قصه باز بلند پرواز پادشاه و کمپیر زن نادان

قصه باز بلند پرواز پادشاه و کمپیر زن نادان | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

قصه باز بلند پرواز پادشاه و کمپیر زن نادان | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 2628 تا 2656

نام حکایت : حکایت گفتن موسی به فرعون که از من یک پند قبول کن

بخش : 7 از 10 ( قصه باز بلند پرواز پادشاه و کمپیر زن نادان )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت گفتن موسی به فرعون که از من یک پند قبول کن

حضرت موسی (ع) به فرعون فرمود : بیا یک حرف از من بپذیر و در عوض چهار پاداش به تو می دهم . فرعون گفت : ای موسی آن حرف را برای من بیان کن . موسی فرمود : آن حرف اینست که آشکارا بگویی خدایی جز خدای یگانه نیست . فرعون گفت : ای موسی اکنون آن چهار پاداش را توضیح دِه . سپس موسی (ع) آن چهار پاداش و فضیلت را بر شمرد که عبارت بودند از تندرستی ، عمر طولانی ، سلطنت در دنیا و آخرت و عمر دائمی . فرعون بلافاصله این موضوع را با همسرش آسیه در میان گذاشت و او نیز فرعون را در قبولِ شرطِ موسی تشویق کرد . امّا فرعون گفت …

متن کامل ” حکایت گفتن موسی به فرعون که از من یک پند قبول کن ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات قصه باز بلند پرواز پادشاه و کمپیر زن نادان

ابیات 2628 الی 2656

2628) بازِ اِسپیدی به کمپیری دَهی / او بِبُرَّد ناخُنش بهرِ بِهی

2629) ناخنی که اصلِ کار است و شکار / کور کمپیرک ببرَّد کوروار

2630) که کجا بوده ست مادر که تو را / ناخنان زین سان دراز است ای کیا ؟

2631) ناخُن و مِنقار و پَرَّش را بُرید / وقتِ مِهر ، این می کند زالِ پلید

2632) چونکه تُتماجش دهد ، او کم خورَد / خشم گیرد ، مِهرها را بَر دَرَد

2633) که چنین تُتماج پُختم بهرِ تُو / تو تکبّر می نمایی و عُتُو ؟

2634) تو سزایی در همآن رنج و بلا / نعمت و اقبال کی سازد تو را ؟

2635) آبِ تُتماجش دهد ، کین را بگیر / گر نمی خواهی که نوشی ز آن فَطیر

2636) آبِ تُتماجش نگیرد طبعِ باز / زال بِترُنجَد شود خشمش دراز

2637) از غضب شُربای سوزان بر سَرَش / زن فرو ریزد ، شود کل مِغفَرَش

2638) اشک از آن چشمش فرو ریزد ز سوز / یاد آرد لطفِ شاهِ دلفروز

2639) ز آن دو چشمِ نازنینِ با دَلال / که ز چهرۀ شاه دارد صد کمال

2640) چشمِ مازاغَش شده پُر زخمِ زاغ / چشمِ نیک از چشمِ بَد با درد و داغ

2641) چشمِ دریا بَسطتی کز بسطِ او / هر دو عالَم می نماید تارِ مو

2642) گر هزاران چرخ در چشمش رود / همچو چشمه پیشِ قُلزُم گُم شود

2643) چشمِ بگذشته از این محسوس ها / یافته از غیب بینی بُوس ها

2644) خود نمی یابم یکی گوشی ، که من / نکته یی گویم از آن چشمِ حَسَن

2645) می چکید آن آبِ محمودِ جلیل / می رُبودی قطره اش را جبرئیل

2646) تا بمالد در پَر و مِنقارِ خویش / گر دهد دستوریَش آن خوب کیش

2647) باز گوید : خشمِ کمپیر ار فُروخت / فرّ و نور و صبر و علمم را نسوخت

2648) بازِ جانم ، باز صد صورت تَنَد / زخم بر ناقه ، نَه بر صالح زَنَد

2649) صالح از یک دم که آرَد با شکوه / صد چنان ناقه بزاید متنِ کوه

2650) دل همی گوید : خموش و هوش دار / ور نه درّانید غیرت ، پُود و تار

2651) غیرتش را هست صد حِلمِ نهان / ور نه سوزیدی به یک دَم صد جهان

2652) نَخوَتِ شاهی گرفتش جایِ پند / تا دلِ خود را ز بندِ پند کند

2653) که کنم با رأیِ هامان مشورت / کوست پشتِ مُلک و قطبِ مَقدِرَت

2654) مصطفی را رأی زن صِدّیقِ رَب / رأی زن بُوجَهل را شد بُولَهَب

2655) عِرقِ جنسیّت چنانش جذب کرد / کان نصیحت ها به پیشش گشت سَرد

2656) جنس ، سویِ جنس ، صَد پَرّه پَرَد / بر خیالش بندها را بَر دَرَد

شرح و تفسیر قصه باز بلند پرواز پادشاه و کمپیر زن نادان

اگر تو باز سفید و زیبایی را به دست یک پیرزنِ کودن بسپاری ، می دانی با او چه رفتاری می کند ؟ می خواهد به او خوبی کند امّا دمار از روزگارش درمی آورد . اوّلاََ چون می بیند که ناخن های باز ، تیز و دراز است پیشِ خود می گوید حتماََ یا مادرش مُرده است و یا او را رها کرده و به دنبالِ کارِ خود رفته است . و اِلّا نمی گذاشت که ناخن های بچّه اش اینقدر دراز شود . پس برای خدمت به او ناخن هایش را می چیند و خبر ندارد که همین ناخن ها ابزارِ تدافعی و تهاجمی اوست . و پس از آن وقتی می خواهد به باز غذا دهد می رود آشی از آرد و بلغور می پزّد و جلوی باز می گذارد . غافل از اینکه باز ، شکارهای زنده و عالی صید می کند و اصلاََ مزاجَش با آشِ بلغور سازگاری ندارد . باز که گرسنگی امانش را بریده نوکی به آش فرو می کند امّا نمی تواند آن را بخورد . در نتیجه پیرزن خشمگین می شود و سرِ آن زبان بسته هوار می کشد و می گوید : این همه زحمت کشیده ام و آشی به این خوبی پخته ام چرا نمی خوری ؟ واقعاََ که لیاقتِ این آش را نداری . دوباره برای آنکه به باز خدمت کند لعابِ آش را جلویش می گذارد امّا طبعِ مغرور و بلندِ باز اجازه نمی دهد که به آن اعتنایی کند . بالاخره پیرزن چنان عصبانی می شود که ظرفِ داغِ آش را با محتویاتش بر سرِ آن حیوانکِ بخت برگشته دَمَر می کند . سر و صورتِ باز می سوزد و پرهای سرش می ریزد و از چشمانِ لطیف و پُر جاذبه اش اشک سرازیر می شود . « مِهرِ ابله ، مِهرِ خرس آمد یقین » .

مولانا این حکایت را در ضمنِ حکایت فرعون می آورد و بدین وسیله شخصیت هامان ( وزیر خبیث فرعون ) را تشریح می کند . در این حکایت هامان و همۀ هوی پرستان به پیرزنی کودن تشبیه شده اند که به احوال و طبایعِ بازِ شکاری وقوف ندارند و در حقِ او جفا روا می دارند . و مراد از «تُتماج» افکار و گرایش های نفسانی و مبتذل است . و منظور از «باز» ، عارفانِ بِالله و انسان های کامل است . این حکایت مشابه حکایتی است که از بیت 323 دفتر دوم آغاز می شود امّا با دو مقصود متفاوت .

بازِ اِسپیدی به کمپیری دَهی / او بِبُرَّد ناخُنش بهرِ بِهی


اگر بازِ سفیدی را به پیرزنی فرتوت بدهی . او ناخن هایش را می چیند به خیال اینکه دارد در حقّش خوبی می کند .

ناخنی که اصلِ کار است و شکار / کور کمپیرک ببرَّد کوروار


آن پیرزن کودن ، کورکورانه ناخن های تیزِ باز را می چیند در حالی که آن ناخن ها وسیلۀ اصلی کار و شکارِ باز است .

که کجا بوده ست مادر که تو را / ناخنان زین سان دراز است ای کیا ؟


آن پیرزند از راه دلسوزی به باز می گوید : ای بازِ بزرگ ، مادرت تا به حال کجا بوده است که ناخن هایت اینقدر بزرگ شده است ؟

ناخُن و مِنقار و پَرَّش را بُرید / وقتِ مِهر ، این می کند زالِ پلید


پیرزن این حرف را می زند و ناخن ها و منقار و بال و پرِ باز را می چیند . آری پیرزن بَدبُو وقتی بخواهد مهربانی کند . اینسان مهر می ورزد . [ مولانا در بیت 2130 دفتر دوم می گوید :

مِهرِ ابله ، مهرِ خرس آمد یقین / کینِ او مهرست و مهرِ اوست کین ]

چونکه تُتماجش دهد ، او کم خورَد / خشم گیرد ، مِهرها را بَر دَرَد


وقتی که پیرزن به آن بازِ بلند پرواز آش بدهد و او ( طبق مزاج طبیعی خود ) از آش کم بخورد . پیرزن عصبانی می شود و دیگر به او محبت نمی کند . [ تُتماج = نوعی آش که از آرد می پختند / مِهرها را بَر دَرَد = پیوندِ دوستی و محبتِ خود را می گسلد ]

که چنین تُتماج پُختم بهرِ تُو / تو تکبّر می نمایی و عُتُو ؟


پیرزن با عصبانیت سرِ آن باز فریاد می کشد : من برایت چنین آشِ خوشمزه ای پخته ام و تو تکبّر و بی ادبی نشان می دهی ؟ [ عُتُو = ستمگری و تعدّی ، در اینجا به معنی بی ادبی و تربیت ناپذیری آمده است ]

تو سزایی در همآن رنج و بلا / نعمت و اقبال کی سازد تو را ؟


پیرزن وقتی بی اعتنایی باز را می بیند بر او نهیب می زند که تو واقعاََ لایق همان رنج و زحمتی . یعنی سزای تو اینست که در فضا بچرخی و خود را با مخاطرات درگیر کنی تا صیدی به دست آری . ناز و نعمت کی به مزاجِ تو می سازد ؟ یعنی این آشِ من دولت و نعمت بی همتایی است . امّا تو لیاقتِ آن را نداری .

آبِ تُتماجش دهد ، کین را بگیر / گر نمی خواهی که نوشی ز آن فَطیر


وقتی که پیرزن می بیند که بازِ بلند پراوز آش نمی خورد . می کوشد که از آب و لعابِ آش به او بدهد و به او می گوید : اگر از موادِ آش نمی خوری دستِ کم از آب و لعابِ آش بخور . [ فَطیر = خمیر ، در اینجا آردی است که در آش به صورت خمیر درمی آید ]

آبِ تُتماجش نگیرد طبعِ باز / زال بِترُنجَد شود خشمش دراز


غافل از اینکه آبِ آش با مزاجِ باز نمی سازد . پس پیرزن اخم می کند و خشم و غضبش افزون می گردد . [ تُرنجیدن = کشیده شدن و کوفته شدن ، چین در چهره انداختن ، در اینجا منظور اخم کردن است ]

از غضب شُربای سوزان بر سَرَش / زن فرو ریزد ، شود کل مِغفَرَش


آن پیرزن از شدّتِ غضب ، ظرفِ آشِ داغ را بر سرِ آن زبان بسته دمر می کند و سرِ آن بازِ بلند پرواز می سوزد و پَرعایش می ریزد و کچل می شود . ( مِغفر = کلاهخود ، زرهی که زیرِ کلاهخود می گذاشتند ، در اینجا به معنی سَر است ] [ هر گاه اهلِ هوی ببینند که صاحبدلان به یاوه های آنان اعتنایی نمی کنند خشمگین شوند و آزارشان دهند . ]

اشک از آن چشمش فرو ریزد ز سوز / یاد آرد لطفِ شاهِ دلفروز


از شدّتِ سوزش و درد از چشمانِ لطیف و زیبای آن بازِ بلند پرواز اشک سرازیر می شود . پس در آن وقت باز ، یادِ الطافِ شاهِ خود می افتد که دل را روشنی می بخشد . [ در اینجا می توان «شاه» را کنایه از حض تِ حق و «باز» را کنایه از انبیاء و اولیاء و جمیع صاحبدلان ، و «پیرزن» را کنایه از عجوزۀ دنیا دانست که چون اصحاب حق با جفای شقاوت پیشگان مواجه می شوند الطافِ الهی را به یاد می آورند و دل قوی می دارند . چنانکه بازِ دست آموزِ شاه محبّت های او را به یاد می آورد . ]

ز آن دو چشمِ نازنینِ با دَلال / که ز چهرۀ شاه دارد صد کمال


از آن دو چشمِ پُر ناز و کرشمه اش که قبلاََ پادشاه را دیده بود و از چهرۀ با جمالِ شاه کمالات بسیاری داشت اشک سرازیر شد . ( دَلال = ناز ، کرشمه ) [ «صد» در اینجا نشانۀ کثرت است . ]

چشمِ مازاغَش شده پُر زخمِ زاغ / چشمِ نیک از چشمِ بَد با درد و داغ


چشمِ حقیقت بینِ آن باز بلند پرواز بر اثرِ ضربات آن پیرزن پُر از زخم شده بود . چشمِ زیبا همیشه از شور چشمیِ بَد چشمان دردمند و معذّب می گردد . [ مازاغ = اشاره است به آیه 17 سورۀ نجم « چشم (محمّد (ص) از حقایق آن عالم) آنچه را باید بنگرد بی هیچ کم و بیش مشاهده کرد » / زاغ = مراد همان پیرزن است که کنایه از دنیا و دنیاپرستان است ، زاغ دو صفت دارد یکی دراز عُمری و دیگری نجاست خواری ( افاضات شفاهی استاد عبدالکریم سروش ) . و این تمثیلی است از آدمیان دنیا پرست و شهوت طلب که همواره خواهانِ زندگانی دراز و غرق شدن در شهوات و ناروایی ها هستند . زاغ در شمارِ پست ترین پرندگان بشمار می رود . چنانکه جاحظ در حیاة الحیوان ، ج 2 ، ص 173 ، می گوید : زاغ از پست ترین پرندگان است و صفت بزرگواری و آزادگی ندارد . او مُردار خوار و نجاست خوار است ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 577 ) ]

چشمِ دریا بَسطتی کز بسطِ او / هر دو عالَم می نماید تارِ مو


چشمی که در وسعت و پهناوری مانندِ دریاست از وسعتِ بیکران آن ، دو جهان در مقابلش تار مویی بیش جلوه نکند . ( بَسطَت = گشایش ، وسعت ) [ عارفان که بازانِ بلند پرواز آسمان حقیقت اند . چون چشمِ دلشان به بصیرتِ الهی بینا شده . چنان وسعت  نظر دارند که نه به لذّاتِ دنیوی اعتنا دارد و نه به نعیمِ آخرت . بلکه حق را سزاوارِ بندگی می دانند پس به عبادت او مشغولند . ]

گر هزاران چرخ در چشمش رود / همچو چشمه پیشِ قُلزُم گُم شود


اگر هزاران چرخِ گردون در مقابلِ چشمانِ دریا صفت آن بازِ بلند پرواز حقیقت قرار گیرد . گویی چشمه ای است که در برابر دریایِ پهناور قرار گرفته است . مسلماََ چشمه در برابر دریا هیچ نمودی ندارد و به نظر نمی آید . [ قُلزُم = شرح بیت 3308 دفتر دوم ]

چشمِ بگذشته از این محسوس ها / یافته از غیب بینی بُوس ها


چشمی که از نمودهای حسّی و پدیده های محسوس فراتر رفته است مسلماََ از دیدنِ حقایق علمی بهره مند شده است .

خود نمی یابم یکی گوشی ، که من / نکته یی گویم از آن چشمِ حَسَن


من گوشِ لایقی پیدا نمی کنم که بتواند نکاتی را که در بارۀ آن چشمِ زیبا بیان می کنم بشنود . [ « چشمِ حس » کنایه است از بصیرت معنوی و حقیقت بینی که خاصِ عارفان روشن دل است . یعنی اگر من بخواهم اوصافِ بصیرتِ باطنی را شرح دهم . آدمِ لایقی نمی یابم که سخنان مرا درک کند . ]

می چکید آن آبِ محمودِ جلیل / می رُبودی قطره اش را جبرئیل


هر گاه قطرۀ اشکی ستوده و گرانقدر از آن چشمِ زیبا می چکید . جبرئیل آن قطره را می رُبود . [ مراد ار « آبِ محمودِ جلیل » علمِ لدّنی و معارف و حقایقِ ربّانی است که از بینش و بصیرتِ باطنی انسانِ کامل می چکد ( شرح اسرار ، ص 309 ) ]

منظور بیت : بینشِ باطنی عارفانِ کامل به قدری والا و ارزشمند است که حتّی جبرئیل امین که بخشندۀ علوم الهی بر خلایق است از علمِ باطنی انسانِ کامل بهره می برد . در اینجا مولانا مقامِ انسان کامل را از جبرئیل نیز بالاتر دانسته است . چنانکه جبرئیلِ امین در لیلة الاِسراء با نبی اکرم (ص) نتوانست بیش از حدّی معین همراهی کند و از پیش رفتن فروماند .

تا بمالد در پَر و مِنقارِ خویش / گر دهد دستوریَش آن خوب کیش


تا اگر آن پاک آیین اجازه دهد آن قطره را بر دهان و بالِ خود بمالَد . [ خوب کیش = اشاره به بازِ بلند پرواز آسمانِ حقیقت دارد که همان انسان کامل و عارفِ بِالله است ( شرح کبیر انقروی ، ج 11 ، ص 851 ) . این بیت علّتِ بیتِ قبل را بیان می دارد که جبرئیل و کروبیان از علمِ لدّنی انسانِ کامل بهره مند می گردند . ]

باز گوید : خشمِ کمپیر ار فُروخت / فرّ و نور و صبر و علمم را نسوخت


بازِ شکاری برای دلداری دادن به خود می گوید : خدا را شُکر که اگر چه خشمِ پیرزن شعله ور شد . امّا شکوه و نور و صبر و علمِ مرا نسوزانید . [ سالکان ستمدیده از دستِ اشقیایِ نادان می گویند : خدا را شُکر که ایذاء و آزارِ این سفلگانِ جفاکار تنها جسممان را می آزارد و هیچ آسیبی به فرّ و شکوه روحانی ما وارد نمی آورد . ]

بازِ جانم ، باز صد صورت تَنَد / زخم بر ناقه ، نَه بر صالح زَنَد


بازِ بلند پروازِ روحِ من می تواند صورت های فراوانی پدید آورد . یعنی به قوالبِ مختلف درآید . زیرا این زخم و آسیب به ناقۀ صالح می خورد نه به خودِ صالح . [ مولانا در ابیات 2515 تا 2522 دفتر اوّل ، جسم را به ناقۀ صالح و روح را به خودِ صالح تشبیه می کند .

صالح از یک دم که آرَد با شکوه / صد چنان ناقه بزاید متنِ کوه


صالح از یک نَفَسِ شکوهمندی که از سینه بیرون آورد . از شکمِ کوه صد ناقۀ دیگر زاده می شود . [ مصراع دوم اشارت دارد به مطلبی که عیاشی در تفسیر خود نقل کرده است . عیاشی در تفسیر خود روایتی مفصل از حضرت امام محمّد باقر (ع) نقل کرده که ضمنِ آن آمده است : قوم صالح بدو گفتند ما را به کنار فلان کوه ببر . و چون جملگی بدانجا رسیدند گفتند : ای صالح از پروردگارِ خود بخواه تا هم اکنون از دلِ این کوه ، ماده شتری سرخ موی و پُر کُرک که از عمرِ او ده ماه گذشته باشد بیرون آدرد . صالح گفت : کاری دشوار از من خواستید که انجامِ آن برای پروردگارم آسان است . و در همان حال از خدا خواست که چنین کارِ بزرگی انجام دهد . ناگاه صدای هولناکی از کوه برآمد و جنبشی در آن پدیدار شد و ماده شتری با همان اوصاف که می خواستند از کوه بیرون آمد . قوم گفتند اینک که خداوند درخواستِ تو را پذیرفته . از خدا بخواه که بچۀ این شتر را نیز بیرون آورد . صالح رو به درگاه الهی کرد و استدعا نمود که چنین کاری نیز انجام شود . در همین لحظه بچه شتر نیز از کوه بیرون آمد و اطراف آن شتر چرخید ( تفسیر عیاشی ، ج 2 ، ص 20 تا 22 ) ]

دل همی گوید : خموش و هوش دار / ور نه درّانید غیرت ، پُود و تار


دل می گوید : ساکت باش و حواست را جمع کن . و اِلّا غیرتِ الهی تار و پودِ وجودِ تو را از هم می گُسلد . [ افشای اسرارِ ربوبی برای اغیار موجبِ انگیخته شدن غیرت الهی می گردد و افشا کنندۀ راز دچار ابتلای سخت شود . مولانا می گوید من مجاز نیستم اسرارِ رابطۀ عارف را با خدا فاش سازم . ]

غیرتش را هست صد حِلمِ نهان / ور نه سوزیدی به یک دَم صد جهان


ظاهراََ از مولانا سؤال شده اگر غیرت حق ، افشا کنندگانِ اسرارِ ربوبی را نابود می سازد پس چرا بسیاری از عارفانِ بِالله و عاشقانِ لِلّه اسرارِ حق را فاش کرده اند و تنها معدودی بر سرِ دار رقصیده اند ؟ مولانا جواب می دهد : این بدان سبب است که غیرتِ حضرت حق ، بُردباری و حِلمِ فراوانی دارد و اگر چنین حِلمی در غیرت حق مستور نبود . صد جهان در لحظه ای می سوخت . [ چون خدا حلیم است از محو و هدمِ بسیاری از رازگویان در می گذرد . ]

نَخوَتِ شاهی گرفتش جایِ پند / تا دلِ خود را ز بندِ پند کند


مولانا دوباره به تقلِ حکایت فرعون بازمی گردد و می گوید : امّا غرورِ سلطنت ، جای پند گرفتن را گرفته بود . تا اینکه بالاخره فرعون دلِ خود را از قید و بندِ اندرزهای موسی رها کرد .

که کنم با رأیِ هامان مشورت / کوست پشتِ مُلک و قطبِ مَقدِرَت


فرعون گفت : با هامان مشورت می کنم . زیرا او پشتیبانِ سلطنتِ من و محورِ قدرت من است . [ قُطب = محور ، مدار / مَقدِرَت = نیرو ، قدرت ، توانایی ]

مصطفی را رأی زن صِدّیقِ رَب / رأی زن بُوجَهل را شد بُولَهَب


حضرت محمّد مصطفی (ص) با راستگویِ الهی مشورت می کرد . و ابوجهل با ابو لهب .

عِرقِ جنسیّت چنانش جذب کرد / کان نصیحت ها به پیشش گشت سَرد


انگیزۀ همجنسی و همسِنخی فرعون با هامان چنان او را مجذوبِ خود کرد که تمام نصیحت های حضرت موسی (ع) و آسیه در نظرش بی رونق و حقیر آمد . [ عِرق = رگ ، خوی ، انگیزه ]

جنس ، سویِ جنس ، صَد پَرّه پَرَد / بر خیالش بندها را بَر دَرَد


زیرا همجنس با صد بال و پَر به سویِ همجنسِ خود پرواز می کند و به هوای او تمامِ بندها را پاره می کند . [ رجوع شود به شرح ابیات 892 تا 896 دفتر اوّل . حکایت بعد ( بخش بعد ) در اهمیّت تجانس است . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                      شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه قصه باز بلند پرواز پادشاه و کمپیر زن نادان

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟