بیان آنکه ثواب عملِ عاشق از حق هم حق است | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
بیان آنکه ثواب عملِ عاشق از حق هم حق است | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 586 تا 603
نام حکایت : حکایت آن اعرابی که سگِ او گرسنه و انبانِ او پُر نان بود
بخش : 7 از 15 ( بیان آنکه ثواب عملِ عاشق از حق هم حق است )
خلاصه حکایت آن اعرابی که سگِ او گرسنه و انبانِ او پُر نان بود
سگی در حالِ جان کندن بود . صاحبش که یکی از صحرانشینان عرب بود در کنارش نشسته بود و اشکی سوزان می ریخت . عابری از آنجا می گذشت حالِ زارِ او را دید و از او پرسید : چرا می گریی ؟ از غمِ چه کسی داغ دار شده ای ؟ صاحبِ سگ گفت : از همۀ مالِ دنیا سگی وفادار داشتم که اینک در حالِ مُردن است . هم نگهبانم بود و هم برایم شکار می کرد . عابر پرسید : به چه سبب می میرد ؟ آیا زخم و آسیبی به او رسیده است ؟ صاحبِ سگ …
متن کامل ” حکایت آن اعرابی که سگِ او گرسنه و انبانِ او پُر نان بود “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات بیان آنکه ثواب عملِ عاشق از حق هم حق است
ابیات 586 الی 603
586) عاشقان را شادمانی و غم اوست / دستمزدِ و اُجرتِ خدمت هم اوست
587) غیرِ معشوق ار تماشایی بُوَد / عشق نَبوَد ، هرزه سودایی بُوَد
588) عشق ، آن شعله ست کو چون برفروخت / هر چه جز معشوقِ باقی ، جمله سوخت
589) تیغِ لا در قتلِ غیرِ حق براند / درنگر زآن پس که بعدِ لا چه ماند ؟
590) ماند اِلَّا الله ، باقی جمله رفت / شاد باش ای عشقِ شرکت سوزِ زفت
591) خود همو بود آخِرین و اوّلین / شرک جز از دیدۀ اَحوَل مبین
592) ای عجب ، حُسنی بُوَد جز عکسِ آن ؟ / نیست تن را جُنبشی از غیرِ جان
593) آن تنی را که بُوَد در جان خَلَل / خوش نگردد گر بگیری در عسل
594) این کسی داند که روزی زنده بود / از کفِ این جانِ جان ، جامی ربود
595) و آنکه چشمِ او ندیده ست آن رُخان / پیشِ او ، جانست این تَفِّ دُخان
596) چون ندید او عُمَّرِ عبدالعزیز / پیشِ او عادل بُوَد حَجّاج نیز
597) چون ندید او مارِ موسی را ثبات / در حِبالِ سِحر پندارد حیات
598) مرغ کو ناخورده است آبِ زلال / اندر آبِ شور دارد پَرّ و بال
599) جز به ضد ، ضد را همی نتوان شناخت / چون ببیند زخم ، بشناسد نواخت
600) لاجَرم دنیا مُقدَّم آمده ست / تا بدانی قدرِ اقلیمِ اَلَست
601) چون از اینجا وارهی ، آنجا روی / در شِکرخانۀ اَبد شاکر شوی
602) گویی آنجا خاک را می بیختم / زین جهانِ پاک می بگریختم
603) ای دریغا پیش از این بودیم اَجَل / تا عذابم کم بُدی اندر وَحَل
شرح و تفسیر بیان آنکه ثواب عملِ عاشق از حق هم حق است
عاشقان را شادمانی و غم اوست / دستمزدِ و اُجرتِ خدمت هم اوست
مایۀ شادی و اندوهِ عاشقان ، آن محبوبِ حقیقی است . و دستمزد و پاداشِ خدمتِ آنان نیز هموست . [ منظور بیت : ملاکِ کارِ عاشقان ، شهودِ ذاتِ حق است . چه خداوند بر آنان لطف بیارد و چه قهر . ]
غیرِ معشوق ار تماشایی بُوَد / عشق نَبوَد ، هرزه سودایی بُوَد
اگر بجز معشوقِ حقیقی ، چیزِ دیگری در دلِ عاشق جلوه کند . این جلوه ، جلوۀ عشقِ حقیقی نیست . بلکه خیالاتی بی اساس است که به مغزش زده است . [ پس باید همۀ معشوق های مجازی را در راهِ معشوقِ حقیقی ترک کنیم . ]
عشق ، آن شعله ست کو چون برفروخت / هر چه جز معشوقِ باقی ، جمله سوخت
عشق ، شعله ای است که چون فروزان گردد بجز معشوقِ حقیقی همه چیز را می سوزاند . [ چنانکه گفته اند : « عشق ، آتشِ خداوند است که چون به قلبِ بنده ای افتد جز خدا همه را بسوزاند . » ]
تیغِ لا در قتلِ غیرِ حق براند / درنگر زآن پس که بعدِ لا چه ماند ؟
عاشق ، شمشیر «لا» را برای کشتن غیر حق بکار گرفته است . بنگر که پس از «لا» چه می ماند ؟ لا = شرح بیت 1759 دفتر اوّل ) [ عاشقِ حقیقی کسی است که با حقیقتِ کلمۀ لا اله الا الله ، همۀ معبودهای آفل و معشوق های زائل را به نیستی بَرَد و آنان را از معبدِ قلبِ خود بیرون کند . ]
ماند اِلَّا الله ، باقی جمله رفت / شاد باش ای عشقِ شرکت سوزِ زفت
پس از «لا» فقط الله باقی است و ماسوی الله جملگی محو و نابود شوند . ای عشقِ نیرومند و نابود کنندۀ شرک ، شاد باش . [ همۀ موجودات به محاقِ فنا می روند جز ذاتِ احدیت . ]
خود همو بود آخِرین و اوّلین / شرک جز از دیدۀ اَحوَل مبین
اوّل و آخر همان حضرت حق است . شرک را بجز از چشمِ دوبینان نمی توان دید . ( اَحوَل = لوچ ، دوبین ) [ در آیه 3 سورۀ حدید آمده است : « اوست اوّل و اوست آخر … » . پس آنچه هست اوست و مابقی در حقیقت نیستِ هست نماست . عرفِ موحّد ، واحدبین است . امّا آنان که دیدۀ باطنی شان دچارِ شرکِ خفی و جلی است به شرک گرفتارند . ]
ای عجب ، حُسنی بُوَد جز عکسِ آن ؟ / نیست تن را جُنبشی از غیرِ جان
شگفتا ، آیا غیر از تجلّیاتِ جمال و کمال الهی ، جمال و کمالی وجود دارد ؟ مسلماََ ندارد . زیراجسم بدونِ روح نمی تواند حرکتی کند . [ همانطور که هر نوع حرکتِ جسم از روح است همینطور هر جمال و کمالی از دریای جمال و کمالِ الهی سرچشمه گرفته است . ]
آن تنی را که بُوَد در جان خَلَل / خوش نگردد گر بگیری در عسل
آن جسمی که در روحش تباهی و فسادی باشد . اگر آن را غرقِ عسل هم کنی باز خوش و شیرین نمی شود . [ در دو بیت فوق یکی از مبانی اساسی زیبا شناسی عرفانی بیان شده است و آن اینکه زیبایی عالَمِ ظاهر پرتوی است از زیبایی عالَمِ باطن . جمالِ درون بسانِ آفتاب است و جمالِ بُرون همچون سایه . ]
در میانِ صوفیه گروهی یافت شدند موسوم به « جمال پَرست » که این اصلِ اصیل و رکنِ رکین را واژگونه و ممسوخ کردند و به اصطلاح «بوق» را از طرفِ گشادش زدند و به جای توجه به «ظاهر» یعنی حضرت حق ، متوجه «مظهر» شدند و جمالِ الهی را در صورتِ اَمرَدان و ساده زَنَخان جستند و نتیجه اش آن همه فضاحتِ اخلاقی و شاهدبازی بود . مولانا در مذمّتِ یکی از صوفیان شاهدباز ( اوحدالدین کرمانی ) گفت : « اوحدالدین کرمانی ، میراثِ بَدی در جهان گذاشت ( مناقب العارفین ، ج 1 ، ص 440 ) . و یا شمس تبریزی در جواب اوحدالدین کرمانی که گفته بود : من ماه را در طشت می بینم . گفت : اگر در گردنت دُمَل نداری ، سر به آسمان کن و ماه را در بلندای آسمان ببین نه در طشتِ آب ( مناقب العارفین ، ج 1 ، ص 616 و 617 ) .
منظور بیت : اگر روح به سببِ جهل و غفلت ، به جمالِ الهی واقف نشود . هیچگونه خوشی و لذّتی نمی تواند جایگزینِ تجلّیاتِ حُسن و جمال الهی شود .
این کسی داند که روزی زنده بود / از کفِ این جانِ جان ، جامی ربود
این نکته را کسی می داند که روزی به حیاتِ طیّبه زنده بوده و از دستِ جانِ جانان ، یعنی حضرت حق ، جامی از حیاتِ طیّبه نوشیده است .
و آنکه چشمِ او ندیده ست آن رُخان / پیشِ او ، جانست این تَفِّ دُخان
امّا چشمِ کسی که تجلّیاتِ الهی را ندیده است . در نظرِ او همین روحِ حیوانی به منزلۀ روحِ لطیف تلقی می شود . [ رُخان = مراد تجلّیات الهی است / تَفِّ دُخان = منظور روح حیوانی ( شرح بیت 188 دفتر دوم ) است / جان = مراد روح الهی است ]
منظور بیت : کوردلان ، حقیقتِ وجود را در همین دنیای ظاهری و مادّی محصور می دانند .
چون ندید او عُمَّرِ عبدالعزیز / پیشِ او عادل بُوَد حَجّاج نیز
برای مثال ، کسی که عُمر بن عبدالعزیز را ندیده است . خیال می کند که حجّاج بن یوسف ثقفی نیز فردی عادل است . [ عُمر بن عبدالعزی = از خلفای بنی امیه و نوۀ مروان بوده است . در سال 63 هجری در مدینه متولد شد . پدرش والی مصر بود و از طرفِ مادر به عُمر خلیفه دوم می پیوست . دوران کودکی خود را در مدینه سپری کرد . سپس به شام رفت و به حکومت حجاز رسید و به درخواست حجّاج از این سمت عزل شد / حجّاج = شرح بیت 1051 دفتر سوم ]
چون ندید او مارِ موسی را ثبات / در حِبالِ سِحر پندارد حیات
مثال دیگر ، کسی که ثبات و قدرتِ اژدهای موسی را ندیده باشد . خیال می کند که ریسمان های جادوگرانِ فرعونی واقعاََ حیات دارند . [ حِبال = جمع حَبَل به معنی ریسمان ]
مرغ کو ناخورده است آبِ زلال / اندر آبِ شور دارد پَرّ و بال
مثال دیگر ، پرنده ای که آبِ صاف و زلال نخورده ، پَر و بالِ خود را در آبِ شور می شوید . [ سید برهان الدین محقق ترمذی گوید :
مرغی که خبر ندارد از آبِ زلال / منقار در آبِ شور دارد همه سال ]
جز به ضد ، ضد را همی نتوان شناخت / چون ببیند زخم ، بشناسد نواخت
بی گُمان هر ضدّی را فقط با ضدِّ خودش باید شناخت . مثلاََ وقتی انسان ضربه و ناراحتی را دیده باشد مفهومِ مهر و عطوفت را در خواهد یافت . [ هر گاه طبیب زخم را معاینه کند می تواند مرهمِ آن را پیدا کند . ]
لاجَرم دنیا مُقدَّم آمده ست / تا بدانی قدرِ اقلیمِ اَلَست
ناگزیر دنیا پیش تر آمده است که تو ارزشِ آن جهان را دریابی . [ اَلَست = شرح بیت 1241 دفتر اوّل / اقلیم اَلَست = مراد جهان ماورای دنیاست ]
چون از اینجا وارهی ، آنجا روی / در شِکرخانۀ اَبد شاکر شوی
چون از این دنیا رها شوی بدان جهان خواهی رفت . و در دنیای جاودانگی که پُر از شیرینی و حلاوتِ معنوی است ، شُکرگزاری خواهی کرد . [ چون این دنیا سرایِ تغییر و تغیُّر است همیشه آمیخته با رنج و محنت است . هیچکس در این دنیا آسوده بال نیست چه وضیع و چه شریف . چه سلطان و چه رعیت . مگر صالحانِ از بندِ هوی رسته ای که دل در گرو اشباحِ این دنیا ننهاده اند . چنانکه در بیت 590 و 591 دفتر اوّل فرماید :
گر گُریزی بر امیدِ راحتی / زآن طرف هم پیشت آید آفتی
هیچ کُنجی بی دد و بی دام نیست / جز به خلوتگاهِ حق آرام نیست ]
گویی آنجا خاک را می بیختم / زین جهانِ پاک می بگریختم
وقتی بدان سرای درمی آیی تازه متوجه امر می شوی و پیشِ خود می گویی . من در دنیا به کارهای پَست سرگرم بودم و از این جهانِ پاک فرار می کردم . ( خاک بیختن = خاک الک کردن ، کنایه از کارهای پَست ) [ در دنیا به کارِ گِل مشغول بودم و از کارِ دل غافل . ]
ای دریغا پیش از این بودیم اَجَل / تا عذابم کم بُدی اندر وَحَل
ای کاش پیش از این می مُردم تا میانِ گِل و لایِ دنیا کمتر عذاب می کشیدم . [ وَحَل = گِل و لای ]
دکلمه بیان آنکه ثواب عملِ عاشق از حق هم حق است
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات