شرح و تفسیر غزل شماره 18 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر غزل شماره 18 دیوان سعدی شیرازی
شاعر : ابو محمد مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : شرح و تفسیر غزل شماره 18 دیوان سعدی شیرازی
1) ساقی بده آن کوزۀ یاقوت روان را / یاقوت چه ارزد ؟ بده آن قوتِ روان را
2) اوّل ، پدرِ پیر خورَد رَطلِ دَمادَم / تا مدّعیان هیچ نگویند جوان را
3) تا مست نباشی ، نبَری بارِ غمِ یار / آری ، شتر مست کشد بار گران را
4) ای روی تو آرامِ دلِ خَلقِ جهانی / بیرون تو شاید که نبینند جهان را
5) در صورت و معنی که تو داری ، چه توان گفت ؟ / حُسنِ تو ز تحسین تو بسته ست زبان را
6) آنک عسل اندوخته دارد مگس نَحل / شهد لب شیرین تو زنبورِ میان را
7) زِاین دست که دیدار تو دل می بَرد از دست / ترسم نبَرم عاقبت از دستِ تو جان را
8) یا تیرِ هلاکم بزنی بر دلِ مجروح / یا جان بدهم تا بدهی تیرِ امان را
9) و آنگه که به تیرم زنی ، اوّل خبرم ده / تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را
10) سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیده ست / کز شادی وصلِ تو فرامش کند آن را
11) ور نیز جراحت به دوا بازِ هم آید / از جایِ جراحت نتَوان بُرد نشان را
ساقی بده آن کوزۀ یاقوت روان را / یاقوت چه ارزد ؟ بده آن قوتِ روان را
ای ساقی ، کوزۀ شرابِ سرخ را که مانند یاقوتِ مذاب است ، بیاور و به من بده . یاقوت در برابر شراب چه ارزشی دارد ؟ آن شرابی را که غذای روح است به من بده .
اوّل ، پدرِ پیر خورَد رَطلِ دَمادَم / تا مدّعیان هیچ نگویند جوان را
ابتدا پدرِ پیر از آن پیالۀ بزرگ پی در پی می نوشد تا لاف زنان برای شراب نوشی به جوان خرده نگیرند . [ رطل = پیاله بزرگ شراب / مدعیان = جمع مدعی به معنی ادعا کننده و لاف زن و کسی که دعوی هنر و عشق کند ولی کم مایه و دروغگوست ]
تا مست نباشی ، نبَری بارِ غمِ یار / آری ، شتر مست کشد بار گران را
تا از عشق سرمست نباشی . توانِ حملِ غمِ یار را که به سانِ بار است . نخواهی داشت ، آری ، شتر هنگامی که مست باشد بارِ سنگین را به راحتی حمل می کند . [ مست = بیخویش و عاشق / شترِ مست = شتر به شهوت آمده و جفت خواه / بار گران = بارِ سنگین و بزرگ ]
ای روی تو آرامِ دلِ خَلقِ جهانی / بیرون تو شاید که نبینند جهان را
ای کسی که طلعتِ زیبای تو موجبِ آرامش دلِ مردمِ دنیاست . شایسته است که مردم جهان بدون وجودِ چهره ات دنیا را نبینند . یعنی دنیا بی روی تو ارزش دیدن ندارد . [ شاید = شایسته و سزاوار ]
در صورت و معنی که تو داری ، چه توان گفت ؟ / حُسنِ تو ز تحسین تو بسته ست زبان را
در باب زیبایی ظاهر و ژرفای باطن و سیرت تو چه می توان گفت ؟ براستی زیبایی تو زبان را از ستودنت ناتوان کرده است ، یعنی زبان قادر به وصفِ تو نیست . [ صورت و معنی = ظاهر و باطن ، صورت و سیرت / حسن = جمال و زیبایی ]
آنک عسل اندوخته دارد مگس نَحل / شهد لب شیرین تو زنبورِ میان را
زنبور عسل که شایسته ترین موجود در تولید شهد است . در برابر شیرینی لبان تو عسلی به کمر دوخته و برای خدمت به آنها کمر بسته است . یعنی لبانت از شهد شیرین تر است . [ مگسِ نحل = مگس انگبین ، زنبور عسل / شهد = عسل و شیرینی / زنبور میان را = میان و کمر زنبور را / عسلی = پارچۀ زردی که یهودیان به جهت امتیاز از فِرق دیگر بر دوش اندازند و این لفظ عربی الاصل است و آن را لباس عسلی و جامۀ عسلی هم گویند ]
زِاین دست که دیدار تو دل می بَرد از دست / ترسم نبَرم عاقبت از دستِ تو جان را
اینگونه که چهرۀ تو آدمی را شیفته و بی قرار می کند . بیم آن می رود که سرانجام نتوانم از دست تو جان سالم بدر برم . [ زین دست = بدین منوال ، این چنین / دیدار = چهره و صورت / ترسیدن = بیم داشتن و مطمئن بودن ]
یا تیرِ هلاکم بزنی بر دلِ مجروح / یا جان بدهم تا بدهی تیرِ امان را
بنابراین یا با تیری که موجب هلاک است ، دلِ خسته ام را آماج قرار می دهی و هلاکم می کنی یا جان می دهم تا تیر امان از تو دریافت کنم . [ تیر هلاک = تیری که سبب هلاکت نابودی گردد ، تیر خلاص / جان دادن = مردن / تیر امان = سلاطین چون کسی را امان دهند و خواهند که مزاحمتی از لشکریان به او نرسد ، تیری که نام پادشاه بر آن نقش کرده باشد . از جعبه خاص به او دهند و این نشان امان باشد . ( لغت نامه ) ]
و آنگه که به تیرم زنی ، اوّل خبرم ده / تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را
و آنگاه که خواستی مرا با تیر بزنی از این امر آگاهم کن تا پیش از زدن ، دست و کمان تو را به شکرانه توجه به من بوسه دهم .
سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیده ست / کز شادی وصلِ تو فرامش کند آن را
سعدی از دردِ دوری تو آنچنان متحمّلِ رنج و سختی شده است که حتّی شادی وصل تو نمی تواند آن را از خاطر وی بزداید .
ور نیز جراحت به دوا بازِ هم آید / از جایِ جراحت نتَوان بُرد نشان را
و اگر هم زخم به کمکِ دارو التیام یابد . از محلِ زخم نمی توان نشان آن را زایل ساخت . یعنی همیشه اثر داغِ عشق تو بر هستی ما باقی خواهد ماند . [ ور نیز = بعد از این ، همچنین / بازِ هم آمدن = به هم آمدن ، التیام یافتن ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح غزلهای سعدی – جلد اول و دوم – نوشته دکتر محمدرضا برزگر خالقی و دکتر تورج عقدایی – انتشارات زوّار