شخصی بر در سرایی نیم شب طلب طعام کرد

شخصی بر در سرایی نیم شب طلب طعام کرد | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شخصی بر در سرایی نیم شب طلب طعام کرد | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 846 تا 887

نام حکایت : حکایت آن عاشقی که شب بیآمد بر امید وعدۀ معشوق به وعده گاه

بخش : 10 از 10 ( شخصی بر در سرایی نیم شب طلب طعام کرد )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن عاشقی که شب بیآمد بر امید وعدۀ معشوق به وعده گاه

در روزگاران پیشین عاشقی بود که از عشق بسیار دم می زد و خود را مشتاق سینه چاک معشوق نشان می داد . روزی معشوق بدو پیغام داد که امشب به فلان جا بیا و به انتظار من باش تا سرِ فلان ساعت نزدت بیایم . عاشق طبق قرار در وعده گاه حاضر شد و منتظر ماند . امّا چون مدّتِ انتظار به طول انجامید . جناب عاشق از فرطِ خستگی رویِ زمین ولو شد و به خوابی عمیق فرو رفت . معشوق دقایقی بعد سر رسید و عاشق را در حال خُرناس دید . پس برای تأدیبِ او مقداری گردو در جیبش ریخت …

متن کامل ” حکایت آن عاشقی که شب بیآمد بر امید وعدۀ معشوق به وعده گاه را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات شخصی بر در سرایی نیم شب طلب طعام کرد

ابیات 846 الی 887

846) آن یکی می زد سَحوری بر دَری / درگهی بود و رَواقِ مهتری

847) نیمشب می زَد سَحوری را به جِدّ / گفت او را قایلی کِای مُستَمِد

848) اوّلاََ وقتِ سَحَر زن این سَحور / نیمشب نَبوَد گهِ این شَرّ و شور

849) دیگر آنکه فهم کن ای بُوالهَوَس / که درین خانه درون ،خود هست کس ؟

850) کس درینجا نیست جز دیو و پَری / روزگارِ خود چه یاوه می بری ؟

851) بهرِ گوشی می زنی دف ، گوش کو ؟ / هوش باید تا بداند ، هوش کو ؟

852) گفت : گفتی بشنو از چاکر جواب / تا نمانی در تحیّر و اضطراب

853) گر چه هست این دَم برِ تو نیمشب / نزدِ من نزدیک شد صبحِ طرب

854) هر شکستی پیشِ من پیروز شد / جمله شبها پیشِ چشمم روز شد

855) پیشِ تو خون است آبِ رودِ نیل / نزدِ من خون نیست ، آب است این نَبیل

856) در حقِ تو آهن است آن و رُخام / پیشِ داودِ نبی موم است و رام

857) پیشِ تو کُه بس گران است و جَماد / مُطرِب است او پیشِ داود ، اوستاد

858) پیشِ تو آن سنگریزه ساکت است / پیشِ احمد او فصیح و قانِت است

859) پیشِ تو اُستونِ مسجد مُرده ای است / پیشِ احمد عاشقی دل بُرده ای است

860) جمله اَجزایِ جهان پیشِ عوام / مُرده و ، پیشِ خدا دانا و رام

861) آنچه گفتی کاندرین خانه و سرا / نیست کس ، چون می زنی این طبل را ؟

862) بهرِ حق این خلق زَرها می دهند / صد اساسِ خیر و مسجد می نهند

863) مال و تن در راهِ حجِّ دوردَست / خوش همی بازند چون عُشّاقِ مَست

864) هیچ می گویند کآن خانه تهی ست ؟ / بلکه صاحب خانه ، جانِ مُختبَی ست

865) پُر همی بیند سرایِ دوست را / آنکه از نورِ اِله استش ضیا

866) بس سرایِ پُر ز جمع و اَنبُهی / پیشِ چشمِ عاقبت بینان تُهی

867) هر که را خواهی تو در کعبه بجُو / تا برویَد در زمان او پیشِ رُو

868) صورتی کو فاخِر و عالی بُوَد / او زِ بَیتُ الله کی خالی بُوَد ؟

869) او بُوَد حاضر ، مُنَزَّه از رِتاج / باقیِ مردم برایِ احتیاج

870) هیچ می گویند کین لَبَّیک ها / بی ندایی می کنیم آخِر چرا ؟

871) بلکه توفیقی که لَبَّیک آورَد / هست هر لحظه ندایی از اَحَد

872) من به بُو دانم که این قصر و سرا / بزمِ جان افتاد و ، خاکش کیمیا

873) مِسِّ خود را بر طریقِ زیر و بَم / تا اَبد بر کیمیااش می زنم

874) تا بجُوشد زین چنین ضربِ سَحور / در دُرافشانی و بخشایش بُحور

875) خلق در صفِّ قِتال و کارزار / جان همی بازند بهرِ کِردگار

876) آن یکی اندر بَلا ، ایّوب وار / و آن دگر در صابری ، یعقوب وار

877) صد هزاران خلقِ تشنه و مُستمند / بهرِ حق از طَمع جهدی می کنند

878) من هم از بهرِ خداوندِ غفور / می زنم بر دَر به امّیدش سَحور

879) مشتری خواهی که از وی زَر بَری / بِه ز حق کی باشد ای دل مشتری ؟

880) می خرد از مالَت انبانی نَجَس / می دهد نورِ ضمیری مُقتَبَس

881) می ستاند این یخِ جسمِ فنا / می دهد مُلکی برون از وَهمُِ ما

882) می ستاند قطرۀ چندی ز اشک / می دهد کوثر ، که آرَد قند رَشک

883) می ستاند آهِ پُر سودا و دود / می دهد هر آه را صد جاه سود

884) بادِ آهی کابرِ اشکِ چشم راند / مر خلیلی را بدآن اَوّاه خواند

885) هین درین بازارِ گرمِ بی نظیر / کهنه ها بفروش و مُلکِ نقد گیر

886) ور تو را شکّی و رَیبی ره زند / تاجرانِ انبیا را کُن سَنَد

887) بس که افزود آن شهنشه بختشان / می نتاند کُه کشیدن رختشان

شرح و تفسیر شخصی بر در سرایی نیم شب طلب طعام کرد

شخصی در نیمه شبی از شبهای ماه رمضان در کنار خانه ای مجلّل و اشرافی به خواندن و کوفتن طبل مشغول شد . شخصی درِ خانه اش را باز کرد و به او گفت : عمو جان الآن که وقت این کارها نیست . از این گذشته از کجا معلوم که کسی در این خانه ساکن باشد ؟ سُحوری زَن بدو گفت : اگر الآن به نظر تو نیم شب و تاریک است در نزدِ من صبح روشن است . و گذشته از این من این سُحوری ( به شرح بیت 846 همین بخش رجوع کنید ) را برای حضرت حق می زنم و هیچ توقعی از خلق ندارم .

استاد فروزانفر مأخذ این حکایت را از مقالات شمس ذکر کرده است ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 202 ) . آن شخص که سُحوری بر دری می زد که او را شب ، روز شده بود . آن یکی گفت که در این خانه کسی نیست . گفت : چه حاجت است ؟ می دانم که در خانه کسی نیست . گفت که مردمان خانقاه و کاروانسراها می کنند برای خدا . من نیز برای خدا چیزی می زنم .

مولانا در آخرین بیت بخش قبل گفت : آدمی باید در راه خدا خدمت کند و به اقبال و ادبار و قبول و ردِ مردم کاری نداشته باشد لذا برای بسطِ آن موضوع این حکایت را آورده است .

سُحوری زَن کنایه از داعیان حق و مُصلحانِ الهی است که در شب ریجور جهل و غفلت با ندای خود مردمان خوابناک را بیدار می کند . اگر به دعوتشان پاسخ دادند که شب سیاه نادانی و جهالت را به روزِ پُر فروزِ معرفت بَدَل کرده اند . و اگر از دعوت آنان رُخ برتابند . چیزی از ایشان نکاسته اند . چرا که داعیان حقیقی برای نام و نان ، مردم را به طریق حق فرانمی خوانند . بلکه به وظیفۀ انسانی و الهی خود عمل می کنند .

آن یکی می زد سَحوری بر دَری / درگهی بود و رَواقِ مهتری


شخصی بر درِ خانه ای می خواند و می نواخت . آن خانه ، خانه ای مجلّل و کاخ مانند بود و به یکی از بزرگان تعلّق داشت . [ سَحوری زدن = آواز برکشیدن و طبل و ساز نواختن بر درِ خانه ها به طلب اجر یا طعامی است که در سحرگاهان ماهِ رمضان می خورند . در قدیم که از ساعت های پیشرفته و دیگر ابزارِ اعلامِ وقتِ امروزین خبری نبود . در ماه رمضان عدّه ای در کوچه ها و محلّه ها می گشتند و چون وقتِ سحر می رسید بر درِ خانۀ مسلمانان بخصوص اغنیا می خواندند و بر طبل می کوفتند . و بدین ترتیب وقت برخاستن و تناول سحری و نیز وقت امساک از طعام را اعلام می کردند . عدّه ای نیز صرفاََ به خاطر ثواب بدین کار می پرداختند / سَحُور = طعامی است که روزه داران در سحرگاهان ماهِ رمضان می خورند ، به آن سَحَری نیز گویند / سُحُور = سحری خوردن ]

نیمشب می زَد سَحوری را به جِدّ / گفت او را قایلی کِای مُستَمِد


آن شخص ، نیمه شب با جدّیتِ تمام سَحوری می زد . گوینده ای گفت : ای یاری خواهنده .

اوّلاََ وقتِ سَحَر زن این سَحور / نیمشب نَبوَد گهِ این شَرّ و شور


اوّلاََ این سَحوری را سحرگاه بزن . زیرا که نیمه شب وقت این غوغا و سر و صدا نیست .

دیگر آنکه فهم کن ای بُوالهَوَس / که درین خانه درون ،خود هست کس ؟


ثانیاََ ای بوالهوس دقّت کن و ببین که بر درِ خانه ای که سَحوری می زنی آیا کسی در آن هست یا نیست ؟

کس درینجا نیست جز دیو و پَری / روزگارِ خود چه یاوه می بری ؟


امّا در این خانه کسی جز جن و پری زندگی نمی کند . چرا عّمرِ خود را تلف می کنی ؟

بهرِ گوشی می زنی دف ، گوش کو ؟ / هوش باید تا بداند ، هوش کو ؟


ظاهراََ دف می زنی که گوشی بشنود . امّآ کو گوش ؟ صاحبِ عقلی باید متوجّهِ این سَحوری تو شود . امّا کو صاحبِ عقل ؟ [ در مصرع دوم مراد از «هوش» ، صاحب هوش است . ]

گفت : گفتی بشنو از چاکر جواب / تا نمانی در تحیّر و اضطراب


آنکه سَحوری می زد به آن شخص غافل گفت : تو حرفت را زدی . حالا جواب این چاکر را بشنو تا مات و نگران نمانی .

گر چه هست این دَم برِ تو نیمشب / نزدِ من نزدیک شد صبحِ طرب


اگر چه این زمان در نظر تو نیمه شب است . امّا در نظر من صبح شادی نزدیک است . [ مصراع دوم تداعی می کند قسمتی از آیه 81 سورۀ هود « … آیا شپیده دمان نزدیک نیست » ]

مولانا از اینجا به بعد لحن کلام را به گونه ای تغیییر می دهد که نشان می دهد آن سَحوری زن کنایه از داعیان حق است که فجر صادق ظفر را در شبِ دیجور جهل و خبائث رویت می کند و دمی از سعی و تلاش و اصلاح مردم دلسرد نمی شوند .

هر شکستی پیشِ من پیروز شد / جمله شبها پیشِ چشمم روز شد


در نظر من هر شکستی به پیروزی منجر می شود . از اینرو همۀ شب ها در نظرم روز روشن است . [ کسی که بر محور اخلاص و راستی و درستی عمل کند (نه بر ریا و عوام فریبی) ، شکست برایش مفهوم رایج ندارد . پیروزی در نظر او الزاماََ به معنی غلبۀ ظاهری نیست . بلکه پیروزی ، دوام و استقامت بر خلوص و مکارم اخلاقی و دوری از هر رنگ و ریاست . ]

پیشِ تو خون است آبِ رودِ نیل / نزدِ من خون نیست ، آب است این نَبیل


در نظر تو آب رود نیل خون است . ولی ای بزرگوار در نظرِ من خون نیست . بلکه آب زلال است . ( نَبیل = نجیب ، شریف ، اصیل ، بزرگوار ) [ اشاره است به خون شدن آب نیل برای قبطیان که در شرح بیت 3785 دفتر سوم آمده است . این بیت بر سبیل مثال آمده یعنی من که به حق دعوت می کنم همچون سبطیان هستم و تو که مقصود مرا نمی فهمی همچون قبطیانی . عینیّت اشیاء و امور بر من مکشوف امّا بر تو وارونه می نماید . ]

در حقِ تو آهن است آن و رُخام / پیشِ داودِ نبی موم است و رام


مثال دیگر ، ممکن است چیزی در نظر تو مانند آهن و سنگ مرمر ، سفت و محکم باشد . ولی همین شیء یعنی آهن در نظر داود پیامبر مانند موم ، نرم و لطیف است . ( شرح بیت 703 دفتر سوم ) [ رُخام = گونه ای از سنگ آهکی که تا حدّی شفّاف است و قابلیت صیقل شدن دارد ]

پیشِ تو کُه بس گران است و جَماد / مُطرِب است او پیشِ داود ، اوستاد


مثال دیگر ، کوه در نظر تو بسیار سنگین و جامد است . امّا همین کوه در نظر داود پیامبر ، رامشگری استاد است . ( شرح بیت 703 دفتر سوم ) [ «اوستاد» در اینجا صفت مطرب است . ]

پیشِ تو آن سنگریزه ساکت است / پیشِ احمد او فصیح و قانِت است


مثال دیگر ، در نظر تو سنگریزه خاموش و ساکت است . امّا در نظر حضرت احمد (ص) همان سنگریزه سخن آور و نیایشگر است . ( معجزۀ به سخن درآمدن سنگریزه در دفتر اوّل )  [ قانت = خداترس ، خاضع ، نیایشگر ]

پیشِ تو اُستونِ مسجد مُرده ای است / پیشِ احمد عاشقی دل بُرده ای است


مثال دیگر ، در نظر تو ستونِ مسجد مُرده و بی روح است . امّا همین ستون در نظر حضرت احمد (ص) عاشقی بی قرار است . ( حکایت نالیدن ستون حنانه در دفتر اوّل ) [ دل بُرده = عاشق ]

جمله اَجزایِ جهان پیشِ عوام / مُرده و ، پیشِ خدا دانا و رام


همۀ ذرّات و موجوداتِ جهان در نظر سطحی اندیشان مُرده اند . امّا همین موجودات بظاهر مُرده نزدِ خداوند بندگانی دانا و مطیع اند .

آنچه گفتی کاندرین خانه و سرا / نیست کس ، چون می زنی این طبل را ؟


نکات و افادات عرفانی و دقیقی که در ابیات پیشین آمد همه از زبان آن سَحوری زن بود و اینک همو به آن شخص بوالفضول می گوید : امّا اینکه گفتی در این خانه و سرای کسی نیست پس چرا طبل می زنی ؟

بهرِ حق این خلق زَرها می دهند / صد اساسِ خیر و مسجد می نهند


جواب آن اینست که این مردم در راه خدا هزینه هایی می کنند و بناها و مساجد بسیاری می سازند .

مال و تن در راهِ حجِّ دوردَست / خوش همی بازند چون عُشّاقِ مَست


همچنین همین مردم همچون عشّاقِ شوریده حال در راه دور و دراز حج ، مال و قوای بدنی خود را با طیب خاطر بذل می کنند .

هیچ می گویند کآن خانه تهی ست ؟ / بلکه صاحب خانه ، جانِ مُختبَی ست


آیا هیچ می گویند که آن خانه یعنی بیت الله الحرام ، خالی است ؟ یعنی صاحب خانه اش نیست . بلکه یقین دارند که صاحب خانه مانند جانی که در بدن مخفی است در آن خانه حضوری پوشیده دارد . [ مُختَبی = پنهان کرده شده ]

پُر همی بیند سرایِ دوست را / آنکه از نورِ اِله استش ضیا


کسی که از نور معرفت الهی برخوردار است . خانۀ حضرت معشوق را پُر می بیند نه خالی . یعنی حضور حضرت حق را شهود می کند .

بس سرایِ پُر ز جمع و اَنبُهی / پیشِ چشمِ عاقبت بینان تُهی


بسیارند خانه های پُر اِزدحام و پُر جمعیّتی که در نظر ژرف بینان خالی دیده می شود . یعنی در آن خانه حتّی یک نفر هم دیده نمی شود که از نظر کمالات انسانی و مکارم اخلاقی کسی بحساب بیاید . [ نیکلسون می گوید : در دلهای خالی از نور خدا هر چند هم از اندیشه های دنیوی و صور حسّی پُر باشد . در معنی هیچ چیز وجود ندارد ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر ششم ، ص 2047 ) ]

هر که را خواهی تو در کعبه بجُو / تا برویَد در زمان او پیشِ رُو


تو هر کس را که بخواهی می توانی سراغش را در کعبه بگیری تا همان لحظه در مقابل تو حاضر شود . [ اگر «کعبه» را در اینجا به معنی خانۀ کعبه بگیریم منظور اینست که ارواح انبیاء و اولیاء در آنجا حاضر است . و هر کس از سرِ صِدق هر یک از آنان را طلب کند برایش متمثل می شود . و اگر مراد از «کعبه» ، دل باشد منظور اینست که عارفان روشن بین برای پی بردن به ضمائر اشخاص فقط کافی است که به قلب خود رجوع کنند . چرا که قلب آنان آینه غمّازی است که مکنونات هر کس را در آن نشان می دهد . ]

صورتی کو فاخِر و عالی بُوَد / او زِ بَیتُ الله کی خالی بُوَد ؟


صورتی که گرانقدر و متعالی است چگونه ممکن است که از بیت الله خالی باشد ؟ [ صورت فاخر و عالی = مراد عارفِ بِالله است . عارف عالیقدر و متعالی هیچگاه قلبش از عشق خانۀ خدا خالی نیست . یعنی گر چه از نظر جسمانی و ظاهری از بیت الله دور است . لیکن از نظر روحانی با آن خانه اتصال دائمی دارد و هر وقت بخواهد می تواند به صحن کعبه درآید و آنجا را زیارت کند . ]

او بُوَد حاضر ، مُنَزَّه از رِتاج / باقیِ مردم برایِ احتیاج


عارفِ کامل همیشه در بیت الله حاضر است و از بسته بودن درِ کعبه معاف است . ولی سایرِ مردم از روی نیازمندی و اضطرار روی بدان جانب می نهند . یعنی عارف ، عاشقانه حج می گزارد . و جز او فقط برای ادای وظیفه یا ثواب اُخروی و یا احتیاجات دنیوی است . [ رِتاج = درِ بزرگ ]

هیچ می گویند کین لَبَّیک ها / بی ندایی می کنیم آخِر چرا ؟


آیا حاجیان هیچ می گویند که چرا بدون آنکه ندایی از جانب خدا بیاید این لبّیک ها را می گوییم ؟ [ لبّیک = لفظاََ یعنی من به خدمت و فرمانبرداری تو ایستاده ام . وقتی که شخص لباس اِحرام پوشید و به میقات رسید بعد از نیّت واجب است که «تَلبیه» گوید که مراد این جملات است . « بله ای خداوند . بله بله . شریکی برای تو نیست . بله ، همانا ستایش و نعمت و پادشاهی تو راست . شریکی برای تو نیست » ]

بلکه توفیقی که لَبَّیک آورَد / هست هر لحظه ندایی از اَحَد


بلکه آن توفیق الهی که آنان را به گفتن لبّیک وادار کرده همان ندای الهی است که هر لحظه از خداوند یکتا می رسد . [ تَلبیه ای که شخص در حج می گوید پاسخ به دعوت الهی است . پس همینکه به حج رفته ای همین توفیق ، ندای دعوت الهی است که تو بدان آری گفته ای . ]

من به بُو دانم که این قصر و سرا / بزمِ جان افتاد و ، خاکش کیمیا


سَحوری زن ادامه می دهد : من به واسطۀ بُو و رایحه دریافته ام که این کاخ و خانه بزمگاهِ جان است و خاکِ آن نیز کیمیاست . [ می توان «سَحوری زن» را به حج گزار و ]قصر و سرا» را به خانۀ کعبه تأویل کرد در نتیجه می گوید : من از طریق آثار و علائم باطنی دریافته ام که صاحب این خانۀ بظاهر خالی در آنجا حضور دارد و این خانه از ارواح انبیاء و اولیاء ازدحام دارد . ]

مِسِّ خود را بر طریقِ زیر و بَم / تا اَبد بر کیمیااش می زنم


مسِ وجود خود را به صورت زیر و بَم بر کیمیای وجود او می زنم . [ «زیر و بَم» متعلق به طبلِ سَحوری زن است و مراد از آن تناوب و استمرار است . او می گوید چون خاک خانۀ حضرت معشوق کیمیاست . من متناوباََ مسِ وجود خود را به آن کیمیای معنوی می زنم تا تنزلات روحی و اخلاقی خود را با کمالات آن کیمیا به تعالی و رفعت برسانم . حج گزار نیز با طواف بر گردِ خانۀ خدا کسبِ معالی می کند و دلِ مسینِ خود را با کیمیای عنایات ربّانی زرّین می سازد . ]

تا بجُوشد زین چنین ضربِ سَحور / در دُرافشانی و بخشایش بُحور


تا از نواختن طبلِ سحرگاهی ، دریاها به جوش آید و مروارید نثار کند و ببخشاید . ( بُحور = دریاها ) [ عارفِ ربّانی که سَحوری زنِ شب غفلت خلایق است می گوید : من با دعوت خود می خواهم مردم خوابناک را از خواب غفلت بیدار کنم و مزد من فتوحات و مکاشفاتی است که حضرت وهّاب همچون دُر و گوهر به هبه می کند . ]

خلق در صفِّ قِتال و کارزار / جان همی بازند بهرِ کِردگار


خلایق برای رضای خداوند در صفوف جنگ و پیکار جانبازی می کنند . یعنی مردم مخلص در راه خدا همه نوع ایثاری می کنند .

آن یکی اندر بَلا ، ایّوب وار / و آن دگر در صابری ، یعقوب وار


مثلاََ یکی از آنان در استقبال از بلا مانند حضرت ایوب (ع) عمل می کند و آن دیگری در تحمّلِ مشقّات همچون حضرت یعقوب (ع) عمل می کند .

صد هزاران خلقِ تشنه و مُستمند / بهرِ حق از طَمع جهدی می کنند


صد هزار مردم تشنه و نیازمند به سبب امیدی که به عنایات الهی دارند سعی و تلاش می ورزند .

من هم از بهرِ خداوندِ غفور / می زنم بر دَر به امّیدش سَحور


من نیز محضِ رضای خداوندِ آمرزگار و به امید فیض و رحمت او بر درِ خانه ها سَحوری می زنم . [ داعیان حق در دعوت خود انتظار دستمزدی از مردم ندارند . بلکه اجر را از خدا می خواهند . ]

مشتری خواهی که از وی زَر بَری / بِه ز حق کی باشد ای دل مشتری ؟


اگر تو خواهان مشتری و خریداری هستی که متاعت را بدو بدهی و زر و سیم از او بگیری . آیا بهتر از خدا کجا می توان مشتری پیدا کرد .

می خرد از مالَت انبانی نَجَس / می دهد نورِ ضمیری مُقتَبَس


از اموالت کیسه ای بس آلوده می خرد و به جایش به تو نورِ دلی می دهد که از چراغ هدایت الهی نور یافته است . [ نَجَس = بسیار ناپاک ، بس آلوده / مُقتَبَس = نور داده شده / مراد از «انبان نجس» ، جسم و بدن مادّی و جمیع علائق و وابستگی های دنیوی است . ]

منظور بیت : اگر در راه معرفت خدا از علایق دنیوی و حیوانی دست بداری . خداوند به ازای آن ، نور معرفت بر قلبت بتاباند .

می ستاند این یخِ جسمِ فنا / می دهد مُلکی برون از وَهمُِ ما


بدن فانی ما را که همچون یخ سریعاََ ذوب می شود و به زوال می رود از ما می گیرد و بجایش سلطنت معنویّه ای می دهد که شکوه و جلال آن در وَهم و خیالِ آدمی نمی گُنجد .

می ستاند قطرۀ چندی ز اشک / می دهد کوثر ، که آرَد قند رَشک


چند قطره اشک از چشم ما می گیرد و در عوض آب کوثر می بخشد . همان آب گوارایی که قند بدان حسد می ورزد . [ مراد از «آب کوثر» در اینجا آب ایقان و عرفان الحق است که ذوق و لذّت آن با لذیذترین لذایذ دنیوی قابل مقایسه نیست . در روایات آمده است که آب کوثر از عسل هم شیرین تر است . ]

منظور بیت : اگر دل آدمی به خاطر خدا منفعل شود به آب عرفان می رسد .

می ستاند آهِ پُر سودا و دود / می دهد هر آه را صد جاه سود


خداوند آهِ پُر شور و حال را از انسان می گیرد و به ازای هر آه صد مقامِ معنوی به او فایده می دهد .

بادِ آهی کابرِ اشکِ چشم راند / مر خلیلی را بدآن اَوّاه خواند


به سبب بادِ آهی که ابرِ اشک را به جریان درمی آورد . خداوند به حضرت ابراهیم خلیل (ع) لقب آه کِشنده داد . [ اَوّاه = صیغۀ مبالغۀ آه کشیدن به معنی بسیار آه کِشنده و بسیار نالان است . در قسمتی از آیه 114 سورۀ توبه آمده است « … همانا ابراهیم بنده ای نالان و شکیبا بود » ]

هین درین بازارِ گرمِ بی نظیر / کهنه ها بفروش و مُلکِ نقد گیر


بهوش باش ، در این بازارِ پُر رونق بی نظیر ، متاع های کهنه و فرسوده را بفروش و مُلک و سلطنت نقد دریافت کن .

ور تو را شکّی و رَیبی ره زند / تاجرانِ انبیا را کُن سَنَد


اگر در این باره ، شکّ و تردید مزاحمِ حرکت تو شد و تو را به بیراهه کشید . بر انبیای عِظام تکیه کن که در طریق حقیقت تجارت می کنند . [ سَنَد = جای تکیه ، تکیه گاه ]

بس که افزود آن شهنشه بختشان / می نتاند کُه کشیدن رختشان


خداوندی که سلطان جهان هستی است چنان بخت و دولت معنوی انبیا را زیاد کرد که حتّی کوهها نمی توانند آن سرمایه های معنوی را بر دوش کشند .

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر حکایت بعد

دکلمه شخصی بر در سرایی نیم شب طلب طعام کرد

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟