شرح و تفسیر معنی مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لا یبغیان در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر معنی مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لا یبغیان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 2570 تا 2602
نام حکایت : خلیفه که در کرم در زمان خود از حاتم طایی گذشته بود و نظیر نداشت
بخش : 15 از 32
در روزگاران پیشین ، خلیفه ای بود بسیار بخشنده و دادگر ، بدین معنی که نه تنها بر قبیله و عشیره خود بخشش و جوانمردی می کرد . بلکه همه اقوام و قبائل را مشمول دلجویی و دادِ خود می ساخت . شبی بنابر خوی و عادت زنان که به سبب گرفتاری خود به کارهای خانه و تیمارِ طفلان و اشتغال مردان به مشاغل دیگر . تنها شب هنگام ، فرصتی بدست می آرند که از شویِ خود شکایتی کنند . زنی اعرابی از تنگیِ معاش و تهیدستی و بینوایی گِله آغازید و فقر و نداری شویِ خود را با بازتابی تند و جان گزا بازگو کرد . و از سرِ ملامت و نکوهش ، بدو گفت : از صفات ویژه عربان ، جنگ و غارت است . ولی تو ، ای شویِ بی برگ ونوا ، چنان در چنبر فقر و فاقه اسیری که رعایت این رسم و سنت دیرین عرب نیز نتوانی کردن . در نتیجه ، مال و مُکنتی نداری تا هرگاه مهمانی نزد ما آید از او پذیرایی کنیم . و حال آنکه از سنت کهن اعرابیان است که مهمان را بس عزیز و گرامی دارند . وانگهی اگر مهمانی هم برای ما رسد . ناگزیریم که شبانه بر رخت و جامه او نیز دست یغما و …
متن کامل حکایت خلیفه کریم تر از حاتم طایی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
2570) اهلِ نار و خُلد را بین هم دکّان / در میانشان بَرزَخُ لا یَبغیان
2571) اهلُ نار و اهلِ نور آمیخته / در میانشان ، کوهِ قاف انگیخته
2572) همچو در کان خاک و زَر کرد اختلاط / در میانشان صد بیابان و رِباط
2573) همچنانکه عِقد در دُرّ و شَبَه / مُختَلِط چون میهمانِ یکشبه
2574) بحر را نیمیش شیرین چون شِکَر / طعم ، شیرین ، رنگ ، روشن چون قمر
2575) نیمِ دیگر تلخ همچون زهرِ مار / طعم ، تلخ و رنگ ، مُظلِم قیروار
2576) هر دو بر هم می زنند از تخت و اوج / بر مثالِ آبِ دریا ، موج موج
2577) صورتِ بر هم زدن از جسمِ تنگ / اختلاط جان ها در صلح و جنگ
2578) موجهایِ صلح ، بر هم می زند / کینه ها از سینه ها بر می کَند
2579) موجهایِ جنگ ، بر شکل دگر / مِهرها را می کُند زیر و زَبَر
2580) مِهر ، تلخان را به شیرین می کَشَد / زانکه اصلِ مِهرها باشد رَشَد
2581) قهر ، شیرین را به تلخی می بَرَد / تلخ ، با شیرین کجا اندر خورد ؟
2582) تلخ و شیرین زین نظر ناید پدید / از دریچۀ عاقبت تانند دید
2583) چشمِ آخِربین تواند دید راست / چشمِ آخُربین غرورست و خطاست
2584) ای بسا شیرین که چون شِکّر بُوَد / لیک زَهر اندر شِکَر ، مُضمَر بُوََد
2585) آنکه زیرک تر ، به بو بشناسدش / و آن دگر ، چون بر لب و دندان زدش
2586) پس لبش رَدّش کند پیش از گُلو / گر چه نعره می زند شیطان کُلُوا
2587) و آن دگر را در گُلو پیدا کند / و آن دگر را در بَدَن رُسوا کند
2588) و آن دگر را در حَدَث سوزش دهد / خرجِ آن در دَخل ، آموزش دهد
2589) و آن دگر را بعدِ ایّام و شُهور / و آن دگر را بعدِ مرگ از قعر گور
2590) ور دهندش مُهلَت اندر قعرِ گور / لابُد آن پیدا شود یَومُ النّشُور
2591) هر نبات و شِکّری را در جهان / مُهلَتی پیداست از دورِ زمان
2592) سالها باید که اندر آفتاب / لعل یابد رنگ و رخشانی و ناب
2593) باز تَرّه ، در دو ماه اندر رَسَد / باز ، تا سالی گُلِ اَحمَر رسد
2594) بهرِ این فرمود حق ، عَزّوَجَل / سُورَةالاَنعام در ذکرِ اَجَل
2595) این شنیدی ، مو به مویت گوش باد / آب حیوان است ، خوردی ، نوش باد
2596) آبِ حیوان خوان ، مخوان این را سُخُن / روحِ نو بین در تنِ حرفِ کُهُن
2597) نکته ای دیگر تو بشنو ای رَفیق / همچو جان ، او سخت پیدا و دقیق
2598) در مقامی هست هم ، این زهرِ مار / از تصاریفِ خدایی ، خوش گوار
2599) در مقامی زهر و ، در جایی دوا / در مقامی کُفر و ، در جایی روا
2600) گر چه آنجا او گزندِ جان بُوَد / چون بدینجا در رسد ، درمان شود
2601) آب در غوره تُرُش باشد ولیک / چون به انگوری رسد ، شیرین و نیک
2602) باز در خُم او شود تلخ و حرام / در مقامِ سِرکگی نِعمَ الاِدام
اهلِ نار و خُلد را بین هم دکّان / در میانشان بَرزَخُ لا یَبغیان
تو دوزخیان و بهشتیان را نظلره کن که هر دو بر حسب ظاهر ، در یک جا مسان و مأوا دارند . ولی در میان این دو گروه حجابی است که در هم نمی آمیزند . توضیح بیشتر در شرح بیت 297 همین دفتر آمده است .
– مولانا در این بخش جلیل بیان می دارد که جز وحدت روحی و همگونی فکری ، هیچ عاملی نمی تواند انسانها را همسان و همبسته کند . در یک محیط بودن و یک رنگ و یک زبان داشتن و امثال آن نمی تواند میان دو نفر ایجاد اُنس و یکرنگی کند .
اهلُ نار و اهلِ نور آمیخته / در میانشان ، کوهِ قاف انگیخته
دوزخیان و بهشتیان که اهل نور و روشنی هستند بر حسب ظاهر به هم آمیخته اند . ولی بر حسب باطن میان آنها یک کوهِ قاف فاصله است . یعنی فاصله زیادی است . [ قاف = کوهی است که از غایت بزرگی گِردِ برآمده و محیط بر عالم است . ( شرح گلشن راز ، ص 130 ) ]
همچو در کان خاک و زر کرد اختلاط / در میانشان صد بیابان و رِباط
مثلا مانند خاک و زر که در معدن با هم در آمیخته اند ولی میان خاک و طلا فاصله ای بسیار به اندازه صدها بیابان و کاروانسرا است . ( اختلاط = آمیزش . رِباط = کاروانسرایی که برای اقامت مسافران بر سر راهها و منازل شهرها می ساختند )
همچنانکه عِقد ، در دُرّ و شَبَه / مُختَلِط چون میهمانِ یکشبه
دوزخیان و بهشتیان در مَثَل مانند یک رشته گردن بند هستند که هم مروازید در آن رشته ، منظم شده و هم سنگ زینتی کم ارزش شَبَه . و نیز مانند میهمانی هستن که یک شب پهلوی هم هستند و فردا که سرزند از پیش هم بروند . [ از ابیات فوق مستفاد می شود که آنچه موجب وحدت و یگانگی است . باطن و حقیقت افراد است نه شکل ظاهری آنان . چنانکه نیکان و بدان نیز بر حسب ظاهر ، کالبد و هیأتی همسان دارند . ولی هرگز با هم وحدت و اتصال ندارند و مانند میهمانی که تنها یک شب بر حسب تصادف ، دور هم جمع می شوند و سپس از یکدیگر جدا می گردند . ( عِقد = گردن بند و گلوبند . شَبَه = سنگی سیاه و براق و قابل اشتعال که عامه آن را شَبَق گویند ) ]
بحر را نیمیش شیرین چون شِکَر / طعم ، شیرین ، رنگ ، روشن چون قمر
آن دو دریا که ظاهراََ در هم آمیخته اند ولی بر حسب باطن نیمی از آن شیرین است و طعم گوارا دارد و رنگِ آن نیز همچون ماه ، تابان و رخشان است .
نیمِ دیگر تلخ همچون زهرِ مار / طعم ، تلخ و رنگ ، مُظلِم قیروار
نصف دیگر نیز مانند زهرمار ، تلخ است . مزه و طعم آن تلخ و رنگش سیاه و تیره چون قیر است . ( مُظلِم = بسیار تاریک )
هر دو بر هم می زنند از تخت و اوج / بر مثالِ آبِ دریا ، موج موج
بهشتیان و دوزخیان از بالا و پایین بر هم می خورند . مانند امواج آب دریا در آمیزش و اختلاط هستند .
صورتِ بر هم زدن از جسمِ تنگ / اختلاطِ جان ها در صلح و جنگ
از این جسمِ مادی و محدود ، دریای شیرین پدید می آید که عبارت است از پرهیزگاران و امواجی که از این دریا به ظهور می رسد . مهر و صلح و لطف است ولی دریای تلخ عبارت است از بدکاران و امواجی که از آن آشکار می شود ، قهر و جنگ است . جان نیکان با صلح و مهربانی درآمیخته جانِ بدکاران با قهر و جنگ مخلوط شده است . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 187 ) ( جسم تنگ = از آن رو که جسم محدود است به آن لقب تنگ داده شده است )
موجهای صلح ، بر هم می زند / کینه ها از سینه ها بر می کَند
امواج صلح از دریای لطف و آن امواج بر یکدیگر می خورند و بر اثر آن کینه ها را از سینه ها بر می اندازند .
موجهای جنگ بر شکلِ دگر / مِهرها را می کُند زیر و زَبَر
امواج جنگ نیز بر گونۀ دیگر از دریای قهر الهی حاصل می شود و محبت را زیر و رو و نابود می کند .
مِهر ، تلخان را به شیرین می کَشَد / زانکه اصلِ مِهرها باشد رَشَد
محبت ، تلخی ها را به شیرینی می گرداند . یا تلخان را شیرین می کند . زیرا اصل و گوهر مهربانی و محبت ، خیرحواهی و راهنمایی دیگران است به مقصود و هدف پاک . ( رَشَد = هدایت یافتن ، راه راست یافتن )
قهر ، شیرین را به تلخی می بَرَد / تلخ با شیرین کجا اندر خورد ؟
قهر و عداوت ، شیرین را به تلخی می کشاند یعنی به سوی خویش جذب و مبدّلش می سازد . زیرا تلخ با شیرین کی و کجا سازگاری دارند . [ صوفیه عقیده دارند که هر صفتی چه نیک و چه بد عارض بر قلب یا نَفس شود . تداوم و تعاقب آن ، شخصیت حقیقی انسان را می سازد . بسیار دیده شده است که شخصی ابتدا اگر سخنی ناروا می شنید و یا منظره ای وقیح می دید . سراپا خشم و نفرت می شد . اما اکنون بر اثر تداوم و تکرار آن سخنان و مناظر ، دیگر حساسیت پیشین را دست داده و در برابر آن بی تفاوت شده است و چه بسا خود نیز با خُرسندی و لذّت لب به زشتی می گشاید و در کمال مسرّت ، صحنه های وقیح می آفریند . ]
تلخ و شیرین ، زین نظر ناید پدید / از دریچۀ عاقبت تانند دید
تلخ و شیرین با این نظر ، ظاهر نمی شوند . یعنی تلخی و شیرینی باطنی ، با این حواس ظاهر ، ادراک نمی گردد . بلکه فقط اهل بصیرت می توانند از دریچه عاقبت بینی ، آن را ادراک نمایند .
چشمِ آخِربین تواند دید راست / چشمِ آخُربین غرورست و خطا
چشمی که فرجام را می بیند می تواند راست و درست ببیند ولی چشم آخوربین ، فریفته و خطاکار است . [ عالم صورت و ماده مانند آخور حیوان است و چشم های ظاهربین ، فقط این عالم را توانند دید . اما عالم معنا را فقط صاحبان خِرد می توانند ببینند . ( آخِربین = عاقبت بین ، چشمی که مفتون ظواهر نمی شود . آخُربین = چشمی که فقط آخور غلف را می بیند . آخور علف در اینجا کنایه از دنیا و مظاهر آن است ) ]
ای بسا شیرین که چون شِکّر بُوَد / لیک زهر اندر شِکر ، مُضمَر بُوَد
چه بسا شیرینی هایی که در ظاهر ، شیرین است ولی زهرها در آن شیرینی ، پنهان شده است . ( مُضمَر = نهان و نهفته )
آنکه زیرک تر ، به بو بشناسدش / و آن دگر ، چون بر لب و دندان زدش
آنکه خیلی هوشمند و زیرک باشد . این حقیقت را از راه بوی آن می فهمد . ولی آن دیگری که هوشمندی کمتری دارد . فقط وقتی آن را ادراک می گند که بر لب و دندانش بگذارد .
پس لبش رَدّش کند پیش از گُلو / گر چه نعره می زند شیطان : کُلُوا
پس لبِ آن شخص ، آن چیز زهرآگین را پیش از آنکه به گلویش سرازیر شود . رد می کند و پس می زند . گرچه شیطان ، نعره می زند که آن را بخورد . ( کُلُوا = بخورید )
و آن دگر را در گُلو پیدا کُند / و آن دگر را در بَدَن رُسوا کُند
و آن دیگری وقتی لقمه حرام را درک می کند که به گلویش فرو رود و آن دیگری هرگاه لقمه حرام به داخل بدنش رسید . در آنجا رسوایی پدید می آورد .
و آن دگر را در حَدَث سوزش دهد / خرجِ آن در دَخل ، آموزش دهد
و گروهی دیگر هنگامی که می خواهند آن لقمه خورده شده را دفع کنند احساس سوزش می نمایند . اینان در موقع خروج می فهمند که دخلشان چه بوده است و چه در بدن وارد کرده اند .( حَدَث = مدفوع و سرگین )
و آن دگر را بعدِ ایّام و شُهور / و آن دگر را بعدِ مرگ از قعرِ گور
برای آن یکی ، پس از گذشت ایام و سپری شدن ماهها در حالت احتضار آشکار می شود . و برای آن دیگری پس از مرگ در مغاک گور معلوم می شود . [ این ابیات ، به تفاوت شناخت و معرفت آدمیان و مراتب بینش آنان اشارت دارد . چنانکه عارفان در همین دنیا ، شهوات و اوصاف مذموم مانند مکر و ریا و خودبینی و شهرت طلبی و … را به صورت مار و کژدم زهرآگین مشاهده می کنند . از اینرو از آن می گریزند . ولی بیشتر مردم به سبب آنکه در حجاب نفسانیات پوشیده شده اند . آن تیزبینی را در دنیا کسب نمی کنند که باطن شهوات را آن گونه خوفناک و زننده مشاهده کنند . از اینرو در غرقابه شهوات و لذّات غوطه می خورند تا اینکه رو به مرگ روند . و ای بسا حالت مرگ و احتضار نیز آنان را هشیار نسازد . از اینرو پس از مرگ که حجاب دنیا واپس می رود . حقایق را ادراک می کنند و آنگاه ملکات و صفات دنیوی آنان را به آنان عرضه می کنند و اعمالشان بصورت های مار و کژدم تجسم می یابد و چون از آن می ترسند و می رمند به آنها گفته می شود . « اینها اعمال شماست » این مسئله همان است که در افواه به عذاب قبر معروف است . ( الشواهد الربوبیة ، ص 286 و 287 ) ]
ور دهندش مُهلَت اندر قعرِ گور / لابد آن پیدا شود یَومَ النُشُور
اگر در مغاک گور به او مهلتی دهند و عذاب و کیفر آن لقمه حرام را نچشد . قطعا اثر آن لقمه در روزِ محشر بر او آشکار می گردد . ( یوم النشور = روزِ رستاخیز ، زیرا نشور به معنی زنده شدن و زنده کردن است )
هر نبات و شِکّری را در جهان / مُهلتی پیداست از دَورِ زمان
برای هر گیاه و شکری در دنیا ، دوری و مهلتی برقرار شده است . یعنی از برای هر جیزی در دور زمان ، مدتی معین هست و تا آن مدت نرسد آن کار به ظهور نمی آید . [ در این بیت و چند بیت بعد ، مقدمتاََ سخن از تکوّن و پیدایش اشیاء به میان آمده است . تا این مطلب روشن شود که معانی و اوصاف باطنی نیز چنین است . یعنی بصورت تدریجی و مرحله ای برای آدمی حاصل می شود . برخی در همین جهان و پاره ای از این معانی مانند سعادت و شقاوت در آن جهان ظاهر می گردد . ( اکبرآبادی می گوید : در اینجا مولانا از لفظ مهلت به مسئله قضا و قدر ، اشاره دارد . شرح مثنوی ولی محمداکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 89 ) ]
سالها باید که اندر آفتاب / لعل یابد رنگ و رخشانی و ناب
برای مثال ، سالیانی باید سپری شود که در پرتو نور آفتاب ، لعل ، رنگ و تابش و درخشندگی پیدا کند . [ قدما معنقد بودند که پدید آمدن جواهر معدنی امثال لعل و یاقوت ، بر اثر تابش طولانی خورشید و فعل و انفعالات معدنی پدید می آید . « چنانکه آفتاب به مدتی مدید بر خاکی یا سنگی تابد تا به کثرت حرارت شعاع آفتاب ، محترق گردد . بعد از آن به مدتی دیگر آب بر آن جِرم محترق می گذرد تا منحل شود . بعضی از آن با آب بیامیزد و سیلانی پذیرد . بعد از آن حرارتی معتدل در آن تاثیر کند به مدتی دراز . تا خشک شود . پس برودتی در آن تاثیر کند تا منجمد گردد و سنگ شود . اکثر جواهر بدین ترتیب متحجّر می گردند ( تنسوخ نامه ایلخانی ، ص 21 ) مولانا می گوید معادن زر و نقره و لعل و یاقوت از تاثیر آفتاب ظاهر می شوند . ( فیه ما فیه ، ص 35 ) ]
باز تَرّه ، در دو ماه اندر رَسَد / باز تا سالی گُلِ اَحمَر رسد
همینطور برای مثال ، برگ گیاه ترّه باید دو ماه سپری شود تا کاملا برسد و نیز بوته گُلِ سرخ باید یکسال سپری شود تا کامل و پُر رونق گردد . ( ترّه = یکی از سبزیهای خوردنی که ساقه ندارد و برگهای آن دراز و تاخورده است . به آن گندنا هم گفته اند )
بهرِ این فرمود حق ، عَزَوَجَل / سورةالانعام در ذِکرِ اَجَل
برای همین است که خداوند تعالی فرموده است که هر پدیده ای را سرآمد و فرجامی است . [ در سوره انعام آیه 2 آمده است . « اوست آن خدایی که بیافرید شما را از گِل . سرآمد همگان را یکان یکان تقدیر فرمود و سرآمد دیگری است نام برده به نزدِ او » ]
– اَجَل در اصل به معنی مدت معین است . مفسرین با استناد به همین آیه عقیده دارند که اجل بر دو نوع است . یکی اجلِ مُسَمّا ( = اجل طبیعی ، مرگ طبیعی ) و دیگری اجلِ معلق ( = مرگ زود هنگام ) . توضیح آنکه ، بسیاری از موجودات زنده با توجه به قوا و قابلیت های طبیعی خود می توانند . مدتی معین زندگی کنند . اگر موجود بتواند همه این قوا و قابلیت ها را بجا صرف کند دارای عمر طبیعی است و او با اجل مسمّا از دنیا می رود ولی اگر در اثنای این مدت معین ، عواملی مُهلک بر او عارض شود ( نظیر بیماری و حوادث مانند تصادف ، زلزله و … ) او نمی تواند عمر طبیعی داشته باشد از اینرو دچار اجل معلق می شود .
این شنیدی ، مو به مویت گوش باد / آب حیوان است ، خوردی ، نوش باد
این سخنِ مربوط به اسرار و حکت خدایی را که شنیدی باید مو به مو گوش کنی . زیرا این سخنی که می شنوی آبِ حیات معنوی است . اگر آن را خوردی نوش جانت باشد .
آب حیوان خوان ، مخوان این را سُخُن / روحِ نو بین در تنِ حرفِ کُهُن
این کلام و این حقیقت ژرف را ، تو سخنی عادی به شمار میاور بلکه این ، آب حیات است . زیرا این سخن روح تازه ای است در کالبد حرف کهنه . [ کلمات و حروف مانند کالبد کهنه است . قرن هاست که این حروف و کلمات زیسته اند و به صورت عتیقه درآمده اند ولی معانی لطیف و عارفانه و اسرار شریفی که در قالب این حروف ادا می شود همچون روح تازه ای است که در کالبد کُهن کلمات دمیده می شود .
– در ابیات فوق مقدمتاََ عنوان شد که ظهور اشیاء و پدیده ها در طبیعت از طریق تدریج و مراحل مختلف صورت می گیرد و هر چیزی در این جهان اجل و سرآمدی دارد . همانطور که ظهور آن وقتِ معینی دارد . اضمحلالِ آن نیز دارای وقتی معین است . مولانا پس از ذکر مثالهایی چند در این باب ، اذهان را متوجه اوصاف و احوال درونی می کند و می گوید : پاره ای از اسرار و کیفیات باطنی انسان در همین جهان آشکار می شود و پاره ای نیز در جهان پس از مرگ .
نکته ای دیگر تو بشنو ای رفیق / همچو جان ، او سخت پیدا و دقیق
ای رفیق ، نکتۀ دیگری را بشند که آن نکته مانند جان ، نهان و بسیار دقیق است .
در مقامی هست هم ، این زهرِ مار / از تصاریفِ خدایی ، خوش گوار
آن نکته این است که در مقامی و مرتبه ای ، امری حرام و کشنده است مانند شِرنگ . ولی همین امر بر اثر تصرفات الهی ، به شهدی گوارا مبدّل می گردد . [ در این نکته تفاوت حالِ سالکان ناقص و منتهیان کامل بیان شده است . ملاهادی سبزواری می گوید : « تفاوت وجود در ظهور است نه در ذات . چنانکه صورت یوسف اگر در بیت المرآتِ زلیخا ، متعدد نماید در ظهور اوست نه در ذات او . و اگر مختلف می نمود در مظاهر مختلفه مثلِ آینۀ صافی و آبگینه های گوناگون و … » ( شرح اسرار ، ص 71 ) ( تصاریف = جمع تصریف به معنی گردانیدن و تبدیل است )
در مقامی زهر و ، در جایی دوا / در مقامی کفر و ، در جایی روا
این امر در مقامی به منزلۀ زهرِمار است و در مقامی دیگر مانند دارو و شفاست . در مقامی کفر و خطاست و در مقامی دیگر جایز و روا . [ پس حال سالک و منتهی فرق دارد و نباید قیاس مع الفارق کرد ]
گر چه آنجا او گزندِ جان بُوَد / چون بدینجا در رسد ، درمان شود
اگر چه در آن مقام یعنی در وجود مبتدی ، امری ممکن است مانند زهرمار ، جان گزا باشد ولی همین امر وقتی در نسبت با سالک منتهی قرار بگیرد . جنبه درمان پیدا می کند .
آب در غوره تُرُش باشد ولیک / چون به انگوری رسد ، شیرین و نیک
برای مثال ، آب غوره تا زمانی که انگور نشده ، تُرُش است ولی همین که غوره به انگور مبدل شد شیرین و گوارا می گردد .
باز در خُم او شود تلخ و حرام / در مقام سرکِگی نِعمَ الاِدام
آن غوره که در حالت انگوری ، شیرین و حلال شده بود وقتی که داخل خُم ریخته شود دوباره تلخ و حرام می گردد . اما همان ماده شیرین وقتی تخمیر شود به سرکه مبدل می گردد و در این حالت ، نانخورش لطیفی (نعم الادام) می شود . [ بنابراین هر چیز در هر مرتبه و مقامی ، حُکمَش فرق می کند . مولانا در ابیات فوق میان انسان کامل و انسان ناقص تمایز قائل است . ممکن است امری بر فرد کامل و به مقصد رسیده روا باشد ولی همان عمل برای شخصی که هنوز در ابتدای راه است ناروا و حرام محسوب گردد . چنانکه رقص و سماع در انسان کامل ، باعث تهذیب نَفس می شود ولی در انسان ناقص موجب گمراهی و ضلال . توضیح بیشتر در مورد سماع در شرح بیت 1347 همین دفتر آمده است .
دکلمه معنی مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لا یبغیان
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات