حکایت اعتماد کردن بر تملق و وفای خرس در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
حکایت اعتماد کردن بر تملق و وفای خرس
حکایت اعتماد کردن بر تملق و وفای خرس
مردی زورمند در راهی می رفت که ناگهان دید اژدهایی دژم ، خرسی شکار کرده و می رود که او را به کامِ خود فروکشد . مرد ، پا پیش می نهد و با دلاوری تمام ، آن اژدها را به هلاکت می رساند و خرس را می رهاند . خرس وقتی این جوانمردی و یاری بی دریغ مرد را می بیند به او اُنس می گیرد و در پی او راهی می شود . مرد راهی طولانی را درمی نوردد و سرانجام خسته و کوفته جایی درنگ می کند و آرام سر بر بالین می نهد و به خواب می رود و خرس نیز مانند نگهبانی دلسوز از او مراقبت می کند . در این اثنا مردی دانا و خیرخواه این وضع را می بیند . پیش می رود و آن مردِ دلاور را بیدار می کند و به او می گوید : این خرس کیست و با تو چه مناسبتی دارد ؟ مواظب او باش و به مِهر و دوستی او اعتماد مکن که فرجام خوشی برای تو ندارد . آن دلاور ساده لوح که به دوستی خرس دل خوش کرده بود از سخنِ این ناصح می رنجد و می گوید : برو دنبال کارت که دچار حسادت شده ای و نمی توانی ببینی که حیوانی این چنین با من دوستی می ورزد . مرد خیرخواه هرچه از عواقبِ ناگوارِ این دوستی سخن می گوید آن زورمند ساده لوح به سخنان او وقعی نمی نهد . به هر تقدیر آن مرد ، رنجیده خاطر می شود و به راهِ خود ادامه می دهد . و آن دلاور نیز سر بر زمین می نهد و به خواب می رود . و خرس نیز به مراقبت او می پردازد . در این اثنا چند مگس روی صورت آن مرد می نشینند و او را آزار می دهند . خرس به قصدِ خدمت و دوستی می رود سنگی ستبر برمی دارد تا بر مگسان بکوبد و ولی نعمتِ خود را آسوده سازد . سنگ را بر بالای سرِ خود می برد و محکم بر صورت آن بینوا می کوبد و در دَم هلاکش می سازد .
استاد فروزانفر مأخذ این داستان را حکایتی از فرائد السلوک می داند . ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 62 تا 65 ، حکایت مزبور طولانی است و خلاصۀ آن این است که باغبانی ماری را زخم می زند . مار کینۀ او را به دل می گیرد تا در فرصتی مناسب انتقام گیرد . روزی باغبان می خسبد و فرصتی دست می دهد تا مار انتقام کشد . ولی باغبان ناگهان بیدار می شود و مار می گریزد . ولی بیمی بر او چیره می شود که خواب و قرار را از او درمی رباید . پس ماجرا را با بوزینه در میان می نهد . بوزینه می گوید اینکه مشکلی نیست . تو آرام بخواب و من نگهبانی تو کنم و هر گاه مار بیاید سرش را به سنگ بکوبم و تو را برای همیشه خلاص کنم . باغبان سر در خوابی سنگین می کشد . مگسانِ بسیار بر سر و روی او گرد می آمدند و بوزینه آنها را می راند . سرانجام از این سماجت برآشفت و رفت سنگی ستبر بر گرفت و بر فرقِ آن بینوا کوبید . مگسان جانِ سالم بدر بردند ولی او دیگر از زمین برنخاست .
_ مولانا در این حکایت زبان دوستی احمقان را بیان داشته است . او می گوید دوستی آنان در واقع دشمنی است و دشمنی آنان دوستی محسوب آید . آن مردِ زورمند ، تمثیل کسانی است که جسمی رشید و عقلی قصیر دارند و دوست را از دشمن باز نتوانند شناخت .
***
شرح و تفسیر اشعار ” حکایت اعتماد کردن بر تملق و وفای خرس ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .
شرح و تفسیر حکایت انکار موسی (ع) بر مناجات شبان
شرح و تفسیر اعتماد کردن بر تَمَلُق و وفای خرس
شرح و تفسیر گفتن نابینایی سائل که دو کوری دارم
شرح و تفسیر تتمه حکایت خرس و آن ابله که بر وفای او اعتماد کرده بود
شرح و تفسیر گفتن موسی علیه السلام به مرد گوساله پرست
شرح و تفسیر ترک گفتن آن مرد ناصح پس از مبالغۀ پند ، مغرور خرس را
شرح و تفسیر تملق کردن دیوانه ، جالینوس را و ترسیدن جالینوس
شرح و تفسیر سبب پریدن مرغی با مرغی که جنس او نبود
شرح و تفسیر تتمه اعتماد آن مغرور بر تملق خرس
Tags: حکایت اعتماد کردن بر تملق و وفای خرس حکایت انکار موسی بر مناجات شبان حکایت مثنوی حکایت موسی و شبان مولانا مولوی