و او را می جوید .

فردیِ ما ، جُفتیِ ما نه از هواست / جانِ ما چون مُهره در دستِ خداست


ما چه به صورت مجرد زندگی کنیم و چه متأهل . هیچ کدامش از روی هوای نَفس نیست . جان ما مانند مهرۀ نرد و شطرنج در دست قدرت و مشیّت حضرت حق است . [ نیکلسون می گوید : خداوند نرّادِ عالَمِ هستی است و ما مخلوقات مهره های تخته نرد عالَم هستی . او طاس های مقدّراتِ خود را به صورت طاق و جفت می ریزد . یعنی مقدّرات همگان را به اَشکال مختلف و حتّی متضاد تعیین می کند . ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر ششم ، ص 2128 ) ]

نازِ آن ابله کشیم و صد چو او / نه ز عشقِ رنگ و نَه سودایِ بو


نه تنها نازِ آن زنِ احمق را می کشیم بلکه ناز صد نفر مانند او را نیز می کشیم . امّا این تحمّلِ رنج ها و مشقات از روی عشق رنگین (نفسانی) و شیفتگی به ظواهر نیست .

این قَدَر خود درسِ شاگردانِ ماست / کرّ و فرِّ مَلحمۀ ما تتا کجاست ؟


تا این اندازه ناز ابلهان را کشیدن درسِ طریقتی شاگردان و مریدان ماست . یعنی شاگردان ما نیز بر جفای جاهلان صبر می کنند تا چه رسد به ما . تو بنگر که شأن و مرتبت ما که پیر و مرادیم تا به کجاست . [ مَلحَمَه = جنگ / کرّ و فرِّ مَلحَمَه = تاخت و تاز در جنگ ، در اینجا مراد شأن و مرتبت است ]

تا کجا ؟ آنجا که جا را راه نیست / جز سَنا بَرقِ مَهِ الله نیست


گفتیم که شأن و مقام ما تا به کجاست ؟ تا آنجا که مکان در آن نمی گنجد . یعنی تا عالَم لامکان . در آن مکان بجز پرتوِ ماهِ خداوند چیز دیگری نیست . [ سَنا = روشنی / سَنابَرق = مقتبس از آیه 43 سورۀ نور ، مراد از آن در این بیت تجلّیات الهی است . ]

از همه اوهام و تصویرات ، دور / نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور


مرتبه ای که از حیطۀ اوهام و تصوّراتِ بشری خارج است . همان مرتبه ای که نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور است . یعنی مرتبۀ ذات الله از طور عقول و اوهام بشری خارج است و فقط می توان گفت که نور اندر نور است .

بهرِ تو ار پَست کردم گفت و گو / تا بسازی با رفیقِ زشت خُو


محضِ خاطر تو ای مرید مرتبۀ کلامم را پایین آوردم تا تو نیز با دوستِ بَدخُلق خود بسازی . [ تو نیز با خُلقِ محمّدی جفای قرین و همسرت را تحمّل کن تا به عوض آن به مراتب والای روحی دست یازی . ]

تا کشی خندان و خوش بارِ حَرَج / از پیِ اَلصَّبرُ مِفتاحُ الفَرَج


تا که طبق اصل «صبر ، کلید گشایش است» شادمان و خندان بارِ رنج و تَعَب را بر دوش کشی .

چون بسازی با خَسیِّ این خَسان / گردی اندر نورِ سنّت ها رسان


اگر با فرومایگی این فرومایگان بسازی به نور سنّت های انبیای عظام خواهی پیوست .

کانبیا رنجِ خَسان بس دیده اند / از چنین ماران بسی پیچیده اند


زیرا پیامبران از دستِ فرومایگان رنجهای فراوان کشیده اند و از گزند این ماران سخت آزرده شده اند .

چون مراد و حکمِ یزدانِ غفور / بود در قِدمت ، تجلّی و ظهور


چون منظور و حکم خداوند آمرزگار در ازل این بود که ذاتش تجلّی کند و به ظهور آید . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

بی ز ضِدِّی ، ضِدّ را نتوان نمود / و آن شَهِ بی مِثل را ضِدّی نبود


هیچ چیز را نمی توان نشان داد مگر باضدّش . امّا آن شاه بی همتا یعنی حضرت حق را ضدّی نیست . [ در بحث شناخت این اصل ، بدیهی است که هر چیز را باید با ضدّش شناخت . همچنین این مطلب نیز بدیهی است که خداوند هیچگونه ضدّ و نِدّی ندارد . پس خداوند چگونه شناخته آید ؟ او انسان را آفرید و جمیع اسماء و صفات متقابلۀ خود را بدو بخشید ( بجز وجوب ذاتی ) . بدینسان انسان مرآت و مجلای ظهورات حق شد . پس هر کس انسان را بشناسد خدا را شناخته است « مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ » ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه یافتن مرید شیخِ خود را و ملاقات با او نزدیک بیشه

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟