قصه اهل ضروان و حسد ایشان بر درویشان

قصه اهل ضروان و حسد ایشان بر درویشان | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

قصه اهل ضروان و حسد ایشان بر درویشان| شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 1473 تا 1536

نام حکایت : حکایت شخصی که دعوی پیغمبری می کرد گفتندش چه خورده ای

بخش : 10 از 11 ( قصه اهل ضروان و حسد ایشان بر درویشان )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت شخصی که دعوی پیغمبری می کرد گفتندش چه خورده ای

شخصی ادّعایِ پیغمبری کرد . او را گرفتند و نزدِ شاه بُردند و از شاه تقاضا کردند که شخصِ مدّعی را مجازات کند تا مایۀ عبرتِ همگان گردد . شاه دید که آن مدّعی ، مردی لاغر و مُردنی است و حتّی طاقتِ یک کشیده هم ندارد . پس با خود گفت که چاره در اینست که با وی به نرمی گفتگو کنم تا رازِ ادّعای او آشکار شود . پس …

متن کامل ” حکایت شخصی که دعوی پیغمبری می کرد گفتندش چه خورده ای را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات قصه اهل ضروان و حسد ایشان بر درویشان

ابیات 1473 الی 1536

1473) بود مردی صالحی ، ربّانی ای / عقلِ کامل داشت و پایان دانی ای

1474) در دِهِ ضَروان به نزدیکِ یَمَن / شُهره اندر صَدقه و خُلقِ حَسَن

1475) کعبۀ درویش بودی کویِ او / آمدندی مستمندان سویِ او

1476) هم ز خوشه ، عُشر دادی بی ریا / هم ز گندم ، چون شدی از کَه جدا

1477) آرد گشتی ، عُشر دادی هم از آن / نان شدی ، عُشرِ دگر دادی زِ نان

1478) عُشرِ هر دخلی فرو نگذاشتی / چار باری دادی ز آنچه کاشتی

1479) پس وصیّت ها بگفتی هر زمان / جمعِ فرزندانِ خود را آن جوان

1480) الله الله قِسمِ مسکین بعدِ من / وا مگیریدش ز حرصِ خویشتن

1481) تا بماند بر شما کِشت و ثِمار / در پناهِ طاعتِ حق پایدار

1482) دخل ها و میوه ها جمله ز غیب / حق فرستاده ست بی تخمین و رَیب

1483) در محلِّ دخل اگر خرجی کنی / درگهِ سودست ، سودی بر زنی

1484) تُرک اغلب خرج را در کِشتزار / باز کارد ، که وی است اصلِ ثِمار

1485) بیشتر کارَد ، خورد ز آن اندکی / که ندارد در بروییدن شکی

1486) ز آن بیفشاند به کِشتن تُرک دست / کآن غله ش هم زآن زمین حاصل شده ست

1487) کفشگر هم آنچه افزاید زِ نان / می خَرَد چَرم و اَدیم سَختیان

1488) که اصولِ دخلم اینها بوده اند / هم از اینها می گشاید رزق بند

1489) دخل از آنجا آمدستش ، لاجَرَم / هم در آنجا می کند داد و کرم

1490) این زمین و سَختیان پرده ست و بس / اصلِ روزی از خدا دان هر نَفَس

1491) چون بکاری ، در زمینِ اصل کار / تا بروید هر یکی را صد هزار

1492) گیرم اکنون تخم را گر کاشتی / در زمینی که سبب پنداشتی

1493) چون دو سه سال آن نروید ، چون کنی ؟ / جز که در لابه و دعا کف در زنی ؟

1494) دست بر سر می زنی پیشِ اِله / دست و سَر بر دادنِ رزقش گواه

1495) تا بدانی اصلِ اصلِ رزق اوست / تا همو را جُوید آنکه رزق جُوست

1496) رزق از وی جُو ، مَجُو از زید و عَمر / مستی از وی جُو ، مَجو از بنگ و خمر

1497) تانگری زو خواه ، نه از گنج و مال / نصرت از وی خواه ، نه از عَمُ و خال

1498) عاقبت زینها بخواهی ماندن / هین که را خواهی در آن دَم خواندن ؟

1499) این دَم او را خوان و ، باقی را بمان / تا تو باشی وارثِ مُلکِ جهان

1500) چون یَفِرُّ المَرءُ آید مِن اَخیه / یَهرَبُ المَلُودُ یَوماََ مِن اَبیه

1501) ز آن شود هر دُوست آن ساعت عَدُو / که بُتِ تو بود و ، از رَه مانع او

1502) روی از نقّاشِ رُومی تافتی / چون ز نقشی اُنسِ دل می یافتی

1503) این دَم ار یارانت با تو ضد شوند / وز تو برگردند و در خصمی روند

1504) هین بگو : نَک روزِ من پیروز شد / آنچه فردا خواست شد ، امروز شد

1505) ضدِّ من گشتند اهلِ این سَرا / تا قیامت عَین شد پیشین مرا

1506) پیش از آنکه روزگارِ خود بَرَم / عُمر با ایشان به پایان آورم

1507) کالۀ معیوب بخریده بُدم / شُکر کز عیبش پَگه واقف شدم

1508) پیش از آن کز دست ، سرمایه شدی / عاقبت معیوب بیرون آمدی

1509) مال رفته ، عُمر رفته ، ای نَسیب / مال و جان داده پیِ کالۀ مَعیب

1510) رخت دادم ، زرِّ قلبی بَستَدَم / شادِ شادان سویِ خانه می شدم

1511) شُکر کین زَر ، قلب پیدا شد کنون / پیش از آنکه عُمر بگذشتی فزون

1512) قلب ماندی تا اَبد در گردنم / حیف بودی عُمر ضایع کردنم

1513) چون پگه تر قلبیِ او رُو نمود / پای خود زو واکشم من زود زود

1514) یارِ تو چون دشمنی پیدا کُند / کرِّ حِقد و رَشکِ او بیرون زند

1515) تو از آن اِعراضِ او افغان مکن / خویشتن را ابله و نادان مکن

1516) بلکه شُکرِ حق کن و نان بخش کُن / که نگشتی در جَوالِ او کهن

1517) از جَوالش زود بیرون آمدی / تا بجُویی یارِ صدقِ سَرمَدی

1518) نازنین یاری که بعد از مرگِ تو / رشتۀ یاریِ او گردد سه تُو

1519) آن مگر سلطان بُوَد ، شاهِ رفیع / یا بُوَد مقبولِ سلطان و شفیع

1520) رَستی از قَلّاب و سالوس و دَغَل / غُرِّ او دیدی عیان پیش از اَجَل

1521) این جفایِ خلق با تو در جهان / گر بدانی ، گنجِ زر آمد نهان

1522) خلق را با تو چنین بَدخُو کنند / تا تو را ناچار رُو آن سو کنند

1523) این یقین دان که در آخِر جمله شان / خصم گردند و عَدُو و سَرکشان

1524) تو بمانی با فغان اندر لَحَد / لاتَذَرنی فَردَ خواهان از اَحَد

1525) ای جفاات بِه ز عهدِ وافیان / هم ز دادِ توست شهدِوافیان

1526) بشنو از عقلِ خود ای انباردار / گندمِ خود را به ازض الله سپار

1527) تا شود ایمن ز دزد و از شُپُش / دیو را با دیوچه زوتر بکُش

1528) کو همی تَرسانَدَت هر دَم ز فقر / همچو کبکش صید کُن ای نَرّه صَقر

1529) بازِ سلطانِ عزیزِ کامیار / ننگ باشد که کُند کبکش شکار

1530) پس وصیّت کرد و تُخمِ وَعظ کاشت / چون زمین شان شُوره بُد ، سودی نداشت

1531) گر چه ناصح را بُوَد صد داعیّه / بند را اُذنی بباید واعیّه

1532) تو به صد تلطیف پندش می دهی / او ز پندت می کند پهلو تهی

1533) یک کسِ نامستمع ز استیز و رَد / صد کسِ گوینده را عاجز کند

1534) ز انبیا ناصح تر و خوش لهجه تر / کی بُوَد ؟ که گرِفت دَمشان در حَجَر

1535) ز آنچه کوه و سنگ در کار آمدند / می نشد بدبخت را بگشاده بند

1536) آنچنان دلها که بُدشان ما و من / نعتشان شد : بَل اَشَدُّ قَسوَةََ

شرح و تفسیر قصه اهل ضروان و حسد ایشان بر درویشان

بود مردی صالحی ، ربّانی ای / عقلِ کامل داشت و پایان دانی ای


مردی صالح و الهی بود که عقلی کامل داشت و فرجام بین بود . [ مولانا در این بخش حکایت اهلِ ضَروان را می آورد تا موضوع ابیات پیشین را تبیین کند . در آن ابیات گفته شد که حرص و آز آدمی را از سعادت حقیقی محروم می کند و تا اَبَد در آتشِ آه و حسرت می افکند . توضیح حکایت اهلِ ضَروان در شرح بیت 474 دفتر سوم آمده است . ]

در دِهِ ضَروان به نزدیکِ یَمَن / شُهره اندر صَدقه و خُلقِ حَسَن


آن مرد در نزدیکی یَمَن در روستای ضَروان اقامت داشت و به احسان و نیک خُلقی معروف شده بود .

کعبۀ درویش بودی کویِ او / آمدندی مستمندان سویِ او


خانه و محلۀ آن مرد کعبۀ آمالِ فقیران بود و تهیدستان به سوی او می آمدند .

هم ز خوشه ، عُشر دادی بی ریا / هم ز گندم ، چون شدی از کَه جدا


او بی هیچ ریا و خودنمایی هم از خوشۀ گندم یک دهم به نیازمندان می داد و هم از گندم وقتی که از کاه جدا می شد . [ کَه = مخففِ کاه ]

آرد گشتی ، عُشر دادی هم از آن / نان شدی ، عُشرِ دگر دادی زِ نان


هم وقتی که گندم آرد می شد . از آن یک دهم انفاق می کرد و هم وقتی که آرد به نان تبدیل می شد ، یک دهم دیگر از نان به فقیران می داد .

عُشرِ هر دخلی فرو نگذاشتی / چار باری دادی ز آنچه کاشتی


هر درآمدی که حاصل می کرد یک دهم آن را می داد و در این باره اهمال نمی کرد . خلاصه از هر چیزی که می کاشت چهار دفعه عشر آن را انفاق می کرد . [ دَخل = درآمد ، نتیجه ، عایدی ]

پس وصیّت ها بگفتی هر زمان / جمعِ فرزندانِ خود را آن جوان


آن جوانمرد همواره به تمامِ فرزندانِ خود سفارش های بسیاری می کرد . [ مثلاََ می گفت : ]

الله الله قِسمِ مسکین بعدِ من / وا مگیریدش ز حرصِ خویشتن


شما را به خدا قسم می دهم که مبادا بعد از من از شدّتِ حرص و آز از پرداخت سهمِ فقیران دریغ ورزید .

تا بماند بر شما کِشت و ثِمار / در پناهِ طاعتِ حق پایدار


انفاق کنید تا محصولات و میوهایتان در سایۀ اطاعت از امرِ حضرت حق پایدار بماند .

دخل ها و میوه ها جمله ز غیب / حق فرستاده ست بی تخمین و رَیب


زیرا بی هیچ شک و تردیدی همۀ درآمدها و میوه ها را حضرت حق از جهانِ غیب به سوی ما فرستاده است . [ تخمین = برآورد کردن ، وزن و یا بهای چیزی را از روی حدس و گُمان معیّن کردن / رَیب = شک ، تردید ، شبهه ]

در محلِّ دخل اگر خرجی کنی / درگهِ سودست ، سودی بر زنی


اگر درآمد را در جای مناسب صرف کنی . این کار درگاهِ سود دهنده ای است و تو به سود خواهی رسید . [ انفاق باید در محلِّ مناسبش صورت گیرد . در صورتیکه انفاقِ مال در جای مناسب صورت گیرد سودهای دنیوی و اُخروی به ارمغان خواهد آورد . حضرت علی (ع) می فرماید « بدانید که بخشیدن مال به ناحق ، اسراف و تبذیر است » ( نهج البلاغه فیض الاسلام ، خطبۀ 126 ، فقرۀ 3 ) . مصراع اوّل را بدین صورت نیز می توان معنی کرد : « اگر به تناسبِ درآمدی که حاصل می کنی در راهِ فقیران انفاق کنی … »

تُرک اغلب خرج را در کِشتزار / باز کارد ، که وی است اصلِ ثِمار


برای مثال ، قومِ ترک ، قسمتِ بیشتری از محصولاتِ خود را دوباره در همان مزرعه می کارد . زیرا اصل و منشأ محصولات ، کاشتن است . [ از اینجا به بعد ، مولانا با زبان تمثیل می گوید که انفاق در جای مناسبِ خود نه تنها از اصلِ سرمایه نمی کاهد بلکه موجبِ رشد و باروری آن نیز می گردد . در آیه 261 سورۀ بقره آمده است « مَثَلِ کسانی که اموالِ خود را در راهِ خدا انفاق کنند ، مَثَلِ دانه ای است که هفت خوشه برویاند . در هر خوشه صد دانه باشد و خداوند پاداشِ هر که را خواهد چند برابر دهد و خداوند ، وسعت بخشِ داناست » منظور از «تُرک» در اینجا کشاورز است . ]

بیشتر کارَد ، خورد ز آن اندکی / که ندارد در بروییدن شکی


کشاورز بیشترِ محصولات خود را مجدداََ می کارد و اندکی از آن را می خورد . زیرا در روییدن آن هیچ شکّ و تردیدی ندارد .

ز آن بیفشاند به کِشتن تُرک دست / کآن غله ش هم زآن زمین حاصل شده ست


کشاورز تُرک از آنرو به کاشتن محصولات خود می پردازد که غلّاتِ خود را تماماََ از زمین به دست آورده است . [ مالی که آدمی به دست آورده از خداست و باید در راهِ او صرف کند تا برکت یابد . ]

کفشگر هم آنچه افزاید زِ نان / می خَرَد چَرم و اَدیم سَختیان


مثال دیگر ، کفّاش نیز مازاد بر هزینۀ ضروریِ خود را چرم و پوستِ دباغی شده و پوستِ بُز می خَرَد . ( آنچه افزاید ز نان = آنچه از هزینه های زندگی روزمرّه که اضافه می آید ، درآمدِ مازاد بر نیاز / اَدیم = پوست دباغی شده / سختیان = پوست بُزِ دباغی شده ) [ هر چه کفّاش ابزار و ادوات و مواد اوّلیه کفش را بیشتر در اختیار داشته باشد . تولیدش نیز بیشتر می شود و از این طریق سودِ بیشتری نصیبِ او گردد . این مثال در تبیین اهمیت انفاق آمده است . ]

که اصولِ دخلم اینها بوده اند / هم از اینها می گشاید رزق بند


منطقِ آن کفّاش اینست که منشأ درآمدِ من همین ها هستند یعنی باید درآمدِ مازاد بر نیاز خود را صرف خرید مواد لازم کفش کنم تا تولیداتم افزون شود و درآمدم نیز بیشتر گردد و بدین ترتیب رزقِ من گشایش گردد . [ رزق بند می گشاید = روزی حاصل می شود و مانعِ آن بر طرف می گردد . ]

دخل از آنجا آمدستش ، لاجَرَم / هم در آنجا می کند داد و کرم


چون درآمدش از آن طریق به دست آمده ناگزیر در همان راه بذل و بخشش می کند . [ مولانا پس از این دو مَثَل به استنتاج می پردازد و می گوید : ]

این زمین و سَختیان پرده ست و بس / اصلِ روزی از خدا دان هر نَفَس


این زمین و پوستِ بُز حجاب است و لاغیر . و باید در لحظه منشأ روزی را خدا بدانی . [ جمیعِ علل و اسباب رزق به منزلۀ حجابی است که عقلِ ظاهربینان را می پوشاند و دیدن حقیقت دور می کند . مولانا می فرماید « این سبب ها بر نظرها پرده هاست » ]

چون بکاری ، در زمینِ اصل کار / تا بروید هر یکی را صد هزار


اگر می خواهی بکاری ، در زمینِ اصلی بکار تا از هر دانه صد هزار دانه بروید . [ حال که قرار است هستیِ تو به پای مطلوب و مرادت نثار شود . همّت کن که امری والا را مطلوب خود سازی . پس اگر در راهِ حقیقت بذلِ وجود کنی . وجودت تباه و بی حاصل نخواهد شد بلکه کمال و اشتداد می یابد . یعنی وجودت بالنده و شکوفا می گردد . ]

گیرم اکنون تخم را گر کاشتی / در زمینی که سبب پنداشتی


فرض کنیم که تو الآن آمدی و بذر را در زمینی کاشتی که خیال می کردی سببِ اصلیِ رزق تو آن زمین است .

چون دو سه سال آن نروید ، چون کنی ؟ / جز که در لابه و دعا کف در زنی ؟


اگر آن بذرها در طولِ دو سه سال نروید چه کار می کنی ؟ آیا جز اینست که به تضرّع و نیایش متوسل می شوی ؟

دست بر سر می زنی پیشِ اِله / دست و سَر بر دادنِ رزقش گواه


در درگاهِ الهی بر سرِ خود دست می کوبی . این دست و سرِ تو گواهی می دهد ( نه زمین و کار تو ]

تا بدانی اصلِ اصلِ رزق اوست / تا همو را جُوید آنکه رزق جُوست


این بدان جهت است که تو این نکته را دریابی که منشأ اصلی عطایِ رزق ، حضرت حق است و آن کسی که در طلب رزق است باید او را طلب کند .

رزق از وی جُو ، مَجُو از زید و عَمر / مستی از وی جُو ، مَجو از بنگ و خمر


رزق را از حضرت حق طلب کن نه از فلان و بهمان . مستی را نیز از او طلب کن نه از بنگ و شراب . [ زید و عَمر = معادل فلان و بهمان ]

تانگری زو خواه ، نه از گنج و مال / نصرت از وی خواه ، نه از عَمُ و خال


توانگر را از حضرت حق طلب کن نه از گنج و ثروت . از او یاری طلب کن نه از عمو و دایی . ( تانگری = مخففِ توانگری ) [ هر کس چشمِ امید به دست خویشان و اقربا بدوزد خوار و سُغبۀ آنان شود تا چه رسد به بیگانگان . پس بر خدای خود توکل کن یعنی از اسباب به سویِ مسبّب الاسباب برو . ]

عاقبت زینها بخواهی ماندن / هین که را خواهی در آن دَم خواندن ؟


زیرا سرانجام از همۀ آنان جدا خواهی شد . به خود آی ، در آن لحظه چه کسی را به یاری خواهی خواند ؟

این دَم او را خوان و ، باقی را بمان / تا تو باشی وارثِ مُلکِ جهان


حال که چنین است . در این لحظه فقط حضرت حق را بخوان و بقیّه را فرو نِه تا وارثِ حکومت جهان شوی . [ در آیه 105 سورۀ انبیاء آمده است « و براستی که پس از تورات در زبور بنوشتیم که زمین را بندگانِ صالح به میراث برند » . ]

چون یَفِرُّ المَرءُ آید مِن اَخیه / یَهرَبُ المَلُودُ یَوماََ مِن اَبیه


هر گاه آن روز فرا رسد که آدمی از برادرش بگریزد و فرزند در آن روز از پدرش فرار کند . [ ادامه معنا در بیت بعد . این بیت مقتبس از آیه 34 و 35 سورۀ عبس است « روزی که آدمی از برادر و مادر و پدرش بگریزد » این دو آیه بیان حالت هول انگیز قیامت است . امّا مولانا منظورش مرگ در دنیاست که در لسان عرفا به قیامت صغری ( = شرح بیت 1481 دفتر چهارم ) تعبیر شده است .

ز آن شود هر دُوست آن ساعت عَدُو / که بُتِ تو بود و ، از رَه مانع او


در « وقت هر دوست به دشمن مبدّل شود زیرا کسی را که (در دنیا) دوست می داشتی . بُتِ تو بود و تو را از راهِ حق بازمی داشت . [ در آیه 67 سورۀ زخرف آمده است « دوستان در آن روز دشمنِ یکدیگر شوند بجز پرهیزگاران » ]

روی از نقّاشِ رُومی تافتی / چون ز نقشی اُنسِ دل می یافتی


تو از آن رُو از نقّاشِ رومی رُخ برتافتی که دلت با نقشی اُنس گرفته بود . [ نقّاش رومی = مراد حضرت حق است که نقّاشِ حقیقی عالَم است . اوست که نقوشِ موجودات را با قلمِ قدرت و حکمت نقش زده است . از اینروست که یکی از اسماء حُسنای الهی «مُصَوّر» است . ]

این دَم ار یارانت با تو ضد شوند / وز تو برگردند و در خصمی روند


اگر در این لحظه یارانِ تو با تو مخالفت کنند و از تو رُخ برتابند و دشمنی بورزند . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

هین بگو : نَک روزِ من پیروز شد / آنچه فردا خواست شد ، امروز شد


بهوش باش و بگو : اینک روزِ من پیروز شد و آنچه که باید فردا اتّفاق می افتاد امروز رخ داد .

منظور دو بیت فوق : هر گاه دوستانِ نااهل و حق ستیزت با تو به دشمنی برخاستند از این موضوع نه تنها نباید ناراحت شوی بلکه باید بسیار شادمان هم بشوی زیرا دشمنی آنان با تو در این دنیا بهتر است از دشمنی آنان در روزِ رستاخیز . اِعراض دوستان ناصالح برای تو عین سعادت و سربلندی است . [ در آیه 67 سورۀ زخرف آمده است « دوستان در آن روز دشمنِ یکدیگر شوند بجز پرهیزگاران » ]

ضدِّ من گشتند اهلِ این سَرا / تا قیامت عَین شد پیشین مرا


دنیا طلبان مخالفِ من شدند تا قیامت پیش از وقوعش برایم آشکار شود . [ عَین شد = آشکار شد ]

پیش از آنکه روزگارِ خود بَرَم / عُمر با ایشان به پایان آورم


پیش از آنکه روزگارم را سپری کنم و عُمرم را با ایشان به پایان برسانم . [ پیش از آنکه عمرم را با افراد ناصالح ضایع کنم در همین دنیا به بی وفایی آنان پی بردم و از اینکه این کار به آخرت نکشید بسیار شادمانم . ]

کالۀ معیوب بخریده بُدم / شُکر کز عیبش پَگه واقف شدم


من کالای عیب داری را خریده بودم که شکرِ خدا هر چه زودتر از عیب آن آگاه و باخبر شدم . [ کاله = کالا / پَگه = مخفف پگاه به معنی صبح زود ، بهنگام ، زود ]

پیش از آن کز دست ، سرمایه شدی / عاقبت معیوب بیرون آمدی


پیش از آنکه سرمایه از دستم برود و عیب آن در پایان کار معلوم شود . عیب آن کالا را متوجه شدم .

مال رفته ، عُمر رفته ، ای نَسیب / مال و جان داده پیِ کالۀ مَعیب


ای نژاده ، چیزی نمانده بود که در راهِ آن یارانِ بی وفا سرمایه ام تلف شود و عمرم سپری گردد . خلاصه نزدیک بود که مال و جانم را برای آن کالای عیب دار از دست بدهم . ( نَسیب = عالی نَسب ، نژاده ، اصیل / مَعیب = عیب دار ) [ چون شرح تحت اللفظی این بیت گنگ و مبهم می شود لذا با توجه به ابیات پیشین بدین صورت شرح دادیم . ]

رخت دادم ، زرِّ قلبی بَستَدَم / شادِ شادان سویِ خانه می شدم


در آن صورت ، مال و متاع خویش را می دادم و طلای تقلبی را می گرفتم و شاد و شادمان به سوی خانۀ خود می رفتم . [ رخت = مراد جمیع دارایی های آدمی از قبیل عمر ، مال ، قدرت جسمی و فکری / زر قلب = طلای تقلبی ، مراد در اینجا دوستانِ ناصالحِ دنیا طلب است . ]

شُکر کین زَر ، قلب پیدا شد کنون / پیش از آنکه عُمر بگذشتی فزون


خدا را سپاس می گویم که تقلبی بودن این طلا بر من معلوم شد پیش از آنکه عمرم بیشتر سپری شود .

قلب ماندی تا اَبد در گردنم / حیف بودی عُمر ضایع کردنم


واِلّا این طلای تقلبی تا اَبد بیخِ ریشم می ماند . حیف بود اگر عمرم را در راهِ این دوستانِ بی وفا تلف کنم .

چون پگه تر قلبیِ او رُو نمود / پای خود زو واکشم من زود زود


چون تقلبی بودن آن طلا زودتر معلوم شد . من نیز هر چه زودتر از آن منصرف شدم .

یارِ تو چون دشمنی پیدا کُند / گرِّ حِقد و رَشکِ او بیرون زند


هر گاه دوستِ تو با تو دشمنی ورزد . بیماری کینه توزی و حسادتِ او آشکار گردد . ( گر = کچلی ، در اینجا به معنی بیماری آمده است ) [ در دشمنی ها و برخوردهاست که انسان ها روحیّاتِ خود را به معرض نمایش می گذارند . ]

تو از آن اِعراضِ او افغان مکن / خویشتن را ابله و نادان مکن


مبادا از قطعِ رابطۀ او غمگین و نالان شوی و خود را احمق و نادان سازی . [ زیرا این گُسستنِ پیوند به نفعِ توست نه به زیان تو . ولی اگر احمق باشی از این گُسستِ پیوند غمگین و افسرده می شوی . ]

بلکه شُکرِ حق کن و نان بخش کُن / که نگشتی در جَوالِ او کهن


بلکه باید به خاطرِ اینکه در کیسۀ دوستیِ او نپوسیدی شُکرگُزارِ حضرت حق باشی و نان صدقه دهی . [ جَوال = کیسۀ بزرگ / جوالِ او = مراد کیسۀ مصاحبت و همنشینی اوست ]

از جَوالش زود بیرون آمدی / تا بجُویی یارِ صدقِ سَرمَدی


تو از کیسۀ دوستی و مصاحبت آن یارِ ناصالح بیرون آمدی تا یارِ صادقِ جاودانه طلب کنی . [ سَرمَدی = همیشگی ، ابدی ، جاودانه ، سَرمَد از اسماء الله است ]

نازنین یاری که بعد از مرگِ تو / رشتۀ یاریِ او گردد سه تُو


همان یارِ عزیزی که پس از مرگِ تو ، رشتۀ دوستی اش سه لا می گردد یعنی محکم تر می شود .

آن مگر سلطان بُوَد ، شاهِ رفیع / یا بُوَد مقبولِ سلطان و شفیع


آن یارِ عزیز یا سلطان و شاهی عالیقدر است و یا مقبولِ شاه و شفاعت کننده است . [ مراد از « سلطان و شاه رفیع » حضرت حق است و مراد از « مقبول سلطان و شفیع » انبیاء و اولیاء و عارفان راستین است . ]

رَستی از قَلّاب و سالوس و دَغَل / غُرِّ او دیدی عیان پیش از اَجَل


هر گاه دوستان ناپسند با تو قطع رابطه کنند در این صورت تو از نیرنگبازان و سالوس گران نجان پیدا خواهی کرد و عیب آنان را پیش از فرا رسیدنِ مرگ آشکار خواهی دید . [ قَلّاب = نیرنگباز ، در اصل کسی که سکۀ تقلبی ضرب کند / سالوس = حیله گر ، فریب دهنده / دَغَل = حیله گر / غُر = بیماری فتق ، در اینجا مجازاََ به معنی عیب آمده است ]

این جفایِ خلق با تو در جهان / گر بدانی ، گنجِ زر آمد نهان


اگر بدانی بی وفایی دنیاطلبان با تو در این جهان به منزلۀ گنجینۀ پنهانی طلاست . [ اگر دنیا طلبان با تو دوستی و مصاحبت کنند تو را به بیراهه می کشند . پس گُسستِ پیوندِ دوستی آنان با تو دفینه ای گرانبهاست . ]

خلق را با تو چنین بَدخُو کنند / تا تو را ناچار رُو آن سو کنند


مردم دنیا طلب آنقدر با تو بَد اخلاقی می کنند تا ناگزیر با این بَد اخلاقی ، روی تو را به طرف حق بگردانند .

این یقین دان که در آخِر جمله شان / خصم گردند و عَدُو و سَرکشان


این را یقین بدان که سرانجام همۀ آنان دشمن و بَدخواهِ تو شوند و بر ضدِ تو طغیان کنند .

تو بمانی با فغان اندر لَحَد / لاتَذَرنی فَردَ خواهان از اَحَد


تو شیوه کنان در گور تنها خواهی ماند و از حضرتِ احدیّت می خواهی که تو را تنها نگذارد . [ لاتَذَرنی = مرا فرو مگذار ، مرا ترک مکن ، مقتبس از آیه 89 سورۀ انبیاء « و یاد آر زمانی را که زکریا ، پروردگارش را چنین ندا کرد : مرا تنها مگذار و تویی بهترین وارثان » ]

ای جفاات بِه ز عهدِ وافیان / هم ز دادِ توست شهدِ وافیان


و در گور خواهی گفت : ای خدایی که جفایِ تو از وفای وفا کنندگان به عهد بهتر است . شیرینی وفا کنندگان نیز از برکتِ عطایای توست . [ نسبت دادن «جفا» به خداوند از باب مشاکله ( = شرح بیت 448 دفتر پنجم ) است . ]

منظور بیت : قهر الهی نسبت به بنده از روی حکمت و مصلحت است نه انفعالات درونی ، زیرا حضرت حق از جمیعِ اوصافِ خلق مُنزّه است . پس قهر و کیفرِ الهی برای تأدیب و تکمیلِ نَفسِ بنده است از اینرو جفای خدا از وفای دنیا طلبان بهتر و بالاتر است . ]

بشنو از عقلِ خود ای انباردار / گندمِ خود را به ازض الله سپار


ای دارندۀ انبار ، یعنی ای کسی که گندم ذخیره می کنی . گندمِ خود را به زمینِ خدا بسپار . [ منظور بیت : همۀ دارایی های خود را در طریقِ حضرت حق بکار بند . ]

تا شود ایمن ز دزد و از شُپُش / دیو را با دیوچه زوتر بکُش


تا از دزد و شپش در امان بماند . هر چه سریعتر شیطان و شیطانک را بکُش . [ دیوچه = کِرمَکی است که به جامه و لباس افتد و آن را تباه کند . بدان «بید» و «دیوک» هم گویند ، مراد از «دیو» شیطان است و «دیوچِه» یعنی شیطان کوچک و شیطانک ]

دو بیت اخیر تداعی می کند این سخنان حضرت مسیح (ع) را که می فرماید : « گنج ها برای خود در زمین نیندوزید . جایی که بید و زنگ زیان می رساند و جایی که دزدان نَقَب می زنند و دزدی می نمایند . بلکه گنج ها به جهت خود در آسمان بیندوزید . جایی که بید و زنگ زیان نمی رساند و جایی که دزدان نقب نمی زنند و دزدی نمی کنند » ( انجیل متی ، باب ششم ، آیه 19 و 20 ) . مولانا در دو بیت اخیر می فرماید : اگر همۀ داشته های خود را در راهِ حقیقت بکار گیری هیچ آفتی آن را تهدید نمی کند .

کو همی تَرسانَدَت هر دَم ز فقر / همچو کبکش صید کُن ای نَرّه صَقر


ای نرینه باز ، شیطان را که هر لحظه تو را از فقر می ترساند . مانندِ کبک شکار کُن . ( صَقر = باز ، شاهین و هر پرنده غیر از عقاب و کرکس ) [ ضمیر «ش» در «کبکش» برمی گردد به «دیو» در بیت قبل . مصراع اوّل اشاره است به مضمون آیه 268 سورۀ بقره « شیطان شما را وعده تنگدستی دهد و به تباهکاری فرمانتان رانَد . در حالی که خداوند به آمرزش و بخشایش خود ، شما را وعده دهد . و خداوند وسعت بخشِ داناست . ]

بازِ سلطانِ عزیزِ کامیار / ننگ باشد که کُند کبکش شکار


ننگ است که کبک ، بازِ سلطانِ گرانپایه و کامروا را صید کند . [ منظور از «باز» عارفانِ بِالله است که بازانِ بلند پرواز آسمان حقیقت اند . ]

منظور بیت : روا نیست که عارفانِ بِالله مقهور شیطان شوند .

پس وصیّت کرد و تُخمِ وَعظ کاشت / چون زمین شان شُوره بُد ، سودی نداشت


مولانا پس از ایرادِ نکاتی از زبان آن مرد سخاوتمند ضَروانی باز می گردد به دنبالۀ حکایت و می گوید : آن مرد سفارش های بسیاری به فرزندانش کرد و بذرِ نصیحت را در دلشان کاشت امّا چون زمینِ دلشان شوره زار بود فایده ای نکرد .

گر چه ناصح را بُوَد صد داعیّه / بند را اُذنی بباید واعیّه


اگر چه نصیحت کننده در اندرزهایی که می دهد . خواسته ها و آرزوهای بسیاری را دنبال می کند . امّا برای پذیرشِ پند ، گوشی شنوا لازم است . [ داعیَه = خواسته ، آرزو / واعیَه = شنوا / اُذنی واعیه = گوشی شنوا ، متّخذ از آیه 12 سورۀ حاقّه « تا آن را مایه یادآوری شما قرار دهیم و بدان گوش دارند ، گوش های شنوا » ]

 

 

 

 

 

 

 

 

تو به صد تلطیف پندش می دهی / او ز پندت می کند پهلو تهی


تو با صد نوع ملاطفت او را نصیحت می کنی امّا او از نصیحتِ تو شانه خالی می کند . [ پهلو تهی کردن = شانه خالی کردن و امتناع نمودن ، این تعبیر در عربی هم نیز استعمال دار د . ]

یک کسِ نامستمع ز استیز و رَد / صد کسِ گوینده را عاجز کند


یک نفر که از روی عناد و امتناع به حرف گوش ندهد صد نفر گوینده را خسته و درمانده می کند .

ز انبیا ناصح تر و خوش لهجه تر / کی بُوَد ؟ که گرِفت دَمشان در حَجَر


از پیامبران چه کسی پندآموزتر و خوش بیان تر است ؟ هیچکس ، زیرا نَفَسِ گرمِ ایشان در سنگ هم اثر می گذاشت .

ز آنچه کوه و سنگ در کار آمدند / می نشد بدبخت را بگشاده بند


از نصیحت های پیامبرا حتی کوهها و سنگ ها نیز به رفتار آمدند . امّا بندِ غفلت و جهالت آدمیانِ نگون بخت از آن نصایح باز نشد .

آنچنان دلها که بُدشان ما و من / نعتشان شد : بَل اَشَدُّ قَسوَةََ


قلب هایی که گرفتارِ خودبینی هستند در قرآن کریم اینگونه توصیف شده اند « حتّی از سنگ نیز سخت ترند » . [ در آیه 74 سورۀ بقره آمده است « سپس دلهای شما ( بنی اسرائیل ) بعد از آن واقعه ( ماجرای کشتن گاو و پیدا شدن قاتل ) سخت شد همچون سنگ و یا سخت تر از آن . زیرا برخی سنگ ها بر خود می شکافد و از آن جویباران روان می گردد و پاره ای از سنگ ها تَرَک برمی دارد و آب از آن می زهد و پاره ای از آنها نیز از بیمِ خدا به نشیب فرو می غلتند و خداوند از آنچه کنید ناآگاه نیست » . مولانا می گوید چنین دل سخت و پُر قساوتی را با عواملِ معهود و اسبابِ معروف نمی شود درمان کرد . بلکه تنها چاره اش فیض و عطای ربّانی است . بخش بعد در بیان همین مطلب است . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه قصه اهل ضروان و حسد ایشان بر درویشان

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟