مجاهدی از همیان سیم هر روز یک درم در خندق انداختی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
مجاهدی از همیان سیم هر روز یک درم در خندق انداختی | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 3815 تا 3830
نام حکایت : حکایت عَیّاضی رحمة الله که هفتاد جنگ کرده بود سینه برهنه
بخش : 2 از 2 ( مجاهدی از همیان سیم هر روز یک درم در خندق انداختی )
خلاصه حکایت حکایت عَیّاضی رحمة الله که هفتاد جنگ کرده بود سینه برهنه
یکی از صوفیانِ صافی به نام عیّاضی نود بار با تنِ برهنه به میدان کارزار شتافت و بی محابا خود را به میان تیغ و تیر افکند باشد که به شهادت رسد . اما چنین نشد . او می گوید : وقتی دیدم شهادت قسمتِ من نشد به چلّه نشینی پرداختم و تن را به ریاضات شاقّ سپردم . در یکی از روزها بود که کوس و طبل مجاهدانِ فی سبیل الله طنین افکند . ناگهان نَفسِ امّاره ام با آوایی که حتّی با گوشِ حس نیز شنیده می شد به من گفت …
متن کامل ” حکایت عَیّاضی رحمة الله که هفتاد جنگ کرده بود سینه برهنه “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات مجاهدی از همیان سیم هر روز یک درم در خندق انداختی
ابیات 3815 الی 3830
3815) آن یکی بودش به کف در چِل دِرَم / هر شب افکندی یکی در آبِ یَم
3816) تا که گردد سخت بر نَفسِ مَجاز / در تأنّی دردِ جان کندن دراز
3817) با مسلمانان به کرّ او پیش رفت / وقتِ فرّ او وا نگشت از خَصم تَف
3818) زخمِ دیگر خورد ، آن را هم ببست / بیست کرَّت رُمح و تیر از وی شکست
3819) بعد از آن قوّت نماند ، افتاد پیش / مَقعدِ صِدق او ز صِدقِ عشقِ خویش
3820) صدق ، جان دادن بُوَد ، هین سابِقُوا / از نُبی برخوان رِجالُ صَدّقُوا
3821) این همه مُردن نه مرگِ صورت است / این بدن مر روح را چون آلت است
3822) ای بسا خامی که ظاهر خونش ریخت / لیک نَفسِ زنده آن جانب گریخت
3823) آلتش بشکست و رَهزن زنده ماند / نَفس ، زنده ست ، ار چه مرکب خون فشاند
3824) اسب کُشت و راهِ او رفته نشد / جز که خام و زشت و آشفته نشد
3825) گر به هر خون ریزیی گشتی شهید / کافری کُشته ، بُدی هم بوسعید
3826) ای بسا نَفسِ شهیدِ مُعتَمد / مُرده در دنیا چو زنده می رود
3827) روحِ رهزن مُرد و تن که تیغِ اوست / هست باقی ، در کفِ آن غَزوجُوست
3828) تیغ آن تیغ ست ، مَرد آن مَرد نیست / لیک این صورت تو را حَیران کُنی ست
3829) نَفس چون مُبدَل شود ، این تیغِ تن / باشد اندر دستِ صُنعِ ذُوالمِنَن
3830) آن یکی مردی ست ، قوتش جمله درد / این دگر مردی میان تی ، همچو گَرد
شرح و تفسیر مجاهدی از همیان سیم هر روز یک درم در خندق انداختی
یکی از صوفیانِ صافی با عزمی جَزم و صداقتی تمام همراه دیگر مسلمانان مجاهد به آوردگاه شتافت و با آنکه از تیغ و تیر ، زخم های متعدّدی بر پیکرش نشسته بود به رزم ادامه داد تا وقتی که جان به جان آفرین تسلیم کرد .
استاد فروزانفر مأخذ این حکایت را از کشف المحجوب می داند ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 189 ) .
مولانا در این حکایت از صوف ای سخن می گوید که به مقام صِذق و صفا رسیده و جان در طبق اخلاص نهاده است . بدین مناسبت مقام شهادت را تبیین می کند و می گوید شهادت حقیقی با قهر و قمعِ هوایِ نَفس حاصل شود و اِلّا فقط کالبد عنصری را فدا کردن وافی به مقصود نیست .
آن یکی بودش به کف در چِل دِرَم / هر شب افکندی یکی در آبِ یَم
شخصی در دستش چهل دِرَم داشت و هر شب یک دِرَم به دریا می افکند . [ یَم = دریا ]
تا که گردد سخت بر نَفسِ مَجاز / در تأنّی دردِ جان کندن دراز
تا بر نَفسِ مجازی سخت آید . و با این تدریج و تأنّی کار جان کندن بر آن طولانی شود . یعنی آن درنگ و تأنّی ، رنج و درد جان کندن را افزایش دهد . [ تأنّی = درنگ کردن ]
با مسلمانان به کرّ او پیش رفت / وقتِ فرّ او وا نگشت از خَصم تَف
او به هنگامِ حمله همراه مسلمانان پیش می تاخت ولی به هنگام عقب نشینی هیچگاه شتابان بازنمی گشت . [ تَف = شتاب ، در اینجا شتابان ]
زخمِ دیگر خورد ، آن را هم ببست / بیست کرَّت رُمح و تیر از وی شکست
زخم دیگری بر بدن او نشست . آنرا نیز بست . بیست بار نیزه و تیر در بدنش شکست .
بعد از آن قوّت نماند ، افتاد پیش / مَقعدِ صِدق او ز صِدقِ عشقِ خویش
پس از اصابت این همه زخم دیگر نیرویی برایش نمانده بود و به سبب صداقتی که در عشق داشت به جایگاه صدق و راستی رفت . [ مَقعدِ صِدق = مراد از آن در اینجا جایگاه و مرتبۀ صدّیقان است . مقتبس است از آیه 55 سورۀ قمر « در منزلگاه صدق و حقیقت نزد خداوند عزّت و سلطنت جاودانی متنعّمند » ]
صدق ، جان دادن بُوَد ، هین سابِقُوا / از نُبی برخوان رِجالُ صَدَقُوا
صدق ، عبارت است از جان دادن در راهِ حق ، هان ، پیشی گیرید . از قرآن کریم آیۀ رِجالُ صَدَقُوا را تلاوت کن . [ صِدق = شرح بیت 2703 دفتر اوّل / نُبی = قرآن کریم / سابِقُوا = سبقت بگیرید ، مقتبس است از آیه 21 سورۀ حدید که خداوند در آن مؤمنان را به پیشی گرفتن در طلب آمرزش و غفران الهی و وصل به بهشت فرا می خواند . / مصراع دوم نیز به آیه 23 سورۀ احزاب تصریح دارد . « برخی از مؤمنان بر پیمان خداوند صادقانه ایستاده اند . برخی از آنان از دنیا رفته اند و برخی دیگر در انتظار مرگ نشسته اند و هیچگونه تغییر (در پیمان خود با خدا) پدید نیاورده اند » ]
منظور بیت : چون بندگان عاشق در راه خدا صادقانه جان داده اند . معلوم می شود که جوهر «صدق» جان دادن در راهِ خداست .
این همه مُردن نه مرگِ صورت است / این بدن مر روح را چون آلت است
این مُردن فقط مرگ جسمانی نیست . یعنی کسی به مقام صدّیقان می رسد که نَفسِ امّاره اش را مقهور کرده باشد و اِلّا اینطور نیست که هر کس به نوعی از دنیا برود بگوییم فلانی هم جزو شهدا و صدّیقان است .زیرا تنها حضرت حق می داند که چه کسی صادق است و چه کسی کاذب . این جسم تنها وسیلۀ روح است یعنی اصالت با روح است و فرعیّت با جسم .
منظور بیت : از دست دادن جسم به هر دلیل به معنی شهادت و یا صِدق ایمان نیست . بلکه با چه انگیزه ای مُردن و یا کشته شدن مِلاکِ شهادت و یا مرگ فی سبیل الله است .
ای بسا خامی که ظاهر خونش ریخت / لیک نَفسِ زنده آن جانب گریخت
ای بسا فردِ خام و عاری از حقیقتی که ظاهراََ خونش ریخته شود . در حالیکه نَفسِ امّاره او همچنان زنده باشد و او با این حال به آن دنیا بشتابد . یعنی بسیارند کسانی که با تیغ و شمشیر کشته می شوند و عده ای بدانان شهید خطاب می کنند در حالیکه آن مقتولان به خاطر آنکه نتوانسته اند نَفس امّاره خود را مقهور کنند شهید نیستند .
آلتش بشکست و رَهزن زنده ماند / نَفس ، زنده ست ، ار چه مرکب خون فشاند
وسیله اش شکست یعنی جسمِ آن فرد مُرد ولی راهزن ، یعنی نَفس اماره همچنان زنده مانده است . گرچه مرکوب خون فشاند یعنی اگر چه او کشته شد و خونش ریخته شد ولی نَفس امّاره او همچنان زنده و باقی است . [ مراد از «رَهزن» نَفسِ امّاره است که آدمی را از مسیر حق منحرف می کند . ]
اسب کُشت و راهِ او رفته نشد / جز که خام و زشت و آشفته نشد
با آنکه اسبِ خود را کُشت ولی نتوانست راهش را درنوردد یعنی آن کسی که با نیّتی ناخالص به میدان جنگ می رود و کشته می شود . مانند اسب سواری است که برای انجام وظیفه ای و یا کاری حرکت می کند ولی در اثنای راه اسبش سقط می شود و او نمی تواند آن مسیر را طی کند و به مقصد و انجام کار خود برسد . برای چنین فردِ ناصادقی نتیجه ای جز عدم کمال و زشتی و پریشانی روحی حاصل نمی آید . [ «اسب» استعاره است برای جسم و بدن . ]
گر به هر خون ریزیی گشتی شهید / کافری کُشته ، بُدی هم بوسعید
اگر قرار بر این بود که هر کس به محض کشته شدن شهید خوانده شود . پس آن کافری هم که (با اغراض پلید) کشته می شود به مقام حضرت ابوسعید ابی الخیر می رسد .
ای بسا نَفسِ شهیدِ مُعتَمد / مُرده در دنیا چو زنده می رود
بر عکسِ این گروه ، چه بسا کسانی که واقعاََ شهیدند و شهادتشان مقبولِ درگاهِ الهی است . نَفسِ امّاره اینان در دنیا مُرده است و خودِ آنان زنده حرکت می کنند . [ کسانی که نَفسِ امّاره خود را مقهور کنند و بر هوای نفسانی چیره آیند . اینان چه جسمشان زنده باشد و چه مُرده ، شهید هستند زیرا به شهود حق رسیده اند . ]
روحِ رهزن مُرد و تن که تیغِ اوست / هست باقی ، در کفِ آن غَزوجُوست
روحِ راهزن مُرد . یعنی روحِ حیوانی و نَفسِ امّارۀ آن شهید حقیقی مقهور شد . ولیکن جسم که به منزلۀ شمشیر اوست در دستِ آن مجاهد فی سبیل الله باقی ماند . [ اینان را شهید زنده گویند یعنی هنوز در این دنیا هستند ولی چون به شهود حق رسیده اند در واقع شهیدند . [ غزوجُو = پیکارجُو ، جنگجو ، مجاهد ]
تیغ آن تیغ ست ، مَرد آن مَرد نیست / لیک این صورت تو را حَیران کُنی ست
با آنکه شمشیر همان شمشیر است . لیکن شخص ، آن شخص نیست . یعنی با اینکه جسم آن عارفی که به شهود حق رسیده همان جسم است ولی روحِ او از حیثِ عُلوِّ مرتبه فرق کرده است . اما این ظاهر او تو را به حیرت می افکند . [ حَیران کُن = حیران کننده ]
نَفس چون مُبدَل شود ، این تیغِ تن / باشد اندر دستِ صُنعِ ذُوالمِنَن
وقتی که نَفسِ امّاره به جانِ لطیفِ الهی مبدّل شود . این بدن که مانند شمشیر آلتی بیش نیست در دستِ خلاقیّت خداوندِ منّان قرار می گیرد . یعنی وقتی سالک از مراتب نازل نفسانی به مرتبۀ اعلای روحانی می رسد در حق فانی می شود و زآن پس این فعل و مشیّتِ الهی است که او را حرکت می دهد . [ ذُوالمِنَن = صاحب نعمت ها ]
آن یکی مردی ست ، قوتش جمله درد / این دگر مردی میان تی ، همچو گَرد
آن یکی مردی است که طعامش جملگی دردِ عشق حقیقی است . و اما آن یکی مردی است توخالی مانند گرد و غُبار . [ مردانگی در اصطلاح صوفیه معادل فتوّت است نه رُجولیّت . با این ملاحظه هر کس بر شهوات نفسانی و خودبینی هایش غالب آید مرد است . خواه مذکّر باشد خواه مؤنث . [ حکایت بعدی در بسط احوال دو گروه خداپرست و هواپرست است . ]
دکلمه مجاهدی از همیان سیم هر روز یک درم در خندق انداختی
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات