قصه آن زن که طفل او بر سر ناودان خزید

قصه آن زن که طفل او بر سر ناودان خزید | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

قصه آن زن که طفل او بر سر ناودان خزید | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 2657 تا 2722

نام حکایت : حکایت گفتن موسی به فرعون که از من یک پند قبول کن

بخش : 8 از 10 ( قصه آن زن که طفل او بر سر ناودان خزید )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت گفتن موسی به فرعون که از من یک پند قبول کن

حضرت موسی (ع) به فرعون فرمود : بیا یک حرف از من بپذیر و در عوض چهار پاداش به تو می دهم . فرعون گفت : ای موسی آن حرف را برای من بیان کن . موسی فرمود : آن حرف اینست که آشکارا بگویی خدایی جز خدای یگانه نیست . فرعون گفت : ای موسی اکنون آن چهار پاداش را توضیح دِه . سپس موسی (ع) آن چهار پاداش و فضیلت را بر شمرد که عبارت بودند از تندرستی ، عمر طولانی ، سلطنت در دنیا و آخرت و عمر دائمی . فرعون بلافاصله این موضوع را با همسرش آسیه در میان گذاشت و او نیز فرعون را در قبولِ شرطِ موسی تشویق کرد . امّا فرعون گفت …

متن کامل ” حکایت گفتن موسی به فرعون که از من یک پند قبول کن ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات قصه آن زن که طفل او بر سر ناودان خزید

ابیات 2657 الی 2722

2657) یک زنی آمد به پیشِ مُرتضی / گفت شد بر ناودان ، طفلی مرا

2658) گرش می خوانم ، نمی آید به دست / ور هِلَم ، ترسم که افتد او به پست

2659) نیست عاقل تا که دریابد چو ما / گر بگویم کز خطر سویِ من آ

2660) هم اشارت را نمی داند به دست / ور بداند ، نشنود ، این هم به دست

2661) بس نمودم شیر و پستان را بدو / او همی گرداند از من چشم و رُو

2662) از برایِ حق ، شمایید ای مِهان / دستگیرِ این جهان و ، آن جهان

2663) زود درمان کن ، که می لرزد دلم / که به درد از میوۀ دل بِسگ

2664) گفت : طفلی را برآور هم به بام / تا ببیند جنسِ خود را آن غلام

2665) سویِ جنس آید سَبُک ز آن ناودان / جنس بر جنس است عاشق جاودان

2666) زن چنان کرد و ، چو دید آن طفلِ او / جنسِ خود ، خوش خوش بدو آورد رُو

2667) سویِ بام آمد ز مَتنِ ناودان / جاذبِ هر جنس را هم جنس دان

2668) غَژغَزان آمد به سویِ طفل ، طفل / وا رهید او از فتادن سویِ سِفل

2669) ز آن بُوَد جنسِ بَشر پیغمبران / تا به جنسیّت رهند از ناودان

2670) پس بَشَر فرمود خود را مِثلُکُم / تا به جنس آیید و ، کم گردید گُم

2671) ز آنکه جنسیّت عجایب جاذبی ست / جاذبش جَنس است هر جا طالبی ست

2672) عیس و اِدریس بر گردون شدند / با ملایک ، چونکه همجنس آمدند

2673) باز آن هاروت و ماروت از بلند / جنسِ تن بودند ز آن زیر آمدند

2674) کافران همجنسِ شیطان آمده / جانشان شاگردِ شیطانان شده

2675) صد هزاران خویِ بَد آموخته / دیده هایِ عقل و دل بر دوخته

2676) کمترین خُوشان به زشتی آن حَسَد / آن حسد که گردنِ ابلیس زد

2677) ز آن سگان آموخته حِقد و حَسَد / که نخواهد خُلق را مُلکِ اَبَد

2678) هر که را دید او کمال ، از چپّ و راست / از حسد قُولِنجش آمد ، درد خاست

2679) ز آنکه هر بَدبَختِ خِرمَن سوخته / می نخواهد شمعِ کس افروخته

2680) هین کمالی دست آور تا تو هم / از کمالِ دیگران نُفتی به غم

2681) از خدا می خواه دفعِ این حسد / تا خدایت وارهاند از جَسَد

2682) مر تو را مشغولیی بخشد درون / که نپردازی از آن سویِ بُرون

2683) جُرعۀ مَی را خدا ز آن می دهد / که بدو ، مست از دو عالَم می رهد

2684) خاصیت بنهاده ، در کفِّ حَشیش / کو زمانی می رَهاند از خودیش

2685) خواب را یزدان بِدان سان می کند / کز دو عالم فکر را بر می کنَد

2686) کرد مجنون را ز عشقِ پوستی / کو بنشناسد عَدو از دوستی

2687) صد هزاران این چنین مَی دارد او / که بر اِدراکاتِ تو بگمارد او

2688) هست مَی هایِ شقاوت نَفس را / که زِ رَه بیرون بَرَد آن نَحس را

2689) هست مَی های سعادت عقل را / که بیاید مَنزلِ بی نَقل را

2690) خیمۀ گردون ز سَر مستیِّ خویش / بر کنَد ، ز آن سو ، بگیرد راه پیش

2691) هین به هر مستی ، دلا غِرّه مَشو / هست عیسی مستِ حق ، خر مستِ جَو

2692) این چنین مَی را بجُو زین خُنب ها / مستی اش نَبوَد ز کوته دُنب ها

2693) ز آنکه هر معشوق چون خُنبی ست پُر / آن یکی دُرد و دِگر ، صافی چو دُر

2694) مَی شناسا ، هین بِچَش با احتیاط / تا مَیی یابی مُنَزَّه ز اختلاط

2695) هر دو مستی می دهندت ، لیک این / مستی ات آرَد کشان تا رَبِّ دین

2696) تا رَهی از فکر و وسواس و حیَل / بی عِقال این عقل در رَقصُ الجَمَل

2697) انبیا چون جنسِ روحند و مَلَک / مر مَلَک را جذب کردند از فَلَک

2698) باد ، جنسِ آتش ست و یارِ او / که بُوَد آهنگِ هر دو بر عُلُو

2699) چون ببندی تو سَرِ کوزۀ تُهی / در میانِ حوض یا جویی نِهی

2700) تا قیامت آن فرو نآید به پست / که دلش خالی ست و در وَی باد هست

2701) مَیلِ بادش چون سویِ بالا بُوَد / ظرفِ خود را هم سویِ بالا کشد

2702) باز آن جان ها که جنسِ انبیاست / سویِ ایشان کش کشان چون سایه هاست

2703) ز آنکه عقلش غالب است و بی ز شک / عقل ، جنس آمد به خلقت با مَلَک

2704) و آن هوایِ نَفسِ غالب بر عَدُو / نَفس ، جنسِ اَسفل آمد از بدو

2705) بود قِبطی ، جنسِ فرعونِ ذمیم / بود سِبطی ، جنسِ موسیِّ کلیم

2706) بود هامان ، جنس تر فرعون را / برگُزیدش ، بُرد بر صدرِ سَرا

2707) لاجَرَم از صدر تا قعرش کشید / که ز جنسِ دوزخند آن دو پلید

2708) هر دو سوزنده چو دوزخ ضدِّ نور / هر دو چون دوزخ ز نورِ دل نَفُور

2709) ز آنکه دوزخ گوید : ای مؤمن تو زود / بر گُذر ، که نورت آتش را رُبود

2710) بگذر ای مؤمن که نورت می کُشَد / آتشم را ، چونکه دامن می کشَد

2711) می رمد آن دوزخی از نور ، هم / ز آنکه طبعِ دوزخستش ای صَنَم

2712) دوزخ از مؤمن گُریزد آنچنان / که گُریزد مؤمن از دوزخ به جان

2713) ز آنکه جنسِ نار نَبوَد نورِ او / ضدِّ نار آمد حقیقت نورجُو

2714) در حدیث آمد که مؤمن در دعا / چون امان خواهد ز دوزخ از خدا

2715) دوزخ از وَی هم امان خواهد به جان / که خدایا دُور دارم از فلان

2716) جاذبۀ جنسیّت است اکنون ببین / که تو جنسِ کیستی از کفر و دین ؟

2717) گر به هامان مایلی ، هامانیی / ور به موسی مایلی ، سبحانیی

2718) ور به هر دو مایلی انگیخته / نفس و عقلی ، هر دُوان آمیخته

2719) هر دو در جنگند ، هان و هان بکوش / تا شود غالب معانی بر نُقوش

2720) در جهانِ جنگ ، شادی این بس است / که ببینی بر عَدُو هر دَم شکست

2721) آن ستیزه رُو به سختی عاقبت / گفت با هامان برایِ مشورت

2722) وعده هایِ آن کلیمُ الله را  / گفت و مَحرَم ساخت آن گُمراه را

شرح و تفسیر قصه آن زن که طفل او بر سر ناودان خزید

زنی سراسیمه به حضورِ امیر مؤمنان (ع) آمد و گفت : طفلِ کوچکم بالای ناودان رفته است و هر چه صدایش می کنم اعتنا نمی کند . می ترسم هر آن بر زمین سقوط کند و هلاک شود . چه کنم ؟ امیر مؤمنان علی (ع) فرمود : طفلی با خود به پشت بام ببر تا طفلت او را ببیند در این صورت بی هیچ خطر و تهدیدی با میلِ خود به سویِ همجنس و همبازی خود می رود و از هلاکت نجات می یابد . آن زن به سفارش علی (ع) عمل کرد و آن طفل وقتی همبازی و همسالِ خود را دید از ناودان به روی پشت بام آمد و از خطر رَست .

مأخذ این حکایت روایتی است ه ترجمه متن عربی آن بدین شرح است . از جابر روایت شده است که گفت : ما نزدِ پیامبر (ص) بودیم که مردی از انصار بیامد و گفت : پسر من از پشت بام بالای ناودان خزیده است . ای رسول خدا دعا کن که خداوند ، او را به والدینش بازگرداند . پیامبر (ص) فرمود : برخیزید . جابر گفت : صحنه ای هولناک بدیدم . پیامبر (ص) فرمود : طفلی بر بام نهید . این کار کردند و آن طفل از سرِ ناودان به پشتِ بام خزید و والدینش او را بگرفتند .

مولانا این حکایت را در تحلیل و تبیینِ دو بیت آخر بخش قبل آورده است . در این حکایت موضوعِ همسنخ بودن و تجانس موردِ بحث قرار گرفته است . خداوند پیامبران را همجنسِ بَشَر قرار داده تا قدوۀ رفتاری و کرداری آنان شوند . و چنانچه انبیاء از جنسِ بشر نبودند . آدمیان نمی توانستند آنان را سرمشقِ خود سازند . امّا از میانِ انسان ها ، کسانی پیرو و مطیعِ انبیاء می شوند که با آنان تناسبِ روحی و تجانس باطنی داشته باشند . چنانکه آدمیانِ شیطان صفت نیز مجذوب و مطیعِ همسنخانِ خود می شوند .

یک زنی آمد به پیشِ مُرتضی / گفت شد بر ناودان ، طفلی مرا


زنی نزدِ حضرت علی مرتضی (ع) آمد و گفت : یا علی بچه ام رفته و بر سرِ ناودان نشسته است .

گرش می خوانم ، نمی آید به دست / ور هِلَم ، ترسم که افتد او به پست


وقتی صدایش می کنم نمی آید و اگر رهایش کنم می ترسم از آن بالا به پایین سقوط کند . [ هِلَم = به حال خود واگذارم ، رها کنم ، از مصدرِ هِلیدن ]

نیست عاقل تا که دریابد چو ما / گر بگویم کز خطر سویِ من آ


آن کودک به اندازۀ ما عقل و شعور ندارد که خطر را به او گوشزد کنم و بگویم از آن جایِ خطرناک بیا نزدِ ما .

هم اشارت را نمی داند به دست / ور بداند ، نشنود ، این هم به دست


مفهومِ اشارۀ دست را نیز درنمی یابد . و تازه اگر هم بداند خود را به نشنیدن می زند و اعتنایی نمی کند .

بس نمودم شیر و پستان را بدو / او همی گرداند از من چشم و رُو


من شیر و پستانم را به او نشان دادم . امّا چشم و صورتِ خود را از من برمی گرداند و نگاهی به من نمی کند .

از برایِ حق ، شمایید ای مِهان / دستگیرِ این جهان و ، آن جهان


این بیت را با توجه به « از برای حق » ، به دو صورت می توان معنی کرد . یکی آنکه : شما بزرگ مردان الهی ، برای رضای خدا از مردم در دنیا و آخرت دستگیری می کنید . و دیگر آنکه : شما بزرگ مردان الهی که در دنیا و آخرت دستگیر مردمان هستید برای رضای خدا . ( مِهان = بزرگان ، جمع مِه می باشد ) [ در معنی دوم ، این بیت با بیتِ بعدی تکمیل می شود . انقروی خطابِ « مِهان » را که به صورت جمع می باشد بر دو وجه حمل کرده است . یکی آنکه ممکن است در آن وقت تنی چند از یاران حضرت علی (ع) نزد ایشان حضور داشته اند و دیگر آنکه ممکن است خطاب جمع از بابِ تعظیمِ شأن و تفخیمِ مقام بوده است . ]

زود درمان کن ، که می لرزد دلم / که به درد از میوۀ دل بِسگ


زود دردِ مرا درمان کن که قلبم پریشان و مضطرب شده و می ترسم که با درد و رنج از میوۀ دلم ( جگرگوشه ام ) جدا شوم . [ بِسکُلم = جدا شوم ]

گفت : طفلی را برآور هم به بام / تا ببیند جنسِ خود را آن غلام


حضرت علی (ع) فرمود : برو و بچه ای را به پشتِ بام ببر تا آن بچه ، همجنسِ خود را ببیند .

سویِ جنس آید سَبُک ز آن ناودان / جنس بر جنس است عاشق جاودان


وقتی که بچۀ تو ، آن بچه را ببیند فوراََ از بالای ناودان به سویِ همجنس و همسالِ خود می دود . زیرا هر جنسی عاشقِ همجنسِ خویش است .

زن چنان کرد و ، چو دید آن طفلِ او / جنسِ خود ، خوش خوش بدو آورد رُو


آن زن همان کار را انجام داد و آن بچه چون نگاهش به همجنس و همسالِ خود افتاد . از روی ناودان با شادی و شعف به او نگاه کرد .

سویِ بام آمد ز مَتنِ ناودان / جاذبِ هر جنس را هم جنس دان


آن بچه از بالای ناودان به به سوی بام آمد . پس بدان که هر جنسی ، جنسِ خود را جذب می کند .

غَژغَزان آمد به سویِ طفل ، طفل / وا رهید او از فتادن سویِ سِفل


بچه ای که بالای ناودان رفته بود . چهار دست و پا به سویِ طفلی که روی بام آورده بودند خزید و در نتیجه از سقوط نجات یافت . [ سِفل = پایین ، فرودست ]

ز آن بُوَد جنسِ بَشر پیغمبران / تا به جنسیّت رهند از ناودان


از آنرو پیامبران از جنسِ آدمیان بودند که آنان ( آدمیان ) توسطِ همجنسِ خود از سقوط از فرازِ ناودان نجات یابند . [ خداوند ، انبیاء را از بین آدمیان برگزید تا سرمشق و قدوۀ انسان ها باشند . و چنانچه انبیاء از میانِ غیرِ انسان انتخاب می شدند برای آدمیان غیر قابلِ پیروی بودند . از اینروست که انبیای عظام می توانند کسانی را که بر ناودان دنیا نشسته اند از سقوط در درکاتِ جهنم نجات بخشند . ]

پس بَشَر فرمود خود را مِثلُکُم / تا به جنس آیید و ، کم گردید گُم


پیامبر (ص) خود را بشری مانندِ شما نامید تا به سویِ همجنسِ خود بروید و گمراه نشوید . [ در قرآن کریم به کرّات روی این نکته تکیه شده است که انبیاء نیز بشری مانندِ سایر مردم هستند و از حیث خلقت هیچ تفاوتی با سایرین ندارند . منتهی شایستگی خُلقی و روحی آنان باعث شده است که به عنوان اکمل نوعِ بشر موردِ خطابِ وحی قرار گیرند . و همین امر سبب شده که برخی از حق ستیزان به بهانه جویی دست زنند و بگویند که شما بر ما فضیلتی ندارید . در آیه 27 سورۀ هود ، آیه 153 و 185 سورۀ شعراء ، آیه 3 سورۀ انبیاء و آیه 24 سورۀ مومنون ، از این اعتراض ها و بهانه جویی ها سخن رفته است . در آیه 11 سورۀ ابراهیم نیز از قولِ پیامبران بدین اعتراض پاسخ می دهد . این بیت اشاره است به آیه 110 سورۀ کهف « ای پیامبر بگو من نیز بشری مانند شما هستم که به من وحی می شود … » ]

ز آنکه جنسیّت عجایب جاذبی ست / جاذبش جَنس است هر جا طالبی ست


زیرا تجانس ، جاذبۀ شگفت انگیزی دارد . هر جا که جوینده ای باشد . جذب کننده اش همجنسِ اوست .

عیس و اِدریس بر گردون شدند / با ملایک ، چونکه همجنس آمدند


مثلاََ حضرت عیسی و اِدریس (ع) از آنرو به آسمانها رفتند که با فرشتگان همجنس شده بورند . [ اِدریس = جدِّ پدرِ نوح که در تورات با نام اَخنُوخ ذکر شده است . نام وی دو بار در قرآن کریم آمده است . یک بار در سورۀ مریم آیه 56 ، و یک بار در سورۀ انبیا آیه 85 ، گفته اند که تسمیۀ او بدین نام از آنروست که کُتب آسمانی را فراوان تعلیم می داد و نخستین کسی بود که با قلم ، خط نوشت . و جمعاََ سی صحیفۀ آسمانی بر او نازل گشت . برخی از مفسّرانِ قرآن کریم در ذیل آیه 57 سورۀ مریم « و برآوریم او را به جایی عالی » گفته اند که منظور از « جایی عالی » معراج اِدریس است . چنانکه اَنس بن مالک گفت آنجا آسمان چهارم بوده است . و ابن عباس می گوید منظور ، آسمان ششم بوده است . رسول خدا (ص) فرمود : در شب معراج که مرا به آسمان ها بردند . اِدریس را دیدم که بر آسمان چهارم است ( تفسیر ابوالفتوح رازی ، ج 13 ، ص 94 ) . ابن عربی در فصوص الحکم ، فص حکمت قدّوسیة را به اِدریس تخصیص داده است از آنرو که اِدریس در تهذیب نَفس و تحمّلِ ریاضاتِ شاقّه و تطهیر از صفاتِ حیوانیه بسیار کوشا بوده به نحوی که مانندِ فرشتگان به تجرید محض رسیده و صاحبِ معراج شده بود ( شرح فصوص الحکم (خوارزمی) ، ج 1 ، ص 207 ) مولانا در این بیت بدین مطلب اشارت دارد . ]

منظور بیت : این بیت به عنوان مَثَل برای بییت قبل آمده است که گفت هر جنسی ، همجنس خود را جذب می کند . چنانکه حضرت عیسی و اِدریس که مانندِ فرشتگان مظهرِ تهذیب نَفس و تجرید و پاکی بودند به آسمانیان و کرّوبیان پیوستند . توضیح مربوط به عیسی (ع) در شرح بیت 2789 دفتر اوّل آمده است .

باز آن هاروت و ماروت از بلند / جنسِ تن بودند ز آن زیر آمدند


امّا چون هاروت و ماروت همجنسِ جسم و جسمانیّت بودند . از فرازِ آسمان ها به زمین هبوط کردند . [ توضیح هاروت و ماروت در شرح بیت 535 دفتر اوّل آمده است . در این بیت هاروت و ماروت مظهر آدمیان دنیاگرا و نَفس پرست هستند . ]

کافران همجنسِ شیطان آمده / جانشان شاگردِ شیطانان شده


کافران نیز همجنسِ شیطان هستند و روح و جانشان شاگردِ شیاطین شده است .

صد هزاران خویِ بَد آموخته / دیده هایِ عقل و دل بر دوخته


کافران و حق ستیزان ، صدهادهزار خوی و خصلتِ ناپسند را از شیاطین فرا گرفته اند و چشمِ عقل و دیدۀ روح خود را بسته اند . [ «آموخته» و «بردوخته» همان «آموخته اند» و «بردوخته اند» می باشد که فاعل هر دوی آنها ، کافران است . ]

کمترین خُوشان به زشتی آن حَسَد / آن حسد که گردنِ ابلیس زد


کمترین و ناچیزترین خصلتِ ناپسندی که فرا گرفته اند . همانا خوی حسادت است . همان حسادتی که گردنِ ابلیس را قطع کرد . [ حق ستیزان صفاتِ بسیار ناپسندی از ابلیس آموختند . امّا کم اهمیّت ترینِ آن ، حسادت بود که موجبِ تباهی ابلیس شد . « گردن ابلیس زد » معنی مجازی دارد نه حقیقی و منظور از آن مطرود شدن او از درگاهِ الهی و شقاوت ابدی است . ]

ز آن سگان آموخته حِقد و حَسَد / که نخواهد خُلق را مُلکِ اَبَد


حق ستیزان ، کینه توزی و حَسد ورزی را از شیاطینِ سگ صفت آموخته اند . و آن سگ صفتان نمی خواهند که آدمیان به مُلک و سلطنتِ جاودان دست یازند . [ « مُلکِ اَبَد » کنایه از حیات ابدی و نعیمِ جاودان آخرت است . ]

هر که را دید او کمال ، از چپّ و راست / از حسد قُولِنجش آمد ، درد خاست


هر یک از آن شیطان صفتان وقتی ببینند که فردی از هر حیث به کمالِ معنوی رسیده از حسادت دچارِ قولنج می شود و احساسِ دردِ شدید می کند .

قولنج = نام مرضی است که در امعاء و احشاء پیدا می شود و با دری شدید و جانکاه توأم است . اطبای قدیم آن را ناشی از عواملی مانند ، افزایش و تراکم بلغم در امعاء و احشاء ، خوردن مفرطِ غذاهای بادانگیز مانندِ دوغ ، باقلا ، ماش ، نخود ، کدو و … ( قانونچه ، ص 124 و 125 ) و پرخوری دانسته اند . در طب قدیم قولنج را به اقسامی تقسیم می کردند . بدین صورت که ضایعه به هر یک از اعضای بدن اصابت می کرد قولنج ، نام آن عضو را می گرفت . از اینرو اسامی قولنجِ کبدی ، قولنج کلیوی ، قولنج روده ای ، قولنج کیسه صفرا و … در کتب طبی آمده است . دردِ شدید و کشیدگی قولنج بیشتر در پشتِ گردن و ستونِ فقرات عارض می شود و از بندی به بندِ دیگر منتقل می شود . پس حسادت موجبِ بیماریِ جسمی نیز می شود .

ز آنکه هر بَدبَختِ خِرمَن سوخته / می نخواهد شمعِ کس افروخته


زیرا که هر بدبختِ خِرمَن سوخته ای نمی خواهد که شمع و چراغِ کسی روشن باشد . [ آنکه خرمنِ هستی اش به آتشِ غفلت و شهوت سوخته و بر خاکِ سیاهِ شقاوت نشسته است و دوست ندارد که شمعِ سعادت کسی روشن باشد . ]

هین کمالی دست آور تا تو هم / از کمالِ دیگران نُفتی به غم


پس ای انسان سعی کن تو نیز صاحبِ کمال شوی تا از کمالِ دیگران دچارِ غم و غصّه نشوی .

از خدا می خواه دفعِ این حسد / تا خدایت وارهاند از جَسَد


از خدا درخواست کن که حسد را از تو دور کند تا خدا نیز تو را از جسم و جسمانیّت نجات دهد . [ امام محمد غزالی در تعریف حسد گوید : حسد آن بُوَد که کسی را نعمتی رسد و تو آن را کارِه باشی و زوالِ آن نعمت خواهان باشی ( کیمیای سعادت ، ج 2 ، ص 123 ) . امّّا غبطه ، آرزو بردن به نیکویی حالِ کسی است . بی آنکه خواهانِ زوالِ نعمت از او باشی . ]

مر تو را مشغولیی بخشد درون / که نپردازی از آن سویِ بُرون


از خدا بخواه که چنان مشغولیّتِ روحی و باطنی ای به تو عطا کند که دیگر به عالمِ خارج توجّه نکنی . [ یکی از اسبابِ مهمِ دفعِ حسد اینست که به توفیق و مدد الهی ، انسان در درونش خواطری رحمانی و افکاری الهی پدید آید و با آن خواطر و افکار  چنان مشغول شود و از آن محفوظ گردد بطوری که به ظواهرِ دنیوی و جاه و جلالِ ظاهری به دیدۀ تحقیر بنگرد و اصلاََ بدان میل نکند . ]

جُرعۀ مَی را خدا ز آن می دهد / که بدو ، مست از دو عالَم می رهد


برای مثال ، خداوند در جرعۀ شراب ، چنان خاصیّتی قرار داده که هر کس از آن بنوشد از هر دو جهان خلاص می شود . یعنی کاملاََ مدهوش می گردد و در حالتِ مستی از هر غم و غصّه ای می رهد .

خاصیت بنهاده ، در کفِّ حَشیش / کو زمانی می رَهاند از خودیش


مثال دیگر ، حضرت حق در یک مشت حشیش چنان خاصیّتی نهاده که مصرف کنندۀ آن را برای مدّتی از خود بی خود می کند .

خواب را یزدان بِدان سان می کند / کز دو عالم فکر را بر می کنَد


مثال دیگر ، خداوند خواب را به گونه ای قرار داده که اندیشه را از دو جهان قطع می کند . [ خداوند در آیه 9 سورۀ نَبَأ می فرماید : « خواب را مایۀ آرامش شما ساختیم » ]

کرد مجنون را ز عشقِ پوستی / کو بنشناسد عَدو از دوستی


حق تعالی ، مجنون را از عشقِ صوری و ظاهری چنان از خود بی خود کرد که نتوانست دشمن را از دوست باز شناسد . [ عشق پوستی = همان عشق مجازی و ظاهری است .چنانکه در بیت 702 دفتر دوم آن را با « عشق صورتی » تعبیر می کند . حکیم سبزواری در شرح اسرار ، ص 309 گوید :

استخوان و پوست روپوش است و بس / در دو عالم غیر یزدان نیست کس ]

صد هزاران این چنین مَی دارد او / که بر اِدراکاتِ تو بگمارد او


پس با توجّه به این امثال نتیجه می گیریم که خداوندِ کریم صدها هزار نوع از این شراب ها دارد که بر قوایِ مُدرِکۀ تو مسلط کند .

هست مَی هایِ شقاوت نَفس را / که زِ رَه بیرون بَرَد آن نَحس را


حق تعالی برای نَفس و اسیرانِ نَفسِ امّاره ، انواع و اقسامِ شراب های بدبختی آور دارد که بر اثر نوشیدن آن شراب ها ، آن نَفس و پیروانِ نَفسِ امّاره که نحس و نامبارک اند از راهِ حق منحرف می شوند . ( نحس = شُوم ، بَدشُگون ) [ از جملۀ این شراب های شقاوت زا ، حُبِّ جاه و مقام و مال و منال است . ]

هست مَی های سعادت عقل را / که بیاید مَنزلِ بی نَقل را


حق تعالی برای عقل و صاحبانِ عقل نیز شراب هایی دارد که بر اثرِ نوشیدن آن ، آدمی به سَر منزلی می رسد که از آن هیچ نقل و انتقالی نخواهد داشت . [ منزلِ بی نقل = کنایه از دارالخلود و بهشت جاودان است که هر کس بدان درآید خالد و جاودان مانَد . چنانکه آیاتِ شریفۀ قرآنی مکرّراََ بدان تصریح نموده است . ]

خیمۀ گردون ز سَر مستیِّ خویش / بر کنَد ، ز آن سو ، بگیرد راه پیش


عقلی که با شرابِ سعادتِ الهی مست شود . از شدّتِ مستی سراپردۀ افلاک را برمی کنَد و به سویِ سرای جاودان پیش می رود . [ خیمۀ گردون = کنایه از دنیا و مافیهاست ]

منظور بیت : صاحبانِ عقل معاد وقتی که از شراب جانفزایِ عشق و معرفتِ الهی مست شوند . دنیا و جمیعِ جذابیت های دنیوی را پشت سَر می اندازند تا به دارالسلام و بقایِ اَبَدی راه پیدا کنند .

هین به هر مستی ، دلا غِرّه مَشو / هست عیسی مستِ حق ، خر مستِ جَو


ای دل بهوش باش و مفتونِ هر مستی و مخموری نشو . زیرا که عیسی مستِ حق بود و خَرش مستِ جو . [ همانطور که در ابیات قبل گفتیم مستی دو نوع است . یکی آن مستی ای که موجب شقاوت و بدبختی انسان می شود و مراد از آن مقهور شدن در برابرِ نفسانیّات است و دیگری مستی ای که سعادت آفرین است و مراد از آن ، مستی از شرابِ عشق و معرفتِ حقیقت است . « عیسی » کنایه از روحِ لطیف و «خر» کنایه از جسم ، و «جو» کنایه از شهوات و جواذبِ دنیوی است . رجوع شود به شرح بیت 1850 دفتر دوم . ]

این چنین مَی را بجُو زین خُنب ها / مستی اش نَبوَد ز کوته دُنب ها


ای انسان چنین شرابی را باید از چنین خمره هایی طلب کنی . زیرا مستی آن سریع الزوال نیست . ( خُنب = خُم ، ظرفِ سفالی بزرگ که در آن آب و یا شراب و سرکه و یا چیز دیگری ریزند )  [ منظور از «مَی» نور حق و حقیقت است و منظور از «خُنب» انسان کامل و مرشد واصل است . و امّا «کوته دُنب» را به چند وجه معنی کرده اند : حکیم سبزواری می گوید مراد از «کوته دُنب» خمره هایی است که دنبالۀ آن باریک است و یا شیشه هایی است که گردنی کوتاه دارد . و منظور از آن خمره های صوری و ظاهری است ( شرح اسرار ، ص 309 ) . با توجه به این معنی ، منظور بیت اینست که مستی حقیقی و معنوی را باید از وجودِ مشایخ عِظام و هادیانِ کِرام طلب کنی نه از شراب ظاهری که مستی آن زودگذر است . سبزواری وجه دیگر آن را کنایه از محدودالکمال و ابتر و غیر وافی به مقصود می داند ( شرح اسرار ، ص 309 ) . انقروی در شرح بیت فوق گوید : مراد از «کوته دُنب» دُمِ بریدگانی است که در سرانجام کارشان خیری نیست و عاقبتی ندارند . این چنین شراب سعادت را از خُم های مظاهر ( مشایخ عظام و مرشدان کِرام ) طلب کن که مستی حاصل از آن مانندِ مستی شرابِ ابتران و نااهلان نیست . بلکه این شراب را از خُمِ وجودِ کسانی طلب کن که دولت و سعادت سرمدی دارند ( شرح کبیر انقروی ، ج 11 ، ص 866 ) ]

ز آنکه هر معشوق چون خُنبی ست پُر / آن یکی دُرد و دِگر ، صافی چو دُر


زیرا هر معشوقی مانندِ خمره ای لبریز است . امّا آن یکی تیره و ناصاف است و این یکی شرابی است مانندِ مروارید ، زلال و شفّاف . ( دُرد = ته نشین مایعات بخصوص شراب / صافی = شراب صاف و زلال ) [ مرادها و معشوق ها گرچه به ظاهر مانند یکدیگرند . امّا بر حسبِ باطن با هم تفاوت دارند . چنانکه مدعیانِ هدایت و اِرشاد نیز مانند هادیان راستین اند . امّا از حیث معنا و مرتبۀ روحی فرقِ بسیاری دارند . ]

مَی شناسا ، هین بِچَش با احتیاط / تا مَیی یابی مُنَزَّه ز اختلاط


ای شراب شناس بهوش باش و با احتیاط شراب ها را مزه کن تا شرابی پیدا کنی که از آلودگی و غلّ و غَش پاکیزن باشد . [ مولانا در ابیات 263 تا 275 دفتر اوّل ، احوالِ هادیان حقیقی و مدعیان ارشاد را بیان می دادرد . ]

هر دو مستی می دهندت ، لیک این / مستی ات آرَد کشان تا رَبِّ دین


هر دو نوع شرابِ مذکور تو را دچارِ مستی می کنند . امّا مستی این شراب ، تو را تا لقای پروردگارِ روزِ جزا پیش می برد . [ هم شرابِ نفسانی مستی آور است و هم شرابِ عقلانی . امّا شرابِ عقلانی تو را به لقای حق واصل می کند و آن دیگری تو را گمراه می سازد . پس ای طالبِ حقیقت ، از بادۀ حق سرمست شو . ]

تا رَهی از فکر و وسواس و حیَل / بی عِقال این عقل در رَقصُ الجَمَل


این مستی تو را به لای پروردگار می کشاند تا از فکر و وسوسه و حیله ها رها شوی و عقلِ تو بدونِ ملاحظه و قید و بندی به رقص شتری درآید . [ عِقال = زانو بند شتر ، ریسمانی که زانوی شتر را می بندند / رقصُ الجَمَل = کار غریب و فوق العاده ، امر نامترقّب ، رقص شتری ، کار بی تناسب ، مجازاََ به معنی ظهور عمل و اثر از کسی یا چیزی که از وی انتظار آن نمی رود ( کلیات شمس ( فرهنگ نوادر لغات ، ج 7 ، ص 307 ) . بنابراین شرابِ عشق و معرفت الهی ، عق را سراپا شیدایی و حیرانی می کند . ]

انبیا چون جنسِ روحند و مَلَک / مر مَلَک را جذب کردند از فَلَک


از آنرو که پیامبران همجنسِ روح و فرشته اند . پس فرشتگان را از فرازِ افلاک به سوی خود جذب کردند . [ ممکن است منظور از «روح» ، روحِ اعظم و یا جبرییل باشد . چنانکه در آیه 4 سورۀ قدر ، به «ملائکه» و «روح» اشارت شده و بعضی از مفسران ، روح را بر جبرییل انطباق داده اند . به هر تقدیر «روح» و «مَلَک» کنایه از عالمِ مجردات است . ]

باد ، جنسِ آتش ست و یارِ او / که بُوَد آهنگِ هر دو بر عُلُو


برای مثال ، باد همجنسِ آتش و همسنخِ آن است . زیرا هر دو عنصر مذکور ، به سویِ بالا گرایش دارند . [ حکمای قدیم دو عنصر باد و آتش را عُلوی دانسته اند . زیرا میلِ هر دو عنصر به سویِ بالاست . مولانا این بیت را بر سبیلِ مَثَل آورده تا بیت قبل را اثبات کند و آن اینکه چون انبیاء از حیثِ روحی به عوالمِ برین تعلق دارند لذا بدان عالم نیز می پیوندند . ]

چون ببندی تو سَرِ کوزۀ تُهی / در میانِ حوض یا جویی نِهی


مثال دیگر ، اگر دهانۀ یک کوزه را ببندی و آن را در میان حوض و یا جویی بگذاری . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

تا قیامت آن فرو نآید به پست / که دلش خالی ست و در وَی باد هست


آن کوزه تا قیامِ قیامت در آب فرو نمی رود . زیرا درونش از اجسامِ ثقیل خالی است و پُر از باد است .

مَیلِ بادش چون سویِ بالا بُوَد / ظرفِ خود را هم سویِ بالا کشد


از آنرو که بادِ درونِ کوزه سویِ بالا گرایش دارد . ظرفِ خود را نیز به جانبِ بالا می کشد .

باز آن جان ها که جنسِ انبیاست / سویِ ایشان کش کشان چون سایه هاست


همچنین چون روح ها همجنسِ انبیای عِظام اند . مانندِ سایه ها و اشباح به دنبالِ پیامبران کشیده می شوند . [ چون انبیاء وجودی ملکوتی دارند . مؤمنانِ راستین نیز روحی ملکوتی دارند . پس به سویِ جهانِ برین می روند . ]

ز آنکه عقلش غالب است و بی ز شک / عقل ، جنس آمد به خلقت با مَلَک


زیرا عقلِ هر یک از اینان بر نَفسشان غلبه دارد . و بی گمان عقل از نظرِ تکوینی همجنس و همسنخِ فرشته است .

و آن هوایِ نَفسِ غالب بر عَدُو / نَفس ، جنسِ اَسفل آمد از بدو


و امّا هوای نَفس بر دشمن دین و تقوی غلبه دارد . و چون نَفس از نظرِ تکوینی در مرتبۀ پست قرار دارد . لاجَرم دشمنِ دین و ایمان به پَستی روی می کند . [ اَسفل = پایین تر ، پست تر ]

بود قِبطی ، جنسِ فرعونِ ذمیم / بود سِبطی ، جنسِ موسیِّ کلیم


برای مثال ، قبطی همجنس و همسنخِ فرعونِ بَدکردار بود . و سبطی ، همجنس و همسنخِ موسای کلیم الله است . [ ذمیم = نکوهیده ، مذمّت شده ، بد و زشت / قِبطی = شرح بیت 863 دفتر اوّل ]

بود هامان ، جنس تر فرعون را / برگُزیدش ، بُرد بر صدرِ سَرا


هامان با فرعون تجانسِ بیشتری داشت . از اینرو فرعون او را انتخاب کرد و بر صدرِ کاخِ خود نشاند . [ جنس تر = مجانس تر ، مولانا در اینجا پسوند تفضیلی «تر» را به اسم افزوده و صفت تفضیلی ساخته است . ]

لاجَرَم از صدر تا قعرش کشید / که ز جنسِ دوزخند آن دو پلید


ناچار هامان نیز فرعون را از آن مقامِ بالا به ژرفای دوزخ فرو کشید . زیرا آن دو ناپاک ، همجنسِ جهنم بودند .

هر دو سوزنده چو دوزخ ضدِّ نور / هر دو چون دوزخ ز نورِ دل نَفُور


هر دو نفر ( فرعون و هامان ) مانندِ حهنم ، سوزان و دشمنِ نورند . و هر دو مانندِ جهنم از نورِ دل گُریزان بودند . [ نَفُور = بسیار رمنده ]

ز آنکه دوزخ گوید : ای مؤمن تو زود / بر گُذر ، که نورت آتش را رُبود


زیرا که دوزخ می گوید : ای مؤمن زود از اینجا عبور کن که نورِ باطنِ تو آتشِ مرا رُبود و خاموش کرد .

بگذر ای مؤمن که نورت می کُشَد / آتشم را ، چونکه دامن می کشَد


ای مؤمن ، عبور کن که نورِ تو وقتی دامن می گسترد آتشِ مرا می کُشد و خاموش می سازد . [ اشاره است به حدیث « ای مؤمن ، زود از من درگذر که نورِ تو آتشِ مرا سرد و خموش سازد . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 134 ) ]

می رمد آن دوزخی از نور ، هم / ز آنکه طبعِ دوزخستش ای صَنَم


آن شخصِ جهنمی نیز از نور رَم می کند . زیرا ای محبوبِ من ، طبع و سرشتِ او دوزخی است .

دوزخ از مؤمن گُریزد آنچنان / که گُریزد مؤمن از دوزخ به جان


دوزخ همانطور از مؤمن می گُریزد که مؤمن با جان و دل از دوزخ می گریزد . [ مؤمن با دوزخ سنخیتی ندارد . ]

ز آنکه جنسِ نار نَبوَد نورِ او / ضدِّ نار آمد حقیقت نورجُو


زیرا نورِ مؤمن از جنسِ آتشِ دوزخ نیست . زیرا کسی که طالبِ نور است در حقیقت ، دشمنِ آتش است . [ نو رجُو = جویندۀ نور ]

در حدیث آمد که مؤمن در دعا / چون امان خواهد ز دوزخ از خدا


در حدیث وارد شده است که وقتی مؤمن دعا می کند که خدا او را از آتشِ دوزخ امان دهد . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

دوزخ از وَی هم امان خواهد به جان / که خدایا دُور دارم از فلان


دوزخ نیز از صمیمِ دل و جان ، از دستِ مؤمن امان می خواهد و می گوید : مرا از دستِ فلان شخص دور بدار . [ اشاره است به حدیث « هر گاه مؤمن گوید : خداوندا مرا از آتشِ دوزخ پناه دِه . آتش نیز گوید : خداوندا مرا از دستِ مؤمن پناه دِه » ( احادیث مثنوی ، ص 132 و 133 ) ]

جاذبۀ جنسیّت است اکنون ببین / که تو جنسِ کیستی از کفر و دین ؟


ای انسان اینست جاذبۀ جنسیّت . اینک دقت کن و ببین تو از جنسِ کفری یا دین . [ ابیات قبل با ذکر امثال موضوعِ جذب و انجذاب همجنسان و همسنخان را بیان کرد . رجوع شود به شرح ابیات 892 تا 896 دفتر اوّل ]

گر به هامان مایلی ، هامانیی / ور به موسی مایلی ، سبحانیی


اگر به هامان گرایش داری ، با او تجانُس و تقارن داری و اگر به موسی گرایش داری . موجودی پاک و آسمانی هستی . [ مولانا در مثنوی به کرّات گفته است که تحققِ اوصاف ، شرطِ تجانس است و اِلّا صِرفِ اتّحادِ قالب و صورت نمی تواند مفیدِ اتّحاد قلب و معنا باشد . پس هر شِعار و دِثاری داری داشته باش . هویّت و اوصافِ تو چیست ؟ اخلاقِ تو چگونه است ؟ تا چه حد بر نَفسِ امّاره ات غلبه داری ؟ اینها مهم است و موجب می شود که در لشکرِ انبیاء قرار بگیری و یا اشقیاء . ]

ور به هر دو مایلی انگیخته / نفس و عقلی ، هر دُوان آمیخته


و اگر به هر دو طرف گرایش داری . یعنی هم به اهلِ تقوی مایلی و هم به اهلِ دَغا . بدان ه نَفس و عقل در وجودِ تو به هم درامیخته اند .

هر دو در جنگند ، هان و هان بکوش / تا شود غالب معانی بر نُقوش


عقل و نَفسِ امّارۀ تو در حال ستیزند . بهوش باش و بکوش تا که معنا بر صورت غلبه کند .

در جهانِ جنگ ، شادی این بس است / که ببینی بر عَدُو هر دَم شکست


در دنیای جنگ همین شادمانی کافی است که دشمن را لحظه به لحظه در حال شکست و انهزام ببینی . [ اگر نَفسِ خود را مقهور و منهزم یابی حقاََ باید شادی کنی زیرا که دشمن ترینِ دشمنِ تو نَفسِ امّاره است . ]

آن ستیزه رُو به سختی عاقبت / گفت با هامان برایِ مشورت


مولانا دوباره به صورت حکایت موسی و فرعون باز می گردد تا انبساطی در خاطر مستعمان و خوانندگان پدید آید . از اینرو می گوید : آن فرعونِ لجباز و ستیزه گر بالاخره سخنان موسی (ع) را برای هامان نقل کرد تا با او مشورت کند .

وعده هایِ آن کلیمُ الله را  / گفت و مَحرَم ساخت آن گُمراه را


تمامِ وعده هایی را که موسایِ کلیم الله به او داده بود به هامان منتقل کرد و آن گمراه را در این اسرارِ الهی مَحرَم ساخت .

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه قصه آن زن که طفل او بر سر ناودان خزید

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟