شرح و تفسیر انکار کردن پادشاه جهود و قبول نا کردن نصیحت

شرح و تفسیر انکار کردن پادشاه جهود و قبول نا کردن نصیحت در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر انکار کردن پادشاه جهود و قبول نا کردن نصیحت

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 869 تا 899

نام حکایت : پادشاه جهود دیگر که در هلاک دین عیسی سعی نمود

بخش : 7 از 7

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

یکی دیگر از شاهان جهود در صدد برآمد تا مسیحیت و مسیحیان را بطور کامل نابود کند از اینرو آتشی عظیم فراهم ساخت و در کنار آن ، بتی برنهاد و فرمان داد تا همگان بر آن بت سجده آرند . هر کس که فرمان او را اطاعت می کرد از کام آتش می جست و الا در آتش می خست . ماموران شاه بیدادگر ، زنی عیسوی را همراه طفل خردسالش آوردند . زن از سجده بر آن بت سر باز زد و آنها برای آنکه مادر را به این امر تسلیم سازند طفل را به کام آتش فرستادند . نزدیک بود که آن مادر برای نجات جگرگوشه اش …

متن کامل حکایت پادشاه جهود دیگر که در هلاک دین عیسی سعی نمود را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات 869 الی 899

869) این عجایب دید آن شاه جهود / جز که طنز و جز که انکارش نبود

870) ناصحان گفتند از حد مگذران / مرکب استیزه را چندین مران

871) ناصحان را دست بست ، بند کرد / ظلم را پیوند در پیوند کرد

872) بانگ آمد ، کار چون اینجا رسید / پای دار ای سگ ، که قهر ما رسید

873) بعد از آن ، آتش چهل گز برفروخت / حلقه گشت و ، آن جهودان را بسوخت

874) اصل ایشان بود ز آتش ابتدا / سوی اصل خویش رفتند انتها

875) هم ز آتش ، زاده بودند آن فریق / جزوها را سوی کل آمد طریق

876) آتشی بودند مومن سوز و بس / سوخت خود را آتش ایشان چو خس

877) آنکه بودست امه الهاویه / هاویه آمد مر ، او را زاویه

878) مادر فرزند ، جویای وی است / اصلها مر فرعها را در پی است

879) آب اندر حوض اگر زندانی است / باد نشفش می کند کار کانی است

880) می رهاند ، می برد تا معدنش / اندک اندک ، تا ببینی بردنش

881) وین نفس ، جان های ما را همچنان / اندک اندک دزدد از حبس جهان

882) تا اِلَیهِ یَصعَد اَطیابُ الکَلِم / صاعِداََ مِنّا اِلی حَیثُ عَلِم

883) تَرتَقی اَنفاسُنا بِالمُنتَقا / مُحتَفاََ مِنّا اِلی دارِالبَقا

884) ثُمَّ تَأتینا مُکافاتُ المَقال / ضِعفَ ذاکَ رَحمَةََ مِن ذِی الجَلال

885) ثُمَّ یُلجینا اِلی اَمثالِها / کَی یَنالَ العَبدُ مِمّا نالَها

886) هاکَذا تَعرُج وَ تَنزِل دایما / ذا فَلازِلتَ عَلَیه قایما

887) پارسی گویم : یعنی این کشش / ز آن طرف آید که آمد آن چشش

888) چشم هر قومی به سویی مانده است / کان طرف یک روز ، ذوقی رانده است

889) ذوق جنس از جنس خود باشد یقین / ذوق جزو از کل خود باشد ببین

890) یا مگر آن قابل جنسی بود / چون بدو پیوست ، جنس او شود

891) همچو آب و نان که جنس ما نبود / گشت جنس ما و اندر ما فزود

892) نقش جنسیت ندارد آب و نان / ز اعتبار آخر ، آن را جنس دان

893) ور ز غیر جنس باشد ذوق ما / آن مگر مانند باشد جنس را

894) آنکه مانند است ، باشد عاریت / عاریت باقی نماند عاقبت

895) مرغ را گر ذوق آید از صفیر / چونکه جنس خود نیابد ، شد نفیر

896) تشنه را گر ذوق آید از سراب / چون رسد در وی ، گریزد ، جوید آب

897) مفلسان گر خوش شوند از زر قلب / لیک آن رسوا شود در دار ضرب

898) تا زراندودیت از ره نفکند / تا خیال کژ تو را چه نفکند

899) از کلیله باز جو آن قصه را / و اندر آن قصه طلب کن حصه را

شرح و تفسیر انکار کردن پادشاه جهود و قبول نا کردن نصیحت

این عجایب دید آن شاه جهود / جز که طنز و جز که انکارش نبود


شاه جهود این همه شگفتی و عجایب دید ولی کاری جز تکذیب و تمسخر و  انکار نکرد .

ناصحان گفتند از حد مگذران / مرکب استیزه را چندین مران


نصیحت کنندگان به شاه گفتند در بیداد و ستم و انکار حقیقت اینقدر پافشاری مکن و توسن سرکش ستیزه گری را اینقدر به شتاب مران .

ناصحان را دست ، بست و بند کرد / ظلم را پیوند در پیوند کرد


ولی او نصیحت کنندگان را به بند و زنجیر کشید و بیداد و ستم را از حد در گذرانید و روز به روز بر ستمکاریش بیفزود .

بانگ آمد ، کار چون اینجا رسید / پای دار ای سگ که قهر ما رسید


از بارگاه الهی ندا در رسید . حالا که کار گستاخی و وقاحت تو (شاه) بدینجا رسید پس ای سگ سیرت منتظر باش که قهر و عذاب ما بر تو نازل شود .

بعد از آن ، آتش چهل گز برفروخت / حلقه گشت و ، آن جهودان را بسوخت


زان پس آتش به اندازه چهل متر شعله ور شد و به شکل حلقه درآمد و همه جهودان را احاطه کرد و سوزاند .

اصل ایشان بود ز آتش ابتدا / سوی اصل خویش رفتند انتها


اصل آن حق ستیزان از همان اول هم آتش بود پس سرانجام به اصل خود بازگشتند .

هم ز آتش ، زاده بودند آن فریق / جزوها را سوی کل آمد طریق


آنان زاده آتش بودند و مسلما جزوها به سوی کل باز می گردند . [ طبق تصریح قرآن کریم و ماثورات دینی ، اصل آدمی از خاک است لیکن در اینجا اصل آن تبهکاران را آتش می داند . چرا ؟ چون اصل آدمیان از نظر تکوینی خاک است ولی از نظر وصفی ، انسان ها یا مظهر نور حق اند و یا نار ابلیس . نوریان همانا پاکان و صالحان اند و ناریان همانا پلیدان و شیطان صفتان . چرا که شیطان مظهر قهر حق است و زاده آتش . توضیح بیشتر دو بیت اخیر در شرح بیت 763 همین دفتر آمده است . ]

آتشی بودند مومن سوز و بس / سوخت خود را ، آتش ایشان چو خس


آن بیداد گران آتشی بودند که فقط اهل ایمان را می سوزاندند اما آن آتش آنان را نیز همچون خار و خاشاک بسوزانید . [ طبق اصل جواب عمل ، خود در آتشی که افروخته بودند سوختند .

آنکه بوده ست امه الهاویه / هاویه آمد مر ، او را زاویه


آن کسی که اصل و گوهرش جهنم (هاویه) باشد باز همان دوزخ جایگاه اوست . [ هاویه به معنی سقوط کننده و یکی از نامهای دوزخ است . در آیات 8 و 9 سوره قارعه آمده است ” اما کسی که ترازوی کردار نیکش سبک باشد جایگاهش در ژرفای دوزخ است ” اینکه قرآن کریم آتش دوزخ را به هاویه توصیف کرده از ره مجاز عقلی است زیرا دوزخ سقوط نمی کند بلکه دوزخیان سقوط می کنند . ام به معنی مادر یا اصل هرچیز می باشد و در اینجا به معنی جایگاه و پناهگاه آمده است . همانطور که طفل به مادرش پناه می برد . دوزخیان نیز پناهی جز دوزخ ندارند . ]

مادر فرزند ، جویای وی است / اصلها مر فرعها را در پی است


مادر فرزند همیشه در طلب فرزند خویش است زیرا اصل ها همیشه دنبال فرع ها هستند . [ دوزخ به یک اعتبار ، صورت قهر الهی و تجسم اعمال شر و زشت است که آن نیز ظهور قهر و غضب خداست بر بنده ای که اعمال شر از او صدور می یابد . مولانا بدین جهت که میان بدکاران و قهر و غضب الهی کشش و گرایشی وجود دارد نتیجه می گیرد که بدکاران همواره به مظاهر قهر که اعمال و  نیات زشت است توجه دارند و سرانجام نیز به صورت قهر که دوزخ است باز می گردند . به هر صورت منظور مولانا این است که ” هر کس طبیعت دوزخی داشته باشد یعنی صفات و کردار و رفتار و گفتارش دوزخی باشد همان اوصاف و احوال در او تجسم می یابد و به اصل خود رجوع می کند . ]

آب اندر حوض اگر زندانی است / باد نشفش می کند کارکانی است


برای مثال ، اگر چه آب در حوض زندانی است ولی باد آنرا به سوی خود می کشد و جذب می کند زیرا آب یکه از عناصر اربع است . [ نشفش به معنی به سوی خود کشیدن است و منظور از ارکانی که منسوب به ارکان است عناصر اربعه می باشد . ]

– هوا رطوبت آب را به خود جذب می کند و از آن رطوبت ، بخار و ابر تولید می شود و باران از ابر می بارد و آب به اصل و معدن خود باز می گردد . این استدلال تمثیلی در اثبات این مطلب است که هر فرعی و جزوی به اصل و کل خود رجوع دارد .

می رهاند می برد تا معدنش / اندک اندک ، تا نبینی بردنش


باد آن آب را از حوض یا استخر نجات می دهد و اندک اندک آن را از زندان حوض آزاد می سازد تا تو متوجه این امر نشوی .

وین نفس ، جان های ما را همچنان / اندک اندک دزدد از حبس جهان


هر نفسی که ما می کشیم گامی است به سوی مرگ و رهایی روح ما از زندان این دنیا . [ حضرت علی (ع) می فرماید : نفس های انسان ، گام هایی است به سوی مرگ او . ]

تا الیه یصعد اطیاب الکلم / صاعدا منا الی حیث علم


کلمات پاکیزه از جانب ما به بارگاه الهی صعود می کنند و به جایی می روند که فقط خدا از آن خبر دارد . ( قسمتی از آیه 10 سوره فاطر ) .

– مفسران قران منظور از کلم (جمع کلمه) را کلمه شریفه “لااله الالله و سبحان الله و الحمدالله” می دانند و طبرسی آنرا به “طاعات” تفسیر کرده است .

ترتقی انفاسنا بالمتقی / محتفا منا الی دارالبقا


نفس های ما به برکت پاکیزگی معنوی به بارگاه الهی صعود می کند و این نفس های پاک به سان ارمغانی است از ما برای سرای جاودان . [ در اینجا نیز مراد از نفس های پاک ، ذکر و نیایش است . ]

ثم تاتینا مکافات المقال / ضعف ذاک رحمة من ذی الجلال


آنگاه در پاسخ به این ذکر و نیایش پاک ، دو چندان پاداش به ما می رسد و این از روی رحمت خداوندی است که شکوهمند و بزرگوار است .

ثم یلجینا الی امثالها / کی ینال العبد مما نالها


آنگاه حق تعالی ما را به نظایر و امثال آن تسبیح و نیایش باز می گرداند تا بنده به سبب عبادت مجدد ، مراتب و کمال دیگری کسب کند .

هکذی تعرج و تنزل دایما / ذا فلازلت علیه قایما


بدینسان ذکر و تسبیح ما همواره بالا می رود و رحمت حق پائین می آید تا بنده به کمال برسد .

پارسی گوییم ، یعنی این کشش / ز آن طرف آید که آمد آن چشش


حالا دیگر باید فارسی حرف بزنیم : این کشش روح انسانی از طرفی می آید که از آنجا طمعی از معرفت چشیده شده باشد .

چشم هر قومی به سویی مانده است / کان طرف یک روز ، ذوقی رانده است


هر قومی چشم به جانبی دوخته است و همیشه متوجه طرفی است که از آن طرف احساس ذوق و لذتی داشته باشد . [ این بیت به سادگی بیان می دارد که هرکس بدانچه ملایم طبع و سرشت اوست جذب می شود پس کشش ، فرع بر چشش است مثلا وقتی انسان از طعامی می چشد اگر آن طعام ملایم طبع او باشد بدان میل و کشش پیدا می کند . نیکلسون در بیان منظور دو بیت اخیر می گوید : حق تعالی با لطف بیکران خویش به ما احساس و ادراک روحانی ( چشش = ذوق ) عطا فرموده است تا آنکه ما به قدر استعدادی که بدان آفریده شدیم نسبت به او معرفت حاصل کنیم . آنچه ما را به سوی حق می کشد عشق و حکمت الهی است که ما را به هستی در آورد . ]

ذوق جنس از جنس خود باشد یقین / ذوق جزو از کل خود باشد ببین


مسلما همیشه میان یک جنس با جنس هم سنخ خود جاذبه و کششی وجود دارد و اصولا هر جزئی نسبت به کل خود دارای میل و کشش است و تو این حقیقت را باید ببینی . [ بنابراین میان اجزا و کل خود مجانست و الفت وجود دارد و این امر موجب پیوستگی و اتصال آنها می شود . ]

یا مگر آن قابل جنسی بود / چون بدو پیوست ، جنس او شود


یا ممکن است که ظاهرا جنس موجودی با جنس دیگری فرق کند ولی استعداد و قابلیت همجنس شدن با آن را دارد . یعنی همینکه به موجودی دیگر پیوست. با او همجنس شود . [ هر کس بالقوه قابلیت خوب و بد شدن را دارد . اگر شرایط فراهم آید استعداد بالقوه به فعلیت می رسد . ]

همچو آب و نان که جنس ما نبود / گشت جنس ما و اندر ما فزود


برای مثال ، آب و نان که ظاهرا همجنس انسان نیستند ولی همینکه داخل بدن انسان می شوند همجنس او می گردند و سبب رشد و نمو او می شوند .

نقش جنسیت ندارد آب و نان / ز اعتبار آخر ، آن را جنس دان


آب و نان از لحاظ شکل و صورت ، نقش و جنسیت انسان را ندارد ولی همینکه به بدن انسان داخل شد جزء بدن او می گردد . [ سبب جذب بر چهار گونه است . 1- جذب جنس به جنس خود 2- جذب جزو به کل خود مانند اجزای زمینی که به سوی کره خاکی رود 3- جذب جنسیت بالقوه و آنچه قابل جنسیت است مانند نان و آب و انواع خوردنی ها و آشامیدنیها که بالفعل همجنس انسان نیست ولی پس از هضم شدن جزو بدن او شود 4- پندار و نمایش جنسیت که منشاء جذب دروغین و ناپایدار است که در ابیات بعدی شرح داده می شود . ]

ور ز غیر جنس باشد ذوق ما / آن مگر مانند باشد جنس را 


و اگر ذوق و کشش ما متوجه امری شود که با ما همجنس نباشد بلکه فقط صورتا مشابهتی با ما داشته باشد .

آنکه مانند است ، باشد عاریت / عاریت باقی نماند عاقبت


در ادامه بیت قبل : این ذوق و جذب ظاهری پایدار نمی ماند و از میان می رود زیرا سبب این ذوق تنها مشابهت ظاهری بوده است و چنین چیزی عاریتی و عرضی است و باقی نمی ماند .

مرغ را گر ذوق آید از صفیر / چونکه جنس خود نیابد ، شد نفیر


برای مثال اگر پرنده ای مجذوب آواز صیادی شود به این خیال که او هم پرنده ای همجنس اوست . وقتی به دنبال آن آواز برود و متوجه شود که آواز دهنده انسانی است که به تقلید پرندگان نغمه سرائی می کند ، از او می رمد زیرا آن شخص همجنس پرنده نیست و ای بسا برای صید کردن او نغمه سرائی می کند .

تشنه را گر ذوق آید از سراب / چون رسد در وی ، گریزد ، جوید آب


مثال دیگر : هر گاه شخصی تشنه ، سراب را در بیابان مشاهده کند نسبت به آن میل و جاذبه ای پیدا می کند زیرا سراب همچون آب به نظر می رسد ولی همین که بدان نقطه رسید از آن می گریزد و باز به دنبال آب می رود . [ این هم مثالی بود برای نوع چهارم کشش . ]

مفلسان گر خوش شوند از زر قلب / لیک آن رسوا شود در دار ضرب


مثال دیگر : اگرچه گدایان با دریافت سکه های تقلبی شادمان شوند ، ولی وقتی آن سکه ها در ضرابخانه وارد می شود و محک بخورد معلوم می شود که تقلبی بوده است .

تا زراندودیت از ره نفکند / تا خیال کژ تو را چه نفکند


مبادا که سکه های تقلبی فریبت دهد . زنهار تا خیالات ناراست تو را به چاه گمراهی و شقاوت نیفکند . [ ای طالب حقیقت ، بسیارند کسانی که خود را به طلای حرف حق می آرایند ولی حقیقت در باطن آنان ریشه ندارد . مبادا که فریفته این گندم نمایان جو فروش شوی . ]

از کلیله باز جو آن قصه را / واندر آن قصه طلب کن حصه را


برو آن حکایتی که در بسط این مطلب خواهیم آورد از کتاب کلیله و دمنه بخوان و از آن حکایت بهره ای بگیر . یعنی از آن به قدر ظرفیت و استعدادت نکته های معنوی را دریافت کن .

دکلمه انکار کردن پادشاه جهود و قبول نا کردن نصیحت

دکلمه انکار کردن پادشاه جهود و قبول نا کردن نصیحت

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟