جواب گفتن عاشق به تهدید کنندگان و رسیدن به معشوق | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
جواب گفتن عاشق به تهدید کنندگان و رسیدن به معشوق | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3884 تا 3921
نام حکایت : وکیل صدر جهان که متهم شد و از بخارا گر یخت
بخش : 9 از 9 ( جواب گفتن عاشق به تهدید کنندگان و رسیدن به معشوق )
خلاصه حکایت وکیل صدر جهان که متهم شد و از بخارا گر یخت
در شهر بخارا وکیل صدرِ جهان به جرمی متهم شد و از صدرِ جهان کناره گرفت و مدّتِ ده سال آوارۀ شهرها شد . پس از ده سال از فرطِ عشق و اشتیاقی که بدو داشت با خود عزم می کند که به دیدار او شتابد و به این هجران پایان دهد . وکیلِ عاشق ، کوی به کوی حرکت می کند تا به بارگاهِ صدر جهان راه یابد . در این اثنا ناصحی بدو می گوید : مگر دیوانه شده ای ؟ مگر نمی خواهی زنده بمانی ؟ چرا نزدِ او می روی ؟ زیرا صدرِ جهان پادشاهی زودخشم و سخت کُش است . وکیل عاشق به ناصح می گوید : خموش باش که زنجیر عشق ، استوارتر از آن است که با تیغ اندرز تو گسسته شود . وکیل این را گفت و …
متن کامل « حکایت وکیل صدر جهان که متهم شد و از بخارا گر یخت » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
متن کامل اشعار جواب گفتن عاشق به تهدید کنندگان و رسیدن به معشوق
ابیات 3884 الی 3921
3884) گفت : من مُستَسقیم آبم کشَد / گر چه می دانم که هم آبم کُشد
3885) هیچ مُستسقی بنگریزد ز آب / گر دو صد بارش کُند مات و خراب
3886) گر بیآماسد مرا دست و شکم / عشقِ آب از من نخواهد گشت کم
3887) گویم ، آنگه که بپرسند از بُطون / کاشکی بحرم روان بودی درون
3888) خیکِ اِشکم ، گو : بِدَر از موجِ آب / گر بمیرم ، هست مرگم مُستطاب
3889) من به هر جایی که بینم ابِ جُو / رشکم آید بودمی من جای او
3890) دست چون دَفّ و شکم همچون دُهُل / طبلِ عشقِ آب می کوبم چو گُل
3891) گر بریزد خونم آن روح الامین / جُرعه جُرعه خون خورم همچون زمین
3892) چون زمین و چون جَنین خون خواره ام / تا که عاشق گشته ام ، این کاره ام
3893) شب همی جوشم در آتش همچو دیگ / روز تا شب خون خورم مانندِ ریگ
3894) من پشیمانم که مکر انگیختم / از مُرادِ خشمِ او بگریختم
3895) گو : بِران بر جانِ مستم ، خشمِ خویش / عیدِ قربان اوست ، عاشق گاومیش
3896) گاو اگر خُسپد ، وگر چیزی خورد / بهرِ عید و ، ذبحِ او می پرورد
3897) گاوِ موسی دان مَرا ، جان داده یی / جزوِ جزوم ، حشرِ هر آزاده یی
3898) گاوِ موسی بود قربان گشته یی / کمترین جزوش حیاتِ کشته یی
3899) برجهید آن کشته ز آسیبش ز جا / در خطابِ اِضرِبُوهُ بَعضَها
3900) یا کِرامی ، اِذبَحُوا هذَالبَقَر / اِن اَرَدتُم حَشرَ ارواحِ النَّظَر
3901) از جمادی مُردم و ، نامی شده / وز نُما مُردم به حیوان بر زدم
3902) مُردم از حیوانی و آدم شده / پس چه ترسم ؟ کی ز مُردن کم شدم ؟
3903) حملۀ دیگر بمیرم از بشر / تا برآرم از ملائک پَرّ و سر
3904) وز مَلَک هم بایدم جَستن ز جُو / کُلُّ شَی ءِِ هالِک اِلّا وَجهَهُ
3905) بارِ دیگر از مَلَک قربان شوم / آنچه اندر وهم نآید ، آن شوم
3906) پس عدم گردم ، عدم چون اَرغَنون / گویدم که : اِنّا اِلَیهِ راجِعون
3907) مرگ دان آن که اتّفاقِ اُمّت است / کآبِ حیوانی ، نهان در ظُلمت است
3908) همچو نیلوفر ، بِرّو زین طرفِ جُو / همچو مُستسقی حریص و مرگ جو
3909) مرگِ او آب ست و او جویای آب / می خورد وَاللهُ اَعلَم بِالصّواب
3910) ای فسرده عاشقِ ننگین نمد / کو ز بیمِ جان ز جانان می رمد
3911) سوی تیغ عشقش ای ننگِ زنان / صد هزاران جان نگر ، دَستَک زنان
3912) جوی دیدی ، کوزه اندر جوی ریز / آب را از جُوی ، کی باشد گریز ؟
3913) آبِ کوزه چون در آبِ جُو شود / محو گردد در وَی و ، جُو او شود
3914) وصفِ او ، فانی شد و ، ذاتش بقا / زین سپس نه کم شود ، نه بَد لقا
3915) خویش را بر نخلِ او آویختم / عذر آن را که ازو بگریختم
3916) همچو گویی ، سجده کُن بر رُو و سَر / جانبِ آن صدر شد با چشمِ تَر
3917) جمله خلقان منتظر ، سر در هوا / کِش بسوزد ، یا برآویزد وَرا
3918) این زمان ، این احمقِ یک لخت را / آن نماید ، که زمان بدبخت را
3919) همچو پروانه ، شَرَر را نور دید / احمقانه درفتاد ، از جان بُرید
3920) لیک شمعِ عشق ، چون آن شمع نیست / روشن اندر روشن اندر روشنی ست
3921) او به عکسِ شمع هایِ آتشی ست / می نماید آتش و جمله خوشی ست
شرح و تفسیر جواب گفتن عاشق به تهدید کنندگان و رسیدن به معشوق
- بیت 3884
- بیت 3885
- بیت 3886
- بیت 3887
- بیت 3888
- بیت 3889
- بیت 3890
- بیت 3891
- بیت 3892
- بیت 3893
- بیت 3894
- بیت 3895
- بیت 3896
- بیت 3897
- بیت 3898
- بیت 3899
- بیت 3900
- بیت 3901
- بیت 3902
- بیت 3903
- بیت 3904
- بیت 3905
- بیت 3906
- بیت 3907
- بیت 3908
- بیت 3909
- بیت 3910
- بیت 3911
- بیت 3912
- بیت 3913
- بیت 3914
- بیت 3915
- بخش
- بیت 3916
- بیت 3917
- بیت 3918
- بیت 3919
- بیت 3920
- بیت 3921
گفت : من مُستَسقیم آبم کشَد / گر چه می دانم که هم آبم کُشد
آن عاشق گفت : من دچارِ بیماری استسقاء هستم و آب ، مرا دائماََ به سوی خود جلب می کند . امّا در عینِ حال می دانم که بالاخره همین آب مرا می کُشد . [ مُستَسقی = کسی که دچارِ بیماری استسقاء شده باشد / استسقاء = در لغت به معنی آب خواستن و آب کشیدن است و در اصطلاح طبِ قدیم بیماری و نُقصانی است که از ضعفِ جگر پدید می آید و بر اثرِ آن ، شخصِ بیمار دائماََ آب می خورد و سخت احساسِ تشنگی می کند در حالی که واقعاََ به آب نیاز ندارد . اطبای قدیم بر این باور بودند که چون جگر ضعیف می شود نمی تواند آب را به همۀ اندام های بدن برساند و در نتیجه بیمار دائماََ آب می طلبد ، در حالی که آب برای او مُضر است و اندام های او را آماسیده می کند اگر او به خوردنِ آب ادامه دهد هلاک می شود . بلکه درمان و بقای او در تشنگی کشیدن و حتی ندیدن آب است ( خفی علایی ، ص 204 ) مولانا در اینجا حالِ آن عاشقِ صادق را به آن بیمار تشبیه می کند و می گوید آبِ وصالِ آن معشوق ( صدر جهان ) او را به سوی خود می کشید زیرا آن عاشق ، تشنۀ وصال و دیدارِ او بود و در عینِ حال نیز می دانست که همین وصال ممکن است اسبابِ قتل او را فراهم سازد . ]
هیچ مُستسقی بنگریزد ز آب / گر دو صد بارش کُند مات و خراب
تا به حال دیده نشده که کسی دچارِ بیماری استسقاء باشد و از آب فرار کند . هر چند که آب ، او را دویست مرتبه تباه و خراب کرده باشد .
گر بیآماسد مرا دست و شکم / عشقِ آب از من نخواهد گشت کم
حتی اگر دست و شکم من وَرَم هم بکند باز میلِ شدید به آب در من کاستی نمی گیرد .
گویم ، آنگه که بپرسند از بُطون / کاشکی بحرم روان بودی درون
اگر مردم ، ورمِ شکمِ مرا ببینند و علّتِ آن را از من سؤال کنند ، می گویم که ای کاش دریا در شکمِ من جریان پیدا کند .
خیکِ اِشکم ، گو : بِدَر از موجِ آب / گر بمیرم ، هست مرگم مُستطاب
به شکمم که از کثرتِ آب مانندِ مَشک شده بگو : از پُر شدن و انباشتن آب بترک . اگر من از انبوهی آب بمیرم ، مرگی پاکیزه دارند .
من به هر جایی که بینم ابِ جُو / رشکم آید بودمی من جای او
من در هر جا که آبی در جویبار مشاهده کنم از فرطِ غیطه و حسادت با خودم می گویم : ای کاش من هم جویبار بودم .
دست چون دَفّ و شکم همچون دُهُل / طبلِ عشقِ آب می کوبم چو گُل
دستِ من مانندِ دف و شکمم مانندِ طبل است . یعنی از بس آب خورده ام دست و شکمم آماسیده است . با همۀ اینها مانندِ گُل باز هم بر طبلِ عشقِ آب می زنم . یعنی همانطور که گُل ، طراوت و شادابی خود را از آب می گیرد و برای ادامۀ حیات و لطافتِ خود به آب نیازِ مُبرم دارد من نیز حیاتم بستگی به آبِ فراوان دارد .
گر بریزد خونم آن روح الامین / جُرعه جُرعه خون خورم همچون زمین
اگر فرضاََ آن روح الامین یعنی آن معشوقِ راستین ، خونِ مرا بریزد من نیز مانند زمین ، خونم را جرعه جرعه می نوشم . [ روح الامین = شرح بیت 6 دفتر سوم و شرح بیت 1298 دفتر سوم ]
چون زمین و چون جَنین خون خواره ام / تا که عاشق گشته ام ، این کاره ام
من همانندِ زمین و جَنین ون می خورم . از وقتی که عاشق شده ام کارم این است . [ وقتی خون روی زمین ریخته شود در زمین فرو می رود ، این حالت زمین شبیه خون خوردن است . ]
شب همی جوشم در آتش همچو دیگ / روز تا شب خون خورم مانندِ ریگ
شب ها مانندِ دیگ ، روی آتش می جوشم . و روزها نیز مانندِ ریگ های زمینی ، خون می خورم . [ یعنی وقتی خون روی ریگ های زمین ریخته شود در آن فرو می رود . خلاصه حالِ عاشقان ، هیجان روحی و خون جگر خوردن است . ]
من پشیمانم که مکر انگیختم / از مُرادِ خشمِ او بگریختم
من اینک از حیله ای که در حقِ معشوقم بکار برده ام پشیمانم و نیز از اینکه از قهر و انتقامِ او گریخته ام نادم و پشیمانم .
گو : بِران بر جانِ مستم ، خشمِ خویش / عیدِ قربان اوست ، عاشق گاومیش
به معشوق بگویید که : خشم و انتقامِ خود را بر روح عاشق و مستِ من جاری کند . آن معشوق در حکمِ عیدِ قربان است و منِ عاشق به منزلۀ گاومیش ، یعنی آماده ام که در راهِ وصالِ او قربانی شوم .
گاو اگر خُسپد ، وگر چیزی خورد / بهرِ عید و ، ذبحِ او می پرورد
اگر گاو می خورد و می خوابد برای ذبح شدن است و اصولاََ گاو و دیگر حیوانات و چهارپایان نظیر او برای ذبح شدن در اعیاد و مراسمِ مذهبی پرورده می شوند .
گاوِ موسی دان مَرا ، جان داده یی / جزوِ جزوم ، حشرِ هر آزاده یی
تو مرا مانندِ گاوی بدان که حضرتِ موسی (ع) به قومش گفت ذبح کنند تا به وسیلۀ آن کشته ای ، جان دوباره پیدا کند . هر یک از اعضای بدنِ من باعثِ زنده شدن آزاد مردی می شود . [ در این بیت و سه بیت بعدی به ماجرایی اشاره شده که در آیات 67 تا 74 سورۀ بقره آمده است و توضیح آن در شرح بیت 1437 دفتر دوم آمده است . ]
گاوِ موسی بود قربان گشته یی / کمترین جزوش حیاتِ کشته یی
گاوی که حضرت موسی (ع) به قومش گفت ذبح کنند ، وقتی ذبح شد ، کمترین و کوچکترین عضوِ او سبب می شد که فردی که کشته شده زنده شود .
برجهید آن کشته ز آسیبش ز جا / در خطابِ اِضرِبُوهُ بَعضَها
وقتی که به دستور خداوند ، خطاب آمد که : « آن کشته را به عضوی از آن گاو بزنید » آنها چنین کردند و ناگهان آن کشته از جایش جُست و نشست . [ اشاره است به آیه 73 سورۀ بقره « پس گفتیم که آن کشته را به پاره ای از اعضای آن گاو بزنید . بدینسان خداوند مُردگان را زنده می کند و نشانه های ( قدرت و حکمت ) خود را به شما وامی نماید » مفسران قرآنِ کریم در اینکه منظور از بعضها ( = پاره ای از آن گاو ) چیست . اقوال گوناگون آورده اند . برخی می گویند منظور رانِ گاو است و بعضی می گویند گوش ، یا دُم و زبان گاو است ( مجمع البیان ، ج 1 ، ص 137 ) ]
یا کِرامی ، اِذبَحُوا هذَالبَقَر / اِن اَرَدتُم حَشرَ ارواحِ النَّظَر
ای یارانِ بزرگوارم ، اگر می خواهید روح های بینا و صاحب بصیرت محشور شوند . این گاو را بکشید . [ یعنی گاوِ نَفس را با تیغ بکشید تا روحِ دیده ور شما حیاتِ دوباره پیدا کند . ]
از جمادی مُردم و ، نامی شده / وز نُما مُردم به حیوان بر زدم
روزگاری جماد بودم ، دورانی گذشت و من از مرتبۀ جمادی رخت بربستم و به مرتبۀ نبات رسیدم . و پس از دورانی چند از مرتبۀ نباتی نیز سفر کردم و به مرتبۀ حیوانی درآمدم . [ مولانا مانندِ همۀ انبیا و اولیا و عرفای عظام مرگ را به معنی نیستی مطلق نمی داند بلکه مرگ را تحولی از مرتبۀ پَست به مرتبۀ عالی حیات می بیند . مولانا در این بیت تحولِ انسان را از موالیدِ ثلاثه ( جماد ، نبات ، حیوان ) ذکر کرده است . نیکلسن از قولِ وینفیلد می گوید : « اصولِ عقاید مراحلِ ثلاثۀ عروج روحِ نباتی ، حیوانی و انسانی برای اولین بار بوسیلۀ ارسطو صریحاََ بیان شد و در عیون المسائل ( فارابی ) و سایر آثار تکرار گردید ( مقدمۀ رومی و تفسیر مثنوی معنوی ، ص 468 ) ]
مُردم از حیوانی و آدم شده / پس چه ترسم ؟ کی ز مُردن کم شدم ؟
از مرتبۀ حیوانی نیز گذشتم و به مرتبۀ انسانی تحوّل یافتم . حال که مرگ به معنی تحوّل از مرحۀ پَست به مرحلۀ عالی است . پس برای چه از مرگ بترسم ؟ من با این مرگ چگونه ممکن است نقصان پیدا کنم ؟ [ منظور از آدم در در اینجا مرتبۀ انسانِ ناسوتی است نه انسان ملکوتی . زیرا مقامِ انسانِ ملکوتی بالاتر از فرشته است . ]
حملۀ دیگر بمیرم از بشر / تا برآرم از ملائک پَرّ و سر
در مرحۀ دیگر از مرتبۀ انسانی نیز می گذرم تا در مرتبۀ فرشتگان ، پر و بال و سری درآورم . [ یعنی با مرگِ اختیاری از مرحلۀ انسانِ ناسوتی نیز درگذرم ] توضیح مرگ اختیاری در شرح بیت 4 دفتر اوّل .
وز مَلَک هم بایدم جَستن ز جُو / کُلُّ شَی ءِِ هالِک اِلّا وَجهَهُ
و حتی از مرتبۀ فرشتگان نیز باید گذشت . از جُو باید پرید . یعنی این مرتبه باید پشت سر گذاشت زیرا همه چیز هلاک می شود جز ذاتِ الهی . [ اشاره به آیه 88 سورۀ قصص « معبودی را با خداوندِ یکتا مخوانید ، خدایی جز او نیست همۀ موجودات هلاک شونده اند جز ذاتِ او . فرمان از آنِ اوست و به سوی او باز خواهید گشت » توضیح وجه الله در شرح بیت 1397 دفتر اوّل آمده است . ]
بارِ دیگر از مَلَک قربان شوم / آنچه اندر وهم نآید ، آن شوم
بارِ دیگر از مرتبۀ فرشتگی نیز باید فانی شوم تا به حقیقتی تحول یابم که حتی در وَهم و گمانِ آدمیان نمی گنجد .
پس عدم گردم ، عدم چون اَرغَنون / گویدم که : اِنّا اِلَیهِ راجِعون
پس به عدم تحوّل می یابم و عدم مانندِ سازی خوش نوا این حقیقت را در گوشِ دلم ترنّم می کند : ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم . ( اَرغنون = آلتی بوده است در موسیقی که مردم یونان و روم بکار می بردند . و آن را در قدیم با سه مَشکِ بزرگ از پوستِ گاو میش می ساختند و روی این مَشک ها نی هایی مسین و یا رویین و یا زرین که در فواصل معین دارای سوراخ هایی بود سوار می کردند ( مفاتیح العلوم ، ص ۲۲۵ ) ) [ اشاره است به آیه 156 سورۀ بقره که توضیح آن در شرح بیت 1141 دفتر اوّل آمده است . منظور از این «مرگ» و «عدم» نیستی مطلق و اضمحلالِ شامل نیست . بلکه منظور از آن فانی شدن از وجودِ عارضی و هویّتِ موهوم است . این دفتر در جای جای مثنوی با تعابیر مختلف آمده است . رجوع شود به شرح بیت 3201 دفتر اوّل . مولانا در شش بیت اخیر قوسِ صعودی و استکمالی انسان را از مرتبۀ جماد به نبات و حیوان و انسان ناسوتی و فرشته و انسان ملکوتی به روشنی بیان داشته که این سیر در اصطلاح حکما ، تناسخ اتصالی نامیده شده است . به عقیده مولانا هر مرگ در واقع ظهور قیامتی است و هر قیامت ، نشانِ مرحلۀ جدیدی در حیاتِ کُلِ موجودات و از آن جمله انسان ، بنابراین به عقیده مولانا مرگ بر همۀ موجودات عارض می شود امّا این عروض به معنی اضمحلال مطلق نیست . بلکه به معنی خروج از مرحلۀ مادون به مرحلۀ عالی است . از اینروست که اگر مرگ بر موجودات ، عارض نشود تکامل از آنها سلب می شود . یکی از بنیادهای اصلی مکتبِ فکری و عرفانی مولانا بر همین اصل قرار گرفته است . چنانکه می فرماید :
تو از آن روزی که در هست آمدی / آتشی ، یا خاک ، یا بادی بُدی
گر بر آن حالت ، تو را بودی بقا / کی رسیدی مر تو را این ارتقا ؟
از مبدّل ، هستی اوّل نماند / هستی بهتر به جای او نشاند
این بقاها از فناها یافتی / از فنا پس رُو چرا برتافتی ؟
زان فناها چه زیان بودت که تا / بر بقا چسبیده ای تو ای فنا ؟
صد هزاران حشر دیدی ای عَنود / تا کنون هر لحظه از بَدوِ وجود
ارغنون ، سازی است همچون « نی انبان » و نوازندۀ آن با دم و بازدم خود این ساز را به صدا درمی آورد و دم و بازدم تمثیلی است در بیان سیر نزولی ارواح به عالمِ ناسوت و سیر صعودی آنها به سوی عالمِ برین الهی . ]
مرگ دان آن که اتّفاقِ اُمّت است / کآبِ حیوانی ، نهان در ظُلمت است
جملگی مردم بر این مطلب اتفاقِ نظر دارند که آبِ حیات در تاریکی است . پس تو نیز مرگ را همانگونه بشناس که آنها گفته اند . ( آب حیوانی = شرح بیت 574 دفتر اوّل ) [ با مرگ می توانی به آبِ حیات برسی . مردن از شهوات و نفسانیات ، تو را به حیاتِ ابدی واصل می کند . منظور از «ظلمت» مرگ از امیالِ حیوانی است . ]
همچو نیلوفر ، بِرّو زین طرفِ جُو / همچو مُستسقی حریص و مرگ جو
مانندِ گلِ نیلوفر در کنارِ جویبار سبز شو و رشد و نمو کن . یعنی همانطور که گلِ نیلوفر از آب می روید و می بالد . تو نیز از طریقِ مرگ از شهواتِ حیوانی و ترکِ وجودِ مجازیِ خود ، در بوستانِ حقیقت سبز و بالنده شو . و مانندِ کسی که دچارِ بیماری استسقاء شده است آب حیات را طلب کن و مرگِ از شهوات را جستجو و طلب کن . [ نیلوفر = گیاهی است آبزی که در مناطق گرم و معتدل می روید و انواعی دارد . نیلوفر در تداولِ امروزی قسمی پیچک است و گلِ آن مانندِ گُلِ شیپوری است / بِرُو = فعل از از روییدن ، رشد کن ]
مرگِ او آب ست و او جویای آب / می خورد وَاللهُ اَعلَم بِالصّواب
مرگ کسی که دچارِ بیماری استسقاء شده از خوردن آب است . در حالی که همو به دنبالِ آب است . یعنی با اینکه می داند که اگر آب بخورد می میرد با این حال باز هم آب طلب می کند . البته که خداوند به راستی و درستی داناتر است .
ای فسرده عاشقِ ننگین نمد / کو ز بیمِ جان ز جانان می رمد
در اینجا خطابِ مولانا متوجه کسانی می شود که از مرگِ تن می ترسند و از حضرتِ معشوق می رمند : ای پژمرده دلی که شیفتۀ جسم و جسمانیاتی ، و بدین سبب از ترسِ مرگِ جسم از لقای حضرت معشوق می گریزی .
سوی تیغ عشقش ای ننگِ زنان / صد هزاران جان نگر ، دَستَک زنان
ای کسی که مایه ننگِ زنانی ، یعنی ای کسی که ترسو هستی . ببین که صدها هزار جان عاشق با کف زدن و شادمانی کردن از تیغِ فنا استقبال می کنند . [ دستک زنان = کف زدن بر طبق اصول و مناسبِ حرکاتِ پاهاست ]
جوی دیدی ، کوزه اندر جوی ریز / آب را از جُوی ، کی باشد گریز ؟
برای مثال ، هر گاه جویِ آبی دیدی ، آبِ کوزۀ خود را درونِ جوی بریز . چگونه ممکن است که آب از جوی فرار کند ؟ [ ای سالک تو نیز باید آبِ وجودِ موهومِ خود را به جویبارِ وجودِ حقیقی پیوند دهی زیرا اصلِ تو همان است . ]
آبِ کوزه چون در آبِ جُو شود / محو گردد در وَی و ، جُو او شود
هر گاه آبِ کوزه به آبِ جوی بپیوندد در آن محو می شود و خود به جوی مبدّل می گردد .
وصفِ او ، فانی شد و ، ذاتش بقا / زین سپس نه کم شود ، نه بَد لقا
آن عاشقی که مانندِ آبِ سبویی که به جویبار می پیوندد ، در عشقِ حضرتِ معشوق فانی شود . اوصاف و رسومِ بشری بکلّی از او رخت می بندد و به مقام فنا می رسد و با این فنا به بقای جاودان نائل می شود . و زان پس نه وجودِ او کاستی می گیرد و نه به وجودِ موهومِ قبلی خود باز می گردد . [ اکبرآبادی منظور از بَد لقا ( = بد دیدار ، بد منظر ) را رجوع به هستی اوّل می داند ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 269 ) ]
خویش را بر نخلِ او آویختم / عذر آن را که ازو بگریختم
آن عاشقِ صادق ( وکیل صدر جهان ) در جوابِ نکوهشگران می گوید : اینک می خواهم به عذرِ گریختن از او ، خود را به درختِ لطیف و افراشتۀ او بیاویزم .
رسیدن آن عاشق به معشوقِ خویش
همچو گویی ، سجده کُن بر رُو و سَر / جانبِ آن صدر شد با چشمِ تَر
آن عاشقِ صادق ( وکیل صدر جهان ) در حالی که مانندِ گویِ چوگان بر زمین می غلطید و سر و صورتِ خود را بر خاک می سائید با چشمی گریان به سویِ صدرِ جهان روان گشت .
جمله خلقان منتظر ، سر در هوا / کِش بسوزد ، یا برآویزد وَرا
همۀ مردم گردن کشیده بودند و در انتظارِ آن بودند که صدرِ جهان ، او را بسوزاند و یا به دار آویزد .
این زمان ، این احمقِ یک لَخت را / آن نماید ، که زمان بدبخت را
با خود می گفتند : الّان است که صدر جهان بر سرِ این آدمِ سر تا پا حماقت ، بلایی آورد که روزگار بر سرِ آدم های بدبخت می آورد . [ لَخت = پاره ، تکه / احمق یک لَخت = آدمی که یکپارچه احمق است ]
همچو پروانه ، شَرَر را نور دید / احمقانه درفتاد ، از جان بُرید
مردم می گفتند : این عاشقِ شیدا ، مانندِ پروانگان ، آتش را نور خیال کرد و احمقانه خود را به آتش افکند و قیدِ حیات را زد .
لیک شمعِ عشق ، چون آن شمع نیست / روشن اندر روشن اندر روشنی ست
امّا شمعِ عشق مانندِ شمع های معمولی نیست بلکه یکپارچه نور و روشنی است .
دکلمه جواب گفتن عاشق به تهدید کنندگان و رسیدن به معشوق
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات