شرح و تفسیر نالیدن ستون حنانه چون برای پیغامبر منبر ساختند

شرح و تفسیر نالیدن ستون حنانه چون برای پیغامبر منبر ساختند در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر نالیدن ستون حنانه چون برای پیغامبر منبر ساختند

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 2113 تا 2153

نام حکایت : پیر چنگی که در عهد عمر از بهر خدا چنگ زد در میان گورستان

بخش : 9 از 13

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

در عهد عُمَر ، رامشگری چنگ نواز بود که آواز دلاویز او همانند دَمِ اسرافیل ، مُردگان را زندگی و نشاط می بخشید . او عُمری را بر این کار سپری کرد و رفته رفته برف پیری بر سر و رویش باریدن گرفت و کمرش از بارِ سنگین عُمر خمیده گشت و ابروانش بر روی چشمانش فرو خُفت . آواز دلپذیرش به ناخوشی گرایید و دیگر کسی طالب ساز و آواز او نبود . و او یکه و تنها در فقر و فاقه و ناتوانی غوطه ور شد تا آنکه پیوند امیدش از خلق ، گسست و دل به امید حق بست . تا اینکه شبی به گورستانی خاموش و فراموش در حومۀ مدینه رفت و با خود گفت : این بار باید برای خدا زخمه ها را بر رشته ساز به رفتار آورم و …

متن کامل حکایت پیر چنگی که در عهد عمر از بهر خدا چنگ زد در میان گورستان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 2113 الی 2153

2113) اُستُنِ حنانه از هَجرِ رسول / ناله می زد همچو ارباب عُقول

2114) گفت پیغمبر : چه خواهی ای ستون ؟ / گفت : جانم از فراقت گشت خون

2115) مَسنَدت من بودم ، از من تاختی / بر سرِ منبر ، تو مَسنَد ساختی

2116) گفت : می خواهی تو را نخلی کنند / شرقی و غربی ز تو میوه چِنند ؟

2117) یا در آن عالم تو را سروی کند / تا تر و تازه بمانی در ابد ؟

2118) گفت : آن خواهم که دائم شد بَقاش / بشنو ای غافل ، کم از چوبی مباش

2119) آن ستون را دفن کرد اندر زمین / تا چو مردم ، حشر گردد یومِ دین

2120) تا بدانی هر که را یزدان بخواند / از همه کارِ جهان ، بی کار ماند

2121) هر که را باشد ز یزدان ، کار و بار / یافت بار آنجا ، بیرون شد ز کار

2122) هر که او را نَبوَد از اسرارِ داد / کی کند تصدیق او ، ناله جماد ؟

2123) گوید : آری ، نه ز دل ، بهرِ وِفاق / تا نگویندش که : هست اهلِ نفاق

2124) گر نِیَندی واقفانِ امرِ کُن / در جهان رد گشته بودی این سخُن

2125) صد هزاران اهل تقلید و نشان / افکنند در قعر ، یک آسیبشان

2126) که به ظن ، تقلید و استدلالشان / قایم است و ، جمله پَرّ و بالشان

2127) شُبهه ای انگیز د آن شیطانِ دون / درفتند این جمله کوران ، سرنگون

2128) پای استدلالیان ، چوبین بُوَد / پای چوبین ، سخت بی تمکین بُوَد

2129) غیرِ آن قطبِ زمانِ دیده ور / کز ثَباتش ، کوه گردد خیره سَر

2130) پای نابینا عصا باشد عصا / تا نیفتد سرنگون او بر حَصا

2131) آن سواری کو سپه را شد ظَفَر / اهلِ دین را کیست ؟ اربابِ بَصر

2132) با عصا ، کوران اگر ره دیده اند / در پناهِ خلقِ روشن دیده اند

2133) گرنه بینایان بُدندی و شهان / جمله کوران مُرده اندی در جهان

2134) نی ز کوران کِشت آید ، نه دُرود / نه عمارت ، نه تجارتها ، نه سود

2135) گر نکردی رحمت و اِفضالتان / در شکستی چوبِ استدلالتان 

2136) این عصا چه بوَد ، قیاسات و دلیل / آن عصا کی دادشان ؟ بینا جلیل

2137) چون عصا شد آلتِ جنگ و نَفیر / آن عصا را خُرد بشکن ، ای ضریر

2138) او عصاتان داد ، تا پیش آمدیت / آن عصا ، از خشم هم بر وی زدیت ؟

2139) حلقۀ کوران به چه کار اندرید ؟ / دیده بان را در میانه آورید 

2140) دامنِ او گیر کو دادت عصا / درنگر کآدم چه ها دید عصی

2141) معجزه موسی و احمد را نِگر / چون عصا شد مار و اُستُن با خبر

2142) از عصا ماری و از اُستون ، حَنین / پنج نوبت می زنند از بهرِ دین

2143) گرنه نا معقول بودی این مزه / کی بُدی حاجت به چندین معجزه ؟

2144) هر چه معقول است ، عقلش می خورد / بی بیانِ معجزه ، بی جَرّ و مَد

2145) این طریقِ بکر ، نامعقول بین / در دلِ هر مُقبلی ، مقبول بین

2146) همچنان کز بیمِ آدم ، دیو و دد / در جزایرها رمیدند از حسد

2147) هم ز بیمِ معجزاتِ انبیا / سر کشیده منکران زیرِ گیا

2148) تا به ناموس مسلمانی زیند / در تَسَلُس ، تا ندانی که کی اند

2149) همچو قَلّابان بر آن نقدِ تباه / نقره می مالند و نام پادشاه

2150) ظاهر الفاظشان ، توحید و شَرع / باطن آن ، همچو در نان ، تخمِ صَرع 

2151) فلسفی را زَهره نَی تا دَم زند / دَم زند ، دینِ حقش بر هم زند

2152) دست و پای او جماد و جانَ او / هر چه گوید : جمله در فرمانِ او

2153) با زبان گرچه که تهمت می نهند / دست و پاهاشان گواهی می دهند

شرح و تفسیر نالیدن ستون حنانه چون برای پیغامبر منبر ساختند

ستون حنانه ، ستونی بوده است از درخت خرما یا چیز دیگر که حضرت رسول اکرم (ص) در مسجد ، بدان تکیه می داد و خطابه و موعظه می نمود . بعدها برای آن حضرت منبری ساختند که زآن پس برآن فراز می شد و سخن می گفت . در نتیجه آن ستون به جهت دور شدن از آن حضرت به ناله و حنین پرداخت و از این هجران به فغان آمد . استاد فروزانفر این داستان را از صحیح بخاری نقل کرده است . ( قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 24 ) . مولانا با ذکر این روایت در صدد اثبات این حقیقت است که جمادات و نباتات نیز دارای نطق و درک و حیات اند منتهی کو آن گوش و دلی که این راز را دریابد ؟

اُستُنِ حنانه از هَجرِ رسول / ناله می زد همچو ارباب عُقول


ستون حنانه از فراق و هجران رسول خدا ، همچون صاحبان عقل و خرد ناله می کرد . [ ( حنانه = ناله کننده ) ( هَجر = هجران و دوری ) ]

گفت پیغمبر : چه خواهی ای ستون / گفت : جانم از فراقت گشت خون


پیامبر (ص) به آن ستون گفت : چه می خواهی ؟ آن ستون به پیامبر (ص) گفت : جان و دلم از دوری و فراق تو خونین گشته است .

مَسنَدَت من بودم ، از من تاختی / بر سرِ منبر تو مَسنَد ساختی


من به گاهِ وعظ و خطابه تکیه گاهت بودم . که مرا رها کردی و فراز منبر را جایگاه خود قرار دادی . ( مَسنَد = تکیه گاه )

گفت : می خواهی تو را نخلی کنند / شرقی و غربی ز تو میوه چنند ؟


پیامبر گفت : حال که ناله و شیون تو به خاطر من است . آیا میل داری که به پاداش این کار ، تو را به صورت نخلی سرسبز درآورم و مردم خاور و باختر از تو میوه بچینند ؟

یا در آن عالم تو را سَروی کند / تا تر و تازه بمانی در ابد ؟


یا اینکه در عالم معنا و حقیقت ، حق تعالی تو را به صورت سروی درآورد که تا ابد تر و تازه باشی ؟ ( سرو = درختی است مخروطی شکل با برگهای باریک و درازی به شکل سوزن که همیشه سرسبز و خرم است )

گفت آن خواهم که دایم شد بَقاش / بشنو ای غافل ، کم از چوبی مباش


اما ستون حنانه در جواب گفت : چیزی را خواهانم که بقای آن جاودانی باشد . حال ای انسان غافل ، این گفتار را بشنو و به خود آ و از چوب ، کمتر مباش . [ آن چوب با همه چوب بودنش فهمید که عقبی بر دنیا ارجح است و آن را برگزید . ای انسان مگر تو از چوب ، چوب تری که دنیا را بر عقبی ترجیح داده ای ؟ ]

آن ستون را دفن کرد اندر زمین / تا چو مردم ، حشر گردد یومِ دین


آن ستون را پیامبر (ص) در زمین دفن کرد تا در روز رستاخیز مانند دیگر مردم محشور شود . [ مطابق برخی روایات ، حضرت پیامبر (ص) آن ستون را در خاک نهفت و یا در سقف مسجد قرار داد . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 863 ) ( یوم دین = روز رستاخیز )

تا بدانی هر که را یزدان بخواند / از همه کارِ جهان ، بی کار ماند


تا این نکته را بدانی که هر کس را حق تعالی به سوی خود بخواند و دعوت کند . او از همه امور دنیوی دست می شوید و فقط به طاعت حق می اندیشد .

هر که را باشد ز یزدان ، کار و بار / یافت بار آنجا ، بیرون شد ز کار


هر کس که بار و کارش از خدا باشد . او به درگاه حق تعالی راه می یابد و در آنجا از کار جهان بیرون شود . [ مردی که دل او فریفته راحت محسوسات نیست و لذت ترک این لذات در دل خود می یابد . باید دانست به آفریدگار واصل شده به راحت جاودانی می رسد . ( سروده عرفانی بَگوَت گیتا ، گفتار پنجم ، ص 32 )

آنکه او را نَبوَد از اسرارِ داد / کی کند تصدیق او ، نالۀ جماد ؟


آن کس که از اسرار الهی به وی چیزی داده نشود . او کی می تواند ناله و حنین جماد را تصدیق کند ؟ [ اشاره ای است به آیه 44 سوره اسرا که می فرماید : « نیست چیزی جز آنکه ستایش خدا گوید ولی شما ستایش آن چیز را در نمی یابید » ]

گوید : آری ، نه ز دل ، بهرِ وِفاق / تا نگویندش که : هست اهلِ نِفاق


او برای همراهی و موافقت با کسانی که اعتقاد به تسبیح و تهلیلِ جماد دارند . ظاهراََ بلی می گوید و خود را موافق آنها نشان می دهد مبادا که او را در زمره اهل نفاق بشمار آرند . ( وِفاق = سازگاری و موافقت )

گر نِیَندی واقفان امرِ کُن / در جهان رد گشته بودی این سُخُن


اگر این جمادات ، به امرِ کُن واقف نبودند . در جهان ، سخن گفتن جمادات و گیاهان رد می شد و هیچکس تصدیق نمی کرد که این ستون بیجان کارِ جاندار می کند . ( امرِ کُن = امر و مشیت الهی است )

صد هزاران اهلِ تقلید و نشان / افکند در قعر ، یک آسیبشان


یک آسیب کوچک روحی یا یک شبهۀ ناچیز ، ممکن است اهل استدلال و مناقشۀ کلامی را در ژرفای گمراهی و سرگشتگی بیفکند . [ اهل تقلید و نشان = فلاسفه هم عصر مولانا و معتزله که اقوال پیشینیان را مانند اصل مسلّم پذیرفته بودند و از اثر بر مؤثر استدلال می کردند ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 866 ) ]

که به ظن ، تقلید و استدلالشان / قایم است و ، جمله پرّ و بالشان


زیرا تقلید و استدلالشان متکی بر ظن و گمان است و همچنین پر و بال عقل و فکرشان بر مبنای گمان است و ظن و گمان نیز راه به حقیقت نمی برد . [ چنانکه در آیه 28 سوره نجم می فرماید : « ظن و گمان در فهم حق و حقیقت هیچ سودی ندارد » ]

شُبهه ای انگیزد آن شیطانِ دون / درفتند این جمله کوران ، سرنگون


آن شیطان پست در درون آن گروه مذکور ، شبهه ای می انگیزد و در نتیجه این اشخاص ، همگی کور و سرنگون می شوند . [ بنابراین اصحاب ظن و گمان همواره در چنبر شک و وسوسه هستند ولی اهل یقین هرگز به چاهِ شک و ابهام در نمی افتند ]

پای استدلالیان چوبین بُوَد / پای چوبین ، سخت بی تمکین بُوَد


همانطور که با پای چوبین نمی شود استوار و راست راه رفت . اهل استدلال و محاجّه نیز مانند کسانی که پای طبیعی و سالم ندارند . در مشی و مشرب خود متزلزل و سست و لرزان هستند و در طریق حقیقت نمی توانند درست راه بروند . زیرا استدلال را پای خود ساخته اند نه شهود را . [ اصحاب علوم ظنی و عقاید رسمی با اندک شبهه ای سست می شوند و در سنگلاخ شک و شبهه ، ناتوان و عاجز می مانند ]

غیرِ آن قطبِ زمانِ دیده ور / کز ثُباتش ، کوه گردد خیره سَر


مگر آن قطبِ زمان که بینا و آگاه به اسرار نهان است و از استواری یقین و معرفت او کوههای راسخ ، سرگشته و حیران می شوند . [ قطب = در لغت به معنی میله ای است که سنگ زیرین و زبرین آسیاب به دور آن می گردد . در اصطلاح صوفیه ، قطب یک تن بیشتر نیست که در هر زمانی مورد نظر حق تعالی است . از اینرو او را غوث نیز می نامند . ( کشاف اصطلاحات الفنون ، ج 2 ، ص 1197 ) قطب را از این جهت بدین نام موسوم کرده اند که کائنات و موجودات ، دایر بر مدارِ اوست و او مرکز عالم است . ( دیده ور = آگاه و بصیر به حقایق و اسرار ) ]

پایِ نابینا عصا باشد عصا / تا نیفتد سرنگون او بر حَصا


پای نابینا ، عصا است . تا آنکه او روی سنگ ریزه ها نیفتد . [ منظور از عصا در اینجا ، استدلال است و مقصود از کوران ، اهل استلال است . کسی که نابیناست به عصا نیاز دارد ولی کسی که دیده اش بیناست نیازی به عصا ندارد . ( حَصا = سنگ ریزه ) ]

آن سواری کو سپه را شد ظفر / اهلِ دین را کیست ؟ ارباب بَصر


آن سواری که سبب پیروزی سپاه دین شد کیست ؟ او همان سلطان بصیرت و پادشاه معرفت است .

با عصا ، کوران اگر ره دیده اند / در پناهِ خلقِ روشن دیده اند


کوران و نابینایان اگر چه با عصا به جایی راه برده اند و به مقصود رسیده اند ولی در پناه مردم بینا راه را از چاه تشخیص داده اند .

گرنه بینایان بدندی و شهان / جمله کوران مرده اندی در جهان


به عنوان مثال ، اگر در دنیا ، بینایان و شاهان حقیقت نمی بودند . همه کوران جهان می مردند . [ زیرا غالب مردم به منزله نابینایان هستند و راه را از چاه تمیز نتوانند داد ]

نی ز کوران کِشت آید ، نه درُود / نه عمارت ، نه تجارتها ، نه سود


زیرا کوردلان نه می توانند کِشت کنند و نه درو نمایند . نه تجارت و داد و ستدی می دانند و نه عمارتی را می توانند بسازند . یعنی کوردلان به انجام کارهای نیک توانا نیستند .

گر نکردی رحمت و افضالتان / در شکستی چوبِ استدلالتان


ای کوردلان ، اگر حق تعالی بر شما فضل و رحمت عطا نمی کرد . عصای استدلالتان در هم می شکست .

این عصا چه بوَد ، قیاسات و دلیل / آن عصا کی دادشان ؟ بینا جلیل


این عصا که ذکرش رفت چیست ؟ آن عصا همانا قیاسها و دلایل است . آن عصا را کی به آنها داد ؟ خدا . برای اینکه مادام که نابینا هستند و در زمینی که چشمانشان نمی بیند عصا را وسیله رفتار خود کنند . [ قیاس گفتاری است متشکل از چند قضیه که هر گاه مسلّم و جازم شمرده شود . اثبات قضیه دیگر را به دنبال خواهد داشت . ( اساس الاقتباس ، ص 186 ) . مانند : سعید انسان است . هر انسانی می میرد . پس سعید می میرد . ]

چون عصا شد آلتِ جنگ و نفیر / آن عصا را خُرد بشکن ، ای ضَریر


ولی به محضِ اینکه این عصا ، آلت جنگ و ستیز شد . ای کوردل ، آن را خُرد و متلاشی کن . [ عصای استدلال به درد راهبری و راهنمایی سالک نمی خورد . بلکه تنها می تواند او را در بدایت امر چند قدمی راه برد . ( نفیر  = جنگ ) ( ضریر = نابینا ) ]

او عصاتان داد ، تا پیش آمدیت / آن عصا ، از خشم هم بر وی زدیت ؟


خداوند آن عصا را به شما داد تا با آن راه بروید ولی آیا شما آن عصا را نیز از خشم و غضب بر سرِ حق کوفتید ؟ [ استدلال تا جایی معتبر است که حقیقت مخدوش نشود و به کفر و الحاد نرسد ]

حلقه کوران ، به چه کار اندرید ؟ / دیده بان را در میانه آورید


ای گروه کوردلان و سرگشتگان به چه کار مشغولید ؟ فرد بینایی را در میان خود وارد کنید و به او اقتدا نمایید تا دست شما را بگیرد و راه را به شما نشان دهد و به مطلوب ، واصلتان سازد .

دامن او گیر کو دادت عصا / درنگر کآدم چه ها دید از عصی


استدلال سفسطه آمیز عقلی را رها کن و دامن امر و فرمان خدا را بگیر که عصای عقل و استدلال را او به تو داده است و نگاه کن آدم (ع) را که به واسطه وسوسه شیطان ، از نهی حق تعالی سرپیچی کرد و مفتون عقل و قیاسات نظری شد و گفت : آیا این که خدا مرا از این درخت نهی کرد جنبه تحریمی دارد یا تنزیهی ؟ خلاصه اینکه به عصای استدلال تکیه کرد و عصیان نمود و آن همه بلا و گرفتاری بر او تاختن آورد . کلمه عصی در مصراع دوم اشاره است به آیه 121 سوره طه که می فرماید : « و آدم فرمان پروردگار خود را نبرد و نومید گشت »

معجزه موسی و احمد را نگر / چون عصا شد مار و اُستُن با خبر


به معجزه حضرت موسی (ع) و حضرت محمد (ص) بنگر و ببین که چگونه عصا ، اژدها شد و ستون حنانه با خبر و با شعور گردید .

از عصا ماری و از اُستُون حَنین / پنج نوبت می زنند از بهرِ دین


از عصا ، ماری ستبر نمایان شد و از ستون ، ناله و فغان بیامد و از مناره مسجد ، پنج نوبت در هر روز اذان می گویند تا مردم را به نیایش و پرستش خدا خوانند . [ انقروی ، ستون را در این بیت به معنی مناره مسجد گرفته و معنی عام بدان بخشیده است . ( شرح کبیر انقروی ، ج 3 ، ص 846 ) . و اما استاد فروزانفر ، پنج نوبت را چنین تعریف کرده است . نوبت به معنی نقاره و گروه نقاره زنان است . چنانکه از اخبار تاریخی استنباط می شود . بر در سرای سلاطین به هنگام پنج وقت نماز ، کوس و نقاره می زده اند و این نشانه ، به منزله اعلام سلطنت و استقلال در امور پادشاهی بوده است . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 877 و 878 ) ]

گرنه نامعقول بودی این مَزه / کی بُدی حاجت به چندین معجزه ؟


اگر مزه شریعت و لذت و حلاوت دین و طریقت ، نامعقول نمی بود . کی به این همه معجزات پیامبران نیاز پیدا می شد . [ در اینجا کلمه «نامعقول» به معنی منفی آن که یاوه و بی اساس است ، نیست بلکه منظور اموری است که هر چند حقیقت دارند ولی از حیطه عقول خارج اند و عقل در فهم آنها قاصر است . بنابراین باید گفت : اگر همه بخش های دین ، توسط عقل نظری درک می شد و مسائل فوق عقلانی وجود نمی داشت . قطعا نیازی به معجزه پیدا نمی شد . ]

هر چه معقول است ، عقلش می خورد / بی بیان معجزه ، بی جرّ و مَد


زیرا هر چه که معقول باشد ، عقل می پذیردش . بی آنکه به مجزه نیازی باشد آن را بی چون و چرا و ستیز و جدال می پذیرد . ( جرّ و مَد = فرو کشیدن و پیش آمدن آب دریا . در اینجا جر ، همان جزر است )

این طریقِ بکر ، نامعقول بین / در دلِ هر مقبلی ، مقبول بین


این شیوه بکر اگرچه از نظر کوته نظران و استدلالیان جزمی ، نامعقول است ولی از نظر حق خواهان ، مورد قبول است . [ در این چند بیت بحث بر سر این حقیقت است که عقل نظری نمی تواند احوال انبیاء و اولیاء و مکاشفات قلبی آنان  را درک کند ولی نیکبختان حقیقی این روش را قبول دارند و راه تهذیب نفس و مکاشفه را می روند . ( مُقبِل = نیکبخت و صاحب اقبال ) ]

همچنان از بیم آدم ، دیو و دد / در جزایرها رمیدند از حسد


چنانکه مثلا شیطان و ددان از ترس آدمی و از سر حسادت به سوی جزایر گریختند و در آنجا قرار گرفتند .

هم ز بیم معجزات انبیا / سر کشیده منکران زیر گیا


همچنین از ترس معجزات پیامبران ، منکران به زیر گیاهان سر فرو برده اند . یعنی حق ستیزان در برابر معجزات انبیا مقهور و سرشکسته می شوند . [ سر زیر گیا کشیدن = از ترس و بیم جان ، خود را پنهان کردن به مناسبت آنکه کبک و تیهو و دراج و نظایر آنها از بیم مرغان شکاری به زیر خاربنان و بوته ها پنهان می شوند . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 880 ) . انقروی گوید : کنایه از این است که منکران ، مانند آن حیوانات از ترس صیاد ، سرشان را زیر گیاه می برند و مخفی می شوند . ( شرح کبیر انقروی ، ج 3 ، ص 849 ) ]

تا به ناموسِ مسلمانی زیند / در تَسَلُس ، تا ندانی که کی اند


تا اینکه با احترام و حرمت مسلمانی زندگی کنند و تو نتوانی تشخیص دهی که اینها چه حیله گرانی هستند . خلاصه خود را با سالوس بازی و دغل کاری ، مسلمان نشان می دهند تا کسی متعرض آنان نشود . [ ( ناموس = در اینجا به معنی حرمت و احترام آمده است ) ( تَسَلُس = سالوس ورزیدن و ریا کردن ) ]

همچو قَلّابان بر آن نقدِ تباه / نقره می مالند و نام پادشاه


این منکران مانند آن کسانی هستند که روی فلز تباه و بی ارزش ، آب نقره می دهند و نام پادشاه را روی آن حک می کنند . تا بدین وسیله سکه تقلبی خود را در میان مردم رواج دهند . ( قلاب = آنکه سکه های تقلبی بزند )

ظاهر الفاظشان ، توحید و شَرع / باطنِ آن ، همچو در نان ، تخمِ صَرع


الفاظ و کلمات اینان گرچه در ظاهر ، مطابق شریعت و مذهب یکتا پرستی است ولی در باطن و گوهر ، حاوی گمراهی و پلیدی است . درست مانند این است که نانی پخته اند و در لابلای آن تخم ناگوار صرع نهفته اند بطوریکه هر کس از آن استفاده کند مدهوش و مصروع می شود و راه راست هدایت را گم می کند . [ تخمِ صَرع = تخمی که اگر با دانه گندم آسیاب شود و با آرد آن ، نان پخته گردد . طعم آن را بسیار تلخ و ناگوار می کند و موجب سرگیجه می شود ]

فلسفی را زَهره نَی تا دَم زند / دَم زند ، دینِ حقش بر هم زند


فیلسوف ، جرات ندارد که دم از نفی شریعت زنند . زیرا اگر چنین ادعایی کنند . دین حق بساط ظاهری و سست آنان را بر هم می زند و رسوایشان می کند .

دست و پای او جَماد و جانَ او / هر چه گوید : آن دو در فرمانِ او


دست و پای او که حکم جماد را دارند . هر چه جان او به آن دو امر کند . آن دو ، مطیع و فرمانبر جان هستند . [ به توضیح بیت بعد دقت شود ]

با زبان گرچه که تهمت می نهند / دست و پاهاشان گواهی می دهند


اگر چه منکران با زبان خود ، حقیقت را انکار می کنند ولی دست و پایشان بر حقایق گواهی می دهد . [ اشاره بیت به آیه 65 سوره یس که می فرماید : « و دست هایشان با ما سخن می گویند و پاهایشان گواهی می دهند » ]

منظور دو بیت اخیر : با آنکه منکران حقیقت به زبان ، حق را انکار می کنند ولی وجودشان که آفریدۀ آفریدگار جهان است بر حقانیت حق تعالی گواهی می دهد .

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه نالیدن ستون حنانه چون برای پیغامبر منبر ساختند

دکلمه نالیدن ستون حنانه چون برای پیغامبر منبر ساختند

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
4s یادداشت ها
  1. حمید 6 سال پیش

    با سلام و سپاس فراوان از شما سروران گرامی

  2. علی 3 سال پیش

    آیا مقصود شاعر در بیت ۲۱۲۴ از “واقفان امر کُن”، همان اولیای الهی و… نیست؟ زیرا به نظر بنده ابیات بعدی با این نگاه، سازگار تر است.
    در بیت ۲۱۳۴ هم “درور”، طبیعتا باید به “درود” تغییر پیدا کنه

  3. امیرحسین 3 سال پیش

    با سلام و آرزوی توفیق
    در تفسیر بیت 2126، به آیه ای از سوره مبارکه نجم اشاره شده است که به اشتباه، درج شده آیه 27
    این در حالی است که آیه مذکور، آیه 28 سوره مبارکه نجم است

    • نویسنده
      فقیه 3 سال پیش

      سلام . از اطلاع رسانی شما ممنونم . اصلاح شد .

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟