دعوت باز از بطان که از آب به صحرا بیا | شرح و تفسیر

دعوت باز از بطان که از آب به صحرا بیا | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

دعوت باز از بطان که از آب به صحرا بیا | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 432 تا 473

نام حکایت : فریفتن روستایی شهری را و به دعوت خواندن او

بخش : 6 از 11 ( دعوت باز از بطان که از آب به صحرا بیا )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت فریفتن روستایی شهری را و به دعوت خواندن او

 

در روزگاران پیشین ، شهر نشینی توانگر با یک روستایی طمعکار آشنا شده بود . هر گاه روستایی به شهر می آمد یکسر سراغِ خانۀ او را می گرفت و هفته ها و ماه ها مهمانِ او می شد . بالاخره روزی آن روستایی به شهری می گوید : ای سَرورِ من ، آقای من ، چرا برای گردش و تفریح به روستای ما تشریف نمی آوری ؟ تو را به خدا برای یکبار هم که شده ، دستِ اهل و عیالت را بگیر و سری به روستای ما بزن که یقیناََ به شما خوش خواهد گذشت . آن شهری نیز برای ردّ درخواست او عذرها می آورد و بهانه ها می تراشید و …

متن کامل « حکایت فریفتن روستایی شهری را و به دعوت خواندن او » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار دعوت باز از بطان که از آب به صحرا بیا

ابیات 432 الی 473

432) باز ، گوید بَط را کز آب خیز / تا ببینی دشت ها را قندریز

433) بطِ عاقل گویدش کای باز ، دور / آب ، ما را حِصن و امن است و سُرور

434) دیو چون باز آمد ، ای بطّان شتاب / هین به بیرون کم روید از حِصنِ آب

435) باز را گویند ، رَو رَو بازگرد / از سَرِ ما دست دار ای پایمرد

436) ما بَری از دعوتت ، دعوت تو را / ما ننوشیم این دَمِ تو ، کافرا

437) حَصن ما را ، قند و قندستان تو را / من نخواهم هدیه ات ، بِستان ، تو را

438) چونکه جان باشد ، نیاید لوت کم / چونکه لشکر هست ، کم نآید عَلَم

439) خواجۀ حازِم ، بسی عُذر آورید / بس بهانه کرد با دیوِ مَرید

440) گفت : این دَم کارها دارم مُهم / گر بیایم ، آن نگردد مُنتَظِم

441) شاه ، کاری نازکم فرموده است / ز انتظارم شاه ، شب نَغنوده است

442) من نیارم ترکِ امرِ شاه کرد / من نتانم شد بَرِ شه روی زَرد

443) هر صباح و ، هر مَسا ، سرهنگِ خاص / می رسد ، از من همی جوید مَناص

444) تو روا داری که آیم سویِ دِه / تا در ابرو افکند سلطان گِره ؟

445) بعد از آن ، درمانِ خشمش چون کنم ؟ / زنده خود را زین مگر مدفون کنم

446) زین نَمط او صد بهانه باز گفت / حیله ها با حُکمِ حق ، نفتاد جُفت

447) گر شود ذرّاتِ عالَم حیله پیچ / با قضایِ آسمان ، هیچند ، هیچ

448) چون گُریزد این زمین از آسمان ؟ / چون کُند او خویش را از وی نهان ؟

449) هر چه آید ز آسمان سویِ زمین / نَی مَقَر دارد ، نه چاره ، نَی کمین

450) آتش ار خورشید می بارد بَرو / او به پیشِ آتشش بنهاده رُو

451) ور همی طوفان کُند باران بر او / شهرها را می کند ویران بر او

452) او شده تسلیمِ او ایّوب وار / که اسیرم ، هر چه می خواهی بیار

453) ای که جزوِ این زمینی ، سَر مَکش / چونکه بینی حکمِ یزدان ، در مَکش

454) چون خَلَقناکم شنودی مِن تُراب / خاک باشی جُست از تو ، رُو مَتاب

455) بین که اندر خاک تخمی کاشتم / گَردِ خاکیّ و ، مَنَش افراشتم

456) حَملۀ دیگر ، تو خاکی پیشه گیر / تا کنم بر جمله میرانت امیر

457) آب از بالا به پستی در رود / آنگه از پستی به بالا بر رود

458) گندم از بالا به زیرِ خاک شد / بعد از آن او خوشه و ، چالاک شد

459) دانۀ هر میوه آمد در زمین / بعد از آن سَرها برآورد از دفین

460) اصلِ نعمت ها ز گردون تا به خاک / زیر آمد ، شد غذایِ جانِ پاک

461) از تواضع چون ز گردون شد به زیر / گشت جزو آدمی حَیِ دلیر

462) پس ، صفاتِ آدمی شد آن جَماد / بر فرازِ عرش ، پرّان گشت شاد

463) کز جهانِ زنده ، ز اوّل آمدیم / باز از پستی سویِ بالا شدیم

464) جمله اجزا ، در تحرّک ، در سکون / ناطقان کِانّا اِلَیهِ راجِعون

465) ذکر و تسبیحاتِ اَجزایِ نهان / غُلغُلی افکند اندر آسمان

466) چون قضا آهنگِ نارنجات کرد / روستایی شهریی را مات کرد

467) با هزاران حَزم ، خواجه مات شد / ز آن سفر در مَعرَضِ آفات شد

468) اعتمادش بر ثُباتِ خویش بود / گرچه کُه بُد ، نیم سَیلَش در رُبود

469) چون قضا بیرون کُند از چرخ ، سَر / عاقلان گردند جمله کور و کر

470) ماهیان افتند از دریا بُرون / دام گیرد مرغِ پَرّان را زبون

471) تا پریّ و ، دیو در شیشه شود / بلکه هاروتی به بابِل در رود

472) جُز کسی ، کاندر قضای حق گریخت / خونِ او را هیچ تربیعی نریخت

473) غیرِ آنکه درگریزی در قضا / هیچ حیله نَدهَدَت از وَی رها

شرح و تفسیر دعوت باز از بطان که از آب به صحرا بیا

باز ، گوید بَط را کز آب خیز / تا ببینی دشت ها را قندریز


باز به مرغابی می گوید : از آب بیرون بیا تا دشت ها را ببینی که پُر از غذای شیرین و دلپذیر است .

بطِ عاقل گویدش کای باز ، دور / آب ، ما را حِصن و امن است و سُرور


مرغابی عاقل جواب می دهد : ای باز ، از من دور شو که آب برای ما ، دژی مُستحکم و جایگاهِ امن و مایۀ شادمانی است .

دیو چون باز آمد ، ای بطّان شتاب / هین به بیرون کم روید از حِصنِ آب


شیطان نیز مانند باز است و چون آمد و گفت : مرغابی ها ( انسان ها ) بشتابید و بهوش باشید مبادا از حصارِ مطمئنِ آب بیرون روید .

باز را گویند ، رَو رَو بازگرد / از سَرِ ما دست دار ای پایمرد


مرغابیان ( اهل یقین ) به باز ( شیطان ) می گویند : ای باز ، برو ، برو و به جایگاهت بازگرد . ای خواهشگر دست از سَرِ ما بردار . [ پایمرد = خواهشگر ، میانجی ، واسطه ، مددکار ، خدمتکار ]

ما بَری از دعوتت ، دعوت تو را / ما ننوشیم این دَمِ تو ، کافرا


ای کافر ، ما از دعوتِ تو مبرّا هستیم ، نیازی به دعوتِ تو نداریم . دعوتت مالِ خودت . زیرا ما این افسونِ تو را گوش نمی دهیم .

حَصن ما را ، قند و قندستان تو را / من نخواهم هدیه ات ، بِستان ، تو را


دژ استوارِ دین و ایمان از ما و لذایذ شیرین و شهواتِ گوارایِ دنیوی مالِ تو باشد . هدیه تو را نمی خواهیم ، بگیر آن هم مالِ تو باشد . [ اگر در مصراعِ دوم «بُستان» بخوانیم ، می شود . باغ و بوستانِ دنیوی که به ما هدیه می کنی مالِ خودت باشد ( شرح کبیر انقروی ، جزو اوّل ، دفتر سوم ، ص 186 ) ]

چونکه جان باشد ، نیاید لوت کم / چونکه لشکر هست ، کم نآید عَلَم


وقتی که جان در بدن باشد ، قُوت و غذا کم نمی آید . و نیز وقتی که لشکر پا برجا باشد پرچم کم نمی آید . پس اصلِ آدمی چان است نه کالبد عنصری .

خواجۀ حازِم ، بسی عُذر آورید / بس بهانه کرد با دیوِ مَرید


خواجۀ محتاط ، خیلی عذر و بهانه آورد تا دعوتِ روستایی را رَد کُند . و خلاصه برای او که مانند شیطانِ عاری از خیر و کمال بود بهانه ها می آورد . [ مَرید = در اصل به معنی عاری از خیر است . برای همین است که عرب به درختِ خالی از برگ و نیز به جوانی که بر رخساره اش موی نرُسته «اَمرَد» گوید . و نیز به زمینی که گیاهی نرویاند « مَرداء» گوید . ( مفرداتِ راغب اصفهانی ، ص 486 ) بنابراین مَرید ، وصفِ شیطان است که در سورۀ حج ، آیه 3 و سورۀ نساء ، آیه 117 آمده است . و مجازاََ معنی سرکِش نیز می دهد . ]

گفت : این دَم کارها دارم مُهم / گر بیایم ، آن نگردد مُنتَظِم


خواجه به آن روستایی گفت : من فعلاََ کارهای مهمّی دارم . اگر به دِه بیایم آن کارها سَر و سامان نمی گیرد .

شاه ، کاری نازکم فرموده است / ز انتظارم شاه ، شب نَغنوده است


شاه ، کاری دقیق و مهم به من مُحوّل کرده و از شدّتِ انتظارم شاه دیشب نخوابیده است .

من نیارم ترکِ امرِ شاه کرد / من نتانم شد بَرِ شه روی زَرد


من نمی توانم فرمانِ شاه را ترک کنم و تابِ آن ندارم که در نزدِ شاه شرمسار شوم .

هر صباح و ، هر مَسا ، سرهنگِ خاص / می رسد ، از من همی جوید مَناص


هر صبح و شام ، سرهنگِ مخصوصِ شاه نزدِ من می آید و از من اتمامِ کار را طلب می کند . [ مَناص = پناهگاه و گریزگاه و مَخلَص . این کلمه یکبار و فقط در آیه 3 سورۀ ص آمده است ]

تو روا داری که آیم سویِ دِه / تا در ابرو افکند سلطان گِره ؟


آیا تو جایز می دانی که من به سَمتِ روستا بیایم و آن وقت پادشاه بر ابروانش گِره اندازد و اخم کُند ؟

بعد از آن ، درمانِ خشمش چون کنم ؟ / زنده خود را زین مگر مدفون کنم


ای روستایی ، وقتی شاه خشمگین شد ، من خشمِ او را چگونه فرو نشانم ؟ مگر آنکه بواسطۀ این گُستاخی ، خود را زنده زنده دفن کنم .

زین نَمط او صد بهانه باز گفت / حیله ها با حُکمِ حق ، نفتاد جُفت


خلاصه خواجه صد نوع از این بهانه ها آورد ولی این تدبیرها با تقدیر حق تعالی موافق و مقارن نبود . زیرا شهری بالاخره خام شد و به سوی روستا رفت .

گر شود ذرّاتِ عالَم حیله پیچ / با قضایِ آسمان ، هیچند ، هیچ


اگر همۀ ذرّاتِ جهان حیله ها بکار گیرند در برابر تقدیر الهی ، هیچ در هیچ اند . [ حیله پیچ = حیله ساز ]

چون گُریزد این زمین از آسمان ؟ / چون کُند او خویش را از وی نهان ؟ 


برای مثال ، این زمین چگونه می تواند از آسمان بگریزد ؟ و یا چگونه ممکن است که زمین ، خود را از آسمان پنهان کُند ؟

هر چه آید ز آسمان سویِ زمین / نَی مَقَر دارد ، نه چاره ، نَی کمین


هر چیزی که از آسمان به سوی زمین فرو بارد ، زمین نه گریزگاهی دارد و نه چاره ای و نه پناهگاهی .

آتش ار خورشید می بارد بَرو / او به پیشِ آتشش بنهاده رُو


فرضاََ اگر خورشید به سوی زمین آتش بباراند . زمین در برابر آتشِ خورشید تسلیم و بی اختیار است .

ور همی طوفان کُند باران بر او / شهرها را می کند ویران بر او


و اگر باران ، سیل آسا به سویِ زمین سرازیر شود ، شهرها را ویران می سازد .

او شده تسلیمِ او ، ایّوب وار / که اسیرم ، هر چه می خواهی بیار


زمین مانند حضرت ایّوب (ع) در مقابل این حوادث ، صبور و تسلیم است و با زبان حال می گوید : آسمانا ، من اسیر و بندیِ تو هستم . هر چه می خواهی فرو ریز . [ مولانا پس از ذکرِ چند مثال و آماده ساختن اذهان ، مقصودِ اصلی خود را در ابیاتِ ذیل بیان می کند و می فرماید : ]

ای که جزوِ این زمینی ، سَر مَکش / چونکه بینی حکمِ یزدان ، در مَکش


ای انسان ، تو که از خاک پدید آمده ای و جزو زمی به شمار می روی . در مقابلِ حکمِ الهی سرکشی مکن بلکه خاک و خاکسار باش و تکبّر را کنار بگذار .

چون خَلَقناکم شنودی مِن تُراب / خاک باشی جُست از تو ، رُو مَتاب


از آنرو که از حق تعالی آیه « شما را از خاک آفریدیم » را شنیدی . خداوند از تو خاکساری و فروتنی را خواسته است . تو که واقعاََ خاک هستی و اصلِ خاکی داری از تواضع و خاکساری رُخ برمتاب . [ مصراع اوّل اشاره است به قسمتی از آیه 5 سورۀ حج « ای مردم اگر در بارۀ رستاخیز به شک اندرید ، ما شما را از خاک بیافریدیم … » ]

بین که اندر خاک تخمی کاشتم / گَردِ خاکیّ و ، مَنَش افراشتم


ببین که من در دلِ زمین ، بَذری افشاندم و کاشتم و تو ای انسان ، غباری بیش نیستی . منم که غبارِ جسمِ تو را با دمیدن روح ، بلندی و رفعت دادم .

حَملۀ دیگر ، تو خاکی پیشه گیر / تا کنم بر جمله میرانت امیر


بار دیگر تو روشِ خاکساری و فروتنی پیشه کن . تا تو را بر همۀ فرمانروایان دنیا امیر و شریف سازم . پس فروتنی ، سکّویِ سرافرازی است .

آب از بالا به پستی در رود / آنگه از پستی به بالا بر رود


برای مثال ، آب ابتدا از سَمتِ بالا به پایین جاری می شود و سپس از پایین به بالا می رود . چون بخار می شود و به آسمان می رود .

گندم از بالا به زیرِ خاک شد / بعد از آن او خوشه و ، چالاک شد


مثال دیگر ، دانۀ گندم از بالا به زیر خاک فرو می افتد . یعنی از دست و دامن زارع به سوی خاک افشانده می شود و بعد از این فرود آمدن به خوشۀ بالنده و افراشتۀ گندم مبدّل می شود .

دانۀ هر میوه آمد در زمین / بعد از آن سَرها برآورد از دفین


دانۀ هر میوه ای ابتدا به زیر زمین می رود و سپس سَر از زیرِ خاک درمی آورد . [ دفین = مدفون ، دفن شده ]

اصلِ نعمت ها ز گردون تا به خاک / زیر آمد ، شد غذایِ جانِ پاک


اصلِ همۀ نعمت ها ، ابتدا از آسمان فرود آمد و به زیر خاک رفت و غذای روح لطیف شد . [ اصلِ همۀ نعمت ها از جمله آبِ باران و نور خورشید همه از بالا به سوی پایین متوجّه می شوند و منشاء حیات می گردند . ]

از تواضع چون ز گردون شد به زیر / گشت جزو آدمی حَیِ دلیر


این نعمت ها چون از روی تواضع و فروتنی به سوی خاک سرازیر شدند . جزو وجودِ آدمِ زندۀ دلیر شدند .

پس ، صفاتِ آدمی شد آن جَماد / بر فرازِ عرش ، پرّان گشت شاد


بنابراین ، آن نعمت و غذای بی جان و جامد ، در آدمی منشاء ظهور صفات و حیات شد و همراهِ روحِ لطیفِ آدمی با شادی به سویِ عرشِ اعلی به پرواز درآمد . [ ابیات 1529 تا 1536 دفتر اوّل بیت فوق را تفسیر ک ده است ]

کز جهانِ زنده ، ز اوّل آمدیم / باز از پستی سویِ بالا شدیم


ما ابتدا از جهانی زنده به این عالَم آمدیم و دوباره از این عالَمِ پست به سوی جهانِ برین خواهیم رفت . [ عرفا و صوفیه طبق اصلِ تبدّلِ امثال جهان را سراسر حرکت و عشق و شور می بینند . هیچ چیز اسیر سکون و جمود نیست و همۀ موجودات دارای سیر کمالی هستند ]

جمله اجزا ، در تحرّک ، در سکون / ناطقان کِانّا اِلَیهِ راجِعون


همۀ اجزاء و ذرّاتِ این جهان در حرکت و سکون این حقیقت را بیان می کنند . ما از خداییم و به سوی او می رویم . [ مصراع دوم اشاره به قسمتی از آیه 156 سورۀ بقره است که به کرّات در مثنوی بکار رفته است . ]

ذکر و تسبیحاتِ اَجزایِ نهان / غُلغُلی افکند اندر آسمان


ذکر و نیایش ذرّاتِ نهانِ جهان ، غلغله ای در آسمان بر پا کرد . [ همۀ هستی نیایشِ حق کنند ]

چون قضا آهنگِ نارنجات کرد / روستایی شهریی را مات کرد


از آنجا که قضا و قدرِ الهی به مکر و نیرنگ برخاست برخاست . یک روستایی ، یک آدمِ شهری را مغلوب و مقهورِ خود کرد . [ نارنجات = نیرنگ ها ]

با هزاران حَزم ، خواجه مات شد / ز آن سفر در مَعرَضِ آفات شد


خواجۀ شهری با اینکه هزاران نوع دوراندیشی و احتیاط کاری داشت . با این حال در آن سفر ، دچارِ آسیب هایی شد .

اعتمادش بر ثُباتِ خویش بود / گرچه کُه بُد ، نیم سَیلَش در رُبود


آن خواجه به دوراندیشی و رأی صوابِ خود خیلی اطمینان داشت . او اگر چه به خیالِ خودش کوهی استوار بود . ولی سیلی کوچک او را با خود بُرد و مقهورش کرد .

چون قضا بیرون کُند از چرخ ، سَر / عاقلان گردند جمله کور و کر


وقتی که قضا و قدر الهی در این جهان به ظهور رسد . خِردمندانِ دوراندیش نیز نابینا و ناشنوا می شوند . [ اشاره است به حدیثی که شرح آن در بیت 1194 دفتر اوّل گذشت . ]

ماهیان افتند از دریا بُرون / دام گیرد مرغِ پَرّان را زبون


بر اثر قضا و قدر الهی ، ماهی ها از دریا بیرون می افتند و دام ، پرندۀ در حالِ پرواز را زبونانه گرفتار می کند .

تا پریّ و ، دیو در شیشه شود / بلکه هاروتی به بابِل در رود


حتّی دیو و پری نیز در شیشه زندانی می شوند . بلکه هاروت نیز در چاهِ بابِل محبوس می شود . [ مصراع اوّل ممکن است به مسخّر شدن دیوان و پریان به دستِ سلیمان (ع) اشاره داشته باشد که این مطلب را قرآن کریم در سورۀ ص ، آیه 37 و سورۀ سبا ، آیه 12 ، تصریح کرده است . در پاره ای از افسانه ها نیز آمده است که سلیمان (ع) چند دیو و پری را در شیشه حبس کرده و به قعر دریا افکنده است . ( شرح کبیر انقروی ، جزو اوّل ، دفتر سوم ، ص 197 )  . برخی نیز در توضیح مصراع اوّل به مسئلۀ تسخیر جن و پری اشاره کرده اند که شعبه ای از علومِ غریبه است و جنّ مورد نظر را با اورادی خاص در شیشه ای محبوس می کنند . ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر سوم ، ص 113 ) . مصراع دوم نیز اشاره است به زندانی شدن هاروت و ماروت در چاهی در بابِل . ]

جُز کسی ، کاندر قضای حق گریخت / خونِ او را هیچ تربیعی نریخت


مگر کسی که از قضا و قدر الهی نمی گریزد . پس خونِ چنین کسی را هیچ شومی و نحوستی نخواهد ریخت . [ تَربیع = در لغت به معنی چیزی را چهارسو و یا چهار گوشه کردن است امّا در اصطلاح نجومی به معنی قرار گرفتن ماه در محلّی است که فاصله اش با خورشید ، یک چهارم فلک باشد . ( مفاتیح العلوم ، ص 219 ) آن را حالت نیمه دشمنی نیز گویند ( فرهنگ و اصطلاحاتِ نجومی ، ص 132 ) تربیع در میانِ اهلِ نجوم بر نحسی و شومی دلالت دارد . ]

غیرِ آنکه درگریزی در قضا / هیچ حیله نَدهَدَت از وَی رها


جز آنکه به سوی قضا و قدر الهی بگریزی ، هیچ حیله و تدبیری تو را نجات نخواهد داد .

دکلمه باقی دعوت باز از بطان که از آب به صحرا بیا

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟