تمثیل گریختن مومن و بی صبری او در بلا | شرح و تفسیر

تمثیل گریختن مومن و بی صبری او در بلا | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

تمثیل گریختن مومن و بی صبری او در بلا | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 4159 تا 4202

نام حکایت : صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی

بخش : 8 از 18 ( تمثیل گریختن مومن و بی صبری او در بلا )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی

در اطرافِ شهر ری مسجدی بود که ساکنان خود را می کشت . هر کس شب بدان مسجد درمی آمد همان شب از ترس در جا می مُرد و نقش بر زمین می شد . هیچکس از اهالی آن شهر جرأت نداشت مخصوصاََ در شب قدم بدان مسجدِ اسرارآمیز بگذارد . اندک اندک این مسجد آوازه ای در شهرهای مجاور به هم رسانید و مردم حومه و اطراف نیز از این مسجد بیمناک شده بودند . تا اینکه شبی از شب ها غریبی از راه می رسد و یکسر سراغِ آن مسجد را می گیرد . مردم از این کارِ عجیبِ او حیرت می کنند و …

متن کامل « حکایت صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار تمثیل گریختن مومن و بی صبری او در بلا

ابیات 4159 الی 4202

4159) بنگر اندر نَخّودی در دیگ چون / می جهد بالا ؟ چو شد آتش زبون

4160) هر زمان نَخّود برآید وقتِ جوش / بر سرِ دیگ و ، برآرد صد خروش

4161) که چرا آتش به من در می زنی ؟ / چون خریدی ، چون نگونم می کنی ؟

4162) می زند کفلیز کدبانو که : نی / خوش بجوش و ، بر مجه ز آتش کُنی

4163) ز آن نجوشانم که مکروهِ منی / بلکه تا گیری تو ذوق و چاشنی

4164) تا غذا گردی ، بیامیزی به جان / بهرِ خواری نیستت این امتحان

4165) آب می خوردی به بُستان ، سبز و تر / بهرِ این آتش بُده ست آن آب خَور

4166) رحمتش سابق بُده ست از قهر ، ز آن / تا ز رحمت گردد اهلِ امتحان

4167) رحمتش بر قهر از آن سابق شده ست / تا که سرمایه وجود آید به دست

4168) ز آنکه بی لذّت ، نرویَد لَحم و پوست / چون نرویَد ، چه گدازد عشقِ دوست

4169) ز آن تقاضا ، گر بیاید قهرها / تا کُنی ایثار آن سرمایه را

4170) باز لطف آید برای عُذر او / که بکردی غسل و ، بَر جَستی ز جُو

4171) گوید : ای نَخّود چریدی در بهار / رنج ، مهمانِ تو شد ، نیکوش دار

4172) تا که مهمان باز گردد شُکر ساز / پیشِ شه گوید ز ایثارِ تو باز

4173) تا به جای نعمتت ، مُنعِم رسد / جمله نعمت ها بَرَد بر تو حسد

4174) من خلیلم ، تو پسر پیشِ بِچُک / سر بِنِه اِنّی اَرانی اَذبَحُک

4175) سر به پیشِ قهر نِه ، دل برقرار / تا بِبُرّم حلقت اسماعیل وار

4176) سر بِبُرّم ، لیک این سر ، آن سری ست / کز بُریده گشتن و مُردن بَری ست

4177) لیک مقصودِ ازل ، تسلیمِ توست / ای مسلمان بایدت تسلیم جُست

4178) ای نَخود می جوش اندر ابتلا / تا نه هستیّ و ، نه خود مانَد تو را

4179) اندر آن بُستان اگر خندیده یی / تو گُلِ بُستانِ جان و دیده یی

4180) گر جدا از باغ و آب و گِل شدی / لقمه گشتی ، اندر اَحیا آمدی

4181) شو غذا و قوّت و اندیشه ها / شیر بودی ، شیر شو در بیشه ها

4182) از صفاتش رُسته یی وَالله نخست / در صفاتش باز رَو چالاک و چُست

4183) ز ابر و خورشید و ز گردون آمدی / پس شدی اوصاف و ، گردون بَر شدی

4184) آمدی در صورتِ باران و تاب / می روی اندر صفاتِ مُستطاب

4185) جزوِ شید و ابر و انجم ها بُدی / نفس و فعل و قول و فکرت ها شدی

4186) هستیِ حیوان شد از مرگِ نبات / راست آمد اُقتُلُونی یا ثِقات

4187) چون چنین بردی ست ما را بَعدِ مات / راست آمد اِنَ فی قَتلی حَیات

4188) فعل و قول و صدق شد قُوتِ مَلک / تا بدین مِعراج شد سویِ فَلَک

4189) آن چنان کآن طعمه شد قُوتِ بشر / از جَمادی بَر شُد و شد جانور

4190) این سخن را ترجمۀ پهناوری / گفته آید در مقامِ دیگری

4191) کاروان ، دایم ز گردون می رسد / تا تجارت می کند ، وا می رود

4192) پس برو شیرین و خوش با اختیار / نه به تلخیّ و ، کراهت دُزدوار

4193) ز آن حدیثِ تلخ می گویم تو را / تا ز تلخی ها فرو شُویَم تو را

4194) ز آبِ سرد ، انگورِ افسرده رَهَد / سردی و افسردگی ، بیرون نهد

4195) تو ز تلخی چونکه دل پُر خون شوی / پس ز تلخی ها همه بیرون روی

4196) سگ شکاری نیست ، او را طوق نیست / خام و ناجوشیده ، جز بی ذوق نیست

4197) گفت نَخّود : چون چنین است ای ستی / خوش بجوشم ، یاریم دِه راستی

4198) تو درین جوشش ، چو معمارِ منی / کفچلیزم زن ، که بس خوش می زنی

4199) همچو پیلم ، بر سرم زن زخم و داغ / تا نبینم خوابِ هندُستان و باغ

4200) تا که خود را در دَهَم در جوش ، من / تا رهی یابم در آن آغوش ، من

4201) ز آنکه انسان در غِنا ، طاغی شود / همچو پیلِ خواب بین ، یاغی شود

4202) پیل چون در خواب بیند هند را / پیلبان را نشنود ، آرد دَغا

شرح و تفسیر تمثیل گریختن مومن و بی صبری او در بلا

این بخش لطیف در بیان احوال طالبان و سالکان خام و مبتدی است که هنوز به آتش ریاضت و طاعت پخته نشده اند و همینکه با آن آتش روبرو می شوند ، صبر نمی آرند و خواهند که از آن بگریزند . امّا هادی لایق و راهنمای صادقِ ، آنان را به ادامۀ سلوک و تحمّلِ ریاضات ترغیب می کند تا به درجۀ کمالِ پختگی و نضجِ روحی واصل شوند .

تمثیل : کدبانویی داخلِ دیگِ پُر جوش ، مقداری نخود ریخته بود تا غذایی لذیذ طبخ کند . نخودها با زبان حال از آتش و آب جوش می نالیدند ، امّا آن بانو به ایشان دلداری می دادکه اگر این حرارت را تحمّل کنید وجودِ خامتان پخته می شود و آنگاه بر سرِ خوانِ انسان ها نهاده می شوید و پس از خورده شدن به مرتبۀ جانِ انسان تعالی می یابید . حکایت کبودی زدن مرد قزوینی که در دفتر آمده قریب به همین مضمون است .

بنگر اندر نَخّودی در دیگ چون / می جهد بالا ؟ چو شد آتش زبون


ای کسی که در بلا و سختی صبر نداری ، نگاه کن به نخودی که در دیگِ جوشان بر اثر حرارتِ بسیار ، عاجزانه به روی سطح آب می آید .

هر زمان نَخّود برآید وقتِ جوش / بر سرِ دیگ و ، برآرد صد خروش


هر گاه که آبِ دیگ به جوش آید ، نخود دم به دم بالای دیگ می آید و با زبان حال چنین می خروشد .

که چرا آتش به من در می زنی ؟ / چون خریدی ، چون نگونم می کنی ؟


چرا به من آتش می زنی ؟ حالا که مرا خریده ای چرا مرا دچار سختی و بلا می کنی .

می زند کفلیز کدبانو که : نی / خوش بجوش و ، بر مجه ز آتش کُنی


کدبانو به محتویات دیگ کفگیر می زند و می گوید : این طور نیست که خیال می کنی . خوب بجوش و پخته شو و از آتشی که تو را می پزد فرار مکن . [ کفلیز = کفگیر / آتش کنی = داغ شدن و داغ کردن ]

ز آن نجوشانم که مکروهِ منی / بلکه تا گیری تو ذوق و چاشنی


من تو را به این خاطر نمی جوشانم که موردِ نفرتِ منی . بلکه من تو را می جوشانم تا طعم خوش و دلچسب پیدا کنی . [ چنانکه انبیاء و اولیاء نیز مردم را به ترک هوای نفس و اشتغال به عبادت و ریاضت دعوت می کنند تا به مرحلۀ ذوقِ معنوی و کمالِ روحی برسند . ]

تا غذا گردی ، بیامیزی به جان / بهرِ خواری نیستت این امتحان


تا در اثر پخته شدن و قوام آمدن به غذایی گوارا و جانبخش مبدّل شوی . این سختی و ابتلا برای خوار کردن تو نیست بلکه نوعی امتحان است . [ حق تعالی انبیاء و اولیاء را پیوسته به ابتلا دچار می کند تا نقدِ وجودشان را به کمال خلوص برساند چنانکه در آیات قرآنی بدین امر تصریح شده است ( آیه 124 سورۀ بقره ، آیه 186 سورۀ آلِ عمران ، آیه 17 سورۀ انفال ) از حضرت ختمی مرتبت ( ص) نیز روایت شده « و هر گاه خداوند ، مردمی را دوست بدارد به ابتلاشان دچار سازد » ( المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی ، ج 1 ، ص 219 ) پس نتیجه می گیریم که منظور از « ابتلا » این نیست که وجودِ شریفِ انبیاء و اولیاء و مصلحانِ حقیقی بشر خوار و زبون گردد . بلکه منظور از ابتلا ، طی مراحلِ کمال است . مولانا همین معنا را در بیت فوق القاء کرده است . ]

آب می خوردی به بُستان ، سبز و تر / بهرِ این آتش بُده ست آن آب خَور


کدبانو ادامه می دهد : ای نخود در باغ و بوستان مدّت ها آب می خوردی و تر وتازه می شدی . آن همه آبی که خوردی برای این آتش بود . [ مصراع دوم این نکته را بازگو می کند که هدف از زندگی در این جهان ، خوردن و خوابیدن و ارضای شهوات نیست ، بلکه هدف ورود به آتش عبادت و ریاضت و نیل به بندگی حق است . چنانکه حق تعالی در آیه 56 سورۀ ذاریات می فرماید : « و نیافریدم پَری و آدمی را مگر عبادتم کنند » و همچنین در آیه 7 سورۀ کهف می فرماید : « ما هر آنچه بر روی زمین است ( از نعمت و مکنت ) آرایش زمین ساختیم تا آنان را بیازماییم که کدامینشان نکوتر است به کردار » نیکلسن در شرح مصراع دوم می گوید : هدف از زندگانی این جهانی ، تطهیر بوسیلۀ عشق الهی است ( مقدمه رومی و تفسیر مثنوی معنوی ، ص 214 ) ]

رحمتش سابق بُده ست از قهر ، ز آن / تا ز رحمت گردد اهلِ امتحان


رحمت خداوند بر غضب او پیشی دارد و دلیل این سبقت این است که بندگانش بواسطۀ رحمت او مورد امتحان قرار گیرند . یعنی هر کس که به ابتلا و امتحانی دچار می شود دلیل بر این نیست که موردِ غضب الهی است بلکه نشانِ رحمت اوست . [ اشاره به حدیث قدسی « خداوند عزوجل فرمود : رحمتم بر غضبم پیشی دارد » ( احادیث مثنوی ، ص 26 ) ]

رحمتش بر قهر از آن سابق شده ست / تا که سرمایه وجود آید به دست


از آنرو رحمت الهی بر غضب او پیشی گرفته تا بواسطۀ رحمتِ او همۀ موجودات ، بهره ای از وجود برند . [ رحمت = به معنی مهربانی است و در انسان ، یک نوع حالت نفسانی و روحی است که هنگامِ مشاهدۀ وضعِ رقّت بار بیچارگان و نیازمندان و نظایر آن در او پدید می آید . لیکن در موردِ حق تعالی نمی توان چنین سخنی را گفت . زیرا وجود او از هر گونه انفعال و تأثّری مبرّاست . بلکه مراد از رحمت حق اینست که وجودِ او دایماََ بر عالَمِ ممکنات ، افاضه می شود و ماهیّات و موجودات از فیضِ وجودِ او برخوردار می شوند و این همان رحمانیت است . ]

ز آنکه بی لذّت ، نرویَد لَحم و پوست / چون نرویَد ، چه گدازد عشقِ دوست


زیرا بدون کسب لذّت ، گوشت و پوستِ آدمی نمی روید و اگر پوسن و گوشت نرویَد ، پس عشق حضرت معشوق ، چه چیز را باید بگدازد و فانی سازد ؟ [ انسان در میان موجودات این امتیاز را دارد که موجودی دو ساحتی است . هم جنبۀ مادی دارد و هم جنبۀ خدایی ، هم شهوات نفسانی دارد و هم نزعۀ الهی . از اینرو انسان برای نیل به مراتبِ کمال باید قربانی دهد . و بی فدیه راهِ کمال به روی او بسته است . انسان های با کمال کسانی هستند که جنبۀ مادی و شهوانی و حیوانی خود را قربانی جنبۀ الهی خود می کنند و همۀ بندها و پیوندهای دنیوی و نازل خود را می گسلند تا به کمال مقصود راه یابند . بنابراین در این بیت ، گوشت و پوست به جنبۀ مادّی انسان اشارت دارد که باید قربانی وصال حضرت معشوق شود . ]

ز آن تقاضا ، گر بیاید قهرها / تا کُنی ایثار آن سرمایه را


اگر عشق الهی اقتضاء کند که قهرهای او به سوی تو روی آورد تا همۀ سرمایه های وجودی خود را در راهِ او قربانی کنی ، باید از این کار رُخ برنتابی و آن را عینِ رحمت بدانی .

باز لطف آید برای عُذر او / که بکردی غسل و ، بَر جَستی ز جُو


در پیِ آن قهری که به اقتضای عشق الهی به تو رسیده ، لطف الهی شامل حالِ تو می شود و در خطاب به تو می گوید : ای مومن ، تو غسل کردی و از وجودِ موهوم و مادّی خود رها شدی و از جوی امتحان و ابتلا به سلامت رهیدی .

گوید : ای نَخّود چریدی در بهار / رنج ، مهمانِ تو شد ، نیکوش دار


کدبانو به آن نخود می گوید : ای نخود تو در موسمِ بهار رشد و نمو کردی و پرورش یافتی . اینک که رنج و محنت به سوی تو آمده آن را نکو دار .

تا که مهمان باز گردد شُکر ساز / پیشِ شه گوید ز ایثارِ تو باز


تا اینکه مهمان با سپاس و تشکّر به سوی حضرت حق باز گردد و در حضور او از بذل و بخشش تو سخن بگوید .

تا به جای نعمتت ، مُنعِم رسد / جمله نعمت ها بَرَد بر تو حسد


تا به جای اینکه نعمت به تو رسد ، نعمت دهنده نزدِ تو آید و در آن صورت همۀ نعمت ها نسبت به تو حسد می ورزند . [ این کنایه از کمالِ تقرّب به حضرت حق است . ]

من خلیلم ، تو پسر پیشِ بِچُک / سر بِنِه اِنّی اَرانی اَذبَحُک


ای نخود ، من مانند ابراهیم خلیل الله هستم و تو پسرم اسماعیل . سر بر زمین بگذار که در عالَمِ رویا می بینم که سرت را می بُرم . ( بِچُک = در زبان ترکی یعنی کارد ) [ اشاره به آیه 102 سورۀ صافات « هنگامی که (ابراهیم) همراه (اسماعیل) به سعی و کار پرداخت گفت : ای پسر نازنینم در خواب دیدم که بسملت را کنم . بنگر که در این امر چه رأیی داری ؟ گفت : ای پدر به آنچه مأموری عمل کن که به خواستِ خداوند ، مرا شکیبا خواهی یافت » آزمایش بزرگی در مقابل ابراهیم (ع) ظاهر شد . او در خواب می بیند که فرزندش را به امر الهی و آن هم به دست خود قربانی کند . ابراهیم هراسناک از خواب برمی خیزد و می داند که رویای انبیاء ، صادق است و اضغاثِ احلام نیست . با این حال دو شب دیگر همان رویا تکرار می شود تا تأکیدی برای این امرِ مهم باشد . مفسران قرآن کریم می نویسند که نخستین بار که آن رویا را دید شب تَرویه ( هشتم ذیحجه ) بود و در شب عرفه و شب عید قربان ( نهم و دهم ذیحجه ) نیز همان رویا تکرار شد . ]

در اینکه کدامیک از فرزندان حضرت ابراهیم ( اسماعیل و یا اسحاق ) لقب ذبیح الله یافت . در میان مفسران قرآن کریم اختلاف بسیار است . گروهی اسحاق را ذبیح الله می دانند . امّا جمعِ غالب ، اسماعیل را ذبیح دانسته اند . در تورات ، سفر تکوین ، اسحاق را ذبیح معرفی کرده و بعید نیست که پاره ای از روایات اسلامی که اسحاق را ذبیح می داند تحتِ تأثیرِ روایت تورات باشد . هر چند قولِ صحیح همان است که اسماعیل را ذبیح دانسته . امّا در اصل فرقی ندارد که ذبیح اسحاق باشد یا اسماعیل . مهم ابتلایی است که برای آن نبی کریم پیش آمد . ماجرای ابراهیم و اسماعیل ، انعکاس وسیعی در ادبیات عرفانی پیدا کرده است . صوفیه در تبیین این واقه می گویند : وصول بنده به حق تعالی با وجودِ بقای انانیّت ممکن نیست . ناچار باید وجودِ موهومِ بنده در ذاتِ الهی فانی شود . لذا مادام که سالک ، وجودِ موهومِ خود را فانی نکرده ، به میثاق فطری و توحیدی خود وفا نکرده است . در اینجا حضرت حق برای تکمیل نَفسِ ابراهیم دستور می دهد که فرزندش را که در حقیقت ، نَفسِ اوست فدا کند .

سر به پیشِ قهر نِه ، دل برقرار / تا بِبُرّم حلقت اسماعیل وار


با دلی آرامو روحی مطمئن سر به پیشِ قهرِ حضرت حق بگذار . یعنی به مقامِ تسلیم واصل شو تا گلوی تو را مانندِ گلوی اسماعیل ببُرّم .

سر بِبُرّم ، لیک این سر ، آن سری ست / کز بُریده گشتن و مُردن بَری ست


هر چند سرت را می بُرم امّا این سر متعلق به جهان برین الهی است و سری است که از بریده شدن و مّردن به دور است . یعنی سری که با تیغِ حکمت و مصلحت الهی بریده شود از چرخۀ مرگ و نیستی در امان است .

لیک مقصودِ ازل ، تسلیمِ توست / ای مسلمان بایدت تسلیم جُست


امّا مقصودِ حضرتِ حق از ابتلای تو ، اینست که به امر او تسلیم شوی . ای مسلمان بر تو لازم است که تسلیمِ امرِ حق شوی .

ای نَخود می جوش اندر ابتلا / تا نه هستیّ و ، نه خود مانَد تو را


کدبانو به نخود می گوید : ای نخود چنان در دیگِ پُر جوش به جوش و پختگی بیا که برای تو هیچ موجودیتی نماند . [ همینطور سالک باید چنان در دیگ پر جوش و خروش ابتلا بجوشد که وجودِ موهومِِ او بکلّی محو و فانی شود . ]

اندر آن بُستان اگر خندیده یی / تو گُلِ بُستانِ جان و دیده یی


ای سالک اگر در بوستانِ دنیا با نعمت و راحت ، پرورش یافته ای و مدّتی فرحناک گشته ای ، بدان که تو گُلِ بوستان جان و دیده هستی . پس اکنون این بلاها که می بینی ، فقط برای اینست که تو را از اوصافِ بشری تطهیر نماید و گرنه برای توهین و تحقیر تو نیست ( شرح کبیر انقروی ، جزو سوم ، دفتر سوم ، ص 1582 ) .

گر جدا از باغ و آب و گِل شدی / لقمه گشتی ، اندر اَحیا آمدی


اگر از بوستان و آب و گِل جدا افتاده ای یعنی گر چه از نشو و نما در باغِ دنیا که از آب و گِل پدید آمده . دور افتاده ای . امّا در عوض به لقمۀ غذا مبدّل شدی و در مرتبۀ زندگان درآمدی . [ احیا = جمع حی به معنی زنده ]

شو غذا و قوّت و اندیشه ها / شیر بودی ، شیر شو در بیشه ها


ای نخود غذا شو و به نیرو و اندیشه مبدّل شو . [ یعنی قبلاََ مرتبۀ نباتی داشتی و مانند شیر ( = لَبَن ) بودی ، اکنون که به مرتبۀ والای انسانی رسیدی در بیشه های اسرار و حقایق ربّانی ، شیر مرد باش . «شیر بودی» کنایه از مرتبۀ نباتی است و «شیر شو» کنایه از عالی ترین مرتبۀ روح انسانی ، یعنی از مرتبۀ نازل به مرتبۀ انسانِ کامل واصل شو . وقتی که گیاه ، مأکولِ انسان واقع می شود ، جزوِ وجودِ او می گردد و مرتبۀ والا می یابد . رجوع شود به شرح ابیات 1342 تا 1344 دفتر دوم ]

از صفاتش رُسته یی وَالله نخست / در صفاتش باز رَو چالاک و چُست


به خدا سوگند که تو در آغاز از صفاتِ الهی پدید آمده ای ، پس با چابکی و چالاکی به سوی صفاتِ او بازگرد . [ هر چند مخاطبِ این بیت «نخود» است امّا انسان و سایر موجودات را شامل می شود زیرا همۀ موجودات از ذرّات و کانئات ، مظهر صفات و اسماء الهی اند . از آن میان انسان ، مظهر تام و تمام صفاتِ حضرت حق است ( بجز وجوب ذاتی ) از اینرو می تواند با انتخاب طریقِ حق ، متخلّق به اخلاقِ الهی و متصّف به صفاتِ رحمانی شود و به ذروۀ اعلای کمال رسد . ]

ز ابر و خورشید و ز گردون آمدی / پس شدی اوصاف و ، گردون بَر شدی


مولانا از اینجا شروع می کند به سیر تکاملی و نمو نخود ( = گیاه ) و می فرماید :

ای نخود تو از ابر و خورشید و آسمان پدید آمده ای ، امّا در نهایت متصّف به صفات الهی خواهی شد و از آسمانها هم درخواهی گذشت . [ یعنی جزو وجودِ انسان خواهی شد و انسان افضلِ مخلوقات است . ]

آمدی در صورتِ باران و تاب / می روی اندر صفاتِ مُستطاب


ابتدا به صورت باران و تابش آفتاب بودی و آنگاه بر اثر سیر تکاملی به صفاتِ پاک الهی متصّف خواهی شد . [ مُستطاب = پاکیزه ]

جزوِ شید و ابر و انجم ها بُدی / نفس و فعل و قول و فکرت ها شدی


ابتدا پاره ای از وجودِ خورشید و ابر و ستارگان بودی امّا بر اثرِ تکمیلِ وجود ، به مرتبۀ روح و عمل و گفتار و اندیشه درآمدی . رجوع شود به شرح ابیات 3901 تا 3906 دفتر سوم . [ شید = خورشید / اَنجُم = جمع نجم به معنی ستاره ]

هستیِ حیوان شد از مرگِ نبات / راست آمد اُقتُلُونی یا ثِقات


از مرگ و نابودی گیاه ، حیوان پدید آمد . یعنی به واسطۀ اینکه گیاه را حیوان خورد . گیاه جزو وجودِ او شد و به مرتبۀ حیوانی ترقّی کرد . بر اساس این اصل ، قولِ منصور حلّاج درست درآمد که گفت : ای یارانِ موردِ اعتمادم ، مرا بکشید . [ اُقتُلُونی = بکشید مرا / ثِقات = یاران مرد اعتماد ]

چون چنین بردی ست ما را بَعدِ مات / راست آمد اِنَ فی قَتلی حَیات


چون پس از مرگ ، چنین بُردی نصیبِ ما می شود . یعنی پس از این حیاتِ نازل به حیاتِ عالی می رسیم . در نتیجه این قولِ منصور حلّاج درست درآمد که گفت : « همانا در کشتن من ، زندگی وجود دارد » [ دو بیت فوق اشاره است به مطلع غزلی از منصور حلّاج که دو بیت و شرح آن در ابیات 3934 و 3935 دفتر اوِل آمده است . ]

فعل و قول و صدق شد قُوتِ مَلک / تا بدین مِعراج شد سویِ فَلَک


کردار و گفتار و صداقت ، غذای فرشته است . یعنی طاعت و عبادت و نیایش و وفای بر میثاق ، غذای معنوی فرشتگان و فرشته سیرتان است تا این که بوسیلۀ این نردبان به سوی آسمان رفت . [ معراج = نردبان ، پله ، در اینجا معنی لفظی معراج مورد نظر است نه معنی اصطلاحی آن ]

آن چنان کآن طعمه شد قُوتِ بشر / از جَمادی بَر شُد و شد جانور


چنانکه وقتی غذایی معمولی ، به وسیلۀ انسان خورده شود . آن طعامِ بی جان و جامد ، جزوِ وجود انسان می شود و از مرتبۀ جمادی درمی گذرد و حیات پیدا می کند .

این سخن را ترجمۀ پهناوری / گفته آید در مقامِ دیگری


این مطلب نیازمند شرح و بیان مفصلی است که لازم است ما آن را در جایی دیگر به تفصیل بازگو کنیم .

کاروان ، دایم ز گردون می رسد / تا تجارت می کند ، وا می رود


کاروانِ ارواح از عالَمِ بالا مرتّب به سوی زمین می رسند و مدّتی چند در این مرتبه اقامت می کنند و پس از داد و ستد معنوی دوباره به اصلِ خود بازمی گردند . [ همۀ انسان ها در این جهان مشغولِ تجارت اند . برخی کالای ضلالت را می خرند و متاع هدایت را از دست می دهند و بعضی بالعکس ، کالای هدایت را می خرند و متاع ضلالت را نمی خرند و سرانجام ، هر دو گروه باید این ویرانکدۀ دنیا را ترک گویند و به اصلِ خود واصل شوند . ]

پس برو شیرین و خوش با اختیار / نه به تلخیّ و ، کراهت دُزدوار


پس ای سالک تو نیز با اختیار خود و نه با اجبار . از روی رضا و خرسندی ، طریقِ آخرت را در پیش بگیر . نه اینکه مانندِ سارقان که به خانه ای درمی آیند با بیم و کراهت به سوی آخرت سفر کنی . [ در اینجا مولانا به مرگ اختیاری اشارت دارد که توضیح آن در شرح بیت 4 دفتر اوّل و شرح بیت 3834 دفتر سوم آمده است . ]

ز آن حدیثِ تلخ می گویم تو را / تا ز تلخی ها فرو شُویَم تو را


من برای اینکه تو را از تلخی ها و ناگواری ها پاک کنم . کلام حق را می گویم که تلخ است . [ بنابراین اصلاح جامعه و فرد مستلزم وجود نقدِ سازنده و اصلاح گرانه است . حال آنکه تحسین و تمجید سالوس گرانه ، موجبِ تباهی فرد و جامعه می شود . ]

ز آبِ سرد ، انگورِ افسرده رَهَد / سردی و افسردگی ، بیرون نهد


برای مثال هر وقت انگور یخ بزند . آن را درونِ آبِ سرد قرار می دهند تا سردی یخ زدگی آن از میان برود . [ انگور افسرده = انگور است که مطابق رسمِ قدیم مشرق زمین ، در فصل پاییز ذخیره می کردند و برای آنکه فاسد نشود و به جوش نیاید . روی آن برف و یخ می ریختند و در فصل زمستان و اوایل بهار ، آن را با آب زدن از انجماد درمی آوردند و مصرف می کردند ( مثنوی استعلامی ، ج 3 ، ص 404 ) ]

تو ز تلخی چونکه دل پُر خون شوی / پس ز تلخی ها همه بیرون روی


تو نیز اگر با تلخی ها دلت پُر خون شود از همۀ تلخی ها رها خواهی شد . [ اگر با رنجِ ریاضت و مشقّتِ عبادت و ترکِ نَفس بسازی ، از صفاتِ ذمیمه که به ناگواری و بدفرجامی می انجامد خواهی رَست .

تمثیل صابر شدن مؤمن


سگ شکاری نیست ، او را طوق نیست / خام و ناجوشیده ، جز بی ذوق نیست


سگی که طوقی به گردن ندارد ، سگ شکاری نیست . و چیزی که هنوز در دیگ پخته نشده و همچنان خام است ، طعم و مزه خوبی ندارد . [ همینطور شخصی که در آتشِ ریاضت نپخته باشد ، روحی خام و ناقص دارد . ]

گفت نَخّود : چون چنین است ای ستی / خوش بجوشم ، یاریم دِه راستی


همینکه نخود بر حکمت جوش و پختگی خود واقف شد با زبان حال به آن زن گفت : ای بانو حال که چنین است ، من با خشنودی کامل ، بخوبی خواهم جوشید و تو نیز مرا در این جوشیدن حقیقتاََ یاری کن . [ ستی = مطلق زن ، بی بی ، بانو ، به زن باحیا و شرم اطلاق می شود ]

تو درین جوشش ، چو معمارِ منی / کفچلیزم زن ، که بس خوش می زنی


از آنرو که تو ای بانو در این جوشش ، سازنده و قوام دهنده منی . با کفگیر مرا بزن که خوب می زنی .

همچو پیلم ، بر سرم زن زخم و داغ / تا نبینم خوابِ هندُستان و باغ


من در مَثَل مانند فیل هستم و تو باید دایماََ بر سرم بکوبی تا خواب هندوستان و باغ را نبینم . [ « فیل کسی یاد هندوستان کردن » ضرب المثلی است متداول در زبان فارسی و عربی و منظور از آن به یادِ گذشته افتادن و یا انتقال خیال آدمی به چیزی دور و یا نامناسب است ( امثال و حکم ، ج 2 ، ص 1150 ) رسم فیلبانان این است که هرگاه سوار بر فیل می شوند با وسیله ای پُتک مانند بر سر آن حیوان می کوبند تا رام و هموار حرکت کند و چنانکه فیلبان ، آن زبان بسته را به حال خود رها کند و بر سر او نکوبد ، مست و ناسازگار می شود . ]

مقصود بیت : هر گاه انسان به حالِ خود رها شود و تحتِ تعلیمِ مربیانِ حقیقی و مصلحانِ الهی قرار نگیرد و تن به عبادت و ریاضت معقول و مشروع ندهد به سوی شهوات و نفسانیات می گراید و سر به طغیان و عصیان می نهد .

تا که خود را در دَهَم در جوش ، من / تا رهی یابم در آن آغوش ، من


بر سرم بکوب تا خود را تسلیم جوشیدن کنم و در نتیجه پخته شوم و مطلوب طبع طالبانم شوم . [ همینطور انسان به وسیلۀ ضربات ریاضت و عبادت به کمال پختگی روحی می رسد و به قرب حضرت حق واصل می شوم . ]

ز آنکه انسان در غِنا ، طاغی شود / همچو پیلِ خواب بین ، یاغی شود


زیرا انسان در حال توانگری ظاهری ، سرکش و نافرمان می شود . و مانندِ فیلی که خواب هندوستان می بیند یاغی می شود . [ مصراع اول ترجمه آیات 6 و 7 سورۀ علق « نه چنین است . همانا آدمی طغیان کند چون خود را توانگر یابد » ]

پیل چون در خواب بیند هند را / پیلبان را نشنود ، آرد دَغا


همینکه فیل ، خواب هندوستان را ببیند ، دیگر از فیلبان اطاعت نمی کند و ناسازگاری می کند . [ نَفسِ امّاره نیز همینطور است ، همینکه ضربات پُتکِ ریاضت و عبادت را از او برگیری ، طغیان می کند . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                   شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه تمثیل گریختن مومن و بی صبری او در بلا

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟