گفتن روح القدس به مریم که من رسول حق ام | شرح و تفسیر

گفتن روح القدس به مریم که من رسول حق ام | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

گفتن روح القدس به مریم که من رسول حق ام | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3768 تا 3788

نام حکایت : وکیل صدر جهان که متهم شد و از بخارا گر یخت

بخش : 3 از 9 ( گفتن روح القدس به مریم که من رسول حق ام )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت وکیل صدر جهان که متهم شد و از بخارا گر یخت

در شهر بخارا وکیل صدرِ جهان به جرمی متهم شد و از صدرِ جهان کناره گرفت و مدّتِ ده سال آوارۀ شهرها شد . پس از ده سال از فرطِ عشق و اشتیاقی که بدو داشت با خود عزم می کند که به دیدار او شتابد و به این هجران پایان دهد . وکیلِ عاشق ، کوی به کوی حرکت می کند تا به بارگاهِ صدر جهان راه یابد . در این اثنا ناصحی بدو می گوید : مگر دیوانه شده ای ؟ مگر نمی خواهی زنده بمانی ؟ چرا نزدِ او می روی ؟ زیرا صدرِ جهان پادشاهی زودخشم و سخت کُش است . وکیل عاشق به ناصح می گوید : خموش باش که زنجیر عشق ، استوارتر از آن است که با تیغ اندرز تو گسسته شود . وکیل این را گفت و …

متن کامل « حکایت وکیل صدر جهان که متهم شد و از بخارا گر یخت » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار گفتن روح القدس به مریم که من رسول حق ام

ابیات 3768 الی 3788

3768) بانک بر وَی زد نموارِ کرم / که امینِ حضرتم ، از من مَرَم

3769) از سرافرازانِ عزّت ، سر مکش / از چنین خوش محرمان خود درمَکش

3770) این همی گفت و ذُبالۀ نورِ پاک / از لبش می شد پَیاپی بر سِماک

3771) از وجودم می گریزی در عدم ؟ / در عدم من شاهم و ، صاحب عَلَم

3772) خود بُن و بُنگاهِ من در نیستی ست / یک سواره نقشِ من پیشِ ستی ست

3773) مریما ، بنگر که نقشِ مُشکلم / هم هِلالم ، هم خیال اندر دلم

3774) چون خیالی در دلت آمد ، نشست / هر کجا که می گریزی با تو است

3775) جز خیالی عارضییّ باطلی / کو بُوَد چون صبحِ کاذب ، آفِلی

3776) من چو صبحِ صادقم ، از نورِ رَب / که نگردد گِردِ روزم ، هیچ شب

3777) هین مکُن لاحَول ، عِمران زاده ام / که ز لاحَول این طرف افتاده ام

3778) مر مرا اصل و ، غذا لاحَول بود / نورِ لاحَولی که پیش از قَول بود

3779) تو همی گیری پناه از من به حق / من نگاریدۀ پناهم در سَبَق

3780) آن پناهم من که مَخلص هات بوذ / تو اَعُوذ آری و ، من خود آن اَعُوذ

3781) آفتی نَبوَد بَتَر از ناشناخت / تو برِ یار و ، ندانی عشق باخت

3782) یار را اغیار پنداری همی / شادی را نام بنهادی غمی

3783) این چنین نخلی که لطفِ یارِ ماست / چونکه ما دُزدیم ، نخلش دارِ ماست

3784) این چنین مُشکین که زلفِ میرِ ماست / چونکه بی عقلیم ، این زنجیرِ ماست

3785) این چنین لطفی چو نیلی می رود / چونکه فرعونیم ، چون خون می شود

3786) خون همی گوید : من آبم ، هین مریز / یوسفم ، گرگ از تواَم ای پُر ستیز

3787) تو نمی بینی که یارِ بُردبار / چونکه با او ضِد شدی ، گردد چو مار

3788) لَحمِ او و شَحمِ او دیگر نشد / او چنان بَد ، جز که از مَنظَر نشد

شرح و تفسیر گفتن روح القدس به مریم که من رسول حق ام

بانک بر وَی زد نموارِ کرم / که امینِ حضرتم ، از من مَرَم


جبرئیل که مظهرِ کرمِ الهی است وقتی مریم را مضطرب دید بر او بانگ زد و گفت : من امینِ حضرتِ حقّم . از من مگریز . [ اشاره است به آیه 19 سورۀ مریم « جبرئیل گفت : منم رسول پروردگار تو . تا بَخشَمَت جوانی پاکیزه ( از پلیدی های دنیا ) » ]

از سرافرازانِ عزّت ، سر مکش / از چنین خوش محرمان خود درمَکش


ای مریم ، شایسته نیست که از مقرّبانِ درگاهِ الهی رُخ برتابی و اعراض کنی . هر چند که روی گرداندن از نامحرمان امری پسندیده است امّا روا نیست که از محرمان درگاهِ الهی دوری اختیار کنی . [ در مَکش = در اینجا یعنی کناره گیری مکن ، دوری مکن ]

این همی گفت و ذُبالۀ نورِ پاک / از لبش می شد پَیاپی بر سِماک


جبرئیل این سخنان را می گفت و در همان حال ، شعله ای از نورِ پاک ، پیاپی از لبانش بیرون می زد و به آسمان ها صعود می کرد . [ ذُباله = فتیله ، جمع آن ذُبال است ، امّا در اینجا منظور ، شعله است زیرا لازمۀ فتیله ، شعله است / سِماک = شرح بیت 587 دفتر اوّل / نورِ پاک = منظور نور مجرّد از ماده و عوارش مادّه است ، شرح بیت 909 دفتر دوم ]

از وجودم می گریزی در عدم ؟ / در عدم من شاهم و ، صاحب عَلَم


ای مریم ، آیا از وجودِ من به سوی نیستی فرار می کنی ؟ یعنی آیا از دستِ من به عالمِ الهی و جهانِ غیب پناه می بری ؟ در حالی که من در عالمِ الهی و جهانِ غیب سلطانم و دارای پرچم و بیرق . یعنی در عوالم غیب نیز حکمرانی و شکوه و جلالِ شاهانه دارم . [ عدم = در اینجا کنایه از عالمِ الهی و جهانِ غیب است ( شرح کبیر انقروی ، جزو سوم ، دفتر سوم ، ص 1442 ) زیرا عالم غیب نسبت به عالمِ ظاهر ، نیست و معدوم به نظر می رسد و به شهودِ هر کسی درنمی آید . مریم وقتی که جبرئیل را در هیأتِ بشری و قالب ناسوتی می بیند ، به فحوای آیه 18 سورۀ مریم به خدا پناه می برد یعنی به عالمِ غیب التجا می جوید . ]

خود بُن و بُنگاهِ من در نیستی ست / یک سواره نقشِ من پیشِ ستی ست


ای مریم ، اصل و خاستگاهِ من در عالمِ الهی و جهانِ غیب است . نقش من در حضور این بانو ( مریم ) یک سواره است و اِلّا ذاتم آن چیزی نیست که نشان داده می شود . ( بنگاه = منزل و مکان ، جایی که نقد و جنس در آنجا نهند ، مرکز و مقام ، مسکن ) [ اکنون که در قلبِ بشری پیشِ تو ظاهر شده ام ، واقعیتِ ذاتم این صورتِ ظاهری و قلبِ بشری نیست . بلکه ذاتِ من مجرّد از مادّه و عوارضِ مادّی است و این نقش و هیأتِ فعلی من ، صورتِ مثالی و تمثّلِ ملکوتی است . رجوع شود به شرح بیت 3706 دفتر سوم ]

مریما ، بنگر که نقشِ مُشکلم / هم هِلالم ، هم خیال اندر دلم


ای مریم ، به من خوب نظر کن که چه هیأت و شکل پیچیده و بدیعی دارم . زیرا هم مانندِ هلال ، صورتی ظاهری و محسوس دارم و هم مانندِ خیال ، مجرد از مادّه و عوارضِ مادّی هستم . [ مولانا در این بیت هم تجرّدِ جبرئیل را بیان می کند و هم تجرّدِ خیال را . تجرّد جبرئیل نزد همگان امری مقبول و بدیهی است مگر نزدِ عوام الناس . ( رجوع شود به شرح بیت 3706 دفتر سوم ) امّا در بابِ خیال دسته ای از حکما مانندِ ابن سینا به تجرّدِ آن قائل نبودند . در حالی که شیخ اشراق و جماعتی از حکمای متأخر مانندِ شیخ بهایی ، ملاصدرا ، ملا محسنِ فیض و حاج ملا هادی سبزواری ، قوۀ خیال را مجرّد می دانستند و از این موضوع در بیان معادِ جسمانی استفاده بجایی می کردند . بیان مولانا در این بیت نشان می دهد که او نیز به تجرّدِ خیال معتقد بوده است . نکته لازم و قابلِ ذکر اینکه مولانا به کرّات در مثنوی ، اوهام و اندیشه های یاوه و بی پایه را نیز با عنوان خیال یاد می کند ( شرح بیت 71 دفتر اوّل ) امّا در این بیت آن معنا موردِ نظر نیست بلکه خیال در اینجا به عنوان یکی از پنج حسِ باطنی است که در حکمت و علم النفس قدیم موردِ توجه حکما بوده است . ابیات بعدی این وجه تمایز را بخوبی نشان می دهد . ]

چون خیالی در دلت آمد ، نشست / هر کجا که می گریزی با تو است


هرگاه یک خیال در قلبِ تو پدیدار شود ، هر جا که فرار کنی و به هر جا که پناه ببری این خیال همراه و ملازم توست . [ در حالی که خیالاتِ یاوه با التجاء و پناه جُستن به حضرتِ حق از آدمی می گریزد و محو می شود ]

جز خیالی عارضییّ باطلی / کو بُوَد چون صبحِ کاذب ، آفِلی


مگر آن خیالِ عارضی و بی اساس که مانندِ روشنایی صبحِ کاذب ، محو و زایل می گردد . ( آفل = افول کننده ، زایل شونده ، ناپدید شونده / صبح کاذب = بامداد دروغین ، صبحی است که قبل از صبح صادق چند لحظه ظاهر می شود و سپس ناپدید می شود و دوباره تاریکی همه جا را می پوشاند . به آن صبح اوّل و فجر کاذب هم می گویند ) [ اینگونه خیال که بی اساس و عارضی است به محضِ پناه بردن به خدا و خواندن خالصانۀ لا حَولَ وَ لا قُوّة اِلّا بِالله ، بکلی زایل می شود و شخص از کمندِ زیان بارِ آن می رهد . ]

من چو صبحِ صادقم ، از نورِ رَب / که نگردد گِردِ روزم ، هیچ شب


امّا من مانندِ صبحِ صادق ( = بامداد راستین ) هستم زیرا روشنایی وجودم را از انوارِ قاهرۀ الهی دریافت کرده ام . از اینرو فروزندگی وجودم هرگز به تاریکی نمی گراید . [ بنابراین صورتِ مثالی جبرئیل در قلب مریم را می توان جزوِ خواطر ربّانی دانست که علامتِ آن دوام و ثبات است . ]

هین مکُن لاحَول ، عِمران زاده ام / که ز لاحَول این طرف افتاده ام


ای مریمی که دختر عِمران هستی بهوش باش و اینک وَ لا حَولَ وَ لا قوّة اِلّا بِالله را مخوان ( یعنی من شیطان نیستم که این ذکر را بخوانی ) زیرا من با قوۀ الهی به پیشِ تو آمده ام .

مر مرا اصل و ، غذا لاحَول بود / نورِ لاحَولی که پیش از قَول بود


ای مریم ، غذای اصلی من لا حَول وَ… بوده است یعنی نفی قدرت از غیر خدا و اثبات قدرت برای حضرت حق غذای روحانی من بوده و من از حقیقتِ آن نَشأت گرفته ام . و مسلماََ حقیقتِ لا حَول وَ… پیش از الفاظِ آن وجود داشته است . [ حاصل آنکه قوّتِ حق ، اصلِ غذای من است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 263 ) ]

تو همی گیری پناه از من به حق / من نگاریدۀ پناهم در سَبَق


تو از من به خدا پناه می بری در حالی که من از ازل با قلمِ مَشیّتِ الهی منقوش شده ام . ( سَبَق = در اینجا مراد ازل و قِدَم است ) [ خوارزمی گوید : سفیر عالمِ غیوبم ، امیر ممالکِ قلوبم ، محرمِ خلوتخانۀ رازم ، همدمِ اهلِ سوز و گدازم ، آمیخته با دل و جانم ، آموختۀ سِرِ نهانم ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 656 ) ]

آن پناهم من که مَخلص هات بوذ / تو اَعُوذ آری و ، من خود آن اَعُوذ


من همان پناهگاهی هستم که تو قبلاََ به هنگامِ گرفتاری و بلا به آنجا پناه می جستی . تو این « پناه می برم » می گویی ، در حالی که من همان حقیقتِ « پناه می برم » هستم . [ یعنی وقتی که بنده پناه می برد به درگاهِ حق ، حضرت حق به واسطۀ من ، او را از شَرِ شیاطین نگاه می دارد ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 263 ) . در فارسی قدیم گاه دالِ با نقطه یعنی ذال را به صورت دال بی نقطه می نوشتند . در اینجا مولانا به ضرورت قافیه این قاعده را رعایت کرده است . ]

آفتی نَبوَد بَتَر از ناشناخت / تو برِ یار و ، ندانی عشق باخت


در این دنیا ، هیچ بلایی بدتر از جهل و عدمِ شناخت نیست . با اینکه تو در کنارِ حضرتِ معشوقی ، امّا نمی دانی که با او چگونه باید نردِ عشق ببازی .

یار را اغیار پنداری همی / شادی را نام بنهادی غمی


حضرت معشوق را بیگانه می پنداری و شادیِ حقیقی را اندوه نامیده ای .

این چنین نخلی که لطفِ یارِ ماست / چونکه ما دُزدیم ، نخلش دارِ ماست


لطف حضرت معشوق که همچون درختی سبز و لطیف است ، برای ما که دزد هستیم یعنی در معرفت و شناخت حق ، صادق نیستیم و به بیراهه رفته ایم . به منزلۀ دار است . یعنی برای ما گمراهان و حق ستیزان ، لطفِ حق مبدّل به قهر می شود و موردِ عقوبت قرار می گیریم . [ زیرا  همۀ نعمت های او را که از لطف واسعِ او ناشی شده در راهِ خودبینی و بَدسگالی بکار می گیریم و بدین وسیله آن الطاف ، وسیلۀ عقوبت ما می شود . ]

این چنین مُشکین که زلفِ میرِ ماست / چونکه بی عقلیم ، این زنجیرِ ماست


با اینکه گیسوی حضرت شاهِ وجود ، بوی مُشک می دهد . یعنی دارای نفحۀ حیات بخش رحمانی است ، لیکن ما به سبب بی خِردی و عدمِ شناخت ، کاری می کنیم که همان گیسوی حیات بخش ، به زنجیری مرگبار مبدّل می شود .

این چنین لطفی چو نیلی می رود / چونکه فرعونیم ، چون خون می شود


الطافِ حضرت حق همچون رودِ پُر آب و روانِ نیل جاری است امّا اگر ما روحیۀ فرعونی پیدا کنیم همان رودِ لطف به خون مبدّل می شود . [ مفسرانِ قرآنِ کریم در ذیل آیه 133 سورۀ اعراف ، نوشته اند که یکی از عذاب هایی که بر قبطیان فرعونی مقرر شد این بود که مدّتی ، آب رودخانه نیل و جمله آب های ایشان به خونِ خالص تبدیل گردید . این عذابِ جانکاه سبب شد که از عطش و بی آبی درمانده شوند و با تضرّع و التماس نزد یارانِ موسی (ع) آیند و آب تکدّی کنند . موسویان نیز سبوهای آبِ زلالِ خود را به آنان می دادند ، امّا همینکه آن را بر لب می نهادند به خون تبدیل می شد ( مجمع البیان ، ج 4 ، ص 469 ) مولانا با استناد به این واقعه تاریخی به نکته ای عرفانی و اخلاقی اشاره می کند و آن اینکه هر گاه آدمی مقهورِ نَفسِ امّاره خود شود . در او روحیّۀ تکبّر پدیدار می گردد و در نتیجه همۀ نعمت های الهی را در جهت نیل به آرزوهای یاوه و درازآهنگِ خود بکار می گیرد . و مآلاََ به ورطۀ شقاوت و سیه روزی سقوط می کند . و بدینسان لطفِ الهی را به قهرِ الهی مبدّل می سازد . خوارزمی گوید : همان آبِ نیل در نظرِ ابنای سبیل ، زلالِ سلسبیل است و سرمایه هلاکت به نسبت با ذلیلانِ بی دلیل یک ذات سبب طرب و راحتِ ابرار و موجبِ تعب و جراحت اشرار . آری اغیار پنداشتن یار از اختلافِ انظار تواند بود . امّا اگر حق سبحانه و تعالی چشمِ دلِ بنده را به کُحلِ عنایت بینا گرداند در هر چه نظر کند غیرِ او نبیند ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 652 ) ]

خون همی گوید : من آبم ، هین مریز / یوسفم ، گرگ از تواَم ای پُر ستیز


خون به انسان های فرعون صفت که آبِ زلالِ الطافِ الهی را به خونِ قهر و عذاب مبدّل کرده اند می گوید : بهوش باش که من آبِ لطفِ ایزدی هستم و مرا تباه مکن . من در حقیقت مانندِ یوسفِ جمیل ام . امّا ای حق ستیز ، ستیز گری های تو سبب شده که من نسبت به تو گرگ شوم .

تو نمی بینی که یارِ بُردبار / چونکه با او ضِد شدی ، گردد چو مار


آیا تو این موضوعِ بدیهی را نمی دانی که هر گاه با دوستی بُردبار و صبور به ضدّیت و عناد پرداختی ، او نیز نسبت به تو مانندِ ماری گزنده می شود ؟

لَحمِ او و شَحمِ او دیگر نشد / او چنان بَد ، جز که از مَنظَر نشد


گوشت و پیه آن دوستِ صبور تغییر نکرده . یعنی او همان است که پیش از این بوده است . او در واقع بَد نشده ، امّا این تویی که او را با نگاهی بَد و منفی نظاره می کنی . ( لَحم = گوشت / شَحم = پیه ) [ اغراضِ باطنی انسان همانندِ حجاب هایی ستبر و ساتر بر دیدۀ او کشیده می شود و مانع از واقع بینی او می گردد . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه گفتن روح القدس به مریم که من رسول حق ام

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟