می آوردن غلام و امر به معروف کردن زاهد | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
می آوردن غلام و امر به معروف کردن زاهد | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 3439 تا 3471
نام حکایت : حکایت آن امیر که به غلام گفت مَی بیآر رفت و سبوی مَی آورد
بخش : 1 از 14 ( می آوردن غلام و امر به معروف کردن زاهد )
خلاصه حکایت آن امیر که به غلام گفت مَی بیآر رفت و سبوی مَی آورد
در دوران گذشته امیری بود میگسار . شبی ناگهان بر او مهمان سر رسید . امیر به غلامش گفت : کوزه ای بردار و نزدِ فلان عیسوی برو و شرابی ناب بخر و به اینجا بیاور . غلام شتابان رفت شراب را خرید و به سوی خانۀ امیر بازگشت . در راه زاهدی به غلام برخورد کرد و به او ظنین شد . گفت : ای غلام در کوزه چه داری ؟ غلام گفت : شرابی خریده ام و برای فلان امیر می برم . زاهد گفت : مگر مردِ خدا شراب هم می خورد ؟ پس سنگی برداشت و بر کوزه زد و شراب بر زمین ریخت و غلام ترسان و دست خالی به خانۀ امیر دوید . امیر با تعجب …
متن کامل ” حکایت آن امیر که به غلام گفت مَی بیآر رفت و سبوی مَی آورد “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات می آوردن غلام و امر به معروف کردن زاهد
ابیات 3439 الی 3471
3439) بود امیری خوش دل و مَی باره ای / کهفِ هر مخمور و هر بیچاره ای
3440) مُشفِقی ، مسکین نوازی ، عادلی / جوهری ، زربخششی ، دریادلی
3441) شاهِ مردان و امیرالمُومنین / راه بان و ، رازدان و ، دوست بین
3442) دورِ عیسی بود و ایّامِ مسیح / خلق ، دلدار و ، کم آزار و ، ملیح
3443) آمدش مهمان بناگاهان شبی / هم امیری ، جنسِ او ، خوش مذهبی
3444) باده می بایَستِشان در نظمِ حال / باده بود آن وقت ، مأذون و حلال
3445) باده شان کم بود و ، گفتا ای غلام / رَو سبو پُر کن به ما آور مدام
3446) از فلان راهب که دارد خمرِ خاص / تا ز خاص و عام یابد جان خلاص
3447) جُرعه یی زآن جامِ راهب ، آن کند / که هزاران جَرّه و خُم دان کند
3448) اندر آن مَی ، مایۀ پنهانی است / آنچنانک اندر عبا سلطانی است
3449) تو به دلقِ پاره پاره کم نگر / که سیه کردند از بیرونِ زر
3450) از برای چشمِ بَد مردود شد / وز برون آن لعل ، دُود آلود شد
3451) گنج و گوهر کی میانِ خانه هاست ؟ / گنج ها پیوسته در ویرانه هاست
34252) گنجِ آدم چون به ویران شد دفین / گشت طینش چشم بندِ آن لعین
3453) او نظر می کرد در طین سُست سُست / جان همی گفتش که طینم سدِّ توست
3454) دو سبو بِستَد غلام و خوش دوید / در زمان در دیرِ رهبانان رسید
3455) زر بداد و بادۀ چون زر خرید / سنگ داد و در عوض گوهر خرید
3456) باده یی کآن بر سرِ شاهان جهد / تاجِ زر بر تارَکِ ساقی نهد
3457) فتنه ها و شورها انگیخته / بندگان و خسروان آمیخته
3458) استخوان ها رفته ، جمله جان شده / تخت و تخته آن زمان یکسان شده
3459) وقت هشیاری چو آب و روغن اند / وقت مستی همچو جان اندر تن اند
3460) چون هَریسه گشته آنجا فرق نیست / نیست فرقی کاندر آنجا غرق نیست
3461) این چنین باده همی بُرد آن غلام / سویِ قصرِ آن امیرِ نیک نام
3462) پیشش آمد زاهدی ، غم دیده ای / خشک مغزی ، در بلا پیچیده ای
34263) تن ز آتش های دل بگداخته / خانه از غیرِ خدا پرداخته
3464) گوشمالِ محنتِ بی زینهار / داغ ها بر داغ ها چندین هزار
3465) دیده هر ساعت دلش در اجتهاد / روز و شب چفسیده او بر اجتهاد
3466) سال و مَه در خون و خاک آمیخته / صبر و حِلمش نیم شب بگریخته
3467) گفت زاهد : در سبوها چیست آن ؟ / گفت : باده ، گفت : آنِ کیست آن ؟
3468) گفت : آن ، آنِ فلان میرِ اَجَل / گفت : طالب را چنین باشد عمل ؟
3469) طالبِ یزدان و آنگه عیش و نوش ؟ / بادۀ شیطان و آنگه نیم هوش
3470) هوشِ تو بی مَی چنین پژمرده است / هوش ها باید بر آن هوشِ تو بست
3471) تا چه باشد هوشِ تو هنگامِ سُکر ؟ / ای چو مرغی گشته صیدِ دامِ سُکر
شرح و تفسیر می آوردن غلام و امر به معروف کردن زاهد
بود امیری خوش دل و مَی باره ای / کهفِ هر مخمور و هر بیچاره ای
پادشاهی بود دلشاد و بسیار شراب دوست . او پناهِ هر آدم خُمار و درمانده ای بود . [ مَی باره = کسی که شراب بسیار دوست داشته باشد / مخمور = آنکه از نوشیدن شراب مست شده است ، خُمار ]
مُشفِقی ، مسکین نوازی ، عادلی / جوهری ، زربخششی ، دریادلی
پادشاهی مهربان ، فقیر نواز ، عادل ، نژاده ، عطا کنندۀ سیم و زر و بلند طبع . [ جوهری = منسوب به جوهر به معنی جوهردار ، گوهر فروش ، معنی اول مناسب بیت است که در اینجا به معنی اصیل و نژاده است . ]
شاهِ مردان و امیرالمُومنین / راه بان و ، رازدان و ، دوست بین
سرور مردان و سالار مؤمنان ، نگهبان راهِ حق ، واقف به اسرار و قدرشناس دوستان و محبّان .
دورِ عیسی بود و ایّامِ مسیح / خلق ، دلدار و ، کم آزار و ، ملیح
دورۀ حضرت عیسی (ع) بود و روزگارِ مسیح . لذا همۀ مردم نسبت به یکدیگر مهربان و کم آزار و نمکین (دلنشین) بودند .
آمدش مهمان بناگاهان شبی / هم امیری ، جنسِ او ، خوش مذهبی
شبی مهمانی بطور سرزده برایش رسید . البته او هم امیری همطراز خود او بود و مرام و مشرب خوبی داشت .
باده می بایَستِشان در نظمِ حال / باده بود آن وقت ، مأذون و حلال
برای سر حال آمدن ، شراب لازم داشتند . و در آن روزگار شرابخواری امری مجاز و حلال بود [ اینکه مولانا شراب را در عهد مسیح (ع) امری مجاز و مأذون شمرده نظر به منابع مسیحی دداشته است ( اَنجیلِ بَرنابا ، فصل پانزدهم ) . اما برخی از روایات اسلامی خَمر را در نزدِ جمیع انبیاء محرَّم دانسته است ( بحارالانوار ، ج 4 ، ص 99 و 108 ) ]
باده شان کم بود و ، گفتا ای غلام / رَو سبو پُر کن به ما آور مدام
چون آنان شراب کم داشتند . امیر گفت : ای غلام بُرو کوزه را پُر از شراب کن و برای ما بیآور . [ مُدام = شراب ]
از فلان راهب که دارد خمرِ خاص / تا ز خاص و عام یابد جان خلاص
شراب را از فلان تَرسا بگیر . زیرا او شرابی مخصوص دارد تا با نوشیدن آن جانمان از غوغای عموم مردم خلاص شود . [ «خاص و عام» در اینجا کنایه از عموم مردم است ]
جُرعه یی زآن جامِ راهب ، آن کند / که هزاران جَرّه و خُم دان کند
جرعه ای از آن جامِ تَرسا کارِ هزاران سبو و خُمخانه را می کند . [ جَرّه = خُمچه ، سبو / خُم دان = خمخانه ، سردابی که خمره های شراب را در آنجا نگه می دارند ، میکده ]
اندر آن مَی ، مایۀ پنهانی است / آنچنانک اندر عبا سلطانی است
در آن شراب ، مایه ای گرانقدر سِرشته شده است . چنانکه مثلاََ پادشاهی در گلیمی ، خود را می پوشاند . [ در میان صوفیه ، «اهلِ عبا» با «اهلِ قبا» تقابل دارد . مراد از «اهلِ عبا» ، درویشان و مراد از «اهلِ قبا» ، محتشمان دنیا پرست است . «سلطان» در اینجا کنایه از بزرگان طریقت است که بر نَفسِ امیر و شاه اند . ]
منظور بیت : همانطور که پادشاهی حقیقی در گلیمی خود را می پوشاند که نظیر او را نمی توان در البسۀ فاخر پیدا کرد . همینطور در آن شرابِ معنوی خاصیّتی بود که در هیچ شرابی یافت نمی شد .
تو به دلقِ پاره پاره کم نگر / که سیه کردند از بیرونِ زر
تو به خرقۀ پاره و مندرس نگاه نکن . زیرا ظاهر طلا را سیاه کرده اند . [ یعنی تو به این نگاه نکن که شاهانِ طریقت برای انکسار نَفس و مصون ماندن از آفتِ شمعه و شهرت ، جامۀ خاکساری و فروتنی می پوشند . چنانکه مثلاََ مرده برای حفظ طلا از دستبرد راهزنان آنرا با دوده سیاه می کنند . پس همانطور که دودۀ سیاه از ارزش طلا نمی کاهد . انکسار آن رادمردان نیز دلیل بر کاستی قدرشان نیست . ]
از برای چشمِ بَد مردود شد / وز برون آن لعل ، دُود آلود شد
برای آنکه ظاهرِ آن شیء نَفیس (لعل) در چشمِ افرادِ خائن و بَد نظر نامرغوب آید . ظاهرِ آن را دودآلود می کردند . [ عارفان نیز برای آنکه خلوصِ باطنی شان مخدوش نشود ظاهر خود را به گونه ای دیگر می آراستند . ]
گنج و گوهر کی میانِ خانه هاست ؟ / گنج ها پیوسته در ویرانه هاست
برای مثال ، گنج و گوهر کی ممکن است که در وسطِ خانه ها نهفته باشد ؟ بلکه گنج ها همیشه در خرابه ها یافت می گردد . [ همینطور روح های بزرگ در کالبدهایی کوچک جای گرفته اند . ظاهربینان نمی توانند حقیقت حالِ آنان را دریابند . آنان نیز اصراری بر شناساندن خود ندارند بلکه از این بابت خشنودند . ]
گنجِ آدم چون به ویران شد دفین / گشت طینش چشم بندِ آن لعین
چون گنجینۀ آدم نیز در ویرانه دفن شده بود . گِلِ او چشمِ شیطان ملعون را بست . یعنی از آنجا که حقیقتِ باطنی آدم (ع) ( = انسان کامل ) در ظاهرِ جسمانی او پوشیده شده بود شیطان نتوانست حقیقتِ او را بشناسد . همینطور شیطان صفتان نیز مفتونِ ظواهر و زَرق و برق دنیا هستند . [ طین = گِل ، مخلوطی از آب و خاک ، اشاره است به خلقت آدم . ]
او نظر می کرد در طین سُست سُست / جان همی گفتش که طینم سدِّ توست
شیطان با نگاهی تحقیرآمیز به گِل می نگریست . اما جان می گفت که ظاهرِ گِلینِ من راهِ شناختِ تو را بسته است . یعنی حقیت وجود آدم به شیطان می گفت که ظاهرگرایی تو باعث شده که مرا نشناسی .
دو سبو بِستَد غلام و خوش دوید / در زمان در دیرِ رهبانان رسید
غلام دو کوزه گرفت و شادمان شتافت و فوراََ به صومعۀ تَرسایان رسید . [ رُهبانان = پارسایان ، ترسایان ]
زر بداد و بادۀ چون زر خرید / سنگ داد و در عوض گوهر خرید
زر داد . یعنی پولی داد و شرابی زردفام خرید . گویی که سنگی داد و به عوضِ آن گوهری خریداری کرد . یعنی آن شراب به قدری قیمتی بود که طلا در مقابلِ آن همچون سنگی بی ارزش می نمود .
باده یی کآن بر سرِ شاهان جهد / تاجِ زر بر تارَکِ ساقی نهد
همان شرابی که اگر بر مغزِ شاهان اثر کند تاجی طلایی بر سرِ ساقی می گذارد .
فتنه ها و شورها انگیخته / بندگان و خسروان آمیخته
شرابی که شورها و غوغاهایی برمی انگیزد و شاه و گدا را در هم می آمیزد . یعنی شراب عشق الهی چنان مست کننده است که با پیمودن آن آدمی چنان مست می شود که از مزتبۀ کثرت و تفرقه به مرتبۀ وحدت و جمع می رسد و در آن مرتبه هر گونه تمایز از میان برمی خیزد .
استخوان ها رفته ، جمله جان شده / تخت و تخته آن زمان یکسان شده
همه استخوان ها از میان می رود . یعنی همۀ علائم تمایز و تفرقه برچیده می شود . و همگان به مرتبۀ جانِ محض می رسند . و در آن هنگام است که تختِ شاهانه و تختۀ درویشانه یکسان می گردد . [ تخته = مسند درویشان بوده است ]
وقت هشیاری چو آب و روغن اند / وقت مستی همچو جان اندر تن اند
به هنگام هوشیاری مانند آب و روغن اند . یعنی وقتی که آدمیان تحتِ تأثیر عقلِ جزیی و کثرت طلب قرار می گیرند . کاملاََ از یکدیگر متفرق و متمایز می شوند . ولی همینکه مست می شوند مانند یک روح در یک قالب اند . یعنی وقتی شراب عشق الهی آنان را مست می کند . به مرتبۀ وحدت کامل می رسند .
چون هَریسه گشته آنجا فرق نیست / نیست فرقی کاندر آنجا غرق نیست
مستان بادۀ عشق الهی همچون هَلیم در یکدیگر ترکیب شده اند . یعنی همانطور که موادِ هَلیم در هم ترکیب می شود و یک طعام واحد را می سازد . مستان شراب عشق نیز جمیعِ تفاریق خود را از دست می دهند و به وحدت تام می رسند . و هیچ فرقی میان آنان وجود ندارد . کسی که در مرتبۀ وحدت ، مستغرق نشده باشد نمی تاند وحدت را از کثرت بازشناسد . ( هریسه = طعامی که از گندم و گوشت مرغ یا بوقلمون می پزند ، هَلیم ] [ زیرا این امر از مقولات تجربی است نه از مقولات نظری که با مطالعه کُتب بدست آید . ]
این چنین باده همی بُرد آن غلام / سویِ قصرِ آن امیرِ نیک نام
خلاصه آن غلام شرابی اینچنینی را به سوی قصر آن امیر خوش نام می برد .
پیشش آمد زاهدی ، غم دیده ای / خشک مغزی ، در بلا پیچیده ای
ناگهان زاهد غم زده و شوریده حال و بَلاکشی در مقابل او ظاهر شد . [ خشک مغز = دیوانه ، سودایی ]
تن ز آتش های دل بگداخته / خانه از غیرِ خدا پرداخته
جسم زاهد بر اثر آتش های قلبی و درونی ذوب شده بود و خانۀ دل را از غیر خدا زدوده بود . یعنی آتش عشق و شوقِ معنوی باعث شده بود که جسم را ریاضت دهد .
گوشمالِ محنتِ بی زینهار / داغ ها بر داغ ها چندین هزار
آن زاهد بر اثر فشار غم و اندوه بی امان ، داغ های بسیاری در دل داشت .
دیده هر ساعت دلش در اجتهاد / روز و شب چفسیده او بر اجتهاد
آن زاهد هر لحظه دل خود را در راهِ مجاهده می دید و روز و شبِ او قرین مجاهده با هوای نَفس بود . [ چفسیده = چسبیده ، در اینجا به معنی قرین شده ]
سال و مَه در خون و خاک آمیخته / صبر و حِلمش نیم شب بگریخته
آن زاهد در طول ماهها و سالها با سختی و ریاضت همنشین بود همینکه در نیمه های شب چشمش به غلام افتاد شکیبایی و بردباری خود را از دست داد .
گفت زاهد : در سبوها چیست آن ؟ / گفت : باده ، گفت : آنِ کیست آن ؟
زاهد به غلام گفت : درون این کوزه ها چیست ؟ غلام جواب داد : شراب . زاهد گفت این شراب مالِ کیست ؟
گفت : آن ، آنِ فلان میرِ اَجَل / گفت : طالب را چنین باشد عمل ؟
غلام گفت این شراب به فلان امیر محتشم تعلق دارد . زاهد گفت : آیا طالب حق اینگونه عمل می کند ؟ یعنی آیا کسی که خواهان حقیقت است . رواست که زندگانیش را در راهِ خوردن و عیش و نوش به هدر دهد ؟ [ اَجَل = جلیل تر ]
طالبِ یزدان و آنگه عیش و نوش ؟ / بادۀ شیطان و آنگه نیم هوش
آیا طالب خدا بودن با عیش و نوش سازگاری دارد ؟ آیا امکان دارد که شراب شیطان را بنوشی و با این عقلِ ناقصت از زشتی ها در امان بمانی ؟
هوشِ تو بی مَی چنین پژمرده است / هوش ها باید بر آن هوشِ تو بست
عقلِ تو بدون خوردنِ شراب نیز ضعیف و خموده است ( وای به وقتی که شراب هم بخوری و مست شوی ) پس لازم است که عقولِ دیگری را به عقلِ ناقصت بیفزایند .
تا چه باشد هوشِ تو هنگامِ سُکر ؟ / ای چو مرغی گشته صیدِ دامِ سُکر
ای ناقص العقلی که مانند پرنده ای اسیر دامِ مستی شده ای . در آن وقت که دچار مستی می شوی عقلت چگونه است ؟ یعنی با این نقصان عقلی که داری اگر شراب هم بخوری واویلا از آن وقت . [ این مطلب در بخش بعدی در قالب حکایتی کوتاه بسط داده شده است . ]
دکلمه می آوردن غلام و امر به معروف کردن زاهد
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات