به تحقیق که طاعت و عصیان و درستکاری و دزدی برابر نیست

به تحقیق که طاعت و عصیان و درستکاری و دزدی برابر نیست | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

به تحقیق که طاعت و عصیان و درستکاری و دزدی برابر نیست | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 3131 تا 3164

نام حکایت : حکایت در جواب جبری و اثبات اختیار و صحتِ امر و نهی

بخش : 3 از 11 ( به تحقیق که طاعت و عصیان و درستکاری و دزدی برابر نیست )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت در جواب جبری و اثبات اختیار و صحتِ امر و نهی

شخصی بالای درختی رفت و شاخه های آن را محکم می تکاند و میوه ها را می خورد و بر زمین می ریخت . صاحب باغ آمد و گفت : خجالت بکش ، داری چه کار می کنی ؟ آن شخص با گستاخی تمام گفت : بنده ای از بندگان خدا می خواهد میوه ای از باغ خدا بخورد . این کار چه ایرادی دارد ؟ صاحب باغ دید بحث و مجادله با او فایده ای ندارد . پس غلام تُرک خود را صدا زد و گفت : آن چوب و طناب را بیاور تا جواب مناسبی به این دزد بدهم . دست و پای دزد را بستند و صاحب باغ محکم با چوب او را مضروب کرد . دزد می گفت …

متن کامل ” حکایت در جواب جبری و اثبات اختیار و صحتِ امر و نهی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات به تحقیق که طاعت و عصیان و درستکاری و دزدی برابر نیست

ابیات 3131 الی 3164

3131) همچنین تأویلِ قَد جَفَّ القَلَم / بهرِ تحریض ست بر شغلِ اَهَم

3132) پس قلم بنوشت که هر کار را / لایقِ آن هست تأثیر و جزا

3133) کژ روی ، جَفَّ القَلَم کژ آیدت / راستی آری ، سعادت زایدت

3134) ظلم آری ، مُدبری ، جَفَّ القَلَم / عدل آری ، بَر خوری ، جَفَّ القَلَم

3135) چون بدزدد ، دست شد ، جَفَّ القَلَم / خورد باده ، مست شد ، جَفَّ القَلَم

3136) تو روا داری ؟ روا باشد که حق / همچو معزول آید از حکمِ سَبَق ؟

3137) که ز دستِ من برون رفته ست کار / پیشِ من چندین مَیا ، چندین مزار

3138) بلکه معنی آن بُوَد جَفَّ القَلَم / نیست یکسان پیشِ من عدل و ستم

3139) فرق بنهادم میانِ خیر و شَر / فرق بنهادم ز بَد هم از بتر

3140) ذرّه یی گر در تو افزونی ادب / باشد از یارَب ، بداند فضلِ رَب

3141) قدرِ آن ذرّه تو را افزون دهد / ذرّه ، چون کوهی ، قدم بیرون نهد

3142) پادشاهی که به پیشِ تختِ او / فرق نَبوَد از امین و ظُلم جُو

3143) آنکه می لرزد ز بیمِ رَدِّ او / و آنکه طعنه می زند در جَدِّ او

3144) فرق نَبوَد ، هر دو یک باشد بَرَش / شاه نَبوَد ، خاکِ تیره بر سَرش

3145) ذرّه ای گر جَهدِ تو افزون بُوَد / در ترازویِ خدا موزون بُوَد

3146) پیشِ این شاهان ، هماره جان کنی / بی خبر ایشان ز غَدر و روشنی

3147) گفتِ غمّازی که بَد گوید تو را / ضایع آرَد خدمتت را سال ها

3148) پیشِ شاهی که سمیع است و بصیر / گفتِ غمّازان نباشد جای گیر

3149) جمله غمّازان از او آیِس شوند / سویِ ما آیند و افزایند پند

3150) بس جفا گویند شه را پیشِ ما / که برو ، جَفِّ القَلَم ، کم کن وفا

3151) معنیِ جَفَّ القَلَم کی آن بُوَد / که جفاها با وفا یکسان بُوَد ؟

3152) بل جفا را ، هم جفا جَفَّ القَلَم / و آن وفا را هم وفا جَفِّ القَلَم

3153) عفو باشد ، لیک کو فَرِّ امید / که بُوَد بنده ز تقوی رو سپید ؟

3154) دزد را گر عفو باشد ، جان بَرَد / کی وزیر و خازنِ مخزن شود ؟

3155) ای امین الدّینِ ربّانی بیا / کز امانت رُست هر تاج و لِوا

3156) پورِ سلطان گر بر او خاین شود / آن سرش از تن بدآن باین شود

3157) ور غلامِ هندُوی آرَد وفا / دولت او را می زند ، طالَ بقا

3158) چه غلام ؟ ار بر دری سگ باوفاست / در دلِ سالار ، او را صد رضاست

3159) زین چو سگ را بوسه بر پوزش دهد / گر بُوَد شیری ، چه پیروزش کند ؟

3160) جز مگر دزدی که خدمت ها کُند / صدقِ او ، بیخِ جفا را بر کنَد

3161) چون فُضیلِ رهزنی ، کو راست باخت / زآنکه دَه مَرده به سویِ توبه تاخت

3162) و آنچنانکه ساحران فرعون را / رُو سیّه کردند از صبر و وفا

3163) دست و پا دادند در جرمِ قَوَد / آن به صد ساله عبادت کی شود ؟

3164) تو که پَنجَه سال خدمت کرده ای / کی چنین صدقی به دست آورده ای ؟

شرح و تفسیر به تحقیق که طاعت و عصیان و درستکاری و دزدی برابر نیست

همچنین تأویلِ قَد جَفَّ القَلَم / بهرِ تحریض ست بر شغلِ اَهَم


همچنین تأویلِ «خشک شد قلم» یعنی مقدّر شدن امور از سویِ حضرت حق برای انگیختن آدمیان به کاری مهم تر است . (  جُفوفِ قلم = کنایه است از وقوع حتمی آنچه تقدیر شده است ) [  مصراع اول اشاره دارد به حدیث : « خشک شد قلم بدانچه پدید آمد و یا خواهد آمد . خشک شد قلم بدانچه بینی » ( احادیث مثنوی ، ص 38 ) . با روشن شدن این مطلب که در نزد خداوند عمل صالح با عمل ظالح برابر نیست . پس روا نیست که انسان بر جبر تمسّک جوید و سخن و تلاش را وا نهد . ]

پس قلم بنوشت که هر کار را / لایقِ آن هست تأثیر و جزا


پس قلم تقدیر الهی نوشت که هر کاری (در این جهان) اثر و پاداشی متناسب با آن کار را دارد .

کژ روی ، جَفَّ القَلَم کژ آیدت / راستی آری ، سعادت زایدت


اگر به بیراهه بروی . قلم تقدیر الهی برای تو کج رقم می زند . اگر درستکاری کنی . نیک بختی برایت پدید می آورد .

ظلم آری ، مُدبری ، جَفَّ القَلَم / عدل آری ، بَر خوری ، جَفَّ القَلَم


اگر ستم کنی ، دچار بدبختی شوی . این عمل و عکس العمل را تقدیر قلم الهی نوشته است . و اگر دادگری کنی . میوه های فضل و عنایت الهی را بخوری . این را نیز قلم تقدیر الهی رقم زده است .

چون بدزدد ، دست شد ، جَفَّ القَلَم / خورد باده ، مست شد ، جَفَّ القَلَم


اگر کسی چیزی بدزدد . دست می رود . یعنی به حکم قانون شرع دستش قطع می شود . این را نیز تقدیر الهی رقم زده است . و اگر کسی شراب بنوشد مست می شود . این را نیز تقدیر الهی رقم زده است . [ مقصود از «جَفَّ القَلَم» یا قضا و قدر بیان روابط ضروری میان پدیده هاست . یعنی قضا و قدر عاملی در عرض دیگر عامل ها نیست . بلکه منشأ همۀ عوامل و حوادث جهان است . هر عاملی که منشأ اثری شود و یا هر پدیده ای که بوجود آید خود از مظاهر قضا و قدر است . زیرا قضا و قدر ظهور هر پدیده ای را فقط از طریق یک رشته علل و اسباب خاص می داند . دانش آموزی که درس می خواند . اگر در کار خود کوشا باشد طبعاََ موفق می شود . این کوشایی و این توفیق زاییدۀ قضا و قدر است و اگر کوشش نورزد و مردود گردد این نیز به حکم قضا و قدر پیش آمده است . این بدین معنی نیست که دانش آموز موفق و مردود هر دو در این سرنوشت بی اختیار بوده اند . بلکه هر دو اختیار داشته اند ولی انتخاب آنان خارج از دایرۀ قضا و قدر و علل و اسباب آشکار و پنهان هستی نبوده است . چنانکه حضرت علی (ع)  در سایه دیواری نشسته بود و چون دید آن دیوار مشرف بر ویرانی است برخاست و به زیر سایه دیواری سالم نشست . به او گفتند : آیا از قضای الهی می گریزی ؟ فرمود : از قضای خداوند به قدر او می گریزم . یعنی از مظهری از مظاهر قضا و قدر به مظهری دیگر از قضا و قدر پناه می برم .

این برداشت از تقدیر الهی با برداشت جبریان فرق دارد . زیرا آنان قضا و قدر را به گونه ای بیان می کنند که انسان هیچ اختیاری ندارد . لیکن در این تحلیل همۀ انسانها در دایرۀ قضا و قدر قدرت انتخاب دارند . ]

تو روا داری ؟ روا باشد که حق / همچو معزول آید از حکمِ سَبَق ؟


آیا تو ای جبری روا می دانی و اصلاََ جایز است که حضرت حق به خاطر حکمی که در ازل صادر فرمود از فعل و عمل برکنار مانَد ؟ [ مولانا در این بیت و ابیات بعدی یکی از بنیادی ترین مبانی تفکرِ الهی را بیان می دارد . او می گوید : خداوند مافوقِ جمیعِ علل و اسباب و قوانین جاریه هستی است و خداوند هرگز به دست خود دستِ خود را معلول و بسته می کند . ]

که ز دستِ من برون رفته ست کار / پیشِ من چندین مَیا ، چندین مزار


بگوید که زمام امور از دستم رها شده است . دیگر ای بنده نزدِ من مَیا و این همه به درگاهم تضرّع و زاری مکن . البته که چنین نیست . [ به روایت قرآن جمعی از یهودیان معتقد به تعطیل مَشیّة الله گفتند : یَدُاللهِ مَغلُولَة . ]

بلکه معنی آن بُوَد جَفَّ القَلَم / نیست یکسان پیشِ من عدل و ستم


بلکه منظور از رقم زدن قلم تقدیر الهی اینست که عدل و ظلم در نزدِ من یکسان نیست .

فرق بنهادم میانِ خیر و شَر / فرق بنهادم ز بَد هم از بتر


من (خداوند) نه تنها میان نیکی و بدی فرق نهاده ام بلکه میان بد و بدتر هم فرق گذاشته ام .

ذرّه یی گر در تو افزونی ادب / باشد از یارَب ، بداند فضلِ رَب


اگر در وجود تو ذرّه ای بیش از همنوعت ادب باشد حضرت پروردگار به فضلِ خود آن فضیلت تو را به حساب آورد . ( دانستن = در اینجا فقط به معنی آگاه بودن نیست بلکه به معنی به حساب آوردن و منظور داشتن است ) [ این بیت به آیه 7 سورۀ زلزال نظر دارد « پس کسی که به وزن ذرّه ای نیکی کرده باشد (خداوند) آن را می بیند . ]

قدرِ آن ذرّه تو را افزون دهد / ذرّه ، چون کوهی ، قدم بیرون نهد


به میزان آن ذرّه فضیلت پاداش بیشتری به تو می دهد . و حتّی پاداش آن به اندازۀ کوهی می شود و سراغِ تو می آید . [ و در برابرت تجسّم پیدا می کند . ]

پادشاهی که به پیشِ تختِ او / فرق نَبوَد از امین و ظُلم جُو


برای مثال ، پادشاهی که در پیشگاهِ او میان درستکار و سنمگر فرقی نباشد .

آنکه می لرزد ز بیمِ رَدِّ او / و آنکه طعنه می زند در جَدِّ او


نیز در پیشگاه او کسی که از ترس غضب شاه بر خود می لرزد . و کسی که به عظمت او طعنه می زند . یعنی بدان اعتنایی نمی کند . [ جَدّ = عظمت ، توانگری ، بهره و نصیب ]

فرق نَبوَد ، هر دو یک باشد بَرَش / شاه نَبوَد ، خاکِ تیره بر سَرش


فرقی با هم نداشته باشند و هر دو در نظرش یکسان آیند . آن شاه ، شاه نیست . خاکِ سیاه بر سرش باد .

ذرّه ای گر جَهدِ تو افزون بُوَد / در ترازویِ خدا موزون بُوَد


اگر (در طریق حق) ذرّه ای بر سعی و تلاش تو افزوده شود . آن ذرّه در ترازوی عدل و احسان الهی وزن می شود . یعنی به حساب می آید . [ هیچ عمل خیری در این جهان ولو اندک مغفول نشود بلکه به اضعافِ مضاعف پاداش داده شود . ]

پیشِ این شاهان ، هماره جان کنی / بی خبر ایشان ز غَدر و روشنی


اما تو نزدِ شاهانِ دنیوی جان می کَنی و تلاش می کُنی . در حالی که از خیانت و درستکاری خبر ندارند . یعنی برای آنان امانت داری و خیانت علی السّویه است . زیرا فقط به فکر لذّاتِ دنیوی اند . [ غَدر = حیله ، مکر ، خیانت ]

گفتِ غمّازی که بَد گوید تو را / ضایع آرَد خدمتت را سال ها


مثلاََ اگر یکی از سخن چینان نزدِ شاه برود و از تو بدگویی کند . آن پادشاه با شنیدن آن سخنان خومت چندین سالۀ تو را نادیده می گیرد و آن را تباه می کند .

پیشِ شاهی که سمیع است و بصیر / گفتِ غمّازان نباشد جای گیر


اما در پیشگاه حضرت شاهِ جهان هستی که شنوا و بیناست سخنان سخن چینان هیچ تأثیری نمی گذارد . ( جای گیر = جای گیرنده ) [ حضرت حق به احوال بندگانش داناست و از خفایا و نهانی ها نیز با خبر است . ]

جمله غمّازان از او آیِس شوند / سویِ ما آیند و افزایند پند


همۀ سخن چینان از چنین شاهِ شنوا و بینایی ناامید می شوند . [ زیرا درمی یابند که آن شاهِ حقیقی کالای کاسد و بی رونق آنان را نمی خرند . ] پس نزدِ ما می آیند و پند و اندرز فراوانی به ما می دهند . یعنی سخنان فتنه انگیز خود را در قالب پند و اندرز به ما تلقین می کنند .

بس جفا گویند شه را پیشِ ما / که برو ، جَفِّ القَلَم ، کم کن وفا


سخن چینان از نزدِ شاه پیش ما می آیند و از شاه بسیار بدگویی می کنند و می گویند : برو ، به شاه اینقدر وفاداری نشان مده که قلمِ تقدیر او همه چیز را از پیش رقم زده است . [ همۀ امور جبراََ رخ می دهد و آدمی را هیچ اختیاری نیست . پس نباید اینقدر در جهت طاعت او کوشش و جوشش داشت چون این کارها بی حاصل است . این حرف از قول جبریان زده شده است . ]

معنیِ جَفَّ القَلَم کی آن بُوَد / که جفاها با وفا یکسان بُوَد ؟


معنی رقم خوردن امور با قلم قدرت و مشیّت الهی کی به این معنی است که خیانت کاری با وفاداری یکسان است ؟

بل جفا را ، هم جفا جَفَّ القَلَم / و آن وفا را هم وفا جَفِّ القَلَم


بلکه بدین معنی است که قلم قدرت و مشیّت الهی مقدّر کرده است که جفا در مقابل جفاست . و وفا در مقابل وفا . یعنی در نظام هستی و در محکمۀ آفرینش هر عملی ولو کوچک و ناچیز عکس العمل خاصِ خود را دارد . هر که بدی کند بازتاب آن عمل به خودش بازمی گردد . و هر که خوبی کند ، نتایج خوب بدو روی کند . [ در آیه 7 سورۀ اسراء آمده است «اگر نکوکاری کنید بر خود نیکی کرده اید . و اگر بدی کنید به خود کرده اید … » ]

عفو باشد ، لیک کو فَرِّ امید / که بُوَد بنده ز تقوی رو سپید ؟


ظاهراََ این بیت جواب یک سؤال از جبریان است که می پرسند : خداوند بر نکوکاران احسان می کند و بدکاران را نیز مورد عفو قرار می دهد . پس تلاش در راه خیر چه لزومی دارد ؟ مولانا پاسخ می دهد : البته که عفو هم در کار است اما کو آن شکوهِ امیدی که بنده به سبب پرهیزگاری رو سفید از آب درآید ؟

دزد را گر عفو باشد ، جان بَرَد / کی وزیر و خازنِ مخزن شود ؟


برای مثال ، اگر دزد مورد عفو قرار گیرد تنها جان سالم بدر می برد . اما کی ممکن است که دزد به مقام وزارت و خزانه داری برسد ؟

منظور دو بیت فوق : درست است که بندۀ گنه کار نیز مورد عفو قرار می گیرد . اما این بنده کجا و مقرّب درگاه حق کجا ؟ آن گنه کاری که عفو می شود فقط از از عذاب می رهد اما آن بندۀ صالحی که به طاعت و خدمت کمر می بندد به مقام قرب می رسد .

ای امین الدّینِ ربّانی بیا / کز امانت رُست هر تاج و لِوا


ای امین الدین الهی بیا که هر تاج دولت و پرچم ولایت از امانت و امانتداری پیدا شده است . [ اکبرآبادی و بحرالعلوم ، امین الدین را لقب حسام الدین چلبی دانسته اند و او را مخاطب این بیت قلمداد کرده اند ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر پنجم ، ص 127 و مثنوی مولوی معنوی ، ج 6 ، ص 268 ) . سایر شارحان امین الدین را مخاطب عام می دانند مانند بسیاری از مخاطب های ناآشنای مثنوی . ]

پورِ سلطان گر بر او خاین شود / آن سرش از تن بدآن باین شود


اگر مثلاََ پسر پادشاه نسبت بدو خیانت ورزد به سبب آن خیانت سرش از تن جدا گردد . [ باین = جدا ]

ور غلامِ هندُوی آرَد وفا / دولت او را می زند ، طالَ بقا


در حالی که اگر غلام هندو نسبت به شاه وفاداری نشان دهد . بخت و اقبال فریاد می زند : عمرش طولانی باد . [ طالَ بقا = جمله دعای یعنی دراز باد بقای او ]

چه غلام ؟ ار بر دری سگ باوفاست / در دلِ سالار ، او را صد رضاست


غلام که جای خود دارد . حتی اگر سگِ دربان وفادار باشد . صاحبش در دل از او رضایت فراوان پیدا می کند .

زین چو سگ را بوسه بر پوزش دهد / گر بُوَد شیری ، چه پیروزش کند ؟


وقتی صاحب سگ ، دهان سگ را به خاطر وفاداریش ببوسد . تو ببین اگر شیری در درگاه او وفاداری نشان دهد چه مواهبی نصیب او می کند ؟

جز مگر دزدی که خدمت ها کُند / صدقِ او ، بیخِ جفا را بر کنَد


این بیت به بیت 3154 همین بخش برمی گردد . در آنجا ذکر شد که دزد مورد عفو قرار می گیرد ولی به مقام قرب نمی رسد . اینک می گوید : مگر دزدی که در راه خدا خدمت کند و صداقت او ریشۀ جفا را برکند . [ دزدی که از فعل قبیح خود توبه کند و با تمام جدّیت در راه حق بکوشد دیگر دزد محسوب نمی شود . زیرا صدق باطنش ریشۀ درخت جفا و خیانت را می اندازد . ]

چون فُضیلِ رهزنی ، کو راست باخت / زآنکه دَه مَرده به سویِ توبه تاخت


مانند فضیل راهزن که با صداقت عمل کرد . زیرا با نیرویی معادل ده مرد به سوی توبه شتافت .

فُضیل بن عَیاض = با کنیه ابوعلی از مشاهیر عرفای قرن دوم هجری به سال 105 هجری زاده شد و در سال 187 هجری درگذشت . برخی او را خراسانی الاصل و برخی بخاری الاصل می دانند و برخی او را زادۀ سمرقند و بزرگ شدۀ باوَر می دانند ( نفحات الاُنس ، ص 33 و 34 ) . در آغاز کار ، رئیس رهزنان و عیّاران بود و شب و روز با یاران خود در صحاری و بیابان ها کمین می کردند و بر کاروان ها غارت می آوردند . اما او در دورۀ رهزنی نیز از آیین جوانمردی و فتوّت خارج نشد . مثلاََ بر زنان و کودکان و تهیدستان و سالخوردگان حمله نمی کرد و اگر مال کسی را می ستد مقداری نیز برای مالباخته باقی می گذاشت . در صفت جوانمردی او نوشته اند : یکی از کاروانیان که بَدره ای زر همراه داشت . پیشاپیش دریافته بود که راهزنان در کمین اند به گوشه ای رفت و عیاض را دید پنداشت که او از راهزنان نیست . بدو گفت : چون بیم آن دارم که راهزنان حمله آرند این کیسۀ زر را به رسم امانت به تو می سپارم . عیاض که جلوی خیمه ای نشسته بود بدو گفت : برو آن را در آن کُنج پنهان کن . لحظاتی بعد کاروان مورد هجوم یاران او قرار گرفت . اموال کاروان تاراج شد و بعد از آن ، مرد نزدِ عیاض برگشت دید که راهزنان گردِ او جمع شده اند و او اموال مسروقه را میان آنان تقسیم می کرد . ابتدا بیم جان خود کرد و خواست بگریزد . اما عیاض او را صدا کرد و کیسۀ زرش را بی کم و کاست بدو تحویل داد . وقتی یارانش از ماجرا با خبر شدند به او اعتراض کردند و گفتند : ما این همه جان کندیم و نتوانستیم یک دِرم نقد از کاروان به دست آریم آنوقت تو هزار دِرم به او پس می دهی ؟ عیاض گفت : آخر این مرد به من اعتماد کرد و من نخواستم به اعتماد او خیانت کنم . حال که او به من اعتماد کرده من نیز به خدای خود اعتماد می کنم که روزی مرا از این کار توبه دهد .

در سبب توبۀ او نوشته اند : وی ابتدا عاشق زنی بود و هر چه از طریق راهزنی بدست می آورد بدو می داد . شبی با یاران خود در کمین کاروانی بودند که یکی از کاروانیان آیه 16 سورۀ حدید را تلاوت می کرد « آیا وقت آن نرسیده است که دلهای اهلِ ایمان با یاد خدا خاشع شود » این آیه همچون تیری بر قلب او  نشست و سراپا منقلب شد و زآن پس دست از راهزنی بداشت و به سفر حج رفت و مدتها مجاور خانۀ خدا شد . و با اولیای کبار حشر و نشر یافت و حتی با امام ابوحنیفه نیز مدتی مصاحب شد . یکی از سخنان او اینست : « بسا مردی که به مستراح رود و پاک بیرون آید و بسا مردی که به کعبه رود و پلید بیرون آید » .

روزی پسر خود را دید که جِرم از دیناری زر می زدود تا به فقیری دهد . گفت : ای پسر ، این کار از دَه حج و دَه عُمره بالاتر است . گویند وقتی پسرش درگذشت تبسّمی کرد . بدو گفتند : یا شیخ چرا در مرگ فرزندت تبسّم می کنی ؟ گفت : چون یقین دارم که مرگ فرزندم با رضایت خدا صورت گرفته پس تبسّمی کردم تا من نیز رضایت خود را به رضای الهی اظهار کنم ( تذکرة اولیا ، ج 1 ، ص 79 تا 87 ) .

و آنچنانکه ساحران فرعون را / رُو سیّه کردند از صبر و وفا


و چنانکه جادوگران با استقامت و وفاداری خود ، فرعون را روسیاه کردند . [ وقتی فرعون ساحرانِ مؤمن به موسی (ع) را تهدید به قتل فجیع کرد . آنان با ایمان راسخ گفتند « ما به سوی پروردگارمان می رویم » ]

دست و پا دادند در جرمِ قَوَد / آن به صد ساله عبادت کی شود ؟


آن ساحران به قصاص جُرمی که (از نظر فرعون) مرتکب شده بودند . دست و پای خود را دادند . این مقام کی ممکن است که با صد سال طاعت و عبادت بدست آید ؟ [ قَوَد = قصاص ، کیفر / جُرمِ قَوَد = جُرمی که باعث قصاص شود ]

تو که پَنجَه سال خدمت کرده ای / کی چنین صدقی به دست آورده ای ؟


تویی که پنجاه سال به طاعت و عبادت مشغول بوده ای کی به چنین صداقتی دست یافته ای ؟

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه به تحقیق که طاعت و عصیان و درستکاری و دزدی برابر نیست

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟