حکایت دادن شاه گوهر را در میان دیوان و مجمع به دست وزیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
حکایت دادن شاه گوهر را در میان دیوان و مجمع به دست وزیر
روزی سلطان محمود غزنوی به دیوان حکومتی رفت در حالیکه همۀ ارکان دولت در آنجا حضور داشتند . سلطان گوهری گرانبها از جیبِ خود درآورد و به وزیر گفت : قیمت این گوهر چقدر است ؟ وزیر گفت : بیش از صد خروار طلا . در این لحظه سلطان بدو گفت : این گوهر را بشکن . وزیر که شکستن گوهر را حیف می دانست از شکستن آن امتناع کرد . سلطان به آن وزیر آفرین گفت و خلعتی بخشید . سپس به فراشباشی گفت : این گوهر را بشکن . او نیز به دلیل حیف دانستن آن ، از این کار تن زد . و سلطان بدو نیز خلعت بخشید . سلطان بر همین منوال نیز همۀ شخصیت های برجستۀ حکومتی را امتحان کرد . تا آنکه نوبت به ایاز رسید . ایاز گفت قیمت این گوهر را نمی توانم وصف کنم ولی چون سلطان امر به شکستن آن می کند . آنرا می شکنم . در این لحظه دو قطعه سنگ از آستین خود درآورد و آن گوهر را خُرد و متلاشی کرد . امیران ایاز را به خاطر این کار نکوهیدند . ولی ایاز گفت : اطاعت از سلطان بالاتر از این گوهر است . سلطان خواست امیران را به خاطر نافرمانی بکُشد ولی ایاز پا در میانی کرد .
مأخذ این حکایت ، حکایتی است که در مصیبت نامه عطار آمده است ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 193 ) .
بود جامی لعل در دست ایاس / قیمت او برتر از حدّ و قیاس
شاه گفتش بر زمین زن پیش خویش / بر زمین زد تا که شد صد پاره بیش
شور در خیل و سپاه افتاد از او / کان همه کس را گناه افتاد از او
هرکسش می گفت ای شوریده رای / قیمت این کس نداند جز خدای
تو چنین بشکستی آخِر شَرم دار / عزتش بردی و افکندیش خوار ؟
شاه از آن حرکت تبسم می نمود / خویشتن فارغ به مردم می نمود
آن یکی گفت این جهان افروز جام / از چه بشکستی چنین خوار ای غلام ؟
گفت فرمان بردن این شَه مرا / برتر از ماهی بود تا مَه مرا
تو به سوی جام می کردی نگاه / لیک من از جان به سوی قولِ شاه
بنده آن بهتر که بر فرمان رود / جام چه بوَد چون سخن در جان رود ؟
این حکایت در بیان ضرورت امتثال امر حق است . در این حکایتِ تمثیلی ، «سلطان» کنایه از حضرت حق و «ایاز» کنایه از عارف بِالله و «امیران و حواشی شاه» کنایه از اسیران هوی و بندیان نفسانیات و «جواهر» کنایه از جسم و مقتضیات جسمانی است که فی نَفسه ( به خصوص در نظر نَفس پرستان ) بسیار گرانقدر است . لیکن در مقایسه با امتثال امر الهی و ارتقای روحی پشیزی نیرزد . حضرت حق ، بندگان را به شکستن گوهر جسمانی و دُرِّ نفسانی فرا می خواند . بندگان مخلص به این دعوت لبیک گویند و با سنگ ریاضت و عبادت آنرا می شکنند . ولی دنیا پرستان آنرا عزیز می شمرند و به جای شکستن آن کمر به خدمتش می بندند . خلعت بخشیدن سلطان به آنان ، کنایه از این است که سعی و تلاش دنیا پرستان در نیل به مشتهیات اگر هم به نتیجه ای منجر شود دستیابی بدان ، دامی است برای اسارت بیشتر آنان و حرمان از اذواق و مواجید روحانی ، از اینرو عاقلان حقیقی و بندگان روشن بین به لذائذ حیوانی و زخارف دنیوی توجه نمی کنند تا به احوال متعالی برسند .
***
شرح و تفسیر اشعار ” حکایت دادن شاه گوهر را در میان دیوان و مجمع به دست وزیر ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .
شرح و تفسیر پرسیدن شاه از وزیر قیمت گوهر را
شرح و تفسیر رسیدن گوهر از دست به دست آخر به ایاز
شرح و تفسیر تشنیع زدن امیران بر ایاز که چرا گوهر را شکستی
شرح و تفسیرقصد شاه به کشتن امیران و شفاعت کردن ایاز