وصیت آن شخص که مال من به فرزند کاهل تر می رسد

وصیت آن شخص که مال من به فرزند کاهل تر می رسد | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

وصیت آن شخص که مال من به فرزند کاهل تر می رسد | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 4877 تا 4916

نام حکایت : حکایت آن پادشاه و وصیّت کردن او سه پسر با کمال خویش را

بخش : 20 از 20 ( وصیت آن شخص که مال من به فرزند کاهل تر می رسد )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن پادشاه و وصیّت کردن او سه پسر با کمال خویش را

پادشاهی سه پسرِ نیک پی و با کمال داشت . پسران به قصد سیر و سیاحت و کسب آزمودگی و تجربت عزم سفر به شهرها و دژهای قلمرو پدرشان کردند . پادشاه قصد آنان را بستود و ساز و برگ سفرشان فراهم بیآورد و بدانان گفت : هر جا خواهید بروید . ولی زنهار ، زنهار که پیرامون آن قلعه که نامش ذاتُ الصُوَر (= دارای نقوش و صورتها)و دژ هوش رُباست مگردید . و مبادا که قدم بدان نهید که به شقاوتی سخت دچار آیید . آن شقاوتی که چشمی مَبیناد و گوشی نَشنواد .

شاهزادگان به رسم توقیر و وداع بر دستِ پدر بوسه دادند و به راه افتادند . سفری دلنشین و مفرّح آغاز شد . برادران عزم داشتند که حتی المقدور هیچ جایی از نگاهشان مستور نماند و …

متن کامل ” حکایت آن پادشاه و وصیّت کردن او سه پسر با کمال خویش را را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات وصیت آن شخص که مال من به فرزند کاهل تر می رسد

ابیات 4877 الی 4916

4877) آن یکی مردی به وقتِ مرگِ خویش / گفته بود اندر وصیّت پیش پیش

4878) سه پسر بودش چو سه سروِ روان / وقفِ ایشان کرده او جان و روان

4879) گفت : هر چه در کفم کاله و زر است / او بَرَد ، زین هر سه ، کو کاهلتر است

4880) گفت با قاضیّ و ، پس اندرز کرد / بعد از آن جامِ شرابِ مرگ خَورد

4881) گفته فرزندان به قاضی کِای کریم / نگذریم از حکم او ما سه یتیم

4882) سَمع و طاعَه می کنیم ، او راست دَست / آنچه او فرمود ، بر ما نافذ است

4883) ما چو اسمعیل ، ز ابراهیمِ خَود / سر نپیچیم ، ار چه قربان می کند

4884) گفت قاضی هر یکی با عاقلیش / تا بگوید قصّه ای از کاهلیش

4885) تا ببینم کاهلیِّ هر یکی / تا ببینم حالِ هر یک بی شکی

4886) عارفان از دو جهان کاهل ترند / زآنکه بی شُدیار ، خرمن می برند

4887) کاهلی را کرده اند ایشان سَنَد / کارِ ایشان را چو یزدان می کند

4888) کارِ یزدان را نمی بینند عام / می نیاسایند از کَد ، صبح و شام

4889) هین ز حدِّ کاهلی گویید باز / تا بدانم حدِّ آن از کشفِ راز

4890) بی گمان که هر زبان پردۀ دل است / چون بجنبد پرده ، سِرها واصِل است

4891) پردۀ کوچک ، چو یک شَرحۀ کباب / می بپوشد صورتِ صد آفتاب

4892) گر بیان نطق ، کاذب نیز هست / لیک بوی از صدق و کذبش مُخبِر است

4893) آن نسیمی که بیاید از چمن / هست پیدا از سُمومِ گُولخَن

4894) بویِ صدق و بوی کِذبِ گول گیر / هست پیدا در نَفَس چون مُشک و سیر

4895) گر ندانی یار را از دَه دِله / از مشامِ فاسدِ خود کُن گِله

4896) بانگِ حیزان و شجاعانِ دلیر / هست پیدا ، چون فنِ روباه و شیر

4897) یا زبان همچون سرِ دیگ است راست / چون بجنبد ، تو بدانی چه اَباست

4898) از بخارِ آن بداند تیزهُش / دیگِ شیرینی ز سَکباجِ تُرُش

4899) دست بر دیگِ نوی چون زد فتا / وقتِ بخریدن ، بدید اِشکسته را

4900) گفت : دانم مرد را در حین ز پُوز / ور نگوید ، دانمش اندر سه روز

4901) و آن دگر گفت : ار بگوید دانمش / ور نگوید ، در سخن پیچانمش

4902) گفت : اگر این مکر بشنیده بُوَد / لب ببندد ، در خموشی در رَوَد

4903) آنچنانکه گفت مادر بچّه را / گر خیالی آیدت در شب فرا

4904) یا به گورستان و جایِ سهمگین / تو خیالی بینی ، اَسوَد پُر ز کین

4905) دل قوی دار و ، بکن حمله بر او / او بگرداند ز تو در حال رُو

4906) گفت کودک : آن خیالِ دیووَش / گر بدو این گفته باشد مادرش

4907) حمله آرَم ، افتد اندر گردنم / ز امرِ مادر ، پس من آنگه چون کنم ؟

4908) تو همی آموزیَم که چُست ایست / آن خیالِ زشت را هم مادری ست

4909) دیو و مردم را مُلَّقِن آن یکی ست / غالب از وی گردد ار خصم اندکی ست

4910) تا کدامین سوی باشد آن یَواش / الله الله رَو تو هم زآن سوی باش

4911) گفت : اگر از مکر ناید در کلام / حیله را دانسته باشد آن هُمام

4912) سِرِّ او را چون شناسی ؟ راست گو / گفت : من خامُش نشینم پیشِ او

4913) صبر را سُلَّم کنم سویِ دَرَج / تا برآیم ، صبرُ مِفتاحُ الفَرَج

4914) ور بجُوشَد در حضورش از دلم / منطقی بیرون از این شادیّ و غَم

4915) من بدانم کو فرستاد آن به من / از ضمیرِ چون سهیل اندر یَمَن

4916) در دلِ من آن سخن زآن مَیمَنه ست / زآنکه از دل جانبِ دل روزنه ست

شرح و تفسیر وصیت آن شخص که مال من به فرزند کاهل تر می رسد

مردی که سه پسر داشت به گاهِ مرگ نزد قاضی و پسران و کسان خود وصیّت می کند که مال و عقارش بدان فرزندی رسد که از همۀ برادران خود کاهل تر باشد . هر سه برادر بعد از فوت پدر نزد قاضی رفتند و قاضی بدانان گفت : هر یک از شما باید حکایتی از خود بازگویید تا من معلوم دارم که کدامیک کاهل ترید . یکی از برادران به قاضی می گوید : من باطن هر کس را از لحنِ کلامش بشناسم حتّی اگر سکوت کند از حرکات و سکناتش او را خواهم شناخت . یکی دیگر از برادران گفت : آدمی را از سخنش بازشناسم . و اگر سکوت کند با شِگردی خاص به نطقش درآورم . قاضی گفت : اگر او هیچ سخنی نگفت چه کار می کنی ؟ جواب داد : مقابلش ساکت می نشینم و صبر می کنم . زآن پس هر آنچه به قلبم خطور کرد یقین دانم که آن خاطرۀ قلبی بازتاب اندیشۀ باطنی آن شخص است .

حالت این برادر در واقع مبیّن احوال شاهزادۀ کوچکین است . چرا که برعکس برادر دیگرش بیش از آنکه به سعی و مکسب اش متکی باشد بر باطن روشن و قلب تابناک خود متکی است . پس بدین معنی کاهلتر است .

آن یکی مردی به وقتِ مرگِ خویش / گفته بود اندر وصیّت پیش پیش


شخصی هنگام مرگ وصیّت کرد و این وصیّت را شمرده و با تأنّی انجام داد . [ نیکلسون در معنی «پیش پیش» گفته است : احتمالاََ یعنی «پله پله پیش رفتن» یعنی بی شتاب و با تأمّل سخن گفتن ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر ششم ، ص 2289 ) ]

سه پسر بودش چو سه سروِ روان / وقفِ ایشان کرده او جان و روان


او سه پسر خوش قد و قامت داشت که جان و روان خود را وقف تیمار و تربیت آنان کرده بود . [ سروِ روان = کنایه از خوش قد و قامت است ]

گفت : هر چه در کفم کاله و زر است / او بَرَد ، زین هر سه ، کو کاهلتر است


آن شخص در وصیّت خود گفته بود : از میان فرزندانم آن کسی حق دارد مالک اموال و زر و سیم و نقدینه ام شود که از سایر برادران خود کاهل تر باشد . ( کاله = کالا ، متاع ) [ این «کاهلی» به معنی مرسوم نیست بلکه از نوع کاهلی عارفانه است به معنی تسلیم شدن به مشیّت الهی و رضا به قضای خداوند است . ]

گفت با قاضیّ و ، پس اندرز کرد / بعد از آن جامِ شرابِ مرگ خَورد


آن شخص برای محکم کاری این وصیّت را نزد قاضی گفت و پس از اتمام وصیّت جام شراب مرگ را درنوشید و بدان سرای کوچید .

گفته فرزندان به قاضی کِای کریم / نگذریم از حکم او ما سه یتیم


فرزندان متوفّا به قاضی گفتند : ای گرامی مرد ، ما سه یتیم از فرمان پدر مرحوممان سرپیچی نمی کنیم .

سَمع و طاعَه می کنیم ، او راست دَست / آنچه او فرمود ، بر ما نافذ است


امر او را می شنویم و اطاعت می کنیم که اختیار با اوست . هر آنچه پدر فرمود بر ما لازم الاجراء است .

ما چو اسمعیل ، ز ابراهیمِ خَود / سر نپیچیم ، ار چه قربان می کند


ما همچون اسماعیل ذبیح الله هستیم که از ابراهیم خود سرنتابیم . گر چه بخواهد ما را قربانی کند . [ اشاره است به آیه 102 سورۀ صافات ]

گفت قاضی هر یکی با عاقلیش / تا بگوید قصّه ای از کاهلیش


قاضی به آن سه پسر گفت : هر کدام از شما از روی خردمندی و عقلانیّت حکایتی از کاهلی خود بگوید .

تا ببینم کاهلیِّ هر یکی / تا ببینم حالِ هر یک بی شکی


تا کاهلی هر یک از شما را بسنجم و سرانجام بدون هیچ شک و شبهه ای از حال شما آگاه شوم .

عارفان از دو جهان کاهل ترند / زآنکه بی شُدیار ، خرمن می برند


عارفان بِالله در هر دو جهان ، یعنی در دنیا و آخرت نسبت به همگان بی کوشش ترند . زیرا که بدون شخم زدن و شیار کردن ، محصول برداشت می کنند . ( شُدیار = شخم زدن و شیار کردن زمین و آماده ساختن آن برای زراعت ) [ همانطور که پیشتر گفته شد . کاهلی عارفان از سنخِ کاهلی بطّالان و بیکارگان نیست . مولانا خود اهلِ تلاش بود و همه را به جدّ و جهد فرا می خواند . تا بدانجا که فرموده است : « کوششِ بیهوده بِه از خفتگی » ، بنابراین مراد از کاهلی عارفانه ، تسلیم شدن به مشیّت الهی و رضا به قضای اوست . چه گوار و چه ناگوار . و نخستین شرط مقام تسلیم و رضا ، ندیدنِ منِ خود و عدم توجّه به تمایلات خودخواهانه است . پس عارفِ بِالله همچون خسی بر تند آبِ مشیّتُ الله می رود . یا همچون مُرده ای در دستِ غسّال هستند . امّا کاهلی عارفان در آخرت بدین معنی است که آنان همچون زهّاد قشری طاعت و عبادت سوداگرانه نمی کنند . و نیل به نعیم جنّت را غایت خواستۀ خود نمی دانند . ]

کاهلی را کرده اند ایشان سَنَد / کارِ ایشان را چو یزدان می کند


از آنرو که حضرت حق کار عارفانِ بِالله را انجام می دهند . آنان کاهلی را تکیه گاه خود ساخته اند . [ کاهلی = تنبلی / سَنَد = تکیه گاه ]

کارِ یزدان را نمی بینند عام / می نیاسایند از کَد ، صبح و شام


چون عامۀ مردم کار خدا را نمی بینند . یعنی متوجّه فعّالِ ما یشا بودن حضرت حق نیستند . تمام شب و روز دست از رنج و سعی برنمی دارند . یعنی حریصانه تلاش می کنند . [ کَدّ = رنج و سختی ]

هین ز حدِّ کاهلی گویید باز / تا بدانم حدِّ آن از کشفِ راز


خلاصه قاضی به آن سه برادر گفت : بهوش باشید و حدّ و اندازۀ کاهلی خود را برای من تعریف کنید تا از طریق افشای حال خود میزان کاهلی شما بر من معلوم شود .

بی گمان که هر زبان پردۀ دل است / چون بجنبد پرده ، سِرها واصِل است


بی تردید هر زبان به منزلۀ پردۀ اتاقِ دل است . همانطور که وقتی پرده به واسطۀ وزش باد می جنبد و درون اتاق نمایان می گردد . زبان نیز وقتی می جنبد و شروع به سخن می کند اسرار درون را آشکار می کند .

پردۀ کوچک ، چو یک شَرحۀ کباب / می بپوشد صورتِ صد آفتاب


پرده ای کوچک به اندازۀ یک پارۀ کوچک کباب می تواند رُخسارۀ صد آفتاب را بپوشاند . [ در صورتی که «پردۀ کوچک» را «زبان» فرض کنیم منظور از این بیت اینست : زبان اگر به ناحق جنبد قادر است حقایق باهر و درخشان را کتمان کند . ]

گر بیان نطق ، کاذب نیز هست / لیک بوی از صدق و کذبش مُخبِر است


اگر اظهار کلام ، دروغین باشد . بوی آن حاکی از صدق و کذب آن است . [ مُخبِر = گزارش دهنده ، خبر دهنده ]

آن نسیمی که بیاید از چمن / هست پیدا از سُمومِ گُولخَن


برای مثال ، نسیمی که از چمنزار برآید و بوزد . از بادی که از جانب کثافات و فاضلاب حمّام بوزد قابل تشخیص است . [ گُولخَن = تون حمّام ، آتشخانۀ حمّام های قدیمی که سوختش از مدفوع و سرگین تأمین می شد ]

بویِ صدق و بوی کِذبِ گول گیر / هست پیدا در نَفَس چون مُشک و سیر


بویِ حرف راست و بوی حرف دروغ که احمقان را می فریبد . مانند مُشک و سیر از راهِ نَفَسِ گوینده معلوم می شود . [ گُول گیر = ابله شناس ، گیرندۀ آدمیان احمق و کودن ]

گر ندانی یار را از دَه دِله / از مشامِ فاسدِ خود کُن گِله


اگر تو دوست خالص را از آدم چند چهره تمیز ندهی باید از مشامّ باطنی ات گِله کنی . [ دَه دِله = آدم متلوّن و دو رو ، آدم چند چهره ]

بانگِ حیزان و شجاعانِ دلیر / هست پیدا ، چون فنِ روباه و شیر


مثال دیگر ، فریادِ مردانِ زن صفت و فریاد یلان دلاور مانند زوزۀ روباه و بانگ رعدآسای شیر کاملاََ از هم متمایز است .

یا زبان همچون سرِ دیگ است راست / چون بجنبد ، تو بدانی چه اَباست


مثال دیگر ، یا زبان را می توان به سرِ دیگ ( = دَم کُنی ) تشبیه کرد . همینکه سرِ دیگ تکان بخورد و از دهانه دیگ کنار برود و بخار درون دیگ بیرون زند . تو از بویِ آن متوجّه می شوی که چه نوع غذایی طبخ شده است . سرِ دیگ = سرپوشی که روی دیگ می گذارند / اَبا = آش ، در اینجا مراد مطلق طعام است ) [ زبان ، درون ضمیر را آشکار بیرون می کند . ]

از بخارِ آن بداند تیزهُش / دیگِ شیرینی ز سَکباجِ تُرُش


آدم هوشیار از بویی که از بخار دیگ می شنود متوجّه می شود که درون آن آش شیرین پخته اند یا آش ترش . [ سِکباج = آشِ سرکه ، آشی که در آن سرکه بریزند ]

دست بر دیگِ نوی چون زد فتا / وقتِ بخریدن ، بدید اِشکسته را


مثال دیگر ، همینکه جوان (یا هر شخص هوشیار دیگر) به هنگام خریدن دیگ (از باب امتحان) دست بدان زند . متوجّه تَرَکِ آن می شود .

گفت : دانم مرد را در حین ز پُوز / ور نگوید ، دانمش اندر سه روز


یکی از برادران به قاضی گفت : من هر کس را بلافاصله از طریق دهانش می شناسم . یعنی اگر کسی حرفی بزند بلافاصله از لحنِ بیانش درمی یابم که دروغ می گوید یا راست . و اگر آن شخص حرفی نزند بعد از سه روز دقّت در احوال و سکناتش به ضمیر او پی خواهم برد .

و آن دگر گفت : ار بگوید دانمش / ور نگوید ، در سخن پیچانمش


یکی دیگر از برادران گفت : اگر حرفی بزند . درون او را خواهم شناخت . و اگر حرفی نزند با شگردی خاص به نطق وامی دارم .

گفت : اگر این مکر بشنیده بُوَد / لب ببندد ، در خموشی در رَوَد


قاضی گفت : اگر آن شخص شگرد کار تو را شنیده باشد . قطعاََ لب فرو می بندد و خموشی می گریند . [ مبادا درون ضمیرش آشکار شود .

تمثیلی در تبیین بیت قبل : مادری به بچّه اش گفت : اگر در تاریکی شب دیدی که شبحی در مقابلت ایستاد . و یا اگر گذارت به اماکن مخوف نظیر قبرستان افتاد و در آنجا شبحی دیدی که به سویت می آید اصلاََ نترس بلکه با تمام رشادت به او حمله کن . مطمئن باش که آن شبح بر جای نمی ماند . بچّه به مادرش گفت : اگر آن شبح هم مادری داشت و آن مادر همین توصیه ها را به او کرده باشد تکلیفم چیست ؟ پس مادر جان ، تو به جای آنکه به من یاد دهی که چگونه بر شبح حمله کنم . به من یاد بده که وقتی آن شبح به امر مادرش یقۀ مرا چسبید و خواست سر به نیستم کند . چگونه از دستش خلاص شوم .

آنچنانکه گفت مادر بچّه را / گر خیالی آیدت در شب فرا


چنانکه مادری به بچّه خود گفت : اگر شب شبحی به سراغت آمد . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

یا به گورستان و جایِ سهمگین / تو خیالی بینی ، اَسوَد پُر ز کین


یا اگر در گورستان و محلّی خوفناک ، شبحی سیاه و کینه توز دیدی . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

دل قوی دار و ، بکن حمله بر او / او بگرداند ز تو در حال رُو


شجاع باش و بر او حمله کن . مسلماََ او از حملۀ تو پا به فرار می گذارد .

گفت کودک : آن خیالِ دیووَش / گر بدو این گفته باشد مادرش


بچّه گفت : اگر مادرِ آن شبح نیز همین توصیه را به او کرده باشد . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

حمله آرَم ، افتد اندر گردنم / ز امرِ مادر ، پس من آنگه چون کنم ؟


من به آن شبح حمله می کنم . و او نیز به دستور مادرش گریبان مرا می گیرد . آن وقت تکلیف منِ نگون بخت چیست ؟

تو همی آموزیَم که چُست ایست / آن خیالِ زشت را هم مادری ست


تو به من یاد می دهی که چابک مقاومت کنم . بالاخره آن شبح زشت هم برای خودش مادری دارد .

دیو و مردم را مُلَّقِن آن یکی ست / غالب از وی گردد ار خصم اندکی ست


آموزندۀ جن و اِنس خداوند یگانه است . اگر اذن الهی باشد جناحی که ضعیف و اندکشمار است بر دشمن غالب می آید . ( مُلّقِّن = تلقین کنده ، آموزنده ، فهماننده ) [ در قسمتی از آیه 249 سورۀ بقره آمده است « بسا شده است که گروهی اندکشمار به اذن الهی بر گروهی پُر شمار غالب آمده است . و خداوند با صابران است . » ]

تا کدامین سوی باشد آن یَواش / الله الله رَو تو هم زآن سوی باش


خدا را ، خدا را ، هر کجا که اسب راهوار مشیّت الهی می رود تو نیز بدان سوی برو . [ یَواش = در زبان ترکی به معنی اسب راهور ، مجازاََ به معنی رفتار آرام و بی صدا ]

گفت : اگر از مکر ناید در کلام / حیله را دانسته باشد آن هُمام


قاضی گفت : اگر آن بزرگواری که می خواهی ضمیرش را بشناسی . شگرد تو را بداند و رندانه حرفی نزند . ( هُمام = بزرگوار ، سرور ) [ ادامه معنا در بیت بعد ]

سِرِّ او را چون شناسی ؟ راست گو / گفت : من خامُش نشینم پیشِ او


قاضی گفت : راستش را بگو ببینم چگونه به رازِ دل او واقف می شوی ؟ یعنی اگر آن مرد بداند که از کلامش می خواهی رازش را بشناسی سکوت کند . آن وقت تکلیف چیست ؟ آن پسر گفت ک خاموش مقابلش می نشینم .

صبر را سُلَّم کنم سویِ دَرَج / تا برآیم ، صبرُ مِفتاحُ الفَرَج


پسر گفت : صبر را نردبان می کنم تا بالاخره بر بامِ مقصودم برآیم . زیرا که صبر ، کلید گشایش است . [ سُلَّم = نردبان / دَرَج = پایه ]

ور بجُوشَد در حضورش از دلم / منطقی بیرون از این شادیّ و غَم


اگر در حضور او ، سخنی در ماورای هُموم و غموم معمول دنیوی از دلم به جوش آید . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

من بدانم کو فرستاد آن به من / از ضمیرِ چون سهیل اندر یَمَن


من خواهم دانست که این سخن را از ضمیر تابناکِ همچون سهیل یمانی اش برایم ارسال داشته است . [ سهیل = یکی از ستارگان قدر اوّل در صورت فلکی سفینه است . در این بیت مراد از «ستارۀ سهیل» ولیِ مرشد است . ]

در دلِ من آن سخن زآن مَیمَنه ست / زآنکه از دل جانبِ دل روزنه ست


خواهم دانست که این سخن از جانب قلب مبارک اوست . زیرا که دل به دل راه دارد . [ مَیمَنَه = خجستگی ، مبارکی ]

شرح و تفسیر بخش قبل

دکلمه وصیت آن شخص که مال من به فرزند کاهل تر می رسد

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟