شرح و تفسیر دانستن پیامبر سبب رنجوری آن شخص را در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر دانستن پیامبر سبب رنجوری آن شخص را
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 2252 تا 2332
نام حکایت : رفتن مصطفی (ص) به عیادت صحابی رنجور
بخش : 7 از 14
یکی از صحابه بیمار شده بود . پیامبر (ص) به عیادت او رفت تا از وی دلجویی کند . همینکه بیمار نگاهش به رسول الله (ص) افتاد . درد و رنجوریش بهبود یافت و خدا را سپاس گفت و بیماری و کسالت خود را موهبتی ربّانی دانست . چه به واسطۀ این بیماری ، پیامبر (ص) را در منزل خود زیارت می کرد . پیامبر ضمن احوالپرسی ، از او سؤال کرد تو در حالت غلبۀ نَفسِ امّاره چه دعایی به زبان خود کرده ای ؟ آن بیمار ابتدا به خاطرش نیامد که چه دعایی کرده ، ولی با مدد از همّت و …
متن کامل « حکایت رفتن مصطفی (ص) به عیادت صحابی رنجور » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
2252) چون پیمبر دید آن بیمار را / خوش نوازش کرد یارِ غار را
2253) زنده شد او چون پیمبر را بدید / گوییا آن دَم مر او را آفرید
2254) گفت : بیماری ، مرا این بخت داد / کآمد این سلطان بَرِ من بامداد
2255) تا مرا صحّت رسید و عافیت / از قدومِ این شَهِ بی حاشیت
2256) ای خجسته رنج و بیماری و تب / ای مبارک درد و بیداریِ شب
2257) نک مرا در پیری از لطف و کرم / حق چنین رنجوریی داد و سَقَم
2258) دردِ پشتم داد هم تا من ز خواب / بر جهد هر نیم شب لابد شتاب
2259) تا نخسپم جمله شب ، چُون گاومیش / دردها بخشید حق از لطفِ خویش
2260) زین شکست ، آن رحمِ شاهان جُوش کرد / دوزخ از تهدید من خاموش کرد
2261) رنج ، گنج آمد که رحمت ها در اوست / مغز ، تازه شد ، چو بخراشید پوست
2262) ای برادر موضعِ تاریک و سرد / صبر کردن بر غم و سستی و درد
2263) چشمۀ حیوان و ، جامِ مستی است / کآن بلندی ها همه در پستی است
2264) آن بهاران مُضمَرست اندر خزان / در بهارست آن خزان ، مگریز از آن
2265) همرهِ غم باش ، با وحشت بساز / می طلب در مرگ خود عُمرِ دراز
2266) آنچه گوید نَفسِ تو کاینجا بَدَست / مَشنَوَش چون کارِ او ضِد آمده ست
2267) تو خلافش کُن که از پیغمبران / این چنین آمد وصیّت در جهان
2268) مشورت در کارها واجب شود / تا پشیمانی در آخِر کم بُوَد
2269) گفت امّت : مشورت با کی کنیم ؟ / انبیا گفتند : با عقلِ امام
2270) گفت : گر کودک درآید یا زنی / کو ندارد رأی و عقلِ روشنی
2271) گفت : با او مشورت کُن و آنچه گفت / تو خِلافِ آن کُن و ، در راه اُفت
2272) نَفسِ خود را زن شناس ، از زن بَتَر / ز آنکه زن جزوی است ، نَفست کُلِ شَر
2273) مشورت با نَفسِ خود گر می کنی / هر چه گوید : کُن خلافِ آن دَنی
2274) گر نماز و روزه می فرمایدت / نَفس ، مکّارست ، مکری زایدت
2275) مَشورت با نَفسِ خویش اندر فِغال / هر چه گوید ، عکسِ آن باشد کمال
2276) بر نیابی با وَی و استیز او / رَو بَرِ یاری ، بگیر آمیز او
2277) عقل ، قوّت گیرد از عقلِ دگر / نَی شِکر کامل شود از نَی شِکر
2278) من ز مکرِ نَفس دیدم چیزها / کو بَرَد از سِحرِ خود تمییزها
2279) وعده ها بدهد تو را تازه به دست / کو هزاران بار ، آنها را شکست
2280) عُمر ، گر صد سال خود مهلت دهد / اوت هر روزی بهانۀ تو نهد
2281) گرم گوید وعده هایِ سرد را / جادویِ مردی ، ببندد مرد را
2282) ای ضیاء الحق حسام الدین بیا / که نروید بی تو از شوره گیا
2283) از فلک آویخته شد پرده یی / از پیِ نفرینِ دل آزرده یی
2284) این قضا را هم قضا داند عِلاج / عقلِ خلقان در قضا گیج است گیج
2285) اژدها گشته است آن مارِ سیاه / آنکه کِرمی بود افتاده به راه
2286) اژدها و مار اندر دستِ تو / شد عصا ای جانِ موسی مستِ تو
2287) حُکمِ خُذها لا تَخَف دادت خدا / تا به دستت اژدها گردد عصا
2288) هین یَدِ بَیضا نما ای پادشاه / صبح نو بگشا ز شب هایِ سیاه
2289) دوزخی افروخت در وی دَم فسون / ای دَمِ تو از دَمِ دریا فزون
2290) بحر ، مکّارست ، بنموده کفی / دوزخ است از مکر ، بنموده تَفی
2291) ز آن نماید مختصر در چشمِ تو / تا زبون بینیش ، جُنبَد خشمِ تو
2292) همچنانکه لشکرِ انبوه بود / مر پیمبر را به چشم ، اندک نمود
2293) تا بر ایشان زد پیمبر بی خطر / ور فزون دیدی ، از آن کردی حَذَر
2294) آن عنایت بود و ، اهلِ آن بُدی / احمدا ، ور نَه تو بَد دل می شدی
2295) کم نمود او را و ، اصحابِ وِ را / آن جِهادِ ظاهر و ، باطن خدا
2296) تا مُیسّر کردی یُسری را بَر او / تا ز عُسری او نگردانید رُو
2297) کم نمودن مر وِ را پیروز بود / که حقش یار و ، طریق آموز بود
2298) آنکه حق پُشتش نباشد از ظَفَر / وای اگر گُربه ش نماید شیرِ نَر
2299) وای اگر صد را یکی بیند ز دُور / تا به چالش اندر آید از غرور
2300) ز آن نماید ذُوالفَقاری ، حربه یی / ز آن نماید شیرِ نَر ، چون گربه یی
2301) تا دلیر اندر فتد احمق به جنگ / واندر آرَدشان بدین حیلت به چنگ
2302) تا به پایِ خویش باشند آمده / آن فَلیوان جانبِ آتشکده
2303) کاهِ برگی می نماید تا تو زود / پُف کنی کو را ، برانی از وجود
2304) هین که آن کَه ، کوه ها برکنده است / زو جهان گریان و ، او در خنده است
2305) می نماید تا به کعب این آبِ جُو / صد چو عاجِ بنِ عَنَق شد غرقِ او
2306) می نماید موجِ خونش ، تلِّ مُشک / می نماید قعرِ دریا ، خاکِ خُشک
2307) خشک دید آن بحر را فرعونِ کور / تا در او راند از سرِ مردیّ و زور
2308) چون درآید ، در تکِ دریا بُوَد / دیدۀ فرعون ، کی بینا بُوَد ؟
2309) دیده ، بینا از لقایِ حق شود / حق کجا همرازِ هر احمق شود ؟
2310) قند بیند ، خود شود زهرِ قَتول / راه بیند ، خود بُوَد ، آن بانگِ غول
2311) ای فلک ، در فتنۀ آخِر زمان / تیز می گردی ، بِدِه آخر ، زمان
2312) خنجرِ تیزی تو اندر قصدِ ما / نیشِ زهرآلوده یی در فَصدِ ما
2313) ای فلک ، از رحمِ حق آموزِ رحم / بر دلِ موران ، مَزَن چُون مار ، زخم
2314) حقِ آنکه چرخۀ چرخِ تو را / کرد گَردان بر فرازِ این سرا
2315) که دگرگون گردی و ، رحمت کُنی / پیش از آنکه بیخِ ما را بَرکنی
2316) حقِ آنکه دایگی کردی نُخُست / تا نهالِ ما ز آب و خاک رُست
2317) حقِ آن شَه که تو را صاف آفرید / کرد چندان مشعله در تو پدید
2318) آن چنان معمور و باقی داشتت / تا که دَهری از ازل پنداشتت
2319) شُکر دانستیم آغازِ تو را / انبیا گفتند آن رازِ تو را
2320) آدمی داند که خانه حادث است / عنکبوتی نه که در وَی عابث است
2321) پَشّه کی داند که این باغ از کی است ؟ / کو بهاران زاد و مرگش در دَی است
2322) کِرم کاندر چوب زاید سست حال / کی بداند چوب را وقتِ نهال ؟
2323) ور بداند کِرم از ماهیّتش / عقل باشد ، کِرم باشد صورتش
2324) عقل ، خود را می نماید رنگ ها / چُون پَری دُورست از آن فرسنگ ها
2325) از مَلَک بالاست ، چه جایِ پَری ؟ / تو مگس پِرّی به پستی می پَری
2326) گر چه عقلت سویِ بالا می پَرد / مرغِ تقلیدت به پستی می چرد
2327) علمِ تقلیدی وَبالِ جانِ ماست / عاریه ست و ، ما نشسته کآنِ ماست
2328) زین خِرَد جاهل همی باید شدن / دست در دیوانگی باید زدن
2329) هر چه بینی سودِ خود ، ز آن می گریز / زهر نوش و ، آبِ حیوان را بریز
2330) هر که بستاید تو را ، دشنام دِه / سود و سرمایه به مُفلِس وام دِه
2331) ایمنی بگذار و ، جایِ خوف باش / بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش
2332) آزمودم عقلِ دُوراندیش را / بعد از این دیوانه سازم خویش را
چون پیمبر دید آن بیمار را / خوش نوازش کرد یارِ غار را
وقتی که حضرت رسول اکرم (ص) آن بیمار را دید . آن یارِ صمیمی را با محبت نوازش کرد . [ در اینجا بازگشت به بیت 2141 است که حکایت آغاز شد . یار غار = ابوبکر که در غارِ ثَور همراه رسول خدا بود و مجازاََ رفیق یکرنگ و موافق را گویند ( معین ، ج 4 ، ص 5241 ) ]
زنده شد او چون پیمبر را بدید / گوییا آن دَم مر او را آفرید
صحابی نامبرده همینکه حضرت پیغمبر (ص) را دید زنده شد . به حدی که گویا حضرت پیغمبر (ص) او را همان لحظه آفریده است .
گفت : بیماری ، مرا این بخت داد / کآمد این سلطان بَرِ من بامداد
آن صحابی بیمار گفت : بیماری برای من این سعادت را پدید آورد که این شاه حقیقت ، هنگام صبح به دیدار من آمد .
تا مرا صحّت رسید و عافیت / از قدومِ این شَهِ بی حاشیت
تا اینکه به مبارکی قدمِ این شاهِ بی محافظ و تشریفات ، بهبودی و سلامتی خود را باز یافتم .
ای خجسته رنج و بیماری و تب / ای مبارک درد و بیداریِ شب
چه فرخنده است رنج و بیماری و تب ، و چه خجسته است درد و بیداری در شب .
نک مرا در پیری از لطف و کرم / حق چنین رنجوریی داد و سَقَم
حق تعالی از روی لطف و احسان در دوران سالخوردگی ام به من این چنین کسالت و بیماری عطا فرمود .
[ سَقَم = بیماری ]
دردِ پشتم داد هم تا من ز خواب / بر جهد هر نیم شب لابد شتاب
حق تعالی به من دردِ پشت داد تا من در هر نیمه شب از شدّتِ درد سراسیمه از خواب برجهم .
تا نخسپم جمله شب ، چُون گاومیش / دردها بخشید حق از لطفِ خویش
حق تعالی از روی لطف و کرمِ خود ، دردهایی به من داد تا مبادا سراسرِ شب را مانند گاومیش بخوابم .
زین شکست ، آن رحمِ شاهان جُوش کرد / دوزخ از تهدید من خاموش کرد
به واسطۀ این درد ، دریای رحمتِ شاهانِ حقیقت برای من به جوش و خروش آمد و دوزخ دیگر مرا نترسانید و خموش شد . [ علّتِ اینکه در اینجا «شاهان» گفته یا برای تعظیم و تفخیم و جامعیّتِ مقام حق تعالی است و یا اینکه مراد از شاهان ، خداوند و انبیاء و اولیاء است ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 771 ) ]
رنج ، گنج آمد که رحمت ها در اوست / مغز ، تازه شد ، چو بخراشید پوست
رنج ، گنجخانه ای است که رحمت های فراوانی در آن نهفته است . چنانکه مثلا وقتی رویِ پوستِ ( بادام یا گردو یا پسته ) تَرک بردارد نشانِ این است که مغزِ آن لطیف و رسیده است . [ همینطور وقتی جسمِ آدمی بر اثرِ کسالت و بیماری ، شکسته شود . قلب و روح تازه می شود و نیرو پیدا می کند . ]
ای برادر موضعِ تاریک و سرد / صبر کردن بر غم و سستی و درد
ای برادر ، جایِ تاریک و سرد را تحمّل کردن و اندوه و ناتوانی و درد را بر خود هموار کردن نتیجۀ صبر کردن است .
چشمۀ حیوان و ، جامِ مستی است / کآن بلندی ها همه در پستی است
همۀ اینها ( مفادِ بیتِ پیشین ) سرچشمۀ آبِ حیات و جامِ مستی الهی است . زیرا همۀ آن مقام های والای معنوی در انکسار و خواری بدست می اید .
آن بهاران مُضمَرست اندر خزان / در بهارست آن خزان ، مگریز از آن
برای مثال ، موسم بهار در موسمِ پاییز نهفته است و پاییز در بهار ، پس از آن فرار مکن . [ مُضمَر = پنهان کرده شده ، پوشیده ]
همرهِ غم باش ، با وحشت بساز / می طلب در مرگ خود عُمرِ دراز
همراهِ اندوه باش و با وحشت خو بگیر و در مرگِ خود عُمرِ طولانی طلب کن . [ پیوسته در ریاضت باش تا حیاتِ جاودان بدست آری . [ در ابیات 2257 تا 2265 این مسئله مطرح شد که درد موجبِ بیداری و تازگی روح می شود . منظور مولانا از این درد ، دردهایی است که معمولاََ فرزانگان و روشن بینان دارند واِلّا هر درد و رنجی نمی تواند به تصفیه روح و تهذیب نفس کمک کند . [ توضیح بیشتر در شرح ابیات 817 تا 822 دفتر اوّل ]
آنچه گوید نَفسِ تو کاینجا بَدَست / مَشنَوَش چون کارِ او ضِد آمده ست
هر چه نَفسِ تو می گوید : اینجا جای بَد و ناگوار است . سخنِ او را گوش مکن . زیرا کارِ نَفس ضدِ روح و عقل است .
تو خلافش کُن که از پیغمبران / این چنین آمد وصیّت در جهان
تو بانَفسِ امّاره ات ستیز کن زیرا که پیامبران در این جهان اینگونه وصیّت کرده اند .
مشورت در کارها واجب شود / تا پشیمانی در آخِر کم بُوَد
مشورت کردن در کارها بر همگان واجب است . تا پشیمانی در کارها کم شود .
گفت امّت : مشورت با کی کنیم ؟ / انبیا گفتند : با عقلِ امام
امّت ها از پیامبران سؤال کردند . با چه کسی مشورت کنیم ؟ پیامبران پاسخ دادند : با عقلی که پیشوا و مقتدای شماست . [ «کنیم» با «امام» طبق قاعدۀ اماله قافیه شده است . پس باید آن را «امیم» خواند . رجوع کنید به شرح بیت 669 دفتر اول ]
گفت : گر کودک درآید یا زنی / کو ندارد رأی و عقلِ روشنی
هر یک از امّت ها به پیامبر خود گفتند : اگر کودک و یا زنی که عقل و رأیِ روشنی ندارد پیشِ ما بیایند . باز باید با آنها مشورت کنیم .
گفت : با او مشورت کُن و آنچه گفت / تو خِلافِ آن کُن و ، در راه اُفت
آن پیامبر به امّتِ خود گفت : با آن زن و کودک مشورت کن ولی هر چه گفتند بر خلافِ آن رفتار کن و راهت را بگیر و برو . [ توضیح در مورد مقام و شأن زن در شرح بیت 2437 دفتر اوّل آمده است ]
نَفسِ خود را زن شناس ، از زن بَتَر / ز آنکه زن جزوی است ، نَفست کُلِ شَر
تو باید نَفسِ امّاره خود را زن بشمری و بلکه از زن هم بدتر . زیرا زن شرِ جزوی و نَفسِ امّاره ، شرِ کلّی است . [ مولانا در این ابیات نظرِ عرفی زمان خود را در بارۀ زن منعکس کرده است واِلّا نظر او نسبت به زن بس عالی و ماورای زمان خود است . ]
مشورت با نَفسِ خود گر می کنی / هر چه گوید : کُن خلافِ آن دَنی
اگر با نَفسِ خود مشورت می کنی . هر چه نَفست می گوید ، بر خلافِ آن فرومایه رفتار کن .
گر نماز و روزه می فرمایدت / نَفس ، مکّارست ، مکری زایدت
برای مثال ، اگر نَفست ، تو را به نماز و روزه امر می کند . بدان که نَفس ، نیرنگباز است و برای تو نیرنگی ساخته است . [ وقتی که آدمی روی عادت و خواهشِ نَفس ، به طاعت و عبادت پردازد . آن نیز شهوت است . از اینرو محققان صوفیه آن را شهوتِ خَفیّه ( = شرح بیت 2425 دفتر اوّل ) نام نهاده اند .
مَشورت با نَفسِ خویش اندر فِغال / هر چه گوید ، عکسِ آن باشد کمال
هرگاه در کارها با نَفسِ خود مشورت کردی . هرآنچه به تو گفت ، بدان که عکسِ آنچه می گوید ، کمال و خیر است .
بر نیابی با وَی و استیز او / رَو بَرِ یاری ، بگیر آمیز او
تو نمی توانی با نَفس و عِنادِ او مقابله کنی . پس پیشِ یاری برو و با او درآمیز و به خوی و عادت او درآی . [ برای چیرگی بر نَفس باید با اهلِ خِرَد همنشینی داشت . ]
عقل ، قوّت گیرد از عقلِ دگر / نَی شِکر کامل شود از نَی شِکر
عقل با عقلِ دیگر نیرو می گیرد . چنانکه مثلا نیشکر با نیشکرِ دیگر کامل می شود زیرا هر چیز حکمِ مقارنِ خود را دارد . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 776 ) [ برخی مصراع دوم را اینگونه معنی کرده اند : آیا شکر از نیشکر کمال نمی یابد ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 271 ) و برخی نیز گفته اند : آیا اینطور نیست که شکر از نیشکر مایه و غذا می گیرد . (مثنوی استعلامی ، ج 2 ، ص 281 ) این بیت در اهمیتِ صحبت ( = شرح بیت 2687 دفتر اوّل ) است . ]
من ز مکرِ نَفس دیدم چیزها / کو بَرَد از سِحرِ خود تمییزها
من از نیرنگ نَفسِ امّاره چیزها دیده ام زیرا او با جادوی فریبِ خود ، قوۀ تشخیصِ آدمیان را از بین می برد . [ این بیت در بیان قدرت حیله سازی نَفس است . سِحر = شرح بیت 277 دفتر اوّل ]
وعده ها بدهد تو را تازه به دست / کو هزاران بار ، آنها را شکست
نَفسِ امّاره به تو وعده های تازه می دهد در حالیکه آن وعده ها را هزاران بار نقض کرده است .
عُمر ، گر صد سال خود مهلت دهد / اوت هر روزی بهانۀ تو نهد
عُمر اگر صد سال طول بکشد بالاخره به پایان می رسد . ولی نیرنگِ نَفسِ امّاره را پایانی نیست بلکه هر روز حیله و بهانه ای نو می تراشد .
گرم گوید وعده هایِ سرد را / جادویِ مردی ، ببندد مرد را
نَفسِ امّاره ، وعده های پوچ را با حرارتِ تمام می دهد . نَفس ، در واقع جادو گری است که مردان را زبون می سازد . [ همانگونه که با استعانت از سِحر ، مردان را از مردانگی می افکنند . خواهش های نفسانی نیز سبب می شود که انسان ، زبونِ حاکمیت شهوت و حیوانیّت شود و نتواند بندِ هوی از پای عقل و روح خود بُگسلَد . در نتیجه از سلوک در می ماند . خلاصه ، نَفس ، همّتِ مردانگی را زایل می کند . ]
ای ضیاء الحق حسام الدین بیا / که نروید بی تو از شوره ، گیا
مولانا پس از سخنانی در بارۀ حیله و فسادِ نَفسِ امّاره ، روی به حسام الدین چلبی می کند و محبّت و دوستی خود را به او چنین می نمایاند : ای ضیاء الحق و ای حسام الدین بیا که بدون تو در شوره زار ، گیاهی نمی روید . [ حسام الدین چلبی نمونۀ عارفی کامل است . که بدون ارشاد و دستگیری عارف کامل ممکن نیست که اسیرانِ بندِ هوی ، رها شوند و در باطن عریان و عاری از کمالشان ، گیاه حقیقت بروید . ]
از فلک آویخته شد پرده یی / از پیِ نفرینِ دل آزرده یی
بر اثرِ نفرین یک دل آزرده ، از فلک پرده ای آویزان شد . [ خداوند به واسطۀ نفرین یکی از مردان حق بر دل های مردم گناهکار پرده ای کشید و آنان در گمراهی ماندند . ]
این قضا را هم قضا داند عِلاج / عقلِ خلقان در قضا گیج است گیج
علاجِ این قضای الهی نیز از قضای الهی برمی آید . ولی عقلِ مردم در شناخت قضای الهی ، حیران و سرگشته است . [ شرح بیت 2440 دفتر اوّل / از طریق مناقشه های کلامی ، مسئلۀ قضای الهی شناخته نمی شود / طبق قاعده اماله « علاج » را بایستی « عِلیج » خواند تا قافیه مناسب آید . ]
اژدها گشته است آن مارِ سیاه / آنکه کِرمی بود افتاده به راه
آن مارِ سیاه به اژدها تبدیل شده است در حالی که ابتداء مانند کرمی بود که بر سرِ راه افتاده بود . [ نَفسِ آدمی در آغاز همانند کرمی بی مقدار است ولی رفته رفته از شهوات و هوی ها تغذیه می کند و به ماری ستبر تبدیل می شود و باز تناور می گردد و به اژدهایی سهمناک دگرگون می شود . پس باید غذای شیطانی آن را بُرید تا دوباره مثل کِرم ناتوان شود و عقل و روح از آزارِ او رها شوند . ]
اژدها و مار اندر دستِ تو / شد عصا ای جانِ موسی مستِ تو
ای حسام الدین چلبی که روحِ موسی ، مست و شیفتۀ تو شده . اژدها و مار در دستِ تو عصا گشته است . [ یعنی نَفسِ امّاره که به مثابۀ مار و اژدهاست در دستِ همّت و ولایتِ تو همانند عصا ، مسخّر و منقاد گشته است ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 778 ) نَفسِ امّاره به کرّات در مثنوی به اژدها تشبیه شده ، از آن جمله بیت 1375 دفتر اوّل ]
حُکمِ خُذها لا تَخَف دادت خدا / تا به دستت اژدها گردد عصا
خدای تعالی به تو فرمان داده است « بگیر آن را و مترس » تا در دستِ ارشاد و همّت و ولایتِ تو ، اژدهای نَفس مانند عصامنقاد و مطیع گردد . [ اشاره است به آیه 18 تا 21 سورۀ طه « خداوند فرمود : ای موسی ، آن عصا را بیفکن ، پس بیفکندش ، ناگاه ماری شد خزان . فرمود : بگیرش و مترس که بی درنگ باز بریمش به حالِ نخست » ]
هین یَدِ بَیضا نما ای پادشاه / صبح نو بگشا ز شب هایِ سیاه
ای پادشاه حقیقی ، معجزه کن و از شب های تیره و سیاه ، سپیده دمِ تازه پدید آور . [ در اینجا نیز مولانا ، حسام الدین چلبی را به حضرت موسی (ع) تشبیه کرده است و از او می خواهد کرامتی روحانی نشان دهد و پردۀ سیاه گمراهی مردمان را بدرد و سپیده دمِ معرفت را نمایان سازد . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 516 ) ید بَیضا = اشاره است به معجزۀ حضرت موسی (ع) که در شرح بیت 3486 دفتر اول آمده است . ]
دوزخی افروخت در وی دَم فسون / ای دَمِ تو از دَمِ دریا فزون
ای حسام الدین چلبی ، دوزخ افروخته شده ، تو بر آن دوزخ ، افسونی بدَم . ای کسی که اثرِ نَفَسِ تو از دَم و نَفَسِ دریا بیشتر است . [ دوزخِ نَفس های امّاره مردم گمراه شعله ور شده ، پس تو ای حسام الدین ، با دَمِ مؤثرِ خود دعایی کن و ارشادی بفرما تا این دوزخ خموش شود . ]
بحر ، مکّارست ، بنموده کفی / دوزخ است از مکر ، بنموده تَفی
ای حسام الدین چلبی ، این نَفسِ امّاره در مَثَل مانند دریای حیله گری است که فقط به تو کفی از خود نشان داده است . یعنی در ظاهر ، صورتی ساده و حقیر دارد ولی در باطن ، هلاکت بار و غرق کننده است . نَفسِ امّاره در واقع دوزخ است ولی به ظاهر فقط از خودش حرارتی نشان می دهد . [ حیله و مکرِ دریای نَفس در بیت بعد روشن می شود . تشبیه نَفسِ امّاره به دوزخ در شرح بیت 1375 دفتر اوّل آمده است ]
ز آن نماید مختصر در چشمِ تو / تا زبون بینیش ، جُنبَد خشمِ تو
از آنرو نَفس در نظرِ تو حقیر و بی مقدار می نماید که تو آن را واقعاََ زبون و حقیر خیال کنی و آنگاه نسبت به آن خشمگین شوی . [ زیرا اگر خطر و قدرتِ مُخرّبِ نَفس را آنطور که هست ببینی از مقابلۀ با آن نومید و هراسان خواهی شد و یکسره تسلیمِ آن خواهی شد . مثالِ بیت بعد این مطلب را تبیین می کند . ]
همچنانکه لشکرِ انبوه بود / مر پیمبر را به چشم ، اندک نمود
چنانکه برای مثال ، آن سپاهِ گرانِ کفّار و مشرکین در نظرِ پیامبر (ص) سبک و اندک جلوه نمود . [ از این بیت تا بیتِ 2297 اشاره ای است به غزوۀ بَدر که در روزِ جمعه هفدهم ماهِ رمضان سالِ دوم هجری ( هیجده ماه پس از هجرتِ پیامبر (ص) از مکّه به مدینه ) در منطقه ای میانِ مکّه و مدینه موسوم به بَدر رُخ داد . شمارِ لشکرِ مشرکان نهصد و پنجاه و یا هزار مردِ جنگی بود . در حالیکه شمار جنگجویانِ پیامبر (ص) به سیصد و یا به قولی سیصد و نود نفر می رسید . ( تاریخ یعقوبی ، ج 1 ، ص 404 ، در تواریخ دیگر شمار لشکریانِ طرفین را به صورت های دیگری نیز گفته اند ولی حدوداََ همین مقدار است ) در این جنگ مسلمانان با وجودِ داشتن عدّه و عُدّۀ کمتر پیروز شدند . این بیت اشاره دارد به آیه 43 و 44 سورۀ انفال « یاد آر هنگامی که خداوند ، شمار آنان را در خوابت اندک نمود و اگر شمار آنان را بسیار می نمود بی گمان هراسان می شدید و در کار جنگ با یکدیگر به ستیز و جدال می پرداختید . ولی خدا شما را از این گزند برهانید که به آنچه در دل هاست داناست و یاد آر وقتی که با دشمن روبرو شدید . خداوند ، شمارِ آنان را در نظرِ شما اندک نمود و شما را نیز در نظرِ آنان اندک نشان داد ( تا با همۀ قوا نجنگند ) تا هر چه را حق تعالی مقرر کرده اجرا نماید و همۀ کارها به او بازگردد » ]
مولانا با استشهاد به این مسئله می خواهد بفرماید : که نفَسِ امّاره بسی خطرناک و مقتدر است . ولی خداوند چنین قرار داده که آدمی خطرِ آن را آنسان که وجود دارد نبیند تا میل به پیکار و مقابله با آن پیدا کند واِلّا اگر به ماهیّتِ سهمناک نَفسِ امّاره پی می برد از جدال و ستیز با آن نومید و دلسرد می شد .
تا بر ایشان زد پیمبر بی خطر / ور فزون دیدی ، از آن کردی حَذَر
لشکرِ مشرکان در نظرِ مسلمانان ، اندک جلوه کرد تا اینکه حضرت رسول (ص) بی هیچ بیم و هراسی با آن لشکر به جنگ برخاست و اگر لشکر مشرکان را انبوه می دید حتماََ از مقابلۀ با آن اجتناب می کرد .
آن عنایت بود و ، اهلِ آن بُدی / احمدا ، ور نَه تو بَد دل می شدی
اینکه شمارِ لشکرِ کافران و مشرکان در نظر تو و یارانت اندک نمود . همه از عنایت الهی سرچشمه می گیرد و تو ای احمد ، شایسته این لطف و عنایت بودی . واِلّا بیمناک می شدی .
کم نمود او را و ، اصحابِ وِ را / آن جِهادِ ظاهر و ، باطن خدا
حق تعالی در نظرِ حضرت رسول (ص) و یارانش ، آن پیکار ظاهر و باطن را کم نمود . یعنی سهل و آسان کرد . [ جهادِ ظاهر و باطن ، اشاره دارد به جهاد اصغر و اکبر که در شرح بیت 1373 دفتر اوّل آمده است . ]
تا مُیسّر کردی یُسری را بَر او / تا ز عُسری او نگردانید رُو
تا اینکه حق تعالی ، کاری آسان برای پیامبر (ص) میسّر کرد تا وی از کاری دشوار روی برنگرداند . [ اشاره است به آیه 6 سورۀ لیل « پس کاری آسان برای او فراهم آریم » ]
کم نمودن مر وِ را پیروز بود / که حقش یار و ، طریق آموز بود
اینکه تعدادِ لشکریان کفّار در نظر پیامبر (ص) اندک آمد . این خود سبب پیروزی آن لشکر شد زیرا که خداوند یار و راهنمای او بود .
آنکه حق پُشتش نباشد از ظَفَر / وای اگر گُربه ش نماید شیرِ نَر
کسی که برای رسیدن به پیروزی ، حق تعالی یار و پشتیبانش نباشد . وای به حال او که در این صورت گربه ، در نظر او شیر نر جلوه می کند .
وای اگر صد را یکی بیند ز دُور / تا به چالش اندر آید از غرور
وای به حالِ کسی که از مسافتِ دور ، صد نفر را یک نفر ببیند و از روی غرور به پیکار دست زند . [ چالش = رفتار با ناز و تکبّر و حرکت زیبا و ظریف ( فرهنگِ نفیسی ، ج 2 ، ص 1158 ) ]
ز آن نماید ذُوالفَقاری ، حربه یی / ز آن نماید شیرِ نَر ، چون گربه یی
از اینرو شمشیر ذوالفقار ، یک شمشیر معمولی به نظر می رسد و شیر نَر به صورتِ یک گربه جلوه می کند . [ غرور و تکبّر آدمی حجابی است بر چشم او که نتواند واقعیّات را دریابد . از اینرو در ارزیابی خود و دیگران دچار اشتباه می شود و به خواری و خذلان مبتلا می گردد . ]
ذوالفقار = در لغت به معنی دارندۀ فقره هاست . و فقره نام هر یک از مهره های پشت کمر است که ستون فقرات از آنها تشکیل شده است . امّا از نظرِ تاریخی ، نامِ شمشیر یکی از مشرکان بود که در غزوۀ بَدر کشته شد و آن شمشیر را حضرت پیامبر (ص) برگرفت و سپس در غزوۀ اُحُد ، آن را به حضرت علی (ع) عطا فرمود . اینکه بعضی گمان برده اند که ذوالفقار دارای دو تیغه و یا دو زبانه بوده اساسی ندارد . ( اعلام معین ، ج 1 ، ص 562 ) در جنگ اُحُد حضرت علی (ع) ضربتی بر کلاهخودِ یکی از کافران زد که بر اثر آن ضربه ، شمشیر آن حضرت شکست و بیدرنگ نزدِ رسول الله (ص) رفت و گفت شمشیرم شکسته است . پیامبر ذوالفقار را به علی (ع) داد و او دلیرانه جنگ کرد تا اینکه رسول خدا فرمودند : « لافتی الّا علی ، لا سیف الّا ذوالفقار » ( لغت نامۀ دهخدا ، ج 24 ، ص 86 ) . بنابراین وقتی نَفسِ امّاره بر آدمی غلبه می کند . بینشِ باطنی او را از میان می برد و او در شناخت پدیده ها اشتباه می کند . مثلا شمشیر برّان را خیلی کُند و حقیر خیال می کند و در نتیجه مغلوب و مقهور آن می گردد .
تا دلیر اندر فتد احمق به جنگ / واندر آرَدشان بدین حیلت به چنگ
تا اینکه آدم های احمق و گول ، فریب خورند و بی باکانه واردِ کارزار شوند و حضرت حق با این تدبیر ، آنان را مغلوب و مقهور سازد .
تا به پایِ خویش باشند آمده / آن فَلیوان جانبِ آتشکده
تا اینکه آدم های بی خاصیّت با پای خود به سوی آتش دوزخ گام بردارند . [ فَلیوان = جمع فَلیو به معنی بیهوده ، بی خیر ، بی فایده ]
کاهِ برگی می نماید تا تو زود / پُف کنی کو را ، برانی از وجود
آن حریفِ نیرومند در نظرِ تو مانند برگِ کاهی ناچیز جلوه می کند تا تو با پُفی آن را زود از سرِ راهِ دور کنی . [ بنابراین حضرت رسول (ص) در نظرِ مشرکان حقیر آمد تا آنان جرأت کنند و با او به جنگ پردازند و مقهور شوند . کاهِ برگی = اضافۀ مقلوب است یعنی برگِ کاهی ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 186 ) ]
هین که آن کَه ، کوه ها برکنده است / زو جهان گریان و ، او در خنده است
آگاه باش که آن برگِ کاه ، کوه های بسیاری را از جای کنده است . جهان از دستِ آن کاه ، گریان است ولی او خندان .
می نماید تا به کعب این آبِ جُو / صد چو عاجِ بنِ عَنَق شد غرقِ او
ظاهراََ ارتفاع آبِ این جوی تا قوزک پاست ولی در باطن ، صدها نفر نظیر عاج بن عَنَق در آن غرق می شوند .
عاج بن عَنَق ، از شخصیّت های اسطوره ای بنی اسرائیل است . گویند به وقتِ طوفانِ نوح (ع) که آب کوه های بلند را نیز فرا گرفته بود از زانوی او نیز تجاوز نمی کرد . او کوشید کشتی را غرق کند که خداوند ناکامش بداشت و او تا روزگارِ فرعون نیز زیست و تخته سنگی ستبر برگرفت که به اندازۀ لشکریان موسی (ع) بود و خواست آن سنگ را بر لشکر موسی (ع) افکنَد . ولی خداوند پرنده ای را فرستاد تا سنگ را سوراخ کند . و چون سنگ سوراخ شده بود از روی سرش لغزید و مانند حلقه ای بر گردنش افتاد و عرض رود نیل را گرفت و مدت ها مردمان و ستوران از روی جسدِ او به آن سوی رود می رفتند . ( اخبارالزمان ، ص 115 و 116 ) . وی اسطوره ای است در بلندی قامت . ]
مقصود بیت : انبیاء و اولیاء مانند آبی اندک به نظر می رسند . ولی همین آبِ اندک ، صدها نفر از گردنفرازترین افراد را به هلاکت می رساند . پس ظاهر ساده و باطنی شکوهمند دارند .
می نماید موجِ خونش ، تلِّ مُشک / می نماید قعرِ دریا ، خاکِ خُشک
همینطور موج خون در نظرِ نابخردان ، پُشتۀ مُشک می آید و ژرفنای دریا به نظرش ، زمین خشک می آید .
خشک دید آن بحر را فرعونِ کور / تا در او راند از سرِ مردیّ و زور
چنانکه فرعون کور دل ، دریای پهناور و ژرف را زمینی خشک دید . به همین سبب با قدرت و بی باکی به سوی آن تاختن آورد .
چون درآید ، در تکِ دریا بُوَد / دیدۀ فرعون ، کی بینا بُوَد ؟
همینکه گام به دریا نهد در ژرفای دریا قرار می گیرد . دیدۀ باطنی فرعون چگونه ممکن است که بینا باشد ؟ [ دو بیت اخیر اشاره است به مسئله غرق شدن فرعون و فرعونیان که در سورۀ بقره ، آیه 50 آمده است « و یاد اورید زمانی را که برای نجاتِ شما دریا را بشکافتیم و برهاندیم شما را و غرق کردیم فرعونیان را و شما می دیدید » ]
دیده ، بینا از لقایِ حق شود / حق کجا همرازِ هر احمق شود ؟
چشم دل از دیدارِ حق تعالی بصیر و بینا می شود . حق تعالی چگونه ممکن است که همرازِ احمق شود .
قند بیند ، خود شود زهرِ قَتول / راه بیند ، خود بُوَد ، آن بانگِ غول
شخصِ احمق ، زهرِ کُشنده ای را قند و شیرینی تصوّر می کند و پیشِ خود خیال می کند که راه را بلد است . در حالیکه آنچه گمان کرده ، آوازِ غول و بانگِ شیطان است . [ بانگِ غول = شرح بیت 3455 دفتر اوّل / قَتول = بسیار کشنده ، (صیغه مبالغه)
ای فلک ، در فتنۀ آخِر زمان / تیز می گردی ، بِدِه آخر ، زمان
ای فلک در فتنه ها و بلاهای آخرالزمان ، خیلی با شتاب می چرخی . آخر مهلتی بده . [ از این بیت حضرت مولانا خطاب به چرخِ گردون سخنانی می گوید که مناسبت و ارتباط این فقره با ابیات پیشین و پسین برای شارحان مثنوی چندان روشن نیست . در ابیات پیشین این نکته بیان شد که وقتی نَفسِ امّاره بر آدمی چیره می شود بینشِ باطنی او را از میان می برد . ابیات پسین نیز تقریری است در حدوث عالم ، از اینرو می توان گفت که این فقره ، جنبۀ معترضه دارد و در نقدِ دهریان ایراد شده است . زیرا آنان به ازلی بودن زمان عقیده دارند و همۀ حوادث را معلول آن شمرند .
خنجرِ تیزی تو اندر قصدِ ما / نیشِ زهرآلوده یی در فَصدِ ما
تو ای فلک ، مانند خنجرِ تیزی هستی که قصدِ ریختن خونِ ما را داری . تو مانند نیشِ زهرآلوده ای هستی که می خواهی خونِ ما را بریزی . [ فَصد = رَگ زدن ، خون گرفتن ]
ای فلک ، از رحمِ حق آموزِ رحم / بر دلِ موران ، مَزَن چُون مار ، زخم
ای فلک ، از مهربانی حق تعالی ، مهربانی را یاد بگیر و بر دلِ مورانِ ناتوان ، مانند مار زخم نزن .
حقِ آنکه چرخۀ چرخِ تو را / کرد گَردان بر فرازِ این سرا
به حق آن خدایی که چرخ تو را بر فرازِ این جهان به گردش درآورده است .
که دگرگون گردی و ، رحمت کُنی / پیش از آنکه بیخِ ما را بَرکنی
به شکلِ دیگری بچرخ . و پیش از آنکه ما را ریشه کن کنی ، به ما مهربانی کن .
حقِ آنکه دایگی کردی نُخُست / تا نهالِ ما ز آب و خاک رُست
به حق آن خدایی که ابتدا وجود ما را پرورش دادی ، تا اینکه نهال جسمِ ما از آب و خاک رویید و بوسیلۀ تو به کمال رسید .
حقِ آن شَه که تو را صاف آفرید / کرد چندان مشعله در تو پدید
به حق آن شاه که تو را صاف خلق کرد و در تو مشعل های تابان قرار داد . یعنی تو را ای فلک به اعتدال برافراشت و سیّارات و ستارگانی در مدارهای مختلف تو قرار داد .
آن چنان معمور و باقی داشتت / تا که دَهری از ازل پنداشتت
ای فلک ، حق تعالی آن چنان تو را باقی نگهداشته تا اینکه دَهری تو را ازلی پنداشته است . [ دَهری ، به معنی کسی است که به ازلی بودن زمان معتقد است . دَهر ، به معنی زمان یا زمان طویل است . ( قاموس قرآن ، ج 2 ، ص 363 ) مردم دوران جاهلیّت ، حوادث و بلاها را به دهر نسبت می دادند بنابراین دَهری کسی است که دَهر را خالق جهان می داند . در سورۀ جاثیه ، آیه 24 ، به این دسته از مردم اشاره شده است « و گفتند : زندگانی نیست مگر همین زندگانی دنیا ، می میریم و می زییم و هلاک نمی کند ما را مگر روزگار » ]
شُکر دانستیم آغازِ تو را / انبیا گفتند آن رازِ تو را
ای فلک ، خدا را شکر ، که ابتدای تو را شناختیم و راز خلقت تو را پیامبران به ما گفتند . [ بنابراین آن دسته از کسان که دهر را سَرمدی و ازلی می دانند و افعال و حوادث را به او نسبت می دهند در اشتباهند زیرا فقط حق تعالی قدیم است . ]
آدمی داند که خانه حادث است / عنکبوتی نه که در وَی عابث است
انسان کامل و عارف واصل می داند که خانۀ این دنیا حادث است ولی عنکبوت که در این خانه به بازی و کارهای بیهوده سرگرم است . این حقیقت را نمی داند . [ وقتی انسان به ساختمانی نگاه می کند قطعاََ پیشِ خود می گوید : این بنا را کسی ساخته است . و هرگز به این خیال نمی افتد که آن ساختمان از ازلِ آزال به همین صورت وجود داشته است . ولی عنکبوتی که بر دیواره های آن خانه تار می تند این مطلب را درک نمی کند . بنابراین در این بیت « آدمی » کنایه از انسان های عارف و ژرف اندیش است و « عنکبوت » کنایه از افرادِ سطحی اندیش که همچون حیوانات می زیند . اکبر آبادی گوید : « منظور از «آدمی» اهلِ کشف است و منظور از «عنکبوت» پیروان عقلِ جزیی » ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 187 ) . حادث = شرح بیت 1747 همین دفتر / عابث = کسی که کارهای بیهوده می کند ]
پَشّه کی داند که این باغ از کی است ؟ / کو بهاران زاد و مرگش در دَی است
برای مثال ، پشّه کی می داند که این باغ از چه زمانی پدید آمده است ؟ زیرا پشّه در بهار متولد می شود و در دیماه می میرد . [ وجه دیگر معنی مصراع اوّل : « پشّه چه می داند که این باغ از کیست » ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 790 ) ]
کِرم کاندر چوب زاید سست حال / کی بداند چوب را وقتِ نهال ؟
مثال دیگر ، کرمی که داخلِ شاخۀ درخت ، سست و ناتوان متولد شده ، چه می داند که آن درخت ، کی به صورت نهال کاشته شده است ؟ [ این دو بیت بیانی است از اینکه موجودات مادّی و حسّی نمی توانند از دایره حواس فراتر روند . بنابراین پشّه و کِرم ، کنایه از افرادی است که فقط به محسوسات توجّه دارند و محتویات را مشاهده نتوانند کرد . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 519 ) ]
ور بداند کِرم از ماهیّتش / عقل باشد ، کِرم باشد صورتش
تازه اگر کِرم از ماهیّتِ درخت خبر داشته باشد . آن کِرم در حقیقت ، دارای عقل است و تنها صورتِ ظاهری کِرم را دارد . [ انسان کامل هر چند خود را فروتن و خاکسار می سازد و در انظار سطحی اندیشان ناچیز به نظر می آید ، ولی بر حسب باطن والاست . ]
عقل ، خود را می نماید رنگ ها / چُون پَری دُورست از آن فرسنگ ها
عقل خود را به رنگ های گوناگون نشان می دهد . ولی عقل ، همانند جِن ، از آن رنگ ها فرسنگ ها دور است . [ «عقل» در اینجا ، عقلِ کلّی است نه عقولِ جزیی . عقلِ کلّی در مراتب مختلف تجلّی می کند ولی در عین حال هیچکدام از آن مرتبه ها نیست . درست مانند جِن ، که به اشکال مختلف ، متشکّل می شود . ( شرح اسرار ، ص 151 ) بحث عقل در شرح بیت 1109 دفتر اوّل ]
از مَلَک بالاست ، چه جایِ پَری ؟ / تو مگس پِرّی به پستی می پَری
جِن چیست ؟ عقلِ کلی از فرشته نیز بالاتر و برتر است . ولی چون تو بال و پَری مانند مگس داری در پستی و حقارت پرواز می کنی . [ مولانا در اینجا یادآور می شود که تشبیه عقلِ کلّی به جِن تنها مَثَل است و در مَثَل مناقشه نیست . ]
گر چه عقلت سویِ بالا می پَرد / مرغِ تقلیدت به پستی می چرد
اگر چه عقلِ تو به سوی بالا و عالَمِ اعلی پرواز می کند . ولی مرغِ تقلیدِ تو در جاهای پست می چرد . یعنی عقلِ ، تو را به مراتب والای معرفت می برد و تقلید ، به لایه های نازلِ جهل و غفلت فرو می کشد .
علمِ تقلیدی وَبالِ جانِ ماست / عاریه ست و ، ما نشسته کآنِ ماست
علم های تقلیدی ، قلّاده ای است بر روح و جان ما . و این علم ها جنبۀ عاریتی دارند . و نشسته ایم و مدعی شده ایم که این همه علوم از ذاتِ ما جوشیدن گرفته است . [ توضیح بیشتر در شرح ابیات 3445 تا 3452 دفتر اوّل ]
زین خِرَد جاهل همی باید شدن / دست در دیوانگی باید زدن
از عقلِ جزیی باید نادان شد و باید دست به دیوانگی زد . [ این جنون به معنی پشت پا زدن به خِردهای اهلِ تقلید است . یعنی جنون مافوق عقل است نه مادون عقل . توضیح بیشتر در شرح ابیات 1501 تا 1506 دفتر اوّل ]
هر چه بینی سودِ خود ، ز آن می گریز / زهر نوش و ، آبِ حیوان را بریز
از هر چه که سودِ خود را در آن می بینی فرار کن . زهر بنوش و آبِ حیات را دور بریز . [ زهر ، در اینجا کنایه از ریاضت و طاعت است که برای نَفسِ امّاره ، تلخ و ناگوار می آید . و آبِ حیوان ، کنایه از عیش و نوشِ حیوانی است که مطابقِ امیالِ نَفسِ امّاره است . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 793 ) ]
هر که بستاید تو را ، دشنام دِه / سود و سرمایه به مُفلِس وام دِه
هر کس که تو را ستایش کند ، تو دشنامش بده و سود و سرمایه ات را به فقیر وام بده . [ یعنی مدحِ متملّقانه ، زیان های بسیاری در روح و روانِ آدمی پدید می آورد . و شخصیت او را مورد خدشه قرار می دهد . از اینرو ممدوح باید درشتی و تندی از خود نشان دهد تا چاپلوسان در مدّاحی قویدل نشوند . همۀ انبیاء و اولیاء الله از مدّاحی های متملّقانه و توصیفات چاپلوسانه نهی کرده اند . مفلس = بیچاره ، بینوا ]
ایمنی بگذار و ، جایِ خوف باش / بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش
ایمنی را رها کن و جای خوف و بیم قرار بگیر . و از عِرض و ناموس بگذر و اشکارا رسوا باش .
آزمودم عقلِ دُوراندیش را / بعد از این دیوانه سازم خویش را
من عقلِ دوراندیش را موردِ امتحان قرار دادم و از این پس خود را دیوانه خواهم ساخت . [ مراد از عقلِ دوراندیش ، همان عقلِ معاش است که آرزوهای طویل دارد . بنابراین حضرت مولانا می فرماید : من این عقلِ معاش را بارها امتحان کرده ام و دیده ام با این عقل ، نمی توان سلوک کرد . بنابراین خود را از این عقل ، رهانده ام . اگر چه در نظر ظاهربینان دیوانه شمرده شوم . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 795 ) رجوع شود به توضیح بهالیل ، در شرح بیت 238 دفتر اوّل و ابله ، در شرح بیت 2926 دفتر اول . در سه بیت اخیر ، حضرت مولانا به طریق ملامتیان سخن گفته و خود را از قید و بند تشریفات و رسوم مردمان رهانیده و به حُسنِ شهرت پشتِ پا زده است . ]
دکلمه دانستن پیامبر سبب رنجوری آن شخص را
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات