بقیه عمارت کردن سلیمان مسجد اقصی را | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
بقیه عمارت کردن سلیمان مسجد اقصی را| شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 1113 تا 1155
نام حکایت : حکایت یاری خواستن حلیمه از بتان چون مصطفی (ص) را گم کرد
بخش : 6 از 6 ( بقیه عمارت کردن سلیمان مسجد اقصی را )
خلاصه حکایت یاری خواستن حلیمه از بتان چون مصطفی (ص) را گم کرد
حلیمۀ سعدیّه ، دایه مهربان حضرت محمد (ص) ، وقتی که او را از شیر بازگرفت همراهِ خود آورد تا به جدِّ بزرگوارش عبدالمطلّب بسپارد و همینکه قدم به محوطۀ کعبه نهاد . هاتفی غیبی او را موردِ خطاب قرار داد . حلیمه هر چه اطراف را نگریست تا صاحبِ ندا را پیدا کند توفیق نیافت و همچنان در بُهت و حیّرت فرو رفته بود . امّا ندا قطع نمی شد . سرانجام محمد را بر زمین نهاد و به جستجو پرداخت باشد که منشأ ندا را بیابد . این بار نیز موفق نشد . ناچار به سوی محمد بازگشت تا او را در آغوش بگیرد و به سوی خانۀ عبدالمطلّب حرکت کند . امّا با کمالِ تعجب محمد را در آنجا ندید . او واقعاََ گم شده بود . حلیمه سرآسیمه و مضطرب شد و بی اختیار به این سو و آن سو می دوید و …
متن کامل ” حکایت یاری خواستن حلیمه از بتان چون مصطفی (ص) را گم کرد ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات بقیه عمارت کردن سلیمان مسجد اقصی را
ابیات 1113 الی 1155
1113) ای سلیمان ، مسجد اقصی بساز / لشکر بلقیس آمد در نماز
1114) چونکه او بنیادِ آن مسجد نهاد / جنّ و انس آمد ، بدن در کار داد
1115) یک گروه از عشق و قومی بی مُراد / همچنانکه در رهِ طاعت ، عِباد
1116) خلق دیوانند و شهوت سلسله / می کشدشان سویِ دکّان و غله
1117) هست این زنجیر از خوف و وَلَه / تو مبین این خلق را بی سلسله
1118) می کشاندشان سویِ کسب و شکار / می کشاندشان سویِ کار و بِحار
1119) می کشاندشان سویِ نیک و سویِ بد / گفت حق : فی جیدِها حَبلُ المَسَد
1120) قَد جَعَلنَا الحَبلَ فِی اَعناقِهِم / واتَّخَذنَا الحَبلَ مِن اَخلاقِهِم
1121) لَیسَ مِن مُستَفذَرِِ مُستَنقِهِ / قَطُّ اِلّا طایِرُه فی عُنقِهِ
1122) حرصِ تو در کارِ بَد چون آتش است / اخگر از رنگِ خوشِ آتش ، خوش است
1123) آن سیاهی فَحم در آتش نهان / چونکه آتش شد ، سیاهی شد عیان
1124) اخگر از حرصِ تو شد فَحمِ سیاه / حرص چون شد ، ماند آن فَحمِ تباه
1125) آن زمان ، آن فَحم اخگر می نمود / آن نه حُسن کار ، نارِ حرص بود
1126) حرص ، کارت را بیآراییده بود / حرص رفت و ماند کارِ تو کبود
1127) غوله یی را که برآرایید غول / پخته پندارد کسی که هست گول
1128) آزمایش چون نماید جانِ او / کُند گردد ز ازمون ، دندانِ او
1129) از هَوَس آن دام ، دانه می نمود / عکسِ غولِ حرص و ، آن خود ، خام بود
1130) حرص ، اندر کارِ دین و خیرجو / چون نمانَد حرص ، باشد نَغزرُو
1131) خیرها نغزند ، نه از عکسِ غیر / تابِ حرص ار رفت ، مانَد تابِ خیر
1132) تابِ حرص از کارِ دنیا چون برفت / فَحم باشد مانده از اخگر به تفت
1133) کودکان را حرص می آرَد غِرار / تا شوند از ذوقِ دل ، دامن سوار
1134) چون ز کودک رفت آن حِرصِ بَدَش / بر دِگر اطفال ، خنده آیدش
1135) که چه می کردم ، چه می دیدم در این ؟ / خَل ز عکسِ حرص بنمود انگبین
1136) آن بنایِ انبیا بی حرص بود / ز آن چنان پیوسته رونق ها فزود
1137) ای بسا مسجد برآورده کِرام / لیک نَبوَد مسجدِ اقصاش نام
1138) کعبه را که هر دَمی عِزّی فزود / آن ز اخلاصاتِ ابراهیم بود
1139) فضلِ آن مسجد ز خاک و سنگ نیست / لیک ، در بنّاش حرص و جنگ نیست
1140) نه کُتُبشان ، مثلِ کُتبِ دیگران / نه مساجدشان ، نه کسب و خان و مان
1141) نه اَدَبشان ، نه غَضَبشان نه نَکال / نه نُعاس و نه قیاس و نه مَقال
1142) هر یکی شان را یکی فَرّی دگر / مرغِ جانشان طایر از پَرّی دگر
1143) دل همی لرزد ز ذِکرِ حالشان / قبلۀ افعالِ ما ، افعالشان
1144) مرغشان را بیضه ها زرّین بُده ست / نیم شب جانشان سَحرگه بین شده ست
1145) هر چه گویم من به جان ، نیکوی قوم / نقص گفتم ، گشته ناقص گویِ قوم
1146) مسجدِ اقصی بسازید ای کِرام / که سلیمان باز آمد ، والسّلام
1147) ور ازین ، دیوان و پَریان سرکشند / جمله را اَملاک در چَنبر کشند
1148) دیو یک دم کژ رود از مکر و زَرق / تازیانه آیَدش بر سَر ، چو برق
1149) چون سلیمان شو که تا دیوانِ تو / سنگ بُرَّند از پیِ ایوانِ تو
1150) چون سلیمان باش بی وسواس و ریو / تا تو را فرمان بَرَد جِنّی و دیو
1151) خاتمِ تو این دل است و هوش دار / تا نگردد دیو را خاتَم شکار
1152) پس سلیمانی کُنَد بر تو مدام / دیو با خاتَم ، حَذَر کُن ، والسّلام
1153) آن سلیمانی دلا ، منسوخ نیست / در سَر و سِرّت سلیمانی کُنی ست
1154) دیو هم وقتی سلیمانی کُند / لیک هر جولاهه اطلس کی تَنَد ؟
1155) دست جُنبانَد چو دستِ او ، ولیک / در میانِ هر دوشان فرقی ست نیک
شرح و تفسیر بقیه عمارت کردن سلیمان مسجد اقصی را
- بیت 1113
- بیت 1114
- بیت 1115
- بیت 1116
- بیت 1117
- بیت 1118
- بیت 1119
- بیت 1120
- بیت 1121
- بیت 1122
- بیت 1123
- بیت 1124
- بیت 1125
- بیت 1126
- بیت 1127
- بیت 1128
- بیت 1129
- بیت 1130
- بیت 1131
- بیت 1132
- بیت 1133
- بیت 1134
- بیت 1135
- بیت 1136
- بیت 1137
- بیت 1138
- بیت 1139
- بیت 1140
- بیت 1141
- بیت 1142
- بیت 1143
- بیت 1144
- بیت 1145
- بیت 1146
- بیت 1147
- بیت 1148
- بیت 1149
- بیت 1150
- بیت 1151
- بیت 1152
- بیت 1153
- بیت 1154
- بیت 1155
ای سلیمان ، مسجد اقصی بساز / لشکر بلقیس آمد در نماز
مولانا به ادامه حکایتی بازمی گردد که از بیت 388 دفتر چهارم آغاز کرده است . ای سلیمان ، مسجدالاقصی را بنا کُن زیرا لشکریان بلقیس برای نماز خواهند آمد .
چونکه او بنیادِ آن مسجد نهاد / جنّ و انس آمد ، بدن در کار داد
همینکه سلیمان شرع کرد به ساختن آن مسجد ، جن و انسان در این امر به کار پرداختند . [ به فحوای آیه 17 سورۀ نَمل ، جن و انس و پرندگان در خدمت او بودند . ]
یک گروه از عشق و قومی بی مُراد / همچنانکه در رهِ طاعت ، عِباد
گروهی از روی عشق و شوق به سلیمان خدمت می کردند و گروهی بدون هدف و از روی ترس و اجبار ، درست مانندِ طاعت و عبادت بندگان . [ قومی بی مُراد = در اینجا کسانی هستند که خدمت به سلیمان را از روی ترس و اجبار انجام می دادند ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر چهارم ، ص 49 ) ]
خلق دیوانند و شهوت سلسله / می کشدشان سویِ دکّان و غله
حضرت مولانا در اینجا شروع می کند به استنتاج و بیان مقصود از این حکایت و می فرماید : مردمِ دنیا مانندِ دیوها هستند و شهوت مانندِ زنجیر ، و زنجیرِ شهوت ، مردم را به سوی کسب و کار می کشد . [ منظور از «دکّان و غله» در اینجا کسب و کار و تولید محصولاتِ لازم است . یعنی همانطور که به فحوای آیه 37 و 38 سورۀ ص ، دیوان در غل و زنجیر در تسخیر سلیمان نبی بودند . آدمیان نیز با زنجیر شهوات در تسخیر کسب و کار قرار گرفته اند و بدین ترتیب اجتماع و شهرها آباد می گردد و اگر میل و شهوت از آدمی سلب می شد کوشش و جوششی از او سر نمی زد و در نتیجه دنیا به ویرانه ای مبدّل می گشت . ]
هست این زنجیر از خوف و وَلَه / تو مبین این خلق را بی سلسله
این زنجیری که بر گردنِ جان و روانِ مردم است از جنسِ ترس و حیرت است . تو این مردم را بدون این زنجیر نمی بینی . ( سلسله = زنجیر ، جمع آن سلاسل ) [ یعنی مردم از شدّتِ هراسی که از فقر و حرمان دارند . با گرمی تمام به دنبالِ امورِ دنیوی اند و از بس به مسائلِ دنیوی می اندیشند حیران و سرگشته اند . ]
می کشاندشان سویِ کسب و شکار / می کشاندشان سویِ کار و بِحار
این زنجیر نامرئی ، عده ای از مردم را به سوی کسب و شکار و گروهی دیگر را به سوی معادن و دریاها می کشاند . [ یعنی زنجیر شهوات و امیال و حُبِّ ذات ، انسان ها را وادار می کند که برای بقای خود به مشاغلِ مختلف روی آورند . ]
می کشاندشان سویِ نیک و سویِ بد / گفت حق : فی جیدِها حَبلُ المَسَد
این زنجیر نامرئی ، عده ای را به سوی کارهای پسندیده و عده ای را به سوی کارهای ناپسند می کشاند . چنانکه حضرت حق فرمود : « در گردنش رَسنی از لیفِ خرماست » مصراع دوم اقتباسی لفظی از آیات 4 و 5 سورۀ مَسَد است که توضیح آن در شرح بیت 1664 دفتر سوم آمده است . ]
قَد جَعَلنَا الحَبلَ فِی اَعناقِهِم / واتَّخَذنَا الحَبلَ مِن اَخلاقِهِم
ما بر گردن های مردم رَسَن نهاده ایم و این رَسن را از خُلق و خوی آنان برگرفته و ساخته ایم . [ مقتبس است از آیات 7 و 8 سورۀ یس « ما در گردن های ایشان غُل ها بنهادیم که تا چانه ها ادامه دارد و سرها به بالا نگاهداشته و چشم ها فراز کرده اند و در پیشِ رویِ آنان سدّی بنهادیم و از پسِ ایشان نیز سدّی ، و چشم های آنان بپوشاندیم . پس چیزی نبینند . » ]
لَیسَ مِن مُستَفذَرِِ مُستَنقِهِ / قَطُّ اِلّا طایِرُه فی عُنقِهِ
هرگز هیچ انسان خوب و یا بَدی پیدا نمی شود . مگر آنکه نامۀ اعمالش بر گردنش آویخته است . ( مُستَفذَر = کثیف ، چرکین ، کثیف شمرده شده / مُستَنقِه = پاک و نظیف / قَطّ = هرگز ) [ اشاره است به آیه 12 سورۀ اِسراء « و نامۀ اعمال هر انسانی را به گردنش آویزیم و در رستاخیز نامه ای برای او برون آریم که در برابرِ خود گشوده بیند » مفسران قرآن کریم از جمله طبرسی می گوید : گر چه طایر لفظاََ به معنی پرنده است . امّا در اینجا منظور عمل انسان است . خواه آن عمل خوب باشد و خواه بَد ( مجمع البیان ، ج 6 ، ص 402 ) ]
حرصِ تو در کارِ بَد چون آتش است / اخگر از رنگِ خوشِ آتش ، خوش است
حرص و طمع تو به انجامِ کارِ بَد ، مانندِ آتش است . چنانکه پاره های آتش به سببِ رنگِ آتش ، جلوه و رونق پیدا می کنند . [ کارهای نفسانی و اعمالِ شهوانی فی نفسه زشت و قبیح است . در حالیکه رنگ و ظاهرِ آن خوب جلوه می کند و وقتی که آدمی نسبت به ارتکابِ آن اعمالِ ناپسند ، حرص و ولع نشان می دهد . زشتی و قباحت آن کار از نظرِ او پوشیده می شود . ]
آن سیاهی فَحم در آتش نهان / چونکه آتش شد ، سیاهی شد عیان
برای مثال ، سیاهی زغال در میانِ آتش پنهان است و همینکه آتش خاموش شود . سیاهی زغال آشکار می شود . ( قَحم = زغال / آنش شد = آتش از میان رفت ) [ دنیا و شهوات در مَثَل همچون زغال ، تیره و سیاه است . یعنی منفور و ناپسند است . امّا آتشِ حرص و آزِ انسان ، سیاهی و زشتی آن را می پوشاند و به ظاهر لطیف و نورانی نشان می دهد . همینکه حرص و آز فرو نشیند ماهیّت سیاه و منفور شهوات آشکار می گردد . ]
اخگر از حرصِ تو شد فَحمِ سیاه / حرص چون شد ، ماند آن فَحمِ تباه
زغالِ سیاه به سببِ حرصِ تو به آتش مبدّل شد . امّا به محضِ آنکه حرصِ آدمی از میان رود . آن زغالِ رسوا به همان شکلِ اصلی خود می ماند . [ منظور از «تباه» در اینجا رسوا است . ]
آن زمان ، آن فَحم اخگر می نمود / آن نه حُسن کار ، نارِ حرص بود
در آن وقت که زغال به شکلِ آتشی فروزان درمی آید . مسلماََ آن جلوه و رونق از حُسنِ کار و ذاتِ زغال نیست . بلکه ناشی از آتشِ حرص است . [ کارهای شهوانی وقتی برای تو جلوه گری دارد که تو اسیرِ حرص و طمع باشی . درست مانندِ وقتی که آتشِ فروزان ، سیاهی زغال را در انوارِ خود غرق می کند و تو به جای سیاهی ، نور و روشنی می بینی . پس این حرص است که زشتی شهواتِ نفسانی را می پوشاند . ]
حرص ، کارت را بیآراییده بود / حرص رفت و ماند کارِ تو کبود
حرص و طمع ، کارِ زشتِ تو را در نظرت می آراید و چون حرص و طمع از وجودِ تو رخت بربندد ، خواهی دید که کارِ ناروای تو زشت و ناقص بوده است و بدبختی و عواقب بَدِ آن برای تو می ماند . [ کار شیطان نیز آرایش اعمالِ زشتِ آدمی است . چنانکه در آیات قرآن کریم بدین مطلب تصریح شده است ( رجوع شود به آیه 48 سورۀ انفال ) ]
غوله یی را که برآرایید غول / پخته پندارد کسی که هست گول
مثلاََ وقتی که شخصی حیله گر ، گیاهِ غوره را به صورت انگور رسیده آرایش دهد . شخصِ احمق ، آن را رسیده و شیرین می پندارد . [ غوله = ظاهراََ همان غوره است ]
آزمایش چون نماید جانِ او / کُند گردد ز ازمون ، دندانِ او
هر گاه آن شخصِ احمق بخواهد آن میوۀ نارس را با دهان بیآزماید و از آن بخورد . به علتِ کال و ترش بودنِ آن ، دندان هایش کُند می گردد .
از هَوَس آن دام ، دانه می نمود / عکسِ غولِ حرص و ، آن خود ، خام بود
بر اثرِ غلبۀ غولِ هوی و هوس ، آن دام برای آدمِ نادان به صورتِ دانه به نظر می رسید . در واقع غولِ حرص در آن شخص انعکاس یافته بود و آن میوه نارس و ناگوار بود .
حرص ، اندر کارِ دین و خیرجو / چون نمانَد حرص ، باشد نَغزرُو
حرص را در امور مربوط به دین و نیکوکاری جستجو کن . زیرا اگر نسبت بدان امور حرصی هم وجود نداشته باشد . آن امور ذاتاََ زیبا و پسندیده است . [ منظور اینست که دنیا پرستی و شهوت رانی ذاتاََ قبیح است و حرصِ آدمی آن را می آراید . لیکن امورِ دینی و اخلاقی فی نفسه زیبا و مطلوب است . چه خواهان داشته باشد و چه نداشته باشد . ]
خیرها نغزند ، نه از عکسِ غیر / تابِ حرص ار رفت ، مانَد تابِ خیر
کارهای نیک ذاتاََ زیباست و زیبایی آن بر اثر انعکاس عوامل دیگر نیست . اگر تابش و حرارت حرص نیز از میان رود . تابش و حرارتِ کارِ خیر پایدار است . [ زیبایی امور خیر ، ذاتی است نه عَرَضی . یعنی عواملِ «بُرون ذات» باعث نشده است که کارهای نیک زیبا شود . در حالی که دنیا پرستی و تباهکاری عواملِ دیگر از جمله حرص و طمع با لایه ای از نقش و نگار نفسانیات ، زیبایی تصنّعی پیدا می کند . البته برای اهلش . ]
تابِ حرص از کارِ دنیا چون برفت / فَحم باشد مانده از اخگر به تفت
همینکه تابش و حرارت از امور مربوط به دنیا پرستی از میان رود . از آن آتش گرم و درخشان فقط زغالی سیاه باقی می ماند . [ برای آنکه این مطلب را خوب دریابی که امورِ دنیوی و شهوانی فی نفسه زشت و بدقواره است و زیبایی و جلوه گری آن تصنّعی و کاذب ، به مثالهای ذیل توجه کن . ]
کودکان را حرص می آرَد غِرار / تا شوند از ذوقِ دل ، دامن سوار
برای مثال ، کودکان را حرص و علاقۀ شدید به بازی فریب می دهد بطوری که از شوقِ فراوان ، دامن های خود را تا می کنند و سوار یک چوب می شوند و در عالَمِ خیال خود را سوار بر اسب می پندارند . [ غِرار = گول خوردن ]
چون ز کودک رفت آن حِرصِ بَدَش / بر دِگر اطفال ، خنده آیدش
همینکه آن حرص و علاقه در آن کودک فروکش کرد ، می ایستد و بر بچه های دیگر که مانندِ او در عالَمِ خیال اسب سواری می کنند می خندد . [ ممکن است « رفتن حرص » از کودک بواسطۀ بلوغ و رشید شدن او باشد و ممکن است ، کودک پس از آنکه از بازی سیر شد آن علاقه موقتاََ در او فروکش کند . ]
که چه می کردم ، چه می دیدم در این ؟ / خَل ز عکسِ حرص بنمود انگبین
آن کودک با خود می گوید : در دورانِ کودکی چه کارهایی می کردم ؟ واقعاََ در آن کارها چه فایده ای می دیدم ؟ حرص و علاقه چنان بر من غلبه داشت که سرکه را عسل می دیدم . خَل = سرکه ، جمع آن خِلال ) [ ابیات اخیر می گوید که نشناختن حقیقی خدا از جهل و غفلت ناشی می شود و حرص ، واقعیت ها را بر آدمی وارونه می سازد . ]
آن بنایِ انبیا بی حرص بود / ز آن چنان پیوسته رونق ها فزود
چون کارهای پیامبران از روی حرص و آز و عواملِ نفسانی انجام نمی شد . از اینرو همیشه کارِ ایشان رونقِ روزافزون داشت .
ای بسا مسجد برآورده کِرام / لیک نَبوَد مسجدِ اقصاش نام
افرادِ خیّر و نیکوکار تا به حال مساجدِ بسیاری ساخته اند . امّا هیچکدام مسجد الاقصی نمی شود .
کعبه را که هر دَمی عِزّی فزود / آن ز اخلاصاتِ ابراهیم بود
اینکه می بینید لحظه به لحظه بر شکوه و جلال کعبه افزوده می شود . به سببِ اخلاصی است که حضرت ابراهیم (ع) در بنای آن داشت . [ کعبه طبق منابعِ اسلامی در عهد حضرت آدم (ع) بنا شد و در حادثۀ طوفانِ نوح (ع) غرق نشد . برای همین است که سببِ یکی از وجوه اطلاق آن ، البیت العتیق ( = خانۀ آزاد شده ) و نجات آن از غرق شدن بوده است . منتهی این خانۀ شریف در عهد ابراهیم خلیل (ع) تجدید بنا شد . ( مجمع البیان ، ج 1 ، ص 207 ) . به آیه 127 سورۀ بقره رجوع شود . ]
فضلِ آن مسجد ز خاک و سنگ نیست / لیک ، در بنّاش حرص و جنگ نیست
فضیلت و شرفِ آن مسجد ( مسجدالحرام ) به خاک و سنگِ آن مربوط نمی شود . بلکه شرافت آن بنا بدین خاطر است که در قلبِ معمارِ آن ، هیچ حرص و ستیزی وجود نداشت .
نه کُتُبشان ، مثلِ کُتبِ دیگران / نه مساجدشان ، نه کسب و خان و مان
نه کتاب های آنان (پیامبران) مانندِ کتاب های دیگران است و نه مساجد و معابد آنان شبیه مساجد و معابد دیگر است . و نه کسب و مال و زندگی شان . [ زیرا هیچکس نمی تواند مانندِ انبیاء در امور خیر خالصاََ لوجه الله کار کند . هر فردی هر قدر که نیکوکار باشد . بالاخره به نوعی انگیزۀ شخصی خود را در کارِ خیر وارد می کند تا چه رسد به کسانی که عاملِ محرکه شان در خیرات ، اسم و رسم و صیت و صوت است . ]
نه اَدَبشان ، نه غَضَبشان نه نَکال / نه نُعاس و نه قیاس و نه مَقال
نه ادبِ پیامبران به دیگر مردم شبیه است و نه خشم و کیفر و خواب و قیاس و سخنشان . ( نَکال = مجازات سخت ، درس عبرت / نُعاس = چُرت ، پینکی ، در اینجا منظور خواب است ) [ یعنی احوالِ انبیاء بکلّی با احوالِ مردمان تفاوت دارد . پیامبران برای رضای خدا ادب را رعایت می کنند و به دیگران درسِ آداب می دهند . خشم و قهرِ آنان نیز برای ارضای نَفس نیست . همچنین خوابِ آنان نیز عبادت است . استدلال و گفتارشان نیز از فطرت توحیدی شان نشأت می گیرد نه برای اظهار فضل و منکوب کردن این و آن . ]
هر یکی شان را یکی فَرّی دگر / مرغِ جانشان طایر از پَرّی دگر
هر کدام از انبیاء بنوعی دارای شکوه و جلال اند . و پرندۀ روحشان با بال و پَری دیگر به پرواز درمی آید . [ مرتبۀ معنوی انبیاء از جمیع مردمان بالاتر است و ارواحِ طیبۀ آنان تنها با رضای حق و به قصدِ وصال به مقامِ قربِ الهی پرواز می کند و هیچ انانیّتی در آنان نیست . ]
دل همی لرزد ز ذِکرِ حالشان / قبلۀ افعالِ ما ، افعالشان
دلِ آدمی از ذکرِ احوالِ پیامبران می لرزد . یعنی شأن و مرتبۀ الهی آنان به قدری عظیم و والاست که مردم تابِ شنیدن آن را ندارند . کارهای آنان ، سرمشقِ کارهای ماست . قبلۀ افعالِ ماست = یعنی نمونه و سرمشقِ اعمالِ ماست . ]
مرغشان را بیضه ها زرّین بُده ست / نیم شب جانشان سَحرگه بین شده ست
مرغِ روحِ انبیاء تخمِ طلایی می گذاشت . یعنی از روحِ لطیفِ آنان اعمال و افعالِ پاک و لطیف حاصل می شد و در نیمه های شب ، روحِ انبیاء سحرگاه را می دید . یعنی روحِ آنان در تاریکی جهانِ مادّی صبحِ حقیقت را می دید .
هر چه گویم من به جان ، نیکوی قوم / نقص گفتم ، گشته ناقص گویِ قوم
خلاصه هر چه از صمیمِ دل بخواهم نیکی های جماعت انبیاء را بگویم ، باز کم گفته ام و از کلماتِ آنان ناقص سخن گفته ام .
مسجدِ اقصی بسازید ای کِرام / که سلیمان باز آمد ، والسّلام
ای کریمان مسجِ اقصی را بسازید که سلیمان آمد . والسّلام . [ منظور از مسجد اقصی ، قلب انسان است . یعنی مسجد قلبتان را آباد کنید و مسلماََ مسجدِ قلب ساخته نمی شود مگر با انجام خیرات و حسنات و طاعات و اعمالِ صالح . و مراد از سلیمان یا حضرت حق است و یا ولیِّ کامل ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر چهارم ، ص 50 ) ]
ور ازین ، دیوان و پَریان سرکشند / جمله را اَملاک در چَنبر کشند
و اگر دیوها و پری ها از خدمت به سلیمان سرکشی کنند . فرشتگان همۀ آنها را به بند کشند . ( اَملاک = جمع مَلَک به معنی فرشتگان ) [ «ازین» هم ممکن است به سلیمان اشارت داشته باشد و هم به مسجد اقصی . ]
منظور بیت : اگر قوای نفسانی و شهوانی مطیعِ روح و قلبِ انسانِ کامل نشود . قوای روحانی بر آنان غالب آیند و آنان را به زنجیر عبادت و ریاضت درکشند .
دیو یک دم کژ رود از مکر و زَرق / تازیانه آیَدش بر سَر ، چو برق
هر گاه دیوِ نَفس از روی مکر و حیله بنای ناسازگاری گذارد تازیانۀ طاعت و ریاضت الهی مثلِ برق بر سرشان فرود می آید . [ زَرق = حیله و تزویر ]
چون سلیمان شو که تا دیوانِ تو / سنگ بُرَّند از پیِ ایوانِ تو
مانندِ حضرت سلیمان (ع) شو تا دیوهای درونِ تو برای ساختن ساوانِ قصرِ ایمان و اخلاص تو سنگ ببرند . یعنی تو نیز در کشورِ وجودت مانندِ سلیمان حاکم شو تا قوای نفسانی تو مطیع و منقادت شوند . ]
چون سلیمان باش بی وسواس و ریو / تا تو را فرمان بَرَد جِنّی و دیو
مانندِ سلیمان بدون وسوسۀ نفسانی و حیله گری باش . تا دیوان و پریان فرمانبردار تو شوند . [ به تصریح آیه 37 و 38 سورۀ ص ، دیوان و شیاطین در تسخیر حضرت سلیمان نبی بودند . ]
خاتمِ تو این دل است و هوش دار / تا نگردد دیو را خاتَم شکار
انگشتری تو همین قلب توست . هوشیار باش تا دیو ، انگشتری تو را نرباید . [ اشاره است به افسانه ای که در شرح بیت 3579 دفتر اوّل آمده است . ]
پس سلیمانی کُنَد بر تو مدام / دیو با خاتَم ، حَذَر کُن ، والسّلام
در صورتی که دیو ، انگشتری تو را برباید . با این انگشتری بر تو فرمانروایی خواهد کرد . بر حذر باش . درود بر تو . ( سلیمانی کردن = فرمانروایی کردن ) [ هر گاه دیوِ نَفس ، انگشتری قلب تو را ربود و آن را تحتِ تأثیر خود قرار داد . بدان که بر کشور وجود تو حکومت خواهد کرد . پس بهوش باش مبادا قلبِ تو اسیرِ نَفس شود . در مصراع دوم معلوم نیست که از چه چیز باید حَذَر کرد . مسلماََ از نَفسِ امّاره (دیو) باید حذر کرد تا بر تو سلطه نیابد . و همچنین «والسّلام» همان «والسّلامُ علیک» و یا «والسّلامُ علیکم» است . ]
آن سلیمانی دلا ، منسوخ نیست / در سَر و سِرّت سلیمانی کُنی ست
امّا ای دل ، فرمانروایی تو بکلّی از میان نرفته است . زیرا در سَر و باطنِ تو زمینۀ فرمانروایی تو همچنان وجود دارد . [ مولانا از این بیت تا انتهای این بخش ، بذرِ امید را در دلِ اسیرانِ نَفسِ امّاره می کارد و به آنان نوید می دهد که « قلب حقیقت طلب » می تواند دوباره بر نَفسِ امّاره غالب شود . زیرا امکان غلبه و حکومتِ او در کشورِ وجودش بالقوّه وجود دارد . فقط کافی است که انسان متوجه استعداد و ظرفیت خود بشود . ]
دیو هم وقتی سلیمانی کُند / لیک هر جولاهه اطلس کی تَنَد ؟
آری شیطان نیز می تواند چند صباحی مانندِ سلیمان حکومت کند . امّا هر بافنده ای چگونه ممکن است حریر ببافد ؟ [ جُولاهه = بافنده ، نسّاج ]
دست جُنبانَد چو دستِ او ، ولیک / در میانِ هر دوشان فرقی ست
گر چه هر بافنده ای موقع کار کردن مانندِ حریرباف ، دستش را حرکت می دهد . امّا میانِ کار او با حریرباف تفاوتِ بسیاری دیده می شود . [ منظور بیت : میان حقیقت و باطل فرقی ژرف . ممکن است باطل را برای چند صباحی به نقش و نگار حقیقت آراست . امّا این امر دیر نمی پاید . بنابراین میانِ اهلِ نَفس و هوی و اهلِ حق و صفا تفاوت از زمین تا آسمان است . حکایت بعد در تبیین همین مطلب است . ]
دکلمه بقیه عمارت کردن سلیمان مسجد اقصی را
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات