شرح و تفسیر ترک گفتن آن مرد ناصح بعد از مبالغه پند

شرح و تفسیر ترک گفتن آن مرد ناصح بعد از مبالغه پند در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر ترک گفتن آن مرد ناصح بعد از مبالغه پند

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر دوم ابیات 2064 تا 2094

نام حکایت : انکار موسی بر مناجات شبان

بخش : 10 از 13

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

روزی حضرت موسی (ع) به چوپانی برخورد کرد که با زبانی ساده و بی پیرایه خدا را یاد می کرد . مثلاََ می گفت : ای خدا ، تو کجا هستی که من نوکری تو را کنم . موزه ات را رفو کنم و شانه بر گیسوانت کشم . شپش های جامه ات را بِکُشم و از شیر گوسفندان به تو غذا دهم . دستان و پاهایت را نوازش کنم و جایِ خوابِ تو را پاک و پاکیزه کنم . و از این جملات و تعابیر بسیار گفت . تا آنکه حضرت موسی (ع) برآشفت و او را نکوهش کرد . چوپان نیز دل شکسته و غمین راهِ بیابان در پیش گرفت و

متن کامل حکایت انکار موسی بر مناجات شبان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 2064 الی 2094

2064) آن مسلمان ، ترکِ ابله کرد و تَفت / زیرِ لب لاحول گویان باز رفت

2065) گفت : چون از جِدِّ پندم وز جِدال / در دلِ او بیش می زاید خَیال

2066) پس رهِ پند و ، نصیحت بسته شد / امرِ اَعرِض عَنهُمُ پیوسته شد

2067) چون دوایت می فزاید درد ، پس / قصّه با طالب بگو ، برخوان عَبَس

2068) چونکه اَعمی طالب حق آمده ست / بهرِ فقر ، او را نشاید سینه خَست

2069) تو حریصی بر رَشادِ مِهتران / تا بیاموزند عام از سَروران

2070) احمدا ، دیدی که قومی ز مُلوک / مستمع گشتند ، گشتی خوش که بوک

2071) این رئیسان ، یارِ دین گردند خَوش / بر عرب اینها سَرند و ، بر حَبَش

2072) بگذرد این صیت از بصره و تَبوک / ز آنکه اَلنّاسُ عَلی دینِ المُلوک

2073) زین سبب تو از ضَریرِ مُهتدی / رُو بگردانیدی و تنگ آمدی

2074) که در این فرصت ، کم افتد این مُناخ / تو ز یارانی و ، وقتِ تو فراخ

2075) مُزدَحِم می گردیَم در وقتِ تنگ / این نصیحت می کنم نَه از خشم و جنگ

2076) احمدا ، نزدِ خدا این یک ضَریر / بهتر از صد قَیصرست و ، صد وزیر

2077) یادِ اَلنّاسُ مَعادِن ،هین بیآر / معدنی باشد فزون از صد هزار

2078) معدنِ لعل و ، عقیقِ مُکتَنِس / بهتر است از صد هزاران کانِ مِس

2079) احمدا ، اینجا ندارد مال سود / سینه باید پُر ز عشق و درد و سود

2080) اَعمیِ روشندل آمد ، در مَبند / پند ، او را دِه که حقِ اوست پند

2081) گر دو سه ابله تو را مُنکِر شدند / تلخ کی گردی چو هستی کانِ قند ؟

2082) گر دو سه ابله تو را تهمت نهد / حق برای تو گواهی می دهد

2083) گفت : از اقراِ عالَم فارغم / آنکه حق باشد گواه ، او را چه غم ؟

2084) گر خُفاشی را ز خورشیدی خوری است / آن دلیل آمد که آن خورشید نیست

2085) نفرتِ خُفاشکان باشد دلیل / که مَنَم خورشیدِ تابانِ جلیل

2086) گر گُلابی را جُعَل راغب شود / آن دلیلِ ناگُلابی می کند

2087) گر شود قلبی خریدارِ مِحَک / در مِحَکیّ اش درآید نقص و شک

2088) دُزد ، شب خواهد ، نه روز ، این را بدان / شب نِیَم ، روزم که تابَم در جهان

2089) فارقم ، فاروقم و ، غَلبیروار / تا که از من کَه نمی یابد گذار

2090) آرد را پیدا کنم من از سُپُوس / تا نمایم کین نُقوش است ، آن نفوس

2091) من چو میزانِ خدایم در جهان / وا نمایم هر سبک را از گران

2092) گاو را داند خدا گوساله ای / خَر خریداری و ، در خور کاله یی

2093) من نه گاوم ، تا که گوساله خَرَد / من نه خارم ، که اشتری از من چَرَد

2094) او گمان دارد که با من جَور کرد / بلکه از آیینۀ من رُوفت گَرد

شرح و تفسیر ترک گفتن آن مرد ناصح بعد از مبالغه پند

آن مسلمان ، ترکِ ابله کرد و تَفت / زیرِ لب لاحول گویان باز رفت


آن مسلمان نیک سرشت ، آن زوذمند نادان را رها کرد و با هیجان و حرارت تمام زیر لب ذکر « لاحَولُ وَ لا قُوةَ اِلاّ بِاللّه یعنی نیرو و قدرتی نیست مگر خدا را » گفت و شتابان گذشت .

گفت : چون از جِدِّ پندم وز جِدال / در دلِ او بیش می زاید خَیال


آن نیک سرشت پیشِ خود گفت : پافشاری و تلاشِ من در اندرز دادن به او باعث می شود که خیالاتِ واهی در ذهنِ او نسبت به من پدید آید .

پس رهِ پند و ، نصیحت بسته شد / امرِ اَعرِض عَنهُمُ پیوسته شد


بنابراین راهِ پند و نصیحت بسته شده و خداوند به ما امر فرموده است که باید از ستیزه گران روی گردانید . [ مصراع دوم اشاره دارد به آیه 30 سوره سجده « پس روی بگردان از ایشان و منتظر باش که همانا ایشان اند منتظران »

چون دوایت می فزاید درد ، پس / قصّه با طالب بگو ، برخوان عَبَس


از آنرو که دوا و درمان تو ، دردِ او را می افزاید . پس تو نیز حکایت را به خواهان و طالبش بازگو کن و سورۀ عَبَس را تلاوت کن .

شأن نزول سورۀ عَبَس به اختصار : عبدالله بن امّ مکتوم ، مردی نابینا بود . ناگهان به مجلسِ پیامبر (ص) درآمد و با صدای بلند گفت : « یا رسول الله ، از آنچه خدا به تو آموخته ، به من هم بیاموز » و این در حالی بود که پیامبر (ص) مشغولِ یکی از حسّاسترین مذاکرات با سران قریش بود و می کوشید آنان را به اسلام دعوت کند . چهره های نام آوری چون عُتبه و شَیبه و ابوجهل بن هشام و عباس بن عبدالمطلب و امیه بن خلف و ولید بن مغیره در این مجلس حضور داشتند . و ابن امّ مکتوم متوجه این وضع نبود . از اینرو چون پاسخی از پیامبر (ص) نشنید . چند بار با صدای بلند سخن خود را تکرار کرد . پیامبر (ص) که درخواست او را بی موقع و نامناسب می دید ناراحت شد و اهمیتی به او نداد و به مذاکرۀ خود ادامه داد . بدین مناسبت آیات آغازین سورۀ عبس نازل شد . « روی ترش کرد و رخ برتافت چون بیامدش به نزدِ او آن نابینا ، و تو چه دانی ؟ باشد که وی به تعلیم تو شود پاک ، یا پند نیوشد و پند ، وَرا نافع افتد » ( تفسیر کشاف ، ج 4 ، ص 700 و 701 ) برخی از تفاسیر ضمیرِ عَبَس را یکی از سران قریش می دانند نه پیامبر )

چونکه اَعمی طالب حق آمده ست / بهرِ فقر ، او را نشاید سینه خَست


از آنرو که نابینایی در جستجوی حقیقت نزد تو آمده ، سزاوار نیست که دل او را به واسطۀ تنگدستی و فقرش جریحه دار کنی .

تو حریصی بر رَشادِ مِهتران / تا بیاموزند عام از سَروران


تو ای پیامبر نسبت به هدایتِ بزرگان و سران علاقۀ فراوان نشان می دهی ، تا عامۀ مردم نیز از سران خود آن تعالیم را بیاموزند .

احمدا ، دیدی که قومی ز مُلوک / مستمع گشتند ، گشتی خوش که بوک


ای احمد (ص) ، دیدی که قومی از امیران عرب ، سخنان تو را شنیدند و تو در این خصوص شادمان شدی و پیشِ خود گفتی شاید یا ای کاش . [ ادامه معنا در بیت بعدی ]

این رئیسان ، یارِ دین گردند خَوش / بر عرب اینها سَرند و ، بر حَبَش


این سران ، یاور خوبی برای دین شوند . زیرا اینان بر قوم عرب و حَبَش سرور و پیشوا هستند .

حَبَش = برخی گمان داشته اند که حبش ، بردگانی از حبشه بوده اند . ولی طبق تحقیقاتِ تاریخی ، روشن می شود که آنان گروهی بوده اند وابسته به پاره ای از قبائلِ عرب ، و سران قریش ، این افراد را به استخدام خود در می آوردند و به نگهبانی در کاروان های تجاری خود می گماشتند . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 506 و 507 )  یاقوت حموی ، حبش را قومی می داند در سرزمین هُدّیل که عمر خلیفه دوم ایشان را در بصره اسکان داد . ( معجم البلدان ، ج 2 ، ص 197 ) .

بگذرد این صیت از بصره و تَبوک / ز آنکه اَلنّاسُ عَلی دینِ المُلوک


آوازۀ این آیین از بصره و تَبوک در می پگذرد . زیرا مردم ، پیرو آیین امیران و شاهان خویش اند .

بَصره = شهری است واقع در کنار شط العرب . امّا اگر منظور از بصره همان شهرِ معروف در سرزمین عراق است که در این صورت با مشکل مواجهیم چرا که بصره در دوران حیات پیامبر (ص) بر پا نشده بود . بلکه به دوران عمر خلیفه دوم بر پا گردید . ولی اگر منظور از آن ، شهر بُصرا در حومۀ دمشق است پس این مشکل مرتفع می گردد چرا که بُصرا و تَبوک هر دو در سرزمینِ شام قرار دارد . باز گفته اند که می تواند همان شهرِ بَصره باشد زیرا از حضرت علی (ع) روایت شده که رسول الله نامِ بَصره را ذکر کرده اند . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 507 و 508 ) .

تَبوک = محلی است میانِ وادی القرا و شام ، به سال نهم هجری کشورِ روم با همدستی قبائلی نظیر لَخم و جُذام آهنگ پیکار با لشکر پیامبر (ص) را نمود . آن حضرت در موقعیتی دشوار لشکری فراهم کرد و راهی آن دیار شد . این واقعه به غزوۀ تَبوک شهرت یافته است . ( معجم البلدان ، ج 1 ، ص 835 ) .

زین سبب تو از ضَریرِ مُهتدی / رُو بگردانیدی و تنگ آمدی


به همین سبب بود که ت از آن نابینای هدایت طلب رُخ بر تافتی و به تنگ آمدی .

که در این فرصت ، کم افتد این مُناخ / تو ز یارانی و ، وقتِ تو فراخ


این فرصت کم پیش می آید که بتوان سرانِ متکبّر قریش را به شنیدن کلام حق فرا خواند . ولی تو از یارانِ ما هستی و فرصتِ زیادی نیز داری . [ مُناخ = در لغت به معنی جای خوابِ شتر است . ( فرهنگ نفیسی ، ج 5 ، ص 3520 ) . در اینجا نخوتِ سرانِ قریش به تکبّرِ شتر تشبیه شده . زیرا همان طور که شتر به راحتی زانو نمی زند . بزرگانِ عرب نیز به آسانی آمادۀ استماع کلامِ حق نمی شوند . پس این فرصت را باید غنیمت شمرد . ]

مُزدَحِم می گردیَم در وقتِ تنگ / این نصیحت می کنم نَه از خشم و جنگ


در این وقتِ تنگ ، مانع و مزاحمِ کارِ من می شوی و من این سخن را از روی اندرز می گویم نه از روی غضب و ستیز . [ مُزدَحِم = ازدحام کننده ، در اینجا یعنی مزاحم ]

احمدا ، نزدِ خدا این یک ضَریر / بهتر از صد قَیصرست و ، صد وزیر


ای احمد (ص) ، در پیشگاهِ خداوندی ، یک نابینا همچون ابن امّ مکتوم ، بهتر و برتر است از صد قیصر و صد وزیر . [ ضَریر = نابینا ، کور / قیصر = لقب سلسله ای از پادشاهان روم ]

یادِ اَلنّاسُ مَعادِن ،هین بیآر / معدنی باشد فزون از صد هزار


این کلام را به یاد آور که « آدمیان همانند کان ها » هستند . یک کان بیش از صد هزار کانِ دیگر ارزش دارد . [ بنابراین باید به استعدادهای درونی افراد نگاه کرد نه به صورت ظاهر و شوکت و شکوه صوری شان . ای بسا شخصی به ظاهر چیزی به حساب نیاید ولی در ارزش باطنی با صدها هزار نفر بزرگ نما برابری کند و یا حتی بهتر باشد . مصراع اوّل اشاره است به حدیث « مردم همچون کان ها و معادن هستند . برگزیدۀ آنان به دورۀ جاهلیت ، برگزیدۀ آنان در اسلام است به شرط آنکه دانای به معارفِ اسلامی باشند » ( احادیث مثنوی ، ص 61 ) . پس ملاک ، داشتن معرفت است نه حسب و نسب و جاه و جلال دنیوی ، بنابراین استعداد افراد و مراتب روحی آنان متفاوت است . ]

معدنِ لعل و ، عقیقِ مُکتَنِس / بهتر است از صد هزاران کانِ مِس


مثلا یک معدن لعل و عقیق که پنهان و مستور شده باشد بهتر است از صد هزار معدنِ مس . [ مُکتَنِس = پوشنده ، روبنده ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ، ج 8 ، ص 426 ) در اینجا به معنی مستور و پوشیده آمده . ]

احمدا ، اینجا ندارد مال سود / سینه باید پُر ز عشق و درد و سود


ای احمد (ص) ، در اینجا مال هیچ فایده ای ندارد . بلکه دلی آکنده از سوزِ عشق و درد و دود باشد . [ اشاره است به آیه 88 سورۀ شعراء « روزی که مال و فرزندان کس را سود ندهد . مگر آنکه با دلی پاک و زُدوده از غبارِ کفر و عصیان به درگاه خدا آید » ]

اَعمیِ روشندل آمد ، در مَبند / پند ، او را دِه که حقِ اوست پند


نابینای روشن ضمیر به سوی تو آمد . در به روی او مبند . به او اندرز بده که حقِ او همین (پند) است .

گر دو سه ابله تو را مُنکِر شدند / تلخ کی گردی چو هستی کانِ قند ؟


اگر چه دو سه نفر نادان به انکارِ تو خیزند . چگونه ممکن است تو تلخ شوی ؟ زیرا تو معدن قند و شیرینی حقایق و اسرار و صفاتِ پسندیده هستی .

گر دو سه ابله تو را تهمت نهد / حق برای تو گواهی می دهد


اگر دو سه نفر نادان تو را مورد اتهام قرار دهند . حضرتِ حق به سودِ تو گواهی خواهد داد .

گفت : از اقراِ عالَم فارغم / آنکه حق باشد گواه ، او را چه غم ؟


حضرت ختمی مرتبت فرمود : من از اینکه جهانیان بر حقانیّتِ من گواهی دهند . بی نیاز و آسوده خاطرم زیرا کسی که حق ، گواه و شاهد او باشد ، چه غمی دارد ؟

گر خُفاشی را ز خورشیدی خوری است / آن دلیل آمد که آن خورشید نیست


برای مثال ، اگر خفّاشی از خورشیدی بهره و لذّت ببرد . این دلیل است بر اینکه آن خورشید ، خورشید نیست . [ اکبر آبادی گوید : خور در اینجا به معنی بهره و لذّت است . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 178 ) ]

نفرتِ خُفاشکان باشد دلیل / که مَنَم خورشیدِ تابانِ جلیل


خورشید با زبان حال گوید : تنفّر و دوری گُزیدن خفاش های خُرد و ضعیف از تابش خورشید دلیل بر این است که منم خورشیدِ درخشانِ بزرگ .

گر گُلابی را جُعَل راغب شود / آن دلیلِ ناگُلابی می کند


مثال دیگر ، هر گاه سِرگین گَردانک ، از بوی گلاب خوشش بیاید و بدان رغبت پیدا کند این دلیل است بر اینکه آن گلاب ، واقعاََ گلاب نیست . [ زیرا این حیوانِ شبیه سوسک از بوی مدفوع و نامطبوع لذّت می برد . ]

جُعَل = شرح بیت 2024 دفتر اول  ]

گر شود قلبی خریدارِ مِحَک / در مِحَکیّ اش درآید نقص و شک


مثال دیگر ، هرگاه سکّه ای تقلّبی ، طالب سنگِ مَحک شود . باید در درست بودن آن سنگِ مَحک شک و تردید کرد . [ زیرا اگر سنگِ مَحک ، درست و کامل باشد . طلای تقلّبی از ترسِ رسوایی از روبرو شدن با آن ابا دارد . ]

دُزد ، شب خواهد ، نه روز ، این را بدان / شب نِیَم ، روزم که تابَم در جهان


مثال دیگر ، دزد همیشه خواهان شب است نه روز ، زیرا در تاریکی شب می تواند اموالِ این و آن را به یغما برد . پس بدان که من ( رسول الله ) شبِ تاریک نیستم بلکه روزِ جهان افروزم .

فارقم ، فاروقم و ، غَلبیروار / تا که از من کَه نمی یابد گذار


من به طورِ دقیق میانِ حق و باطل ، فرق می گذارم . درست مانند غربالی هستم که نمی گذارم کاهی از من عبور کند . [ فارق = فرق گذارنده میان حق و باطل / فاروق = بسیار فرق گذارنده ، خلیفه دوم به این لقب معروف بود . شرح بیت 2208 دفتر اول ]

آرد را پیدا کنم من از سُپُوس / تا نمایم کین نُقوش است ، آن نفوس


من آرد را از سبوس جدا می کنم . تا به مردم نشان دهم که این گروه اهلِ صورت و ظاهراند و آن گروه اهلِ معنا . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو دوم ، ص 723 و شرح کفافی ، ج 2 ، ص 214 و 508 )

وجه دیگر معنی : برای آنکه نشان دهم اینها جسم و کالبد خاکی اند و آنها روح و معنا ، آرد را از سبوس جدا می کنم .

من چو میزانِ خدایم در جهان / وا نمایم هر سبک را از گران


من در این جهان ، ترازوی حضرتِ حق هستم . سبک را از سنگین نشان می دهم . [ هر سفیهِ سبک مغزی را از شخصِ متین و با وقار باز می شناسانم .

گاو را داند خدا گوساله ای / خَر خریداری و ، در خور کاله یی


گوساله ، گاو را خدا می داند . گوساله ، خریداری نادان و گُول است . که لایق او همان کالای بی مقداری است که آن را می خَرد . [ کاله = انقروی کاله را در اینجا به معنای خربزۀ نارس و کال می داند که آدم گول و نادان ، آنها را می خرد و به خانه می برد / خریدار = منظور گوساله است که گاو را خدای خود می داند زیرا می بیند که گاو به او غذا می دهد و از او حفاظت و نگهداری می کند . بنابراین تا وقتی که گوساله ، نادان باشد نمی تواند به معبودِ حقیقی راه پیدا کند . ( شرح کفافی ، ج 2 ، ص 214 ) . همینطور آدمیان گوساله صفت که با چشمِ ظاهر می نگرند . توانگران و امیران و قدرتمندان را همچون معبود لایزال پرستش می کنند . و همۀ رفتار و کردار خود را در جهت خشنود کردن آنان شکل می دهند و گمان می دارند که این قدرت و مکنت ، سرمدی و جاودانه است . بدین روی دست در خون ها می آلایند و شکم از حقوق ضعیفان می آکنند . ]

من نه گاوم ، تا که گوساله خَرَد / من نه خارم ، که اشتری از من چَرَد


من گاو نیستم که مشتری ام ، گوساله باشد و نیز خار هم نیستم که شتر از من ، خود را پروار سازد .

او گمان دارد که با من جَور کرد / بلکه از آیینۀ من رُوفت گَرد


آن کس که گمان می کند به وسیلۀ ستیز و عنادش به من ستم کرده ، نه ، چنین نیست . بلکه او از آیینۀ قلب من گرد و غبار را زدوده است . [ زیرا انکار و دشمنی او با من نه تنها جفا نیست بلکه عینِ صفاست . زیرا کمالات مرا به ظهور می رساند و نقایص و معایب آنان را نیز نشان می دهد . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 178 ) . دیگر آنکه ستیز او باعث می شود که یقین کنم که میان من و آن شریرِ تجانسی نیست . حکایت تملّق کردن دیوانه و ترسیدن جالینوس این معنا را بسط می دهد . ]

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه ترک گفتن آن مرد ناصح بعد از مبالغه پند

دکلمه ترک گفتن آن مرد ناصح بعد از مبالغه پند

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر دوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟