شرح و تفسیر بیان تفسیر ماشاءالله کان

شرح و تفسیر بیان تفسیر ماشاءالله کان در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

شرح و تفسیر بیان تفسیر ماشاءالله کان

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر اول ابیات 1878 تا 1912

نام حکایت : بازرگان که طوطی او را پیغام داد به طوطیان هندوستان

بخش : 13 از 13

مثنوی معنوی مولوی
داستان و حکایت

بازرگانی ، طوطی زیبا در قفس داشت . روزی برای تجارت ، آهنگ سفر به هندوستان کرد و پیش از رفتن ، همه اهل خانه را فراخواند و گفت : برای شما از این سفر چه ارمغانی آورم ؟ هر یک از بستگان چیزی درخواست کرد . وقتی نوبت به طوطی رسید بدو گفت : تو چه تحفه ای می خواهی ؟ طوطی گفت : وقتی که به هندوستان رسیدی و طوطیان همنوع مرا دیدی . حال مرا برای آنان بازگو کن و بگو که قضا و قدر مرا در زندان قفس افکنده و اینک از شما استمداد می جوید . آیا این رواست که شما خوش و خرم پرواز کنید و من ، مهجور و غمزده در کنج قفس باشم ؟ بازرگان به هندوستان رفت و

متن کامل حکایت بازرگان که طوطی او را پیغام داد به طوطیان هندوستان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل ابیات 1878 الی 1912

1878) این همه گفتیم لیک اندر بسیچ / بی عنایاتِ خدا هیچیم هیچ

1879) بی عنایاتِ حق و خاصانِ حق / گر مَلَک باشد سیاهستش ورق

1880) ای خدا ، ای فضل تو حاجت روا / با تو یادِ هیچکس نَبوَد روا

1881) این قَدَر ارشاد ، تو بخشیده ای / تا بدین بس ، عیب ما پوشیده ای

1882) قطره ای دانش که بخشیدی ز پیش / مُتَصل گردان به دریاهای خویش

1883) قطرۀ علم است اندر جانِ من / وارهانش از هوا وز خاکِ تن

1884) پیش از آن کین خاکها خَسفَش کند / پیش از آن کین بادها نَسفَش کند

1885) گر چه چون نَسفَش کند تو قادری / کِش از ایشان واستانی ، واخری

1886) قطره ای کو در هوا شد یا بریخت / از خزینۀ قدرتِ تو کِی گریخت ؟

1887) گر درآید در عدم یا صد عدم / چون بخوانیش ، او کند از سَر ، قدم

1888) صد هزاران ضد ، ضد را می کَشَد / بازشان حکم تو بیرون می کَشَد

1889) از عدم ها سویِ هستی هر زمان / هست یا رب کاروان در کاروان

1890) خاصه هر شب جمله افکار و عقول / نیست گردد غرق در بحرِ نُغول

1891)باز وقتِ صبح آن اللهیان / بر زنند از بَحر سَر ، چون ماهیان

1892) در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ / در هزیمت رفته در دریایِ مرگ

1893) زاغ ، پوشیده سیه ، چون نوحه گر / در گلستان ، نوحه کرده بر خُضَر

1894) باز فرمان آید از سالارِ دِه  / مر عدم را ، کانچه خوردی باز ده

1895) آنچه خوردی ، وا ده ای مرگِ سیاه / از نبات و دارو و برگ و گیاه

1896) ای برادر ، عقل یک دَم با خود آر / دَم به دَم در تو خزان است و بهار

1897) باغِ دل را سبز و ترّ و تازه بین / پُر ز غنچه وَرد و سرو و یاسمین

1898) ز انبهیِ برگ ، پنهان گشته شاخ / ز انبهیِ گُل ، نهان صحرا و کاخ

1899) این سخن هایی که از عقلِ کُل است / بویِ آن گلزار و سرو و سنبل است

1900) بویِ گُل دیدی که آنجا گُل نبود ؟ / جوشِ مُل دیدی که آنجا مُل نبود ؟

1901) بو ، قلاووزست و رهبر مر تو را / می بَرَد تا خُلد و کوثر مر تو را

1902) بو ، دوایِ چشم باشد نور ساز / شد ز بویی دیدۀ یعقوب ، باز

1903) بویِ بَد ، مر دیده را تاری کند / بویِ یوسف ، دیده را یاری کند

1904) تو که یوسف نیستی ، یعقوب باش / همچو او با گریه و آشوب باش

1905) بشنو این پند از حکیمِ غزنوی / تا بیابی در تنِ کهنه نوی

1906) ناز را رویی بباید همچو وَرد / چون نداری ، گِردِ بدخویی مَگَرد

1907) زشت باشد رویِ نازیبا و ناز / سخت باشد چشمِ نابینا و درد

1908) پیش یوسف ، نازش و خوبی مکن / جز نیاز و آه یعقوبی مکن

1909) معنی مُردن ز طوطی ، بُد نیاز / در نیاز و فقر ، خود را مُرده ساز

1910) تا دَمِ عیسی تو را زنده کند / همچو خویشت خوب و فرخنده کند

1911) از بهاران کی شود سرسبز سنگ ؟ / خاک شو تا گُل برویی رنگ ، رنگ

1912) سالها تو سنگ بودی دل خَراش / آزمون را ، یک زمانی خاک باش

 

شرح و تفسیر بیان تفسیر ماشاءالله کان

این همه گفتیم لیک اندر بسیچ / بی عنایاتِ خدا هیچیم هیچ


این همه نصیحت و حقیقت را گفتیم . ولی برای آنکه آماده سفر راهِ حق شویم . اگر عنایت حق تعالی نباشد هیچِ محض هستیم . [ انقروی گوید : تفسیر این حدیث شریف است که حضرت نبی (ص) فرمود : « آن چیزی که خدا خواست ، شد . و آنچه را خدا نخواست نشد »

بی عنایات حق و خاصان حق / گر مَلَک باشد ، سیاهستش ورق


بی عنایت حضرت حق تعالی و بندگان خاص او ، اگر فرشته هم که باشد نامۀ اعمالش سیاه است .

ای خدا ، ای فضل تو حاجت روا / با تو یادِ هیچ کس نَبوَد روا


ای خدا ، ای که فضل تو حاجات را روا می کند و صاحب مراد را به مقصودش می رساند . هرگز روا نیست که کسی همراه با تو یاد شود . [ آدمی در هر مرتبه ای که باشد نباید به کمال خود ببالد که همین بالیدن نشان سقوط اوست به درکات خود بینی . رهایی از خود بینی فقط به مدد حق و توجه خاصان او تحقق یابد . ]

این قَدَر ارشاد ، تو بخشیده ای / تا بدین بس ، عیب ما پوشیده ای


خداوندا این همه ارشاد و هدایت را تو داده ای و تا به حال خیلی از معایب و نقص های ما را پوشانده ای .

قطره ای دانش که بخشیدی ز پیش / متصل گردان به دریاهای خویش


قطره دانشی که از آغاز به ما بخشیده ای . آن یک قطره دانش را به دریاهای دانش و معرفت خود متصل کن . [ علم جزیی و محدود ما را به علم بی نهایت متصل فرما ]

قطره علم است اندر جانِ من / وارهانش از هوا وز خاکِ تن


قطره دانشی که در روح من است . از هوی و خاک تن خلاصش کن . یعنی علم ما را به نفسانیات آلوده مفرما .

پیش از آن کین خاکها خَسفَش کند / پیش از آن کین بادها نَسفَش کند


پیش از آنکه خاکها آن قطره دانش را از میان ببرند و پیش از آنکه بادها محوش نمایند . [ علم ما از اغراض نفسانی پاک کن . شهوات و امیال همچون باد و خاک ، قطره علم بشری را محو می کنند . مگر آنکه این قطره به دریای معرفت الهی بپیوندد . ( خَسف = به زمین فرو بردن ، مجازاََ از بین بردن ) ( نَسف = بنا را از پایه و بنیاد کندن و ویران ساختن ) ]

گر چه چون نَسفَش کند تو قادری / کِش از ایشان واستانی ، واخری


گر چه وقتی بادها ، آن قطره دانش را محو کنند . تو می توانی آن را از خاکها و بادها پس بگیری و دوباره خریدارش باشی . [ این بیت و دو بیت بعدی در بیان شمول قدرت الهی است ]

قطره ای کو در هوا شد یا بریخت / از خزینۀ قدرتِ تو کی گریخت ؟


قطره ای که به هوا رفت و محو شد و یا خود آن قطره به خاک ریخت . از گنج خانه قدرت تو کی می گریزد ؟

گر درآید در عدم یا صد عدم / چون بخوانیش ، او کُند از سَر ، قدم


اگر این قطره به عدم درآید و یا صد با معدوم شود . به مجرد اینکه آن را به سوی وجود بخوانی . آن قطره دانش ، از سر ، قدم می سازد . یعنی با شوق به سوی وجود می آید و هر سان که مشیّت تو خواهد آن می شود .

صد هزاران ضد ، ضد را می کُشد / بازشان حکمِ تو بیرون می کَشَد


صدها هزار پدیدۀ ضد ، پدیده های ضد خود را می کُشد . یعنی اضداد یکدیگر را نابود می کنند ولی باز مشیّت و حکم نافذ تو دوباره آن محو شده ها را به عرصه وجود می آورد . [ بیانی است از خلقِ مدام و تجدّد امثال ]

از عدم ها سویِ هستی هر زمان / هست یا رب کاروان در کاروان


ای پروردگار هر لحظه کاروان موجودات ، از نهانگاه نیستی ، دسته دسته به عرصۀ هستی ، ره می سپارند . [ مراد از عدم ، نیستی محض نیست . زیرا نیستی محض تکرارپذیر نیست تا به صورت عدم ها نیز جمع بسته شود . بلکه مراد کتم عدم است ]

خاصه هر شب جمله افکار و عقول / نیست گردد غرق در بحرِ نُغول


بویژه که هر شب همه افکار و عقول در دریای ژرف و بی پایان قدرت و جلال حق ، گویی که به نیستی می روند . یعنی اکثر حواس به گاه خواب از کار می افتد . [ نُغول = ژرف و عمیق ]

باز وقت صبح آن اللّهیان / سر زنند از بَحر سَر ، چون ماهیان


دو باره به گاهِ بامداد ، آن عقول و افکار منسوب به خدا مانند ماهیان از دریای قدرت و اسرار الهی سر بیرون می کنند و ظاهر می شوند .

در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ / در هزیمت رفته در دریایِ مرگ


آنگاه که خزان در می رسد . هزاران شاخه و برگ رو به نیستی می روند و به دریای مرگ گام می نهند . [ هزیمت = شکست ]

زاغ ، پوشیده سیه ، چون نوحه گر / در گلستان ، نوحه کرده بر خُضَر


زاغ مانند ماتم زدگان نوحه گر ، سیاه پوشیده و در گلستان برای نابودی سبزه زاران ، شیون و نوحه سر می دهد . [ خُضَر = جمع خُضره به معنی سبزه و سبزی ]

باز فرمان آید از سالارِ دِه / مر عدم را ، کانچه خوردی باز دِه


دو باره فرمان خداوند متعال با فصل بهار در می رسد . از کدخدا و حاکم روستا یعنی مشیّت قاهر الهی فرمانی به نیستی و عدم می رسد و می گوید : هر چه را نیست کرده ای پس بده و سر جایش بگذار . [ سالار دِه = کنایه از بهار یا خدای تعالی ، ( شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 746 ) ]

آنچه خوردی ، واده ای مرگِ سیاه / از نبات و دارو و برگ و گیاه


ای مرگِ سیاه آنچه که خوردی از نبات و برگ گیاهان طبی پس بده . [ تمثیلی است بسیار لطیف و شاعرانه از منظره خزان و زمستان و باز آمدن بهار . مراد مولانا اثبات قدرت خداست بر میراندن و زنده کردن و رفته را باز آوردن . این گونه استدلال ، مطابق اسلوب قرآن است که حشر و نشر را به قیاس خزان و بهار در چند مورد اثبات می کند . چنانکه در آیه 57 از سوره مبارکه اعراف می فرماید : « و اوست خدایی که بادها را فرستد پیش . نوید دهنده به رحمت خویش . تا چون ابری گرانبار به بالا برکشد و ما به زمینی مُرده و بی گیاه می رانیم و از آن آب فرو می ریزیم و بدان سبب میوه های گونه گون از درختان برون می آوریم . ما همچنان مُردگان را از گور برمی انگیزیم مگر شما بدین نشان به یاد رستخیز افتید » . ( مرگِ سیاه = مرگِ سخت و هول انگیز . رجوع کنید به شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 746 ) ]

ای برادر ، عقل یک دَم با خود آر / دَم به دَم در تو خزان است و بهار


ای برادر دَمی عقلت را در سرت جمع کن و آنگاه بنگر که همان گونه که در طبیعت ، بهار و خزان وجود دارد . در تو نیز دَم به دَم بهار و خزانی هست . [ در اینجا مولانا ، از بیان پدیده های آفاقی متوجه پدیده های انفسی انسان می شود و مسئله فیض و بسط را در سالک توضیح می دهد . ]

باغ دل را سبز و ترّ و تازه بین / پُر ز غنچه وَرد و سرو و یاسمین


دل همانند باغ است . احوال لطیف و معارف ظریف آن ، همچون انواع سبزه های تر و تازه است . پس باغ دل را ببین که پُر است از انواع غنچه های معرفت و گُل حکمت و سرو عدالت و استقامت و یاسمن خلوص و صفوت . ( شرح کبیر انقروی ، ج 2 ، ص 757 ) ( وَرد = گُل سرخ )

ز انبهیِ برگ ، پنهان گشته شاخ / ز انبهیِ گُل ، نهان صحرا و کاخ


از فرط کثرت و فراوانی برگ اندیشه ها و اوراق گفتار ، شاخِ دل پنهان گشته است و از انبوهی بسیار گُلِ معارف ، صحرا و کاخ پنهان می شود . [ استاد فروزانفر می نویسد : دل و روح انسانی را به لحاظ تنوع و تزاحم افکار گوناگون و متفاوت ، مَثَل می زند به باغی پُر از انواع گُل و سرسبز ، چنانکه شاخهای گلبان از بسیاری برگ و عمارت و فضای آن از انبوهی گل در نظر نیاید و مورد توجه نباشد . ( شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 748 ) ( انبهی = مختلف ، انبوهی ) ]

این سخن هایی که از عقلِ کُل است / بوی آن گلزار و سرو وسنبل است


این سخنان ، ساخته عقلِ کُل است نه عقلِ جزیی . این عقلِ کُل است که الهام بخش درون من است . عقلِ کُل ، گلزار و سرو و سنبلی دارد که اینگونه سخنان به منزله بوی آنهاست . [ عقل کل همان صادر اول است که عرفا آن را نَفَس رحمانی می نامند و منظور همان وجود منبسط است که بر هیاکل ممکنات ساری و جاری است و نام دیگر آن حق مخلوق است و این عقل ، اصل وجود عالم است که ساری است در همه موجودات و مراتب یعنی در عقل ، عقل جلوه می کند و در نَفس ، نَفس است و در جسم ، جسم است و در جوهر ، جوهر است و … ( المشاعر ، ص 173 و 174 ) ]

بویِ گُل دیدی که آنجا گُل نبود ؟ / جوشِ مُل دیدی که آنجا مُل نبود ؟


آیا تا به حال بوی گل را احساس کرده ای در جایی که گل نباشد ؟ و آیا جوشش شراب را دبده ای در جایی که شراب نباشد . [ پس این همه کلمات نغز ، طبعا باید از عقل کل صادر شود . پس هر اثری ناچار موثری دارد و این را دلیل انّی گویند . ( مُل = شراب ) ]

بو ، قلاووزست و رهبر مر تو را / می بَرد تا خُلد و کوثر مر تو را


بو ، حکم دلیل و راهبر توست و اگر بو را استشمام کنی حتما تو را به سوی بهشت و کوثر می برد . [ پس این سخنان نیز بسان بویی است از گلزار عقل کل . در مورد کلمه کوثر ، تفاسیر بسیار نوشته اند . این لفظ از ریشه کثرت بر وزن فَوعَل است و معنی آن ، خیر کثیر است . ( تفسیر مجمع البیان ، ج 10 ، ص 548 ) . مفسرین وجوه بسیاری برای کوثر ذکر کرده اند که حاجت به ذکر آنها نیست و تنها دو وجه آن مورد نظر است که آن عبارت است از ، نهری در بهشت و حوض خاص رسول خدا در بهشت یا در محشر. ( قلاووز = پیشاهنگ ) ( خُلد = دوام ، بقا ، بهشت ) ]

بو ، دوای چشم باشد نور ساز / شد ، ز بویی دیدۀ یعقوب ، باز


بو ، دوایی است که چشم را روشنی و نور می دهد . چنانکه چشم حضرت یعقوب (ع) از بو گشوده و بصیر شد . [ در آیه 96 سوره یوسف آمده است . « پس از آنکه بشلرت دهنده ، مژده یوسف (ع) را آورد و پیراهن او را به رخساره اش افکند . بینا شد » ]

بوی بَد ، هر دیده را تاری کند / بوی یوسف ، دیده را یاری کند


بوی تباه ، مسلما چشم را تار کند و بوی یوسف (ع) . به بینایی چشم کمک می رساند . [ اکبرآبادی بوی بد را عبارت از علوم کسی می داند و بوی یوسف را عبارت از علومی که به طریق کشف و الهام دست می دهد . ]

تو که یوسف نیستی ، یعقوب باش / همچو او با گریه و آشوب باش


تو که یوسف (ع) نیستی . پس یعقوب (ع) باش و مانند یعقوب (ع) همیشه گریان و زاران باش . [ تا وقتی که به مقام مرادی نرسیده ای همچنان باید مرید و طالب باشی . استاد فروزانفر گوید : یوسف مثالی از ولی کامل و پیر است که سمت معشوقیت و محبوبیت دارد . یعقوب نمودار طالب و سالک است که باید بر پیر عشق ورزد . طالب تا در قید طلب است و سالک تا راه را طی نکرده نباید فریفته و مغرور گردد و به مختصر کشف و جد و حالتی که از فیض پیر بدو می رسد دعوی کمال کند . ( شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 750 ) ]

بشنو این پند از حکیمِ غزنوی / تا بیابی در تنِ کهنه نوی


از حضرت حکیم سنایی غزنوی این پند را بشنو و طبق آن ، کار کن تا در تنِ کهنه ات ، تازگی بیابی و قلب پژمرده ات را با این سخنان حیات بخش ، زنده و تازه نگه داری . [ مضمون آنچه حکیم سنایی غزنوی فرموده ، دو بیت ذیل است ]

ناز را رویی بباید همچو وَرد / چون نداری گِردِ بدخویی مَگرد


برای ناز کردن باید رخساره ای زیبا و لطیف همچو گُل داشت . اگر رخساره ای چون گُل نداری بیهوده ناز مکن .

زشت باشد روی نازیبا و ناز / سخت باشد چشم نابینا و درد


زیرا رخساری که زیبا نباشد . نازش هم زشت است و نابینایی و درد ، خیلی دشوار است .

پیش یوسف ، نازش و خوبی مکن / جز نیاز و آه یعقوبی مکن


در برابر یوسف ، اظهار ناز و زیبایی مکن . بلکه فقط باید اظهار نیاز کنی و یعقوب وار آه برکشی . [ پس در حضور اهل کمال و اصحاب جلال که یوسفان کوی حقیقت و معرفت هستند . کمالات خود را عرضه مکن بلکه یعقوب وار ، نزد آنان اظهار طلب و نیاز کن تا به وصال آنها برسی . ( نازش = به خود بالیدن )

معنی مُردن ز طوطی ، بُد نیاز / در نیاز و فقر ، خود را مُرده ساز


معنای مُردنِ طوطی احساس فقر و نیاز بود . پس تو هم در عین فقر و نیاز ، خود را مُرده گردان . یعنی به مرتبه فقر عارفانه برس و منزل خودبینی را ترک کن .

تا دَمِ عیسی تو را زنده کند / همچو خویشت خوب و فرخنده کند


اگر به چنین مرگی برسی . دَم مسیحایی ، تو را زنذه می گرداند . و آن دم عیسوی ، تو را مانند خودش خوب و فرخنده می سازد . [ اگر می پنداری که بدون طی مرحله فقر و خاکساری دَم اصحاب معرفت تو را زنده می گرداند . پاسخ این پندار بیهوده را اینچنین بشنو . ( دَمِ عیسی = اشاره است به نَفَسِ پاک و معجزه گر حضرت مسیح (ع) که مردگان و مرده سیرتان را به حیات طیبه زنده می گرداند ) ]

از بهاران کی شود سرسبز سنگ ؟ / خاک شو ، تا گُل برویی رنگ ، رنگ


با فرا رسیدن بهار ، کی سنگ ها سرسبز می شوند ؟ پس خاک شو تا همچو گُلهای رنگارنگ ، رویش نمایی و سر از خاک طبیعت غریزی برون آری . [ پس باید تواضع را نصب العین خود سازی تا به کمال برسی ]

سالها تو سنگ بوذدی دل خَراش / آزمون را ، یک زمانی خاک باش


تو سالها سنگ سِتَبری بودی که دل را می آزرد . اینک مدتی هم خاک شو و خاصیت این خاکساری را امتحان کن و ببین که بر اثر خاک شدن و متواضع گشتن چه معارفی در دلت نمایان می شود . [ در چهار بیت فوق ، از مرگ اختیاری که خاص انسانهای وارسته و صافی است سخن رفته است و این مُردن عبارت است از گذر از نفس و خودبینی و اِعراض از لذایذ جسمانی و مشتهبات نفسانی که این را در اصطلاح عرفانی موتِ اَحمَر ( = مرگ سرخ ) نامند . مرگ اختیاری فقط خاص انسان است چنانکه شبستری گوید : جهان را نیست مرگ اختیاری / که آن را از همه عالَم تو داری . ( شرح گلشن راز ، ص 502 تا 506 )

بخش خالی. برای افزودن محتوا صفحه را ویرایش کنید.

دکلمه بیان تفسیر ماشاءالله کان

دکلمه بیان تفسیر ماشاءالله کان

زنگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر اول – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
3s یادداشت ها
  1. کولر بانه 5 سال پیش

    تو زمینه ای که فعالیت میکنید جزو بهترین سایت ها هستید.

    • حسن ولیان 3 سال پیش

      ممنون از زحمات شما.

  2. کاتالوگ 5 سال پیش

    بهترین وبسایتی که تاحالا دیدم.ازتون متشکرم

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟