رسیدن گوهر از دست به دست آخرِ دور به ایاز

رسیدن گوهر از دست به دست آخرِ دور به ایاز | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

رسیدن گوهر از دست به دست آخرِ دور به ایاز | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 4054 تا 4074

نام حکایت : حکایت دادن شاه گوهر را در میان دیوان و مجمع به دست وزیر

بخش : 2 از 6 ( رسیدن گوهر از دست به دست آخرِ دور به ایاز )

مثنوی معنوی مولوی

حکایت دادن شاه گوهر را در میان دیوان و مجمع به دست وزیر

روزی سلطان محمود غزنوی به دیوان حکومتی رفت در حالیکه همۀ ارکان دولت در آنجا حضور داشتند . سلطان گوهری گرانبها از جیبِ خود درآورد و به وزیر گفت : قیمت این گوهر چقدر است ؟ وزیر گفت : بیش از صد خروار طلا . در این لحظه سلطان بدو گفت : این گوهر را بشکن . وزیر که شکستن گوهر را حیف می دانست از شکستن آن امتناع کرد . سلطان به آن وزیر آفرین گفت و خلعتی بخشید . سپس به فراشباشی گفت : این گوهر را بشکن . او نیز به دلیل حیف دانستن آن ، از این کار تن زد . و سلطان بدو نیز خلعت بخشید . سلطان بر همین منوال نیز همۀ شخصیت های برجستۀ حکومتی را امتحان کرد . تا آنکه نوبت به ایاز رسید . ایاز گفت قیمت این گوهر را نمی توانم وصف کنم ولی چون سلطان امر به شکستن آن می کند . آنرا می شکنم . در این لحظه دو قطعه سنگ از آستین خود درآورد و …

متن کامل ” حکایت دادن شاه گوهر را در میان دیوان و مجمع به دست وزیر را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات رسیدن گوهر از دست به دست آخرِ دور به ایاز

ابیات 4054 الی 4074

4054) ای اَیاز اکنون نگویی کین گُهَر / چند می ارزد بدین تاب و هنر

4055) گفت : افزون ز آنچه تانم گفت من / گفت : اکنون زود خُردش در شکن

4056) سنگ ها در آستین بودش ، شتاب / خُرد کردش ، پیشِ او بود آن صواب

4057) یا به خواب این دیده بود آن پُر صفا / کرده بود اندر بغل دو سنگ را

4058) همچو یوسف که درونِ قعرِ چاه / کشف شد پایانِ کارش از اِله

4059) هر که را فتح و ظفر پیغام داد / پیشِ او یک شد مُراد و بی مُراد

4060) هر که پایّندانِ وَی شد وصلِ یار / او چه ترسد از شکست و کارزار ؟

4061) چون یقین گشتش که خواهد کرد مات / قوّتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات

4062) گر بَرَد اسپش هر آنکه اسپ جُوست / اسب رَو گو ، نه که پیش آهنگ اوست ؟

4063) مرد را با اسپ کی خویشی بُوَد ؟ / عشقِ اسپش از پیِ پیشی بُوَد

4064) بهرِ صورت ها مَکش چندین زَحیر / بی صُداعِ صورتی ، معنی بگیر

4065) هست زاهد را غمِ پایانِ کار / تا چه باشد حالِ او روزِ شمار ؟

4066) عارفان ، ز آغاز گشته هوشمند / از غم و احوالِ آخِر فارغ اند

4067) بود عارف را همین خوف و رجا / سابقه دانیش ، خورد آن هر دو را

4068) دید ، کو سابق زراعت کرد ماش / او همی داند چه خواهد بود چاش

4069) عارف است و باز رَست از خوف و بیم / های هو را کرد تیغِ حق دو نیم

4070) بود او را بیم و اومید از خدا / خوف فانی شد ، عِیان گشت آن رَجا

4071) چون شکست او گوهرِ خاص آن زمان / ز آن امیران خاست صد بانگ و فغان

4072) کین چه بی باکی است ؟ والله کافر است / هر که این پُر نُور گوهر را شکست

4073) و آن جماعت جمله از جهل و عَما / در شکسته دُرِّ امرِ شاه را

4074) قیمتی گوهر نتیجۀ مِهر و وُد / بر چنان خاطر چرا پوشیده شد ؟

شرح و تفسیر رسیدن گوهر از دست به دست آخرِ دور به ایاز

ای اَیاز اکنون نگویی کین گُهَر / چند می ارزد بدین تاب و هنر


سلطان محمود گفت : اکنون نمی گویی که این جواهر با این همه جلوه و زیبایی چقدر می ارزد ؟

گفت : افزون ز آنچه تانم گفت من / گفت : اکنون زود خُردش در شکن


ایاز گفت : ارزش آن فراتر از آن است که من بتوانم بگویم . سلطان گفت : همین الآن آن را خُرد و متلاشی کن .

سنگ ها در آستین بودش ، شتاب / خُرد کردش ، پیشِ او بود آن صواب


ایاز با سنگ هایی که از قبل در آستین آماده کرده بود . فوراََ آن جواهر را خُرد کرد . زیرا به نظر او این کاری صحیح بود . در بعضی از نسخه های مثنوی از جمله نسخۀ قونیه بعد از این بیت ، بیت زیر آمده است :

ز اتّفاقِ طالعِ با دولتش / دست داد آن لحظه نادر حکمتش

یعنی « از قضا طالعِ فرخنده اش با او همراه شد و در آن لحظه حکمتی نادر به قلبش خطور کرد » [ ایاز قبلاََ بفراست دریافته بود که با چنین امری مواجه خواهد شد . پس سنگ ها را مهیّا کرده بود . ]

یا به خواب این دیده بود آن پُر صفا / کرده بود اندر بغل دو سنگ را


یا ممکن است که آن مرد با صفا به سبب صفای درون این ماجرا را در رویای خود دیده بود . لذا دو قطعه سنگ در بغل داشت .

همچو یوسف که درونِ قعرِ چاه / کشف شد پایانِ کارش از اِله


مانند حضرت یوسف (ع) که درتهِ چاه از طرف خداوند فرجامِ کارش برای او معلوم شد . [ در آیه 15 سورۀ یوسف آمده است « آنگاه که ( برادران یوسف ) او را با خود بردند و همسخن شدند که در تگِ چاهش افکنند بدو وحی کردیم که آنان را از این کارشان خبر خواهی دادن ، در حالی که ندانند » برادران یوسف که می خواستند او را ذلیل سازند . خداوند در قعر چاه بدو خبر داد که از چاه به جاه خواهی رسید . ]

هر که را فتح و ظفر پیغام داد / پیشِ او یک شد مُراد و بی مُراد


هر کس که از جانبِ خداوند پیغامِ فتح و پیروزی بدو رسید از نظر او به مراد رسیدن و نرسیدن یکسان است . یعنی وقتی که سالک به فتوحاتِ ربّانی رسد برایش کامروایی و ناکامی دنیوی فرقی ندارد . [ ظَفَر = پیروزی ، کامروایی ]

هر که پایّندانِ وَی شد وصلِ یار / او چه ترسد از شکست و کارزار ؟


کسی که وصال حضرت معشوق ، کفیل و ضامن او باشد چنین کسی چه ترسی از شکست و کارزار دارد ؟ [ پایّندان = ضامن ، کفیل ]

چون یقین گشتش که خواهد کرد مات / قوّتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات


چنانکه مثلاََ اگر یک شطرنج باز یقین داشته باشد که حریف خود را مات خواهد کرد . از دست دادن مهرۀ اسب و فیل برایش اهمیتی ندارد . [ تُرَّهات = سخنان یاوه و بی ارزش ، در اینجا یعنی بی اهمیت و بی ارزش ]

گر بَرَد اسپش هر آنکه اسپ جُوست / اسب رَو گو ، نه که پیش آهنگ اوست ؟


اگر کسی که خواهان گرفتن مهرۀ اسب است . به او بگو که ببر . مگر نه اینست که او (شطرنج باز غالب) پیشاهنگ است ؟ [ در بیت قبل گفته شد که اگر شطرنج باز یقین کند که حریف را شکست خواهد داد از دست دادن چند مهره مثل اسب و فیل برایش اهمیتی ندارد . حال در اینجا می گوید اگر حریف مهرۀ اسب تو را بزند باکی نداشته باش و به او بگو اسب را بزن زیرا من در این بازی غالب و پیشتازم . عارف بِالله برای نیل به مقصود به علل و اسباب صُوری توجه ندارد چرا که او از اسباب ، گسسته و به مسبب الاسباب پیوسته است . ]

مرد را با اسپ کی خویشی بُوَد ؟ / عشقِ اسپش از پیِ پیشی بُوَد


آدمی با اسب چه قوم و خویشی دارد ؟ مسلماََ ندارد . بلکه علاقۀ آدمی به اسب برای اینست که با آن پیش بتازد . یعنی راهها را درنوردد و به سر منزل مقصود برسد . [ «اسب» کنایه از صورت و قالب و «مرد» کنایه از سالک الی الله است . ]

منظور بیت : سالک در سلوک خود باید از صورت گرایی و قشری گری پرهیز کند تا به سرمنزل حقیقت برسد .

بهرِ صورت ها مَکش چندین زَحیر / بی صُداعِ صورتی ، معنی بگیر


به خاطر صورت گرایی اینقدر زحمت و آزردگی تحمل مکن . بلکه بدون درد و رنجِ صورت گرایی ، معنی را بگیر . ( زَحیر = ناله ای که از خستگی و آزردگی برآید / صُداع = سردرد ) [ خود را به سنگلاخِ تعصّباتِ کور و خانمان برانداز میفکن . از صورت پرستی و قشری گری رها شو تا حقیقت را خارج از این قیل و قال ها مشاهده کنی . ]

هست زاهد را غمِ پایانِ کار / تا چه باشد حالِ او روزِ شمار ؟


زاهد در غم اینست که در روز حساب (روز رستاخیز) چه فرجامی پیدا خواهد کرد ؟ [ مولانا در این بیت و پنج بیت بعدی ضمن مقایسه ای اجمالی میان زاهد و عارف می گوید که زاهد نسبت به سرنوشت خود در قیامت همواره در حُزن و بیم است ولی عارف از عاقبت خود محزون و بیمناک نیست زیرا او به سابقۀ حُبِّ ازلی و لطف لم یزلی واقف است و یقین دارد که چون ابتدای جهان با حبِ الهی صورت بسته ، انتهای جهان نیز با حبِ الهی ختم می شود . چنانکه قرآن می فرماید « همان گونه که آفریدتان باز خواهید گشت » مولانا می گوید عارف قبل از آنکه به کمال رسد میان خوف و رجا متردّد است . لیکن وقتی به کمال رسد . خوف می رود و رجا یکه تاز می شود . ]

عارفان ، ز آغاز گشته هوشمند / از غم و احوالِ آخِر فارغ اند


لیکن عارفان از همان اول هوشیار شده اند و از اندوه و نگرانی احوالِ قیامت آسوده خاطر گشته اند .

بود عارف را همین خوف و رجا / سابقه دانیش ، خورد آن هر دو را


عارف نیز ابتدا دچار همین بیم و امید رایج بود . لیکن آگاهی او از سابقۀ خلقت (و یا لطف الهی) هر دو پدیدۀ روانیِ بیم و امید را از میان بُرد . [ توضیح « سابقه دانی عارف » در شرح بیت 173 به بعد در دفتر دوم آمده است . ]

دید ، کو سابق زراعت کرد ماش / او همی داند چه خواهد بود چاش


زیرا عارف دیده است که در گذشته ماش کاشته است . پس او می داند که در عاقبت چه محصولی برداشت خواهد کرد . [ چاش = محصول ]

عارف است و باز رَست از خوف و بیم / های هو را کرد تیغِ حق دو نیم


او عارف است و از بیم و هراس زاهدانه رها شده است . و تیغِ معرفت الهی هیاهوی ناشی از خوف و هراس را از هم دریده است . یعنی چون به سابقۀ فیضِ ازلی و لطف لم یزلی واقف است از خوفِ زاهدانه فارغ شده است .

بود او را بیم و اومید از خدا / خوف فانی شد ، عِیان گشت آن رَجا


عارف نیز ابتدا نسبت به خدا بیم و امید داشت . اما بعداََ بیم محو شد و امید آشکار . [ عارف قبل از به کمال رسیدن میان بیم و امید متردّد بود و چون به کمال رسید خود را در لطف الهی یافت و احساس کرد که به محل امنی رسیده است . این بود که با عنایات حیات انگیز الهی از مرتبۀ خوف و حُزن گذشت و به مرتبۀ امید و شادی واصل شد . ]

چون شکست او گوهرِ خاص آن زمان / ز آن امیران خاست صد بانگ و فغان


مولانا مجدداََ به نقل حکایت بازمی گردد و می گوید : همینکه ایاز آن گوهر ممتاز را شکست . فوراََ داد و فریاد امیرانِ سلطان بلند شد . یعنی گفتند چرا شکستی ؟

کین چه بی باکی است ؟ والله کافر است / هر که این پُر نُور گوهر را شکست


این دیگر چه گستاخی و جسارتی است که از ایاز سر زد ؟ به خدا قسم هر کس این جواهر درخشان را شکست کافر است .

و آن جماعت جمله از جهل و عَما / در شکسته دُرِّ امرِ شاه را


و آن گروه یعنی امیران از روی جهل و کوردلی مرواریدِ فرمانِ شاه را شکسته بودند . [ عَما = کوری ]

قیمتی گوهر نتیجۀ مِهر و وُد / بر چنان خاطر چرا پوشیده شد ؟


چرا آن جواهرِ گرانبهایی که نتیجۀ عشق و دوستی سلطان بود بر اذهان آنان پوشیده ماند ؟ یعنی عشق و دوستی نسبت به سلطان ایجاب می کرد که فرمانش اطاعت شود ولی آنان گوهر را بر اطاعت امرِ او ترجیح دادند . [ وُد = دوستی ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه رسیدن گوهر از دست به دست آخرِ دور به ایاز

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟