شرح و تفسیر تتمه اعتماد آن مغرور بر تملق خرس در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شرح و تفسیر تتمه اعتماد آن مغرور بر تملق خرس
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 2124 تا 2140
نام حکایت : انکار موسی بر مناجات شبان
بخش : 13 از 13
روزی حضرت موسی (ع) به چوپانی برخورد کرد که با زبانی ساده و بی پیرایه خدا را یاد می کرد . مثلاََ می گفت : ای خدا ، تو کجا هستی که من نوکری تو را کنم . موزه ات را رفو کنم و شانه بر گیسوانت کشم . شپش های جامه ات را بِکُشم و از شیر گوسفندان به تو غذا دهم . دستان و پاهایت را نوازش کنم و جایِ خوابِ تو را پاک و پاکیزه کنم . و از این جملات و تعابیر بسیار گفت . تا آنکه حضرت موسی (ع) برآشفت و او را نکوهش کرد . چوپان نیز دل شکسته و غمین راهِ بیابان در پیش گرفت و
متن کامل حکایت انکار موسی بر مناجات شبان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
2124) شخص ، خُفت و خرس می راندی مگس / وز ستیز آمد مگس زو بازپس
2125) چند بارش راند از رویِ جوان / آن مگس زو باز می آمد دَوان
2126) خشمگین شد با مگس خرس و ، برفت / بر گرفت از کوه ، سنگی سخت زَفت
2127) سنگ آورد و ، مگس را دید باز / بر رُخِ خفته گرفته جای ساز
2128) بَرگرفت آن آسیا سنگ و بِزَد / بر مگس تا آن مگس واپس خزد
2129) سنگ ، رویِ خُفته را خشخاش کرد / این مَثَل بر جمله عالَم فاش کرد
2130) مِهرِ ابله ، مِهرِ خرس آمد یقین / کینِ او مِهرست و ، مَهرَ اوست کین
2131) عهدِ او سست است و ویران و ضعیف / گفتِ او زَفت و ، وفایِ او نحیف
2132) گر خورَد سوگند هم ، باور مکُن / بشکند سوگند مردِ کژ سُخُن
2133) چونکه بی سوگند ، گفتش بُد دروغ / تو مَیُفت از مکر و سوگندش به دوغ
2134) نَفسِ او میرست و ، عقلِ او اسیر / صد هزاران مُصحَفش خود خورده گیر
2135) چونکه بی سوگند ، پیمان بشکند / گر خورد سوگند هم آن بشکند
2136) ز آنکه نفس ، آشفته تر گردد از آن / که کُنی بندش به سوگندِ گِران
2137) چون اسیری بند بر حاکم نهد / حاکم آن را بر دَرَد ، بیرون جَهَد
2138) بر سرش کوبد ز خشم ، آن بَند را / می زند بر رویِ او ، سوگند را
2139) تو ز اُوفُوا بِالعُقُودش دست شو / اِحفَظُوا اَیمانَکُم با او مگو
2140) و آنکه داند عهد با که می کند / تن کند چون تار و ، گِردِ او تَنَد
شخص ، خُفت و خرس می راندی مگس / وز ستیز آمد مگس زو بازپس
آن زورمند نادان خوابید و خرس از روی او مگس ها را می راند . ولی مگس از روی سماجت دوباره روی آن مرد می نشست .
چند بارش راند از رویِ جوان / آن مگس زو باز می آمد دَوان
خرس چندین بار مگس ها را از روی آن جوان راند . ولی باز مگس ها به سوی او باز می گشتند .
خشمگین شد با مگس خرس و ، برفت / بر گرفت از کوه ، سنگی سخت زَفت
خرس از دست مگس ها خشمگین شد و رفت از کوه ، سنگی ستبر برداشت .
سنگ آورد و ، مگس را دید باز / بر رُخِ خفته گرفته جای ساز
خرس ، سنگ را آورد و دید که دوباره مگس روی آن مردِ خفته نشسته است . [ جای ساز گرفتن = مستقر شدن ، قرار گرفتن ]
بَرگرفت آن آسیا سنگ و بِزَد / بر مگس تا آن مگس واپس خزد
خرس ، آن سنگِ آسیا را بلند کرد و روی مگس فروکوبید تا مگس دور شود .
سنگ ، رویِ خُفته را خشخاش کرد / این مَثَل بر جمله عالَم فاش کرد
سنگِ ستبر ، صورت آن مردِ خفته را مانند خشخاش خُرد کرد . و این مَثَل را در میان مردم جهان بر سرِ زبان ها انداخت و رواج داد .
مِهرِ ابله ، مِهرِ خرس آمد یقین / کینِ او مِهرست و ، مَهرَ اوست کین
دوستی احمق ، مسلماََ همان دوستی خرس است . دشمنی احمق ، دوستی و دوستی او دشمنی است .
عهدِ او سست است و ویران و ضعیف / گفتِ او زَفت و ، وفایِ او نحیف
پیمان احمق ، سست و نااستوار است و سخن او بزرگ و پیمان او لاغر و زار است .
گر خورَد سوگند هم ، باور مکُن / بشکند سوگند مردِ کژ سُخُن
اگر آدم احمق سوگند هم بخورد نباید حرفش را باور کنی ، آدمی که سخن دروغ و نادرست می زند هرگز به پیمان خود وفادار نمی ماند .
چونکه بی سوگند ، گفتش بُد دروغ / تو مَیُفت از مکر و سوگندش به دوغ
چون که سخنِ احمق ، پیش از سوگند دروغ است . مبادا بر اثرِ نیرنگ و سوگند او فریفته شوی . [ دوغ = امیال باطل ، خواهشهای بیهوده ، لهو و بازی ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثوی ، ج 4 ، ص 587 ) ]
نَفسِ او میرست و ، عقلِ او اسیر / صد هزاران مُصحَفش خود خورده گیر
نَفسِ او امیر و فرمانرواست . ولی عقل او ذلیل و اسیر است . تو فرض کن آن احمق ، صدها هزار بار به قرآن سوگند یاد کند . [ باز هم هیچ فایده ای ندارد و او به عهدِ خود وفا نمی کند . ]
چونکه بی سوگند ، پیمان بشکند / گر خورد سوگند هم آن بشکند
او که بدون سوگند عهد خود را می شکند . پس اگر سوگند هم بخورد باز عهدِ خود را خواهد شکست .
ز آنکه نفس ، آشفته تر گردد از آن / که کُنی بندش به سوگندِ گِران
زیرا که نَفسِ امّاره را اگر با سوگند محکم و غلیظ به زنجیر کشی ، آشفته تر و پریشانتر می شود . [ با قَسَم دادن نمی توان نَفسِ امّاره را مهار کرد . باید برنامه سلوک داشت . ]
چون اسیری بند بر حاکم نهد / حاکم آن را بر دَرَد ، بیرون جَهَد
برای مثال ، هر گاه اسیری ، فرمانروا و امیری را به بند کشد . آن امیر بند را پاره می کند و رهایی می یابد .
بر سرش کوبد ز خشم ، آن بَند را / می زند بر رویِ او ، سوگند را
همانطور که امیر از روی خشم و غضب ، آن بند را بر سرِ اسیر و بنده می کوبد . نَفسِ امّاره نیز آن سوگند را به روی آن شخصِ ضعیف العقل و احمق می کوبد . [ در دو بیت اخیر ، «اسیر» کنایه از عقل و «حاکم» کنایه از نَفسِ امّاره است . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 509 ) ]
تو ز اُوفُوا بِالعُقُودش دست شو / اِحفَظُوا اَیمانَکُم با او مگو
تو ای خردمند ، به احمقان مگو : به عهد خود وفا کنید . و باید از گفتن این سخن به او دست برداری . نیز به احمقان مگو : سوگندهای خود را نگه دارید . [ زیرا آدم احمق ، ذاتاََ نمی تواند به پیمان خود وفادار ماند . مصراع اوّل اشاره است به بخش اوّل آیه ا سوره مائده ، « ای کسانی که ایمان آورده اید به پیمان های خود وفادار مانید … » مصراع دوم نیز اشاره است به بخشی از آیه 89 سوره مائده « … و سوگندهای خود را نگه دارید … » ]
و آنکه داند عهد با که می کند / تن کند چون تار و ، گِردِ او تَنَد
ولی کسی که می داند با چه کسی پیمان می بندد . کالبد مادّی خود را همانند رشته ای باریک می کند و دورادور آن پیمان می بندد . [ هر چند در وفای به عهد ، نحیف و نزار شود . باز دست از عهد خود بر نمی دارد . از عیش تن و پروار بدن می گذرد تا به پیمان خود وفادار ماند . خاصه که این پیمان ، پیمانِ ازلی و میثاق فطری با حق تعالی باشد . حکایت رفتن مصطفی (ص) به عیادت صحابی رنجور ناظر بدین مطلب است . ]
دکلمه تتمه اعتماد آن مغرور بر تملق خرس
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات