شرح و تفسیر پیش آمدن دربانان خلیفه از بهر اکرام اعرابی

شرح و تفسیر پیش آمدن دربانان خلیفه از بهر اکرام اعرابی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر پیش آمدن دربانان خلیفه از بهر اکرام اعرابی

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 2773 تا 2800

نام حکایت : خلیفه که در کرم در زمان خود از حاتم طایی گذشته بود و نظیر نداشت

بخش : 24 از 32

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

در روزگاران پیشین ، خلیفه ای بود بسیار بخشنده و دادگر ، بدین معنی که نه تنها بر قبیله و عشیره خود بخشش و جوانمردی می کرد . بلکه همه اقوام و قبائل را مشمول دلجویی و دادِ خود می ساخت . شبی بنابر خوی و عادت زنان که به سبب گرفتاری خود به کارهای خانه و تیمارِ طفلان و اشتغال مردان به مشاغل دیگر . تنها شب هنگام ، فرصتی بدست می آرند که از شویِ خود شکایتی کنند . زنی اعرابی از تنگیِ معاش و تهیدستی و بینوایی گِله آغازید و فقر و نداری شویِ خود را با بازتابی تند و جان گزا بازگو کرد . و از سرِ ملامت و نکوهش ، بدو گفت : از صفات ویژه عربان ، جنگ و غارت است . ولی تو ، ای شویِ بی برگ ونوا ، چنان در چنبر فقر و فاقه اسیری که رعایت این رسم و سنت دیرین عرب نیز نتوانی کردن . در نتیجه ، مال و مُکنتی نداری تا هرگاه مهمانی نزد ما آید از او پذیرایی کنیم . و حال آنکه از سنت کهن اعرابیان است که مهمان را بس عزیز و گرامی دارند . وانگهی اگر مهمانی هم برای ما رسد . ناگزیریم که شبانه بر رخت و جامه او نیز دست یغما و …

متن کامل حکایت خلیفه کریم تر از حاتم طایی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 2773 الی 2800

2773) آن عرابی از بیابانِ بعید / بر درِ دارالخِلافه چون رسید

2774) پس نقیبان پیشِ اعرابی شدند / بس گلابِ لطف بر جَیبَش زدند

2775) حاجتِ او فهمشان شد بی مقال / کارِ ایشان بُد عطا پیش از سوال

2776) پس بدو گفتند : یا وَجه العرب / از کجایی ؟ چونی از راه و تَعَب

2777) گفت : وجهم ، گر مرا وجهی دهید / بی وجوهم ، چون پسِ پشتم نهید

2778) ای که در روتان نشانِ مهتری / فرّتان خوشتر ز زَرِ جعفری

2779) ای که یک دیدارتان ، دیدارها / ای نثارِ دیدتان ، دینارها

2780) ای همه یَنظُر بِنُورالله شده / از برِ حق ، بهرِ بخشش آمده

2781) تا زنید آن کیمیاهایِ نظر / بر سرِ مِس هایِ اشخاصِ بشر

2782) من غریبم ، از بیابان آمدم / بر امیدِ لطفِ سلطان آمدم

2783) بویِ لطفِ او ، بیابانها گرفت / ذرّه های ریگ هم جانها گرفت

2784) تا بدینجا بهرِ دینار آمدم / چون رسیدم ، مستِ دیدار آمدم

2785) بهرِ نان ، شخصی سویِ نانوا دوید / داد جان ، چون حُسنِ نانبا را بدید

2786) بهرِ فُرجه شد یکی تا گُلسِتان / فرجۀ او شد جمالِ باغبان

2787) همچو اَعرابی که آب از چَه کشید / آبِ حیوان از رُخَ یوسف چشید

2788) رفت موسی کآتش آرد او به دست / آتشی دید او ، که از آتش بِرَست

2789) جِست عیسی تا رَهَد از دشمنان /  بُردش آن جُستن به چارم آسمان

2790) دامِ آدم ، خوشۀ گندم شده / تا وجودش خوشۀ مردم شده

2791) باز آید سویِ دام از بهرِ خَور / ساعدِ شه یابد و اقبال و فَر

2792) طفل شد مکتب پیِ کسب هُنر / بر امیدِ مرغ با لطفِ پدر

2793) پس ز مکتب او یکی صدری شده / ماهگانه داده و بدری شده

2794) آمده عباس حرب از بهرِ کین / بهرِ قمعِ احمد و استیزِ دین

2795) گشته دین را تا قیامت پشت و رُو / در خلافت او و فرزندان او

2796) من بر این در ، طالبِ چیز آمدم / صدر گشتم چون به دِهلیز آمدم

2797) آب آوردم به تحفه بهرِ نان / بوی نانم بُرد تا صدرِ جنان

2798) نان ، برون راند آدمی را از بهشت / نان ، مرا اندر بهشتی در سرشت

2799) رَستم از آب و ز نان ، همچون مَلَک / بی غَرَض گردم بر این در ، چون فَلَک

2800) بی غَرَض نَبوَد به گردش در جهان / غیرِ جسم و غیرِ جانِ عاشقان

 

شرح و تفسیر پیش آمدن دربانان خلیفه از بهر اکرام اعرابی

آن عرابی از بیابانِ بعید / بر درِ دارالخِلافه چون رسید


آن اعرابی که از بیابان بس دور آمده بود . همینکه بر درِ سرای خلیفه و جایگاه او رسید .

پس نقیبان پیشِ اعرابی شدند / بس گلابِ لطف بر جَیبَش زدند


پس نزدیکان خلیفه به استقبال آن مرد عرب رفتند و بر جامه و گریبان او در کمال لطف ، گلاب پاشیدند . [ نقیب = پیشوا و رئیس ، کسی که به احوال مردم معرفت داشته باشد . جمع آن ، نُقَباء است . ( فرهنگ نفیسی ، ج 5 ، ص 3755 ) ]

_ نقیب در اصطلاح صوفیان یکی از مراتب اولیاست . که به اقتضای اسم باطن ، از بواطن مردم آگاه هستند ( کشاف اصطلاحات الفنون ، ج 2 ، ص 1373 ) . مصراع دوم به رسم گلاب زدن به تن و جامه حضّار در مراسم مذهبی اشارت شده است .

حاجتِ او فهمشان شد بی مقال / کارِ ایشان بُد عطا پیش از سوال


بی آنکه اعرابی سخنی بر زبان راند . آن نقیبان حاجت او را دریافتند . کار و عادت پسندیده آنان این بود که پیش از آنکه نیازمند به زبان آید و از درخواست خود شرمنده شود . نیاز او را برآورده می ساختند .

پس بدو گفتند : یا وَجه العرب / از کجایی ؟ چونی از راه و تَعَب


پس نقیبان به او گفتند : ای بزرگ و شریف قوم عرب ، با این رنج و سختی سفر ، چگونه ای و از کجا می آیی ؟ ( وَجهَ العرب = بزرگ و روشناس عرب . تَعَب = رنج و سختی )

گفت : وجهم ، گر مرا وجهی دهید / بی وجوهم ، چون پسِ پشتم نهید


اعرابی به آنان گفت : من بزرگ و شریفِ عربم به شرطِ آنکه به من عطایی کنید و اگر بر من پشت کنید . بزرگی و شرافتی ندارم .

ای که در روتان نشانِ مهتری / فرّتان خوشتر ز زَرِ جعفری


ای کسانی که نشانه مِهتری در رخسارتان نمایان است و شکوه و بزرگی شما از طلای خالص و ناب هم بهتر است . [ زَرِ جعفری = زرِ خالص ، منسوب به جعفر که کیمیاگر بود . اما آنچه که در تواریخ مسطور است آن است که قبل از جعفر برمکی ، با زر تقلبی سکه می زدند و چون او به وزارت رسید دستور داد تا طلا را خالص کنند و سکه بزنند . لذا زر را به او منسوب کردند . ]

ای که یک دیدارتان ، دیدارها / ای نثارِ دیدتان ، دینارها


ای کسانی که یک بار به دیدار شما آمدن به منزلۀ چندین دیدار به شمار می رود . دیدار شما چنان ارزشمند است که باید دینارها نثار دیدارتان کرد .

ای همه یَنظُر بِنُورالله شده / از برِ حق ، بهرِ بخشش آمده


ای کسانی که با نورِ خدا به جهان می نگرید و از پیشگاه شاهِ وجود ، برای بخشش و افاضه به نیازمندان آمده اید .

تا زنید آن کیمیاهایِ نظر / بر سرِ مِس هایِ اشخاصِ بشر


تا اینکه کیمیاهای نظر و نگاهتان را بر مس های اشخاص بزنید و مسِ وجود آنان را به طلای کمال مبدّل کنید .

من غریبم ، از بیابان آمدم / بر امیدِ لطفِ سلطان آمدم


من غریبی هستم که از بیابان آمده ام و به امید دریافتِ الطافِ سلطانِ وجود ، آمده ام .

بویِ لطفِ او ، بیابانها گرفت / ذرّه های ریگ هم جانها گرفت


بوی الطاف و احسانِ شاهِ وجود ، بیابانها را فرا گرفت و از نسیم جانبخش احسان او ، حتی ذرات ریگ ها جان گرفتند .

تا بدینجا بهرِ دینار آمدم / چون رسیدم ، مستِ دیدار آمدم


من تا اینجا به خاطر دریافت دینار آمدم اما همینکه به این بارگاه رسیدم مستِ دیدار حقیقت شدم . [ مولانا در این بیت و ابیات بعدی به این نکته اشاره می کند که ، گاهی انسان با انگیزه ای معمولی و غرضی دنیوی به امری می پردازد ولی در حین عمل به شناخت هایی دست می یازد که بکلّی ، انگیزه او را تبدیل و تصعید می کند . مثلا کودکان ابتدا تن به درس و مشق نمی دهند و ای بسا در نظر آنان چیزی مشقّت بارتر از درس و مدرسه نباشد . از اینرو پدران و مادران مجبور می شوند که به آنان وعدۀ نُقل و نبات دهند . کودک به این امید ، درس و مشق را آغاز می کند . ولی رفته رفته با درس اُنس می گیرد و بدان دل می بازد تا بدانجا که برای کسب علم و دانش از خواب و خوراک و بازی و تفریح خود نیز در می گذرد و نهایتا شیفتگی او به علم و دانش بدان حد می رسد که اگر همه زر و سیم عالم را به پای او ریزند حاضر نیست لحظه ای از درس و تحقیق و پژوهش دست بکشد . مولانا در ابیات ذیل این معنی را با مثالهایی بیان می دارد .

بهرِ نان ، شخصی سویِ نانوا دوید / داد جان ، چون حُسنِ نانبا را بدید


مَثَلِ من ، مثلِ آن کسی است که برای گرفتن نان به دکان می رود ولی همینکه حُسن و زیبایی نانوا را می بیند . عاشق او می شود .

بهرِ فُرجه شد یکی تا گُلسِتان / فرجۀ او شد جمالِ باغبان


مثال دیگر ، شخصی برای گردش و تفرّج به گلستان می رود ولی همینکه زیبایی و جمال باغبان را می بیند به سیر و سیاحت در زیبایی او می پردازد و دیگر به باغ نظری نمی کند . ( فرجه = گردش و تفرّج )

همچو اَعرابی که آب از چَه کشید / آبِ حیوان از رُخَ یوسف چشید


مثال دیگر ، مانند آن اعرابی که خواست از عمق چاه آب بکشد . ولی همینکه دلو را از ژرفای چاه ، بالا کشید با جمال یوسف ، مواجه شد و آب حیات را از رخسار او چشید . [ اشاره است به آیه 19 سوره یوسف . « کاروانی بیامد ، آبدارشان را برای آب فرستادند . دلو را که از چاه آورد (و جمال یوسف را دید) گفت : به به ، مژده شما را باد که این جوانکی است » ]

رفت موسی کآتش آرد او به دست / آتشی دید او ، که از آتش بِرَست


مثال دیگر ، حضرت موسی (ع) رفت که آتشی برگیرد . ولی او آتشی دید که از جُستن آتش مورد نظر خود فارغ شد و رهید . [ اشاره است به آیه 10 سوره طه « آن دم که آتشی دید و به کسان خود گفت : درنگ کنید که من آتشی بینم . باشد که اخگری از آن برایتان برگیرم و آرم » ]

– حضرت موسی (ع) وقتی که در بیابان می رفت که آتشی برای خانواده اش فراهم سازد . در این هنگام رسالت الهی بدو ابلاغ شد . ( اخبار الزمان ، ص 280 )

جِست عیسی تا رَهَد از دشمنان /  بُردش آن جُستن به چارم آسمان


مثال دیگر ، حضرت عیسی (ع) گریخت تا از گزند دشمنان برهد . ولی از بالای دار به آسمان چهارم عروج کرد . [ آسمان چهارم = به پندار قدما این آسمان ، محل کُرۀ شمس است و گویند که عیسی (ع) را به هنگام عروج در آسمانها ، به علت سوزنی که از دنیا همراه داشت در این آسمان ، متوقف کردند و اجازه رفتن به آسمانهای دیگر به او ندادند . ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ، ج 1 ، ص 45 و 46 ) ]

– طبق روایت انجیل ، حضرت عیسی (ع) پس از مصلوب شدن ، به خاک سپرده شد و سه روز بعد از گور برخاست و به آسمان بر شد . هر چند که پیلاطس جبار ، کشیک چیانی بر گور عیسی (ع) بر گماشته بود تا مبادا شاگردانش شبانه جسد او را بدزدند و در میان مردم ، جار زنند که عیسی (ع) از میان مردگان برخاسته است و از این راه فتنه ای دیگر انگیزند . لیکن مفسران و راویان مسلمان به استناد آیه 157 سوره نساء ، بر این باورند که آنکه بر سرِ دار رفت و جان سپرد . عیسی (ع) نبود بلکه شخصی دیگر را بر گمان خطا بر دار کشیذند و مقتول ساختند . ( کشاف ، ج 3 ، ص 587 )

دامِ آدم ، خوشۀ گندم شده / تا وجودش خوشۀ مردم شده


مثال دیگر ، خوشه گندم دامِ حضرت آدم شد زیرا از آن خورد و از بهشت رانده شد تا اینکه وجودش خوشۀ مردم گردید . یعنی سبب شد که این همه اولاد و افراد همانند دانه های خوشه از وجود او پدید آیند . [ در سوره اعراف ، آیه 20 آمده است « باز نداشت شما را پروردگارتان از این درخت . مباد که در بهشت دو فرشته شوید یا جاودانه مانید و سوگند یاد کرد که من خیرخواه شمایم » همانطور که ملاحظه می شود در قرآن نوع میوه یا آن درخت مشخص نشده است بلکه بیشتر مفسران و دانشمندان ، شجره ممنوعه را گندم می دانند . ]

باز آید سویِ دام از بهرِ خَور / ساعدِ شه یابد و اقبال و فَر


مثال دیگر ، پرندۀ تیز بال و بلند پروازی به نامِ باز ، برای یافتن صید به سوی دام می آید و نهایتا جایگاهش ، ساعدِ شاه می شود و شکوه و جلالتِ والایی می یابد . [ شاهان پیشین این پرنده شکاری را صید می کردند و دست آموز خود می ساختند و برای شکار سایر پرندگان با خود همراه می بردند ]

طفل شد مکتب پیِ کسب هُنر / بر امیدِ مرغ با لطفِ پدر


مثال دیگر ، کودک برای آنکه پدرش مرغی زیبا برای او بخرد . دنبال علم و کسب دانش می رود .

پس ز مکتب او یکی صدری شده / ماهگانه داده و بدری شده


پس کودک با کسب هنر و معرفت ، به مقام والا و صدارت می رسد و بر همگان تفوّق می یابد و در حین تحصیل هر ماه از بابت شهریه ، چیزی به آموزگار خود می دهد و پس از کامل کردن تحصیلات ، همانند ماهِ شبِ چهاردهم ، تابان و رخشان می شود و جامعه بشری را روشنی می بخشد . ( ماهگانه = مقرری ماهانه )

آمده عباس حرب از بهرِ کین / بهرِ قمعِ احمد و استیزِ دین


مثال دیگر ، عباس بن عبدالمطلب ، عموی پیامبر (ص) به قصدِ جنگ و کین و سرکوب محمد (ص) و ستیزه گری با آیین او به آوردگاه نبرد آمد . [ عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر (ص) و از بزرگان قبیله قریش به شمار می آمد . یش از هجرت ، در مکه به اسلام گروید و اسلام آوردن خود را پنهان می داشت و اخبار مشرکان را مخفیانه به پیامبر (ص) می رساند و آخرین فردی بود که به مدینه هجرت کرد . لذا پیامبر به او فرمود : « هجرت با تو ختم شود همانگونه که نبوت با من پایان گرفت » او در جنگ حُنین و فتح مکه شرکت داشت و سرانجام در دوران عثمان درگذشت . ( اُسدُالغابَة ، ج 3 ، ص 110 ) . عباسیان از نسل او هستند . ]

گشته دین را تا قیامت پشت و رُو / در خلافت او و فرزندان او


حضرت عباس در زمان رسول خدا و پس از او ، فرزندانش تا قیام قیامت ، پشتیبان و یارگیر دین اسلام شدند .

من بر این در ، طالبِ چیز آمدم / صدر گشتم چون به دِهلیز آمدم


مرد اعرابی گفت : من به درگاه که رسیدم ، جویای چیزکی بودم . اما همینکه داخل دهلیز شدم به مقام والا دست یازیدم . [ گاه انگیزه های ساده و ابتدایی انسان ، بر اثر یک جذبه و بارقه ، تصعید و تکامل می یابد . مثالهای فوق گویای این مطلب است ]

آب آوردم به تحفه بهرِ نان / بوی نانم بُرد تا صدرِ جنان


من برای رسیدن به نان ، آب در سبوی خود آوردم . ولی بوی این نان ، مرا تا عالی ترین مرتبه سعادت معنوی بهشت رساند . ( جَنان = جمع جَنت به معنی بهشت )

نان ، برون راند آدمی را از بهشت / نان ، مرا اندر بهشتی در سرشت


نان بود که حضرت آدم (ع) را از بهشت بیرون راند ولی همین نان ، مرا با بهشتیان همنشین و معاشر کرد .

رَستم از آب و ز نان ، همچون مَلَک / بی غَرَض گردم بر این در ، چون فَلَک


به این مقام که رسیدم . همانند فرشته از آب و نان رهیدم و من اینک بی هیچ خواست و غرضی مانند فلک ، پیرامون این درگاه می گردم .

بی غَرَض نَبوَد به گردش در جهان / غیرِ جسم و غیرِ جانِ عاشقان


در جهان ، هیچ گردش و جنبشی بی غرض انجام نمی شود . مگر جسم و جانِ عاشقان . [ عاشق حقیقی ، همواره خود را مقهور مشیّ حق می بیند و هیچیک از اعمالش ، معلّل به غرض و کسب نتیجه نیست . چه او از جملۀ حرص ها و عیب ها و خودبینی ها پاک و منزه است . اگر حق را می پرستد نه برای رسیدن به نعیم بهشت و نه بیم از آتش دوزخ است . بلکه او چون عاشق حق است ، حق را می پرستد و اگر به مردم نیکی می کند . منتظر عوض و پاداش از سوی آنها نیست . درست مانند خورشید که بی غرض بر همگان می تابد . ]

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه پیش آمدن دربانان خلیفه از بهر اکرام اعرابی

دکلمه پیش آمدن دربانان خلیفه از بهر اکرام اعرابی

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟