غزل شماره 146 دیوان سعدی شیرازی

شرح و تفسیر غزل شماره 146 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر غزل شماره 146 دیوان سعدی شیرازی

شاعر : ابو محمد مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی

کتاب : دیوان اشعار

قالب شعر : غزل

آدرس شعر : غزل شماره 146 دیوان سعدی شیرازی

غزلیات سعدی
متن کامل ابیات 1 الی 11

1) ای جان خردمندان گوی خم چوگانت / بیرون نرود گویی کُافتاد به میدانت

2) روزِ همه سر بر کرد از کوه و ، شبِ ما را / سر بر نکند خورشید ، الّا ز گریبانت

3) جان در تن مشتاقان از ذوق به رقص آید / چون باد بجنبانَد شاخی ز گلستانت

4) دیوار سرایت را نقّاش نمی باید / تو زینت ایوانی ، نه صورت ایوانت

5) هر چند نمی سوزد بر من دل سنگینت / گویی دل من سنگی است در چاه زنخدانت

6) جان باختن آسان است اندر نظرت ، لیکن / این لاشه نمی بینم شایستۀ قربانت

7) با داغ تو رنجوری بِه کز نظرت دوری / پیش قدمت مردن خوشتر که به هجرانت

8) ای بادیۀ هجران ، تا عشقِ حرم باشد / عشّاق نیندیشند از خار مُغیلانت

9) دیگر نتوانستم از فتنه حذر کردن / زآنگه که درافتادم با قامت فتّانت

10) شاید که در این دنیا مرگش نبُوَد هرگز / سعدی که تو جان دارد ، بل دوستر از جانت

11) بسیار چو ذوالقرنین آفاق بگردیده ست / این تشنه که می میرد بر چشمۀ حیوانت

شرح و تفسیر غزل شماره 146 دیوان سعدی شیرازی

ای جان خردمندان گوی خم چوگانت / بیرون نرود گویی کُافتاد به میدانت


ای کسی که جان خردمندان در خم چوگان تو اسیر مانده است ، بدان که هر گویی که به میدان تو افتد هرگز از آن بیرون نمی رود . به سخن دیگر ، خردمندان اسارت در خم چوگان تو را بر آزادی ترجیح می دهند . [ گوی = توپ و گلوله ای چوبین که در بازی چوگان از آن استفاده می شود / چوگان = چوبی با دستۀ راست و باریک و سرِ کج که با آن در چوگان بازی گوی را می زنند ]

روزِ همه سر بر کرد از کوه و ، شبِ ما را / سر بر نکند خورشید ، الّا ز گریبانت


برای همگان روز هنگامی فرامی رسد که خورشید از کوه سر بر می آورد ، امّا خورشید درخشان چهره ات در شب ما فقط از گریبان تو سر بر می زند . [ گریبان = یقه / سر بر کردن = کنایه از سر بلند کردن ، ظاهر و آشکار شدن ، بیرون آمدن ]

جان در تن مشتاقان از ذوق به رقص آید / چون باد بجنبانَد شاخی ز گلستانت


اگر باد شاخه ای را از گلستان وجود تو به حرکت درآورد و اشتیاق را در عاشقانت به پا کند ، جان آنان در تنشان به رقص و پای کوبی خواهد پرداخت . [ مشتاقان = عاشقان و شیفتگان / ذوق = نشاط و شادی ]

دیوار سرایت را نقّاش نمی باید / تو زینت ایوانی ، نه صورت ایوانت


دیوار خانه ات به صورتگر نیازی ندارد ، زیرا آنچه سرایت را می آراید ، نقش دیوارهای آن نیست بلکه تو خود موجب زیبایی و آراستگی آن هستی . [ بایستن = لازم و شایسته بودن / صورت = نقش و تصویر ]

هر چند نمی سوزد بر من دل سنگینت / گویی دل من سنگی است در چاه زنخدانت


دل سخت تو بر من نمی سوزد و به رحم نمی آید ، گویی دل من در بی قدری به سنگی می ماند که در چاه زنخدانت افتاده است . [ چاه زنخدان = گودی چانه ، در ادب فارسی چانۀ معشوق به سبب فرورفتگی زیر آن به چاه مانند شده است ]

جان باختن آسان است اندر نظرت ، لیکن / این لاشه نمی بینم شایستۀ قربانت


جان فشانی در پیش تو کار دشواری نیست ، امّا من این جان بی قدر خود را که لاشه ای می ماند ، شایسته قربان کردن در راه تو نمی دانم . ما پیش از نثار جان در راهت بی جان گشته ایم . [ جان باختن = جان را نثار کردن / نظر = نگاه و چشم / لاشه = تن بی جان و مرده ]

با داغ تو رنجوری بِه کز نظرت دوری / پیش قدمت مردن خوشتر که به هجرانت


رنجوری در اثر داغ تو برای من بسی بهتر از آن است که از تو دور بمانم . در زیر گام هایت جان دادن شایسته تر است از اینکه در اثر دوری از تو بمیرم . [ داغ = آتش و حرارت / رنجوری = دردمندی و ملالت و آزردگی ]

ای بادیۀ هجران ، تا عشقِ حرم باشد / عشّاق نیندیشند از خار مُغیلانت


ای بیابان جدایی ، تا زمانی که شور و شوقی برای رسیدن به حرم وجود دارد ، دشواری های راه ، عاشقانت را به هراس نمی افکند . [ بادیه = صحرا و بیابان / حرم = گرداگرد خانه و مکان مقدّس ، داخل خانه و سرای اندرونی ، در برخی از غزل ها حریم و گرداگرد کوی یار است . جایی که بیگانه اجازۀ ورود به آنجا را ندارد / مغیلان = نوعی درختچۀ پرخار که در شنزارها می روید و در بیابان های عربستان فراوان است و خارهای آن سبب اذیّت و آزار طالبان کعبه بود . از این رو مغیلان به مشکلات راه طریقت و عشق تعبیر شده است ]

دیگر نتوانستم از فتنه حذر کردن / زآنگه که درافتادم با قامت فتّانت


از زمانی که قامت دلربا و سِحر کننده ات مرا مجذوب ساخت ، دیگر حذر کردن از فتنه برایم مقدور نبوده است . [ حذر کردن = دوری کردن و پرهیز نمودن / فتّان = فاته انگیز و فتنه جو ، زیبا و دلفریب که با زیبایی مردم را مفتون سازد / درافتادن با چیزی = کنایه از رو به رو شدن با چیزی ]

شاید که در این دنیا مرگش نبُوَد هرگز / سعدی که تو جان دارد ، بل دوستر از جانت


شایسته است که سعدی به دلیل آنکه تو را مثل جان خویش می داند ، بلکه بیش از جانش دوست دارد ، در این دنیا مرگی نداشته باشد و جاودانه گردد . [ شاید= از مصدر شایستن به معنی شایسته و سزاوار ]

بسیار چو ذوالقرنین آفاق بگردیده ست / این تشنه که می میرد بر چشمۀ حیوانت


این تشنه ای که در کنار چشمۀ آب حیات تو جان می دهد ، مثل اسکندر جهان را برای دستیابی به آن چشمه زیر پای نهاده است .

ذوالقرنین = در لغت به معنی صاحب دو گیسو ، صاحب دو قرت زندگی یا سلطنت ، پادشاهی که چون ملک مغرب و مشرق بر وی تمام شد ، خداوند او را پیغمبری داد . داستان او در بسیاری از منابع قدیم و جدید با روایات مربوط به اسکندر مقدونی خلط شده و حتّی از آن دو شخصیّت واحدی به نام اسکندر ذوالقرنین تصوّر گردیده است . سرگذشت ذوالقرنین در قرآن ( سورۀ کهف آیات 83 تا 96 ) نسبتاََ به تفضیل بدین شرح آمده : به او همۀ امکانات دادیم . وی به مغرب آفتاب رسید و دید که خورشید در چشمه ای گرم فرو می شد و در کنار آن قومی بودند که با آنها به مهربانی رفتار کرد . لشکر به مشرق آفتاب کشید و به جایی رسید که خورشید بر قومی می تابید و آنها در برابر آن حائلی نداشتند . در میان دو کوه قومی را یافت که زبان ایشان درست مفهوم نبود . آنان شکایت یأجوج و مأجوج و فساد ایشان در زمین به پیش او آوردند . ذوالقرنین به مدد قدرت خدایی با آهن میان دو کوه را سد کرد و در آن دمید تا گداخته شد و آنگاه مِس گداخته بر آن ریخت و یأجوج و مأجوج نتوانستند از آن بالا روند . در تفاسیر و قصص روایات متعدّدی و گاه متناقضی در بارۀ او ذکر کرده اند . برخی او را معاصر حضرت ابراهیم (ع) یا سابق بر او و برخی وی را همزمان با فریدون پنداشته اند . گفته اند که با خضر هم سفر شد و به چشمۀ حیات رسید . بسیاری و از آن جمله ، ابن سینا ، اسکندر را همان ذوالقرنین قرآن و معاصر ارسطو پنداشته اند . در حالیکه در برخی از تفاسیر کهن چنین انطباقی دیده نمی شود . ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه ، صفحه 60 ، انطباق اسکندر و ذوالقرنین را محقّقانه رد کرده و اسکندر را از ملوک اذوا یا تبابعۀ یمن می داند . فخر رازی هم بر تفاوت آن دو تأکید کرده و ذوالقرنین را پیامبر دانسته است ( فرهنگ اساطیر ) .

چشمۀ حیوان = آب حیوان ، آب زندگی ، آب خضر ، در غزلیات سعدی همۀ این ترکیبات بکار رفته است . به عقیدۀ قدما آبی بوده است در ظلمات که در انتهای دنیای مسکون جای دارد و هر کس از آن چشمه بنوشد عمر جاودانی خواهد یافت .

شرح و تفسیر غزل 145                     شرح و تفسیر غزل 147

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه غزل شماره 146 دیوان سعدی شیرازی

زندگینامه سعدی شیرازی

افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …

متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی

در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .

این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …

متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح غزلهای سعدی – جلد اول و دوم – نوشته دکتر محمدرضا برزگر خالقی و دکتر تورج عقدایی – انتشارات زوّار

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟