بیان رسول در سبب اختیار کردن آن هذیلی به امیری | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
بیان رسول در سبب اختیار کردن آن هذیلی به امیری | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 2159 تا 2187
نام حکایت : حکایت مژده دادن ابویزید از زادن خرقانی پیش از سال ها
بخش : 13 از 14 ( بیان رسول در سبب اختیار کردن آن هذیلی به امیری )
خلاصه حکایت مژده دادن ابویزید از زادن خرقانی پیش از سال ها
بایزید بسطامی با اینکه سال ها پیش از تولّدِ شیخ ابوالحسنِ خرقانی وفات کرده بود . با اینحال از ولادت و شخصیتِ ظاهری و باطنی ابوالحسن خبر داد . زیرا در یکی از روزها بایزید همراه با عدّه ای از مریدانش در حالِ سفر بود که به حومۀ شهر ری رسیدند و ناگهان بایزید به مریدانش گفت : بوی دلاویزی از ناحیه خرقان به مشامم می رسد . این رایحۀ دلنشین حاکی از آن است که در سالیانِ بعد عارفی کامل به نامِ شیخ ابوالحسن خرقانی ظهور خواهد کرد و با انوارِ روحیِ خود طالبان را اررشاد می کند و مرید من شود و …
متن کامل ” حکایت مژده دادن ابویزید از زادن خرقانی پیش از سال ها ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات بیان رسول در سبب اختیار کردن آن هذیلی به امیری
ابیات 2159 الی 2187
2159) حکم ، اغلب راست چون غالب بُدند/ تیغ را از دستِ رهزن بستدند
2160) گفت پیغمبر که : ای ظاهرنگر / تو مبین او را جوان و بی هنر
2161) ای بسا ریشِ سیاه و مردپیر / ای بسا ریشِ سپید و دل ، چو قیر
2162) عقلِ او را آزمودم بارها / کرد پیری آن جوان در کارها
2163) پیر ، پیرِ عقل باشد ای پسر / نه سپیدیِ موی اندر ریش و سَر
2164) از بِلیس او پیرتر خود کی بُوَد ؟ / چونکه عقلش نیست او لاشَی بُوَد
2165) طفل گیرش ، جون بُوَد عیسی نَفَس / پاک شد از غرور و از هوس
2166) آن سپیدیِ مو دلیلِ پختگی ست / پیشِ چشمِ بسته ، کِش کوتَه تَگی ست
2167) آن مُقلِّد چون ندانَد جز دلیل / در علامت جوید او دایم سبیل
2168) بهرِ او گفتیم که تدبیر را / چونکه خواهی کرد ، بگزین پیر را
2169) آنکه او از پَردۀ تقلید جَست / او به نورِ حق ببیند آنچه هست
2170) نورِ پاکش بی دلیل و بی بیان / پوست بشکافد ، درآید در میان
2171) پیشِ ظاهربین چه قلب و چه سَرَه / او چه داند چیست اندر قَوصَرَه ؟
2172) ای بسا زَرِّ سیه کرده به دود / تا رَهَد از دستِ هر دزدی حسود
2173) ای بسا مِسِّ زَر اندوده به زَر / تا فرو شد آن به عقلِ مُختَصَر
2174) ما که باطن بینِ جملۀ کشوریم / دل ببینیم و ، به ظاهر ننگریم
2175) قاضیانی که به ظاهر می تنند / حکم بر اَشکالِ ظاهر می کنند
2176) چون شهادت گفت و ایمانی نمود / حکمِ او مؤمن کنند این قوم ، زود
2177) پس منافق کاندرین ظاهر گریخت / خونِ صد مؤمن به پنهانی بریخت
2178) جهد کن تا پیرِ عقل و دین شوی / تا چو عقلِ کُل ، تو باطن بین شوی
2179) از عدم چون عقلِ زیبا ، رُو گشاد / خِلعتش داد و ، هزارش نام داد
2180) کمترین ز آن نام های خوش نَفَس / این که نَبوَد هیچ ، او محتاجِ کس
2181) گر به صورت وانماید عقل ، رُو / تیره باشد روز ، پیشِ نورِ او
2182) ور مثالِ احمقی پیدا شود / ظلمتِ شب ، پیشِ او روشن بُوَد
2183) کو ز شب مُظلِم تر و ، تاری تر است / لیک خفُاشِ شقی ، ظلمت خَر است
2184) اندک اندک خوی کن با نورِ روز / ور نه خُفّاشی بمانی بی فروز
2185) عاشقِ هر جا شِکال و مُشکلی ست / دشمنِ هر جا ، چراغِ مُقبلی ست
2186) ظلمتِ اِشکال ز آن جویَد دلش / تا که افزون تر نماید حاصلش
2187) تا تو را مشغولِ آن مشکل کند / وز نهادِ زشتِ خود ، غافل کند
شرح و تفسیر بیان رسول در سبب اختیار کردن آن هذیلی به امیری
حکم ، اغلب راست چون غالب بُدند/ تیغ را از دستِ رهزن بستدند
حکم و قانون ناظر بر مصلحتِ عمومی است و چون اکریّتِ مردم حدّ صواب و اعتدال را رعایت نمی کنند از اینرو شمشیر تیز را از دستِ راهزن گرفتند و حکمِ قطعی بر تحریمِ شربِ خمر صادر شد .
گفت پیغمبر که : ای ظاهرنگر / تو مبین او را جوان و بی هنر
پیامبر (ص) به آن معترض فرمود : ای ظاهربین تو او را ، یعنی آن جوانی را که من به فرماندهی سپاه منصوب کردم جوانِ خام و بی کمال و هنر مپندار .
ای بسا ریشِ سیاه و مردپیر / ای بسا ریشِ سپید و دل ، چو قیر
بسیارند کسانی که ریششان سیاه است امّا بر حسبِ شخصیّت ، پیر و غنی و با تجربه بشمار می آیند و بر عکس ، بسیارند کسانی که ریششان سفید است امّا دلی مانندِ قیرِ سیاه دارند یعنی بَدسگال و زشت کردارند .
عقلِ او را آزمودم بارها / کرد پیری آن جوان در کارها
پیامبر (ص) افزود : من بارها عقل و شعورِ آن جوان را امتحان کرده ام امّا دیدم او در کارها تجربه و پختگی از خود نشان داده است . [ پیری = پیر بودن و تجربه داشتن ]
پیر ، پیرِ عقل باشد ای پسر / نه سپیدیِ موی اندر ریش و سَر
ای پسر ، پیرِ حقیقی پیرِ عقلانی است نه آن کسی که موی ریش و سرش سفید شده باشد .
از بِلیس او پیرتر خود کی بُوَد ؟ / چونکه عقلش نیست او لاشَی بُوَد
هر کس هر قدر که پیر باشد آیا ممکن است که از ابلیس هم پیرتر باشد ؟ امّا چون عقل ندارد هیچ است . ( مولانا می گوید فضیلتِ انسان ها عقل است نه سنِّ زیاد ) [ لاشَی = هیچ ، معدوم ]
طفل گیرش ، جون بُوَد عیسی نَفَس / پاک شد از غرور و از هوس
تو فرض کن که او کودک است امّا اگر او دَمِ مسیحایی داشته باشد مسلماََ از غرور و هوس پاک و منزّه است . [ منظور اینست که هر کس اگر چه جوانِ کم سن و سال باشد وقتی از لوتِ غرور و خودبینی پاک باشد بر حسبِ باطن پیر محسوب می شود . ]
آن سپیدیِ مو دلیلِ پختگی ست / پیشِ چشمِ بسته ، کِش کوتَه تَگی ست
سفیدی مو در نظرِ افرادِ کوردل و ظاهربین ، نشانۀ پختگی و کمال است . [ کوته تَگی = کم عقلی ، کم فهمی و بی فراستی و نارسایی ، کم شعوری و بی کیاستی ، منظور اینست که عمقِ بینشِ این کونه افراد کم است
آن مُقلِّد چون ندانَد جز دلیل / در علامت جوید او دایم سبیل
آن شخصِ مُقلّدِ کوته بین چون فقط به علائم و نشانه های ظاهری توجه دارد از اینرو پیوسته علائمِ ظاهری را مِلاکِ شناخت و تشخیصِ خود قرار می دهد .
بهرِ او گفتیم که تدبیر را / چونکه خواهی کرد ، بگزین پیر را
اگر ما گفتیم در بررسی مسائل با پیر مشورت کن منظورِ سخنمان ، افرادِ مُقلّد و ظاهربین است و اِلّا اشخاصِ عاقل و خردمند نیازی بدین امر ندارند .
آنکه او از پَردۀ تقلید جَست / او به نورِ حق ببیند آنچه هست
زیرا کسی که از حجابِ تقلید بیرون آمده است . همۀ حقایق را با نورِ حق مشاهده می کند یعنی حقایق بر او به نورِ حقیقت روشن اند .
نورِ پاکش بی دلیل و بی بیان / پوست بشکافد ، درآید در میان
نورِ پاکِ چنین عارفِ روشن بینی بدونِ دلائلِ صُوری و بیاناتِ ظاهری ، پوستۀ ابهام و ایهام را در هر موضوعی می شکافد و حقیقتِ هر چیزی را آشکارا می بیند .
پیشِ ظاهربین چه قلب و چه سَرَه / او چه داند چیست اندر قَوصَرَه ؟
در نظرِ آدمِ ظاهربین ، طلای تقلّبی و طلای حقیقی هیچ فرقی ندارد . او چه می داند که درونِ سبد چیست ؟ [ قَوصَره = زنبیل خرما ، در اینجا منظور کالبد انسان است ( مثنوی معنوی مولوی ، ج 5 ، ص 175 ) . یعنی افرادِ ظاهربین ، باطنِ انسان را نمی شناسند . ]
ای بسا زَرِّ سیه کرده به دود / تا رَهَد از دستِ هر دزدی حسود
ای بسا طلا را با دوده ، سیاه کند تا از دستِ جمیعِ سارقان حسود در امان مانَد . [ گاه ممکن است عارفانِ صاحبدل برای حفظِ اخلاصِ خود و یا عدمِ وقوفِ نااهلان بر احوالِ خویش به اصطلاح « نعلِ وارونه بزنند » . یعنی احوالِ عالی روحی خود را در پرده ای از اعمال و رفتار متعارف بپوشانند تا هر کسی بر باطنِ آنان واقف نشود و این البته در میانِ عرفا قاعده ای مرسوم بوده است . امّا نباید آن را با مذهبِ ملامتیّه اشتباه کرد .
ملامتیّه به آن دسته از صوفیان گویند که به جهت رعایت کمالِ خلوص و آلوده نشدن صدق نیّت ، نیکی های خود را از چشمِ خلق می پوشاندند و بدی های خود را مخفی نمی داشتند . ظهور این فرقه واکنشی در مقابلِ متظاهران به تصوّف بود . چرا که هر کسی ریاکارانه خود را در سلک عارفانِ بِالله جا می زد و مفسده می انگیخت . ملامتیان هر چند جمیع طاعات و عبادات و اعمالِ صالحه را مو به مو انجام می دادند و حتّی گاهی بر نوافل نیز مواظبت می داشتند . امّا ظاهرِ خود را گونه ای دیگر می نمودند و خویش را عمداََ در مظانِّ اباحه گری و تساهل قرار می دادند . از اینرو در تعریفِ این گروه گفته اند « ملامتی کسی است که اعمالِ نیکِ خود را آشکار نسازد و اعمالِ ناپسندِ خود را نپوشاند » اگر چه اکابرِ عرفا صدقِ نیّتِ این طایفه را ستوده و ایشان را گرامی داشته اند امّا هرگز مشربِ آنان را نپذیرفته و آن را ناشی از ضعفِ سلوک شمرده اند . و گفته اند : هم ریاکاران و هم ملامتیان هر دو اسیر یک چیزند و آن اینکه هر دو در کمندِ خلق گرفتار آمده اند . زیرا ریاکاران برای نگاهِ خلق ، طاعت به جا می آورند و ملامتیان از نگاهِ خلق چنان واهمه دارند که همیشه خلق بر قلبشان سایه افکنده و حتی مُحتَجَب گشته است . مولانا هر چند مشربِ ملامتی نداشته ولی گاه به گاه ابیاتی می آورد که از آن بوی ملامتی شنیده می شود . زیرا ملامت اگر به افراط و تفریط نگراید وسیله ای است برای صدقِ نیّت و بیدار کردن وجدان خود . و سبب می شود که سالک بر نیکی های خود غرّه نشود و خودبین نگردد . ]
ای بسا مِسِّ زَر اندوده به زَر / تا فرو شد آن به عقلِ مُختَصَر
ای بسا مسّ ها را با لایه ای از طلا بپوشانند تا آن را به افرادِ کم عقل و نادان بفروشند . [ این بیت نیز تمثیل اهلِ ریاست . ]
ما که باطن بینِ جملۀ کشوریم / دل ببینیم و ، به ظاهر ننگریم
ما که در سراسرِ وجودِ آدمیان از هر کس باطن بین تر هستیم . دل ها را نظاره کنیم نه ظواهر را . [ اشاره است به حدیث « همانا خداوند ، ننگرد به صورت ها و دارایی شما بلکه نگرد به دل ها و رفتار شما » ( احادیث مثنوی ، ص 59 ) ]
قاضیانی که به ظاهر می تنند / حکم بر اَشکالِ ظاهر می کنند
آن دسته از قضّات که به ظاهر امر توجّه دارند . مبنای صدور حکمشان امور ظاهری است .
چون شهادت گفت و ایمانی نمود / حکمِ او مؤمن کنند این قوم ، زود
همینکه کسی کلمۀ شهادت را بر زبان جاری کند و اظهارِ ایمان نماید . قضّات فوراََ حکم به ایمانِ او می کنند یعنی موظف اند با او معاملۀ اهلِ ایمان کنند . [ خداوند در آیه 7 سورۀ بقره می فرماید « و جمعی از مردم گویند ما به خدا و روزِ بازپسین ایمان آورده ایم . در حالی که حقاََ در شمارِ مؤمنان نیستند » ]
پس منافق کاندرین ظاهر گریخت / خونِ صد مؤمن به پنهانی بریخت
ای بسا اهلِ نفاق تظاهر به ایمان و اسلام کنند در حالی که خونِ بسیاری از مؤمنان را مخفیانه بریزند . [ چنانکه در برخی از غزواتِ پیامبر (ص) ، اهلِ نفاق با یهودیانِ مدینه مخفیانه همکاری می کرده اند . ]
جهد کن تا پیرِ عقل و دین شوی / تا چو عقلِ کُل ، تو باطن بین شوی
بکوش تا پیرِ عقل و دین شوی تا مانندِ عقلِ کُل ، باطن را ببینی . [ منظور از «عقل کُل» در اینجا عقلِ حضرت ختمی مرتبت (ص) است که مظهرِ اعلای انسانِ کامل محسوب می گردد . [ جمیع عرفای عظام بر حسبِ مرتبت خود از این عقل برخوردارند . رجوع شود به شرح بیت 1899 دفتر اوّل ]
از عدم چون عقلِ زیبا ، رُو گشاد / خِلعتش داد و ، هزارش نام داد
چون عقلِ زیبا از کتمِ عَدم پا به عرصۀ هستی نهاد . خداوند به او خلعت بخشید و هزار نام بر او نهاد . [ در اینجا مراد از عقل ، همان قدسی ترین مخلوق است که بواسطۀ آن سایر جواهرِ قدسیه و اجرامِ سماویه آفریده شد . مولانا می گوید وقتی که عقلِ اوّل یا همان عقلِ کُل از کتمِ عدم به مرتبۀ وجود متجلّی شد . حضرت حق به آن عقل ، خلعتِ هستی بخشید و هزار نام بر او نهاد . منظور از «هزار نام» یعنی اسامی بیشماری بر آن جوهرِ مجرّد و مفارق از مادّه و مدّت نهاده شده است . چنانکه این جوهرِ قدسی در میان حکما و صوفیه و عرفا اسامی متعددی نظیر نورِ محمّدی ، روحِ اعظم ، ممکنِ اشرف ، نور ، قلم ، ملکِ مقرّب ، جوهر مفارق ، قلب و … همچنین این جوهرِ یگانه بر حسبِ تجلّیاتِ خود در قوسِ نزولی به اقتضای هر مرتبه نامی یافت که در لسانِ حکما عقلِ عملی ، نظری ، عقلِ فعال ، منفعل و عقل مستفاد ، عقل فیّاض و غیره نامیده شده است . ]
کمترین ز آن نام های خوش نَفَس / این که نَبوَد هیچ ، او محتاجِ کس
از کمترین نام های عقلِ فرخنده دَم اینست که او به هیچکس محتاج نیست . [ شاید بی نیاز بودن عقل اشاره بدین نکته باشد که در تعریف عقل گویند : جوهر است مجرّد که از جهت ذات و فعل مجرّد و مستقل است . و چنانکه حکما گویند بواسطۀ عقل ، سایرِ جواهر قدسیه و اجرام سماوی آفریده شد . و از آنجا که عقلِ اوّل ، نخستین ممکنی است که خلعتِ هستی یافته . مظهرِ اسمِ الله شده و لذا از جمیع ماسوی الله بی نیاز است و همه بدو نیازمند . ]
گر به صورت وانماید عقل ، رُو / تیره باشد روز ، پیشِ نورِ او
اگر عقلِ اوّل ، صورتِ حقیقی خود را به جهان و جهانیان نشان دهد . روز با همۀ روشنی خود در برابرِ انوارِ آن ، تیره و تار می شود . [ افلاطون می گوید : « خِرد را اگر صورتی بود که به چشم می آمد ، جمالش هوش از سَر می ربود » ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر چهارم ، ص 1569 ) .
توضیح بیت : صوفیه عقلِ اوّل را به اعتبارِ نورانیّتِ آن نور نامیده اند . و «روز» که در روشنی و جلوه گری ، شهرۀ آفاق است در قبالِ نورِ عقل ، ظلمت بشمار آید . زیرا نورِ روز ، عارضی و مادّی است در حالی که نورِ عقل ، ذاتی و معنوی . همینطور عارفانِ روشن بین که قوسِ صعودی روحِ خود ، مظهرِ عقلِ اوّل شده اند . نورانیتِ قلبی شان با نورِ صدها خورشید قابلِ مقایسه نیست . ]
ور مثالِ احمقی پیدا شود / ظلمتِ شب ، پیشِ او روشن بُوَد
و اگر حماقت نیز به صورتِ مجسّم آشکار شود . تاریکی شب در برابرِ آن روشن جلوه می کند .
کو ز شب مُظلِم تر و ، تاری تر است / لیک خفُاشِ شقی ، ظلمت خَر است
زیرا حماقت از تاریکی شب ، تیره تر است . امّا خفّاشِ سیه روز ، خواهانِ تاریکی است . [ خفاشانِ حقیقت ستیز و افسانه پُو نیز طالبِ ظلماتِ جهل و غفلتِ عوام الناس اند تا مسِ باطلِ خود را طلا سازند و به آنان اندازند . ]
اندک اندک خوی کن با نورِ روز / ور نه خُفّاشی بمانی بی فروز
کم کم به نورِ روز عادت کن و اِلّا مانندِ خفّاش از روشنی محروم مانی . [ اگر چشمِ دل خود را به نورِ حقیقت عادت ندهی به مردمِ خفّاش سیرت مبدّل خواهی شد و از انوارِ حق ، محروم . ]
عاشقِ هر جا شِکال و مُشکلی ست / دشمنِ هر جا ، چراغِ مُقبلی ست
آدمِ خفّاش سیرت ، سخت خواهانِ اشکال و مشکل است و نیز او دشمنِ جایی است که در آن چراغِ معرفتِ صاحبدلانِ نیک بخت افروخته باشد . ( مُقبل = نیک بخت ) [ اهلِ باطل به اقتضای قلبِ سیاهِ خود ، از غفلت و شبهتِ مردمان جان می گیرند و از چراغِ هدایتِ مُصلحان می گریزند زیرا در پرتوِ آن چراغ ماهیتِ ایشان هویدا گردد . ]
ظلمتِ اِشکال ز آن جویَد دلش / تا که افزون تر نماید حاصلش
قلبِ او از آنرو طالبِ مشکلاتِ ناشی از جهل و غفلت مردم است که در سایۀ آن ، هویّتِ ناچیزِ خود را سترگ و مهم جلوه دهد و در نتیجه به مطامعِ نفسانی خود بیشتر رسد .
تا تو را مشغولِ آن مشکل کند / وز نهادِ زشتِ خود ، غافل کند
تا اینکه تو را بدان مشکل مشغول کند و در نتیجه مانع از آن شود که تو درونِ زشتِ او را ببینی و او را بشناسی . [ نیکلسون گوید : آدمِ نَفس پرست مشتاقِ آن است که بر سرِ غوامضِ علمِ دین به بحث و جدل پردازد تا مگر دانش خود را به نمایش آورد و کسانی را که به سخنِ او گوش می دهند مبهوت سازد ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر چهارم ، ص 1569 ) ]
دکلمه بیان رسول در سبب اختیار کردن آن هذیلی به امیری
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات